متوسطه دوم و درس های ناگفته!
 
 
فقط از فهمیدن توست که می ترسند
 

 

   یکی از این جماعت روضه خوان هایی که فقط بلدند برای مردم پند و

نصیحت ببافند و راه و چاه را نشانشان بدهند، دیشب در صدا و سیمای

کریه داشت از روش و منش امام صادق در زندگی می گفت. در جایی

از صحبت هایش از گلایه ی خلیفه ی عباسی خطاب به امام صحبت

کرد و از کم محلی ها و از نیامدن امام به نزد او شکایت داشت و امام

در پاسخش گفته بود:

   ما از مال دنیا چیزی نداریم که برای حفظش به شما وابسته باشیم و

نه چیزی از آخرت را نزد شما می بینیم که به خاطر طلب شفاعت در آن

دنیا، محتاج شما باشیم.

   سخنران مزبور سپس ضمن کوبنده و دندان شکن خواندن پاسخ امام

به خلیفه ی غاصب به سخنرانی اش پایان داد و مطابق معمول این

منبر رفتن ها، برای ظلمه و سفیانی های زمان، طلب طول عمر و مغفرت

و منزلت کرد.

   او برای مردم از اخلاق و منش امام صادق سخن گفت و آنان را دعوت

کرد که در زندگی شان به او اقتدا کنند، ولی آیا خودش نمی دانست

که سخن کوبنده و دندان شکن امام تنها به خلیفه ی عباسی نبوده،

بلکه به تمام خلفای مال مردم خورِ خائن و از خدا بی خبر بوده است؟!

   همان کسانی که او و بعضی از هم صنفی هایش برای حفظ منبر و

مقامشان، مدام مجیز آنها را می گویند و برایشان طلب دوام و استمرار

می کنند!

 


برچسب‌ها: امام صادق علیه السلام, مسیر شیعه در تاریخ, دنیاگرایی و آخرت گرایی, استبداد و استبدادزدگی
 |+| نوشته شده در  دوشنبه هفدهم خرداد ۱۴۰۰ساعت 23:20  توسط بهمن طالبی  | 

 

   او برخلاف حکیمان دیگر، بر خلاف نوابغ و اندیشمندان دیگر که اگر

نابغه اند، مرد کار نیستند و اگر مرد کارند، مرد اندیشه و فهم نیستند

و اگـر هـر دو هستند، مـرد شمشیر و جهاد نیستند، و اگـر هـر سه

هستند، مـرد پـارسایی و پـاکدامنی نیستند، و اگـر هر چهار هستند،

مـرد عشـق و احسـاس و لطافت روح نیستند و اگر هـمـه هـستنـد،

خدا را نمی شنـاسند و خود را در ایمانشان گم نمی کنند و خودشـان

هستند. او برخلاف همه ی آنها مردی است در همه ی ابعاد انسانی.

                                 

   همچون یک کارگر، همچون من و تو کار می کند. با همان پنجه ای

کـه آن سطـرهایِ عـظـیم را بر کاغذ می نویسد، پنـجه در خاک فـرو 

مـی بــرد، چاه مـی کنـد، قنــات احداث می کنـد و در شــوره زار آب 

برمی آورد.      

   

  در همان حال که در محرابِ عبادت، رنج تن و نیشِ خنجر را فراموش

می کنـد، به خاطر ظلمی که به یک زن یهودی رفـته، فـریاد می زنـد 

که: « اگر کسی از این ننگ بمیـرد، قـابل سـرزنش نیست»!      

 

   در همـان حال کـه در اوج آسمـان هـا پــرواز مـی کند، ناله ی کودک

یتیمی، تمام اندامش را مُشتعل می کند. شمشیرش را نه برای دفاع

از خود و خانـواده و نـژاد و ملت خود، و نه برای دفـاع از قدرتهای بزرگ، 

بلکه برای نجات ماست که از نیام بیرون می آورد.

       

   مـردی کـه دختـر و پسـرش وارث پـرچم سـرخی شدنـد که در طول

تاریخ در دستان ما قرار گرفته است. مردی که همسرش ـ که دختر آن

پیام آور بزرگ بود ـ همچون خواهر ما کـار مـی کرد و رنــج مـی بــرد و

مـحرومـیـت و گرسنـگـی را چون مـا با پوست و جانش می چشید و

می چشید!

     

   او مظهـر عدالت و مـظهر تفکر اسـت، اما نه در گوشه ی کتابخانه ها

و مدرسه ها و نه در سلسله ی علمایِ تـر و تمیـزِ در تاقچه نشسته،

که از شدت تفکر عمیق! از سرنوشـت مردم و رنج خلـق و گـرسـنـگـی

تـوده بی خبرند.

      

   او بـرای اولـیـن بـار زیبـایـی سـخن را نه برای توجیـه محرومیت ما و

بـرخورداریِ قـدرت ها، بلکـه بـرای نـجات و آگاهـی مـا به کار گـرفـت و

پیشاپیش ستمدیدگان، بر سر قدرتمندان فریاد کشید.

                    

   و من که او را یافته ام ...   

   بـه کنـار خانـه ی گِلیـنِ متـروک و خامـوش او می آیم. یارانِ پیـام آور 

از پـیـرامـون خانـه کنـار رفتـه انـد و علی تنهـاسـت. همسرش تـن بـه

مـرگ داده اسـت و او در نخلستـان ها، تمـامـی رنـج هــا و دردهــای

من و تــو را بــا خدایـش می گرید!  

   به این خانه پناه می آورم و سر بر در این خانه ی متروک می گذارم

و غم قـرن ها را می گریـم! 

 


برچسب‌ها: مولا علی علیه السلام, دکتر علی شریعتی, مسیر شیعه در تاریخ
 |+| نوشته شده در  یکشنبه شانزدهم خرداد ۱۴۰۰ساعت 23:11  توسط بهمن طالبی  | 

 

   شما را بانویی فریب داد و شتری راهنمایی کرد. آن یک بر احساس

زنانه اش تکیه داشت، و این یک راهنمایی جز غریزه و عواطف حیوانی

در پیش نبود. زمانی که فریب دهنده ی شما از صدای دلیران و فریاد

سلحشوران جنگجو و غریو مردان مبارز دچار وحشت و هراس شد، در

ارکان شما سپاهیان لرزشی سخت ظاهر شد و همین که آن حیوانِ

زبان بسته از دست و پا محروم گردید شما تنها کارتان پشت به میدان

جنگ نمودن و روی به گریز نهادن بود، و یک مرتبه جبهه ی جنگ را

خالی کردید. شما ای مردم بصره که در کنار آب زندگی می کنید و از

آسمان ها مسافت زیادی دور می باشید، خود اندک دارید و خیال افزون

می پرورانید.شما بیش از لقمه ای کوچک که به راحتی از گلوی خورنده

فرو روید به نظر نمی رسید، و شبیه هدف نزدیک و روشنی هستید که

تیرانداز را از اولین تیر، از خود شادمان می نمایید. خوی شما پست و

پیمان شما سست است؛ دوگو و دوپندارید. از آب بناخوشی بنوشید و

زندگی را بناگواری طی نمایید. ای خوشبخت آنکس که همسایه ی شما

نباشد و با شما پیوند دوستی ندارد. روزی پیش خواهد آمد که طغیان آب،

شهر شما را بپوشاند و این آبادی های دلفریب در اعماق گرداب های

عمیق فرو رود، گویی که هم در این زمان مسجد شما را بر آن امواج

خروشان، چون سینه ی مرغ لرزان می بینم. در آن زمان، قهر الهی از

آسمان بر شما فروبارد و دست انتقام خدا زمین آرام را در زیر پای شما

به لرزش و جنبش و اضطراب درآورد. سرزمینی، در دل آب فرورفته و

کاخ های عالی بنیان، از بیخ و بن برکنده شده و گروهی دور از روش و

منش انسانی، به کیفر فطرت ناپسند خود در غرقاب فنا و نیستی

فرورفته و ذخیره ی خود را بر باد داده و در این جهان، زیان و ضرر دیده

و در آن جهان، شرمنده و سیه روی باشند. آری این است سرنوشت

بصره و چنین است آینده ی شوم شما که راه پاکان را انتخاب نمی کنید

و تصمیم انسان شدن ندارید!

 


برچسب‌ها: مولا علی علیه السلام, احترام و کرامت انسان, جنگ جمل, ارزش های اخلاقی
 |+| نوشته شده در  دوشنبه ششم اردیبهشت ۱۴۰۰ساعت 22:11  توسط بهمن طالبی  | 

 

   فرزندم حسن، چهار مطلب از اخلاق و صفات بارز انسانیت را با چهار

عمل نیک از من بیاموز و به کار ببند و اطمینان داشته باش که از کاربرد

آنها هیچ گاه در زندگی ضرر و زیانی متوجه ی تو نخواهد شد:

 

  • عقل و خرد، سرآمد هر بی نیازی است.

 

  • بدتر از فقر، بی خردی و نادانی است.

 

  • غرور و تکبر، هراس انگیزترین صفات آدمی است.

​​​​​​​

  • خوشخویی، بهترین و عزیزترین صفات انسانی است.

​​​​​​​

  • از دوستی و معاشرت با نـادان سخت دوری کن که اگر بخواهد به​​​​​​​ 

تو سودی رساند به زیان تو اقدام می کند.

​​​​​​​

  • از معاشرت و دوستی با بخیل بپرهیز، چون زمانی که تو بدو نیازی

داشته باشی، خود را از تو پوشیده دارد.

 

  • از دوستی و مجالست با بدکاران و گنهکاران اجتناب کن که تو را به

ارزان ترین قیمت ها خواهند فروخت.

 

  • از دوستی با افراد دروغگو برحذر باش زیرا آنان سرابی خواهند بود

که دور را به تو نزدیک و نزدیک را دور خواهند نمود.

 


برچسب‌ها: مولا علی علیه السلام, مسیر شیعه در تاریخ, فلسفه ای برای زندگی, ارزش های اخلاقی
 |+| نوشته شده در  یکشنبه پنجم اردیبهشت ۱۴۰۰ساعت 22:56  توسط بهمن طالبی  | 

 

   روزی عقیل ابن ابی طالب در حضور معاویه و عده ای از درباریانش

که همگی از دشمنان کینه توز و سرسخت علی ابن ابی طالب بودند

داستان آهن گداخته را شرح داد؛ به طوری این عمل امام در آنها اثر

گذاشت که چشمان همه ی آن از خدا بی خبران پر آب شد. 

   معاویة ابن ابوسفیان بی اراده گفت: دیگر مادر گیتی فرزندی مانند

علی به وجود نخواهد آورد!

 

 

   علی می گفت: به خدا مایلم بیشتر ایام آسایش و استراحتم بر

خارهای جان سوز بیابان سپری شود و همه ی شب بر آن بستر

جگرخراش خواب به چشمم راه نیابد؛ و حاضرم مرا با غل و زنجیر روی

همان خارها بکشند ولی به هیچ وجه راضی به شکستن دلی و

پریشان نمودن خاطری با عمل و کردار خود نیستم.

   چگونه می توانم با دامنی آلوده و وجدانی ناراحت به دیدار خداوند

نائل شوم؟! از روز بازخواست و حضور در محضر عدل الهی می ترسم!

   من و ظلم؟! علی و ستمکاری؟! باور کردنی نیست، مگر ما همگی

یکی پس از دیگری در تنگنای گور نمی خوابیم؟! و به محض بستن

چشم از این جهان، در محضر عدل الهی چشم بازنخواهیم کرد؟! پس

برای چه کسی با مال دیگران قصر بسازم و زر روی زر نهم؟!

 

 

   برادرم عقیل که پیرمردی نابیناست فرزندانش را با آن صورت هایی

که از شدت گرسنگی و ضعف نیلگون شده بودند به شفاعت نزد من

آورد تا شاید حس ترحم و عاطفه ی برادری مرا تحریک کند و بتواند یک

کیسه گندم بیش از مستمری دیگران از بیت المال دریافت کند. 

نمی توانم شرح ناله ها و فقر و تهی دستی او را که با زبانی تضرع آمیز

برای من بیان می نمود را به زبان بیاورم و به شما بگویم که با چه

خونسردی و بی اعتنایی به حرف های او گوش می دادم ولی او از

سکوت من این نتیجه را گرفت که ممکن است دینم را به دنیای او

بفروشم و برای آسایش برادرم، در مال دیگران دست خیانت دراز کنم!

   تا روزی آهنی را در آتش سرخ نمودم و به انتظار عقیل نشستم.

همین که او به نزدم آمد و در باره ی گرفتاری و بدبختی خودش صحبت

را به میان آورد و استحقاق خودش را عذر موجهی برای خیانت من به

بیت المال بیان کرد، آن تکه آهن سرخ شده را به جای زر در دستش

نهادم، چنان فریاد زد که تصور کردم در همین زمان قالب تهی خواهد

کرد، مانند شتری که در مسلخ خون خودش می غلتد عربده های

جانخراشی می کشید.

 

 

   گفتم ای عقیل مادرت به عزایت بنشیند تو از حرارت موقتی آهنی

این طور فریاد می کشی و تحمل درد و سوزش آن را نداری، من چگونه

آتش جاودانه ای که ایجاد شده از خشم الهی است را تحمل کنم؟!

به خدا اگر حکومت دنیا را با تمام ثروت و جاه و جلالی که در آن است

به من دهند تا در مقابل آن پوست جویی را از دهان موری به ظلم و

ستم بگیرم هرگز نمی پذیرم. دنیای زیبا و دوست داشتنی شما در نظر

من به اندازه ی آزردن و متأثر نمودن موری ارزش ندارد. علی را با لذات

ناپایدار و زودگذر دنیا چه کار؟!

 

 


برچسب‌ها: مولا علی علیه السلام, مسیر شیعه در تاریخ, دنیاگرایی و آخرت گرایی, مساوات در برابر قانون
 |+| نوشته شده در  شنبه چهارم اردیبهشت ۱۴۰۰ساعت 22:21  توسط بهمن طالبی  | 

 

   برای آدمیان آمیزش و دوستی و تفاهم، نعمت بزرگی است. امام

علی در این باره می گوید: الفت و دوستی است که مردم قادرند در

سایه ی آن راه بروند و در پناه آن منزل کنند و نعمتی است که کسی

ارزش آن را نمی داند، چون هر قیمتی بر آن گذارند بیشتر از آن ارزش

دارد و از هر چیز گرانبهایی باارزش تر است. یکدیگر را یاری کنید تا

صلح پایدار بماند، چون در زمان صلح است که شهرها آباد و بدون ترس

و بیم می باشد و از جنگ بپرهیزید که جنگ، ظلم است و ظلم بر

بندگان خدا ناپسند است. اگر جنگ برای دادخواهی مظلوم از ظالم

و پس گرفتن حق غصب شده و ثروت غارت شده و عرض و خون پایمال

شده باشد از اقدام بدان چاره ای نیست؛ مشروط بر آن که برای حفظ

صلح و سازش، نهایت کوشش شده و راهی جز جنگ باقی نمانده

باشد.

   اگر جنگجویی خود را صاحب حق می داند و با اندک مبارزه ای

توانست حق خود را به کرسی نشاند باید فورا" دست از جنگ بکشد.

 

 

   صلح طلبی امام علی و سعی و کوشش او در این راه تا لحظاتی

قبل از شروع جنگ، مورد تایید دوست و دشمن است. در جنگ جمل

ابتدا علی جنگ را آغاز نکرد و زمانی فرمان شروع نبرد را داد که بر اثر

تیراندازی دشمن سه تن از یاران او کشته شدند و در آن وقت هم

سه بار خدا را شاهد گرفت.

   بارها علی می گفت: جنگ شرّ است و خیری که از شر عاید

مردم گردد خیری است به دست آمده از شر و ارزش ندارد. علی

به هر وسیله ای که ممکن بود سعی می کرد این شر را دفع کند

و اصلاح امور مردم را بدون جنگ آرزو داشت.

   اما در باره ی جنگ با معاویه گفت: این کار را از بالا تا پایین آن

بررسی نمودم و دیدم یا باید کافر شد و یا جنگ کرد! 

   هر زمان که دشمن، علی را به صلح دعوت می کرد بدون لحظه ای

درنگ، با میل و رغبت، و علاقه ای تام و تمام می پذیرفت. می گفت:

   در صلح لشکریان آسوده اند و اندوه مردم کمتر است و امنیت و

راحتی در شهرها شایع تر است. 

 

 

   امام به همان اندازه که از دروغ گفتن متنفر بود، از پیمان شکنی

بیزاری می جست و می گفت: وفای به عهد با راستگویی توأم است.

من سپری بهتر از آن که جان انسان را محفوظ نگهدارد نمی شناسم.

هر کس بداند بازگشتش به چه خواهد بود پیمان را محفوظ می دارد و

هیچ گاه پیمان شکنی نکند. ما در زمانی زندگی می کنیم که بیش تر

مردم، پیمان شکنی را زرنگی می دانند و افراد نادان هم آن را حُسن

تدبیر می خوانند. اگر بین خود و دشمنت پیمانی بستی و چیزی بر

عهده گرفتی بر سر پیمانت بایست و تعهد آن را قبول داشته باش و به

پایان برسان و تا پای جانت از خیانت دوری کن و عهدشکن مباش و

دشمن را فریب مده.

 


برچسب‌ها: مولا علی علیه السلام, شناخت ایدئولوژی عمل, وفای به عهد, جنگ و صلح
 |+| نوشته شده در  شنبه چهارم اردیبهشت ۱۴۰۰ساعت 0:0  توسط بهمن طالبی  | 

 

   وقتی می گوییم «علی» حیاتی پس از مماتش آغاز کرد، یعنی تشیع،

مذهبی که به نام او در تاریخ اسلام نامیده شد، یعنی نهضتی،

شخصیت هایی، نبوغ هایی و دل هایی که برای علی و به نام علی و در

راه علی در تاریخ تجلی کردند، یعنی تاثیر شخصیت علی و راه علی و

اسلام علی در تاریخ اسلام و بخصوص در تاریخ ما ایرانی ها، همه حیاتی

بود که پس از مرگ علی آغاز شد. ما ایرانی ها در مسئله ی تشیع و

محبت علی دارای جایگاه و موقعیت خاصی هستیم. در این مسئله

بسیاری از حرف ها و نظریات متناقض زشت و زیبا چنان مخلوط و در هم

شده که شناختن و تشخیص خوب و بدش برای ما بسیار مشکل و البته

بسیار فوری و حیاتی  و ضروری است.

 

 

   یکی از اتهاماتی که برخی دانشمندان اروپایی و علمای اهل تسنن،

متفقا" به تشیع می زنند این است که می گویند: « تشیع عبارت است

از مذهبی که ایرانی ها به نام اسلام ساختند، تا در پوشش تشیع

بتوانند سنت های ملی و قومی خوذ را حفظ کنند و به نام تشیع،

اسلام را از بین ببرند». بنابراین به نظر آنها تشیع عبارت بود از پناهگاهی

که عنصر ملی و نژادی ایرانی ها در درون آن، خود را از هجوم دین اسلام

و حمله ی عرب مصون می داشتند و چنین نتیجه می گرفتند که خود به

خود تشیع ساخته ی تمایلات و مصالح و عقاید ایرانی در برابر اسلام و

در درون اسلام است.

   این یک نظریه ی بسیار رایج است و متأسفانه کیفیت تلقی عوام ما 

و کیفیت تجلی تشیع موجود در میان ما می تواند بهانه های فراوانی

به دست کسانی که چنین نظریه ای را علیه تشیع و علیه ما اختراع

کرده اند بدهد و مصداق های فراوان پیدا کند و بالنتیجه ثابت کنند که

تشیع چنان که آنها می بافند و اتهام می زنند، ساخته ی قوم ایرانی

است و با خصوصیات قومی و نژادی و تاریخی ایرانیان ساخته شده و

با اسلام هماهنگ و منطبق نیست. بنابراین امروز ما بیش از هر زمان

دیگری محتاج به شناختن علمی و دقیق تشیع حقیقی و بنیان گذار

آن، علی هستیم.

 

 

   بزرگترین عاملی که ما را از دست یافتن به سرچشمه ی نخستین

حقیقت بازمی دارد، جنگ بی سرانجام میان دو گروه متقدمِ منجمدِ

کهنه پرستِ سنت گرا از یک طرف و نسل جوانِ روشنفکرِ تحصیل

کرده ی متفکر از طرف دیگر می باشد. متأسفانه این جنگ تمام

قشرهای این اجتماع یعنی همه ی طبقات فرهنگی و معنوی و مذهبی

ما را در همه ی سطوح فراگرفته است. گروه متقدم منجمد از بسیاری

از عقاید موروثی مخلوط با عناصر مذهبی مختلف و رنگارنگی که از

مذاهب اسراییلی و زرتشتی و فلسفه ی یونان و حتی خرافات بابلی

به هم مخلوط شده و در طول تاریخ، بافت منجمد و راکدی را به نام

یک فرقه ساخته، به نام «شیعه»، دفاع کرده و سخن می گویند و

می خواهند به نسلی که هرگز استعداد پذیرفتن چنین بافتِ منجمدِ

کهنه ای را ندارند، تحمیل کنند و چون زیر بار نمی رود، فریاد برمی آورند

که «این نسل از دین روی گردان است! این جوان ها فاسدند! و به 

آهنگ دیگری می رقصند!» و نسبت به حقیقت و فضیلت گرایشی

ندارند!»

 

 

   من به عنوان یک فرد که با این نسل تماس مستقیم و مداوم دارم

و داشته ام، احساس می کنم و اقرار می نمایم و هزاران دلیل و قرینه

دارم که شاید در هیچ زمانی نسل جوان متفکر ما برای دست یافتن به

آن حقیقت راستین و برای شناختن واقعیت مذهب خویش و آن حقیقت

پنهان شده در طول تاریخش، که «اسلام» است، به اندازه ی امروز

احساس تشنگی و ابراز نیاز نکرده و هیچ وقت این حلقوم ها این همه

تشنه ی آشامیدن آبی که از سرچشمه ی نخست حقیقت تشیع و

اسلام می جوشد، باز نبوده است. امروز یک کتاب خوب مذهبی که

حرف تازه ای در باره ی دین داشته باشد، بیش از هر کتاب دیگری مورد

استقبال نسل جوان قرار گرفته و خواننده دارد. پس فریاد «وااسلاما» از

این رو بلند است که نیاز این نسل و کیفیت تفکر و تلقی این نسل

شناخته شده نیست. نسلی که با مدرن ترین اندیشه های امروز، کم

و بیش آشناست و مکتب های فلسفی از هر طرف به مغزش هجوم

می آورد و در سطح امروز علم جهان قرار گرفته و نسلی است که در

رشته های گوناگون علمی و ادبی و فکری در سطح بالایی تحصیل

می کند؛ و نمی تواند در حد یک مذهب ارثی تقلیدی تعبدی راکد پایین

بیاید!

 


برچسب‌ها: مولا علی علیه السلام, مسیر شیعه در تاریخ, دکتر علی شریعتی, پیراستن شیعه از خرافات
 |+| نوشته شده در  جمعه بیست و هفتم فروردین ۱۴۰۰ساعت 1:19  توسط بهمن طالبی  | 

 

   علی پس از مرگش، و پس از پایان حیات این جهانی اش، در تاریخ

ما و تاریخ جوامع اسلامی و حتی تاریخ بشریت، حیاتی بارور و موثر و

بسیار زنده داشته است. یعنی پس از گذراندن شصت و چند سال

حیات این جهانی اش، زندگی معنوی اش را ادامه داده و حیات پس از

مماتش آغاز شد. البته وقتی می گوییم «علی»، تنها به عنوان یک

فرد و یک شخص نیست، گاه علی را به عنوان یک فکر، و یک ایمان، و

یک مذهب به کار می برم و مسلما" از کیفیت تعبیرم متوجه خواهید

شد.

 

 

   در اینجا علی مانند همه ی وجوه دیگرش یک امتیاز خاص دارد و آن

اینکه این انسان بزرگ، همان طور که در همه ی ابعاد و خصوصیات

انسانی اش و حتی در زندگی داخلی و دوره ی کودکی اش برجسته

و ممتاز است، و فرزندانش منحصر به خودش می باشد، و زندگی

کردنش، شکستش، پیروزی هایش، جنگ هایش، تحملش، سکوتش،

سخنش، ایمانش، و رنج هایش، همه خاص خود او، و بی نظیر و

بی شبیه است؛ زندگی پس از مرگش هم خاص خودش است.

 

 

   نمی گویم که همه ی انسان ها، با مرگشان می میرند؛ نه ...

انسان هایی در تاریخ هستند که پس از مرگشان، زندگی شان ادامه

پیدا کرده و با مرگ بدنشان، وجودشان و شخصیت شان و اندیشه شان

نمرده و ادامه یافته است، اما علی یک امتیاز بزرگ دارد و آن این که 

زندگی پس از مرگش موثرتر، عمیق تر، دامنه دار تر و زنده تر از دوران

کوتاه زندگی پیش از مرگش بوده است؛ زیرا تکامل جامعه ی بشری،

تکامل اندیشه و فرهنگ و از میان رفتن موانعی است که در برابر

درخشش شخصیت علی ایستاده بودند؛ همچون خودخواهی ها،

خصومت های فردی، خصومت های طایفه ای دوران جاهلیت و ...

   این ها موانعی بود که زندگی علی را محدود می کرد، اما زندگی

پس از مرگش، قرن به قرن، و نسل به نسل، گسترش بیشتر و دوام

و تاثیر عمیق تر و پرشکوه تر داشته است. به خاطر اینکه اسلام از

چارچوب محدود اندیشه ی عرب و از چارچوب محدود جامعه ی قبایلی

و بدوی عرب جاهلی بیرون آمد و وارد جامعه هایی که دارای فرهنگ

گسترده و تمدن پیشرفته بودند گردید و مسلما" ملت ها و تمدن هایی

که وارد اسلام شدند، از نظر شناختن فضایل عظیم انسانی علی،

شایستگی بیشتری داشتند. از این روست که هر چه از مرگ علی

بیشتر می گذرد، زنده تر می شود و زنده تر خواهد شد؛ زیرا بشریت

به میزانی که در تمدن و زندگی و رفاه اقتصادی و علم و قدرت مادی

پیشرفت کرده، از معنویت دورتر شده و محروم تر مانده است، و این

نیازی است که امروزه و در این قرن، انسان به شدت احساس می کند

و این نیازها هر چه شدیدتر شود و انسان امروز هر چه خود را به

داشتن و شناختن انسان متعالی، انسان معنوی، مظهر فضایل بزرگ،

نیازمندتر احساس کند؛ به شناختن «علی» نیازمندتر خواهد بود و

فضایلی را که اعراب جاهلی در جامعه های بدوی و حتی جامعه های

متمدن بعدی در چهره ی او و در روح پرشکوه او نتوانستند ببینند،

خواهند توانست شناخت.

 


برچسب‌ها: مولا علی علیه السلام, مسیر شیعه در تاریخ, آگاهی انسانی آگاهی اجتماعی, نیاز به انسان کامل
 |+| نوشته شده در  چهارشنبه بیست و پنجم فروردین ۱۴۰۰ساعت 22:55  توسط بهمن طالبی  | 

 

   ما هنگامی که می خواهیم نزد بچه هایمان بحث از دین و تشیع کنیم

و آنها را متدیّن بار بیاوریم، چه می گوییم؟ آیا نمی گوییم که اصول دین

اسلام سه تاست که پیغمبر آورده، کتابش قرآن است و خدایش هم الله

و آن سه اصل توحید و نبوت و معاد است که اگر معتقد شوی مسلمانی،

و اصول مذهب شیعه پنج تاست: توحید و نبوت و معاد و عدل و امامت!

اگر آن بچه بپرسد و یا اگر یک فرنگی و یا یک مسلمان بپرسد که مگر

حق دارید بعد از مسلمان بودن به اصول دیگری هم معتقد باشید؟! و

بگوید: اگر واقعا" این سه اصل توحید و نبوت و معاد اصول دین اسلام

است، پس آن دو اصل دیگر چیست؟ و اگر آن اصول نیز جزء اصول دین

است چرا نمی گویی اصول دین پنج تاست؟ چه جوابی به او می دهی؟

اگر اصول دین که قرآن آورده سه تاست، تو حق نداری دو اصل دیگر به

آن بیفزایی. در کنار اصولی که پیامبر به نام اصول دین عرضه کرده، هیچ

کس حتی خود پیامبر نیز حق ندارد اصل دیگری اضافه کند. مگر این

اعتقاد ما نیست؟

   بنابر این تو خودت با این حرفت بهانه به دست کسانی می دهی که

معتقدند تشیع عبارت است از اسلامی که با عناصر دیگر، با حرف های

ایرانی و زرتشتی مخلوط شده، در صورتی که چه خون ها ریخته شده و

چه شکنجه ها در این 1400 سال تحمل شده و چه روح های عظیم و

مردان بزرگی که در زیر شلاق خلفا و یا در زندان های آنها نابود شدند و

از آغاز تشیع، یعنی آغاز تاریخ اسلام، شیعه اقلیتی بوده که همواره

شکنجه می شد، همواره قتل عام می شد، همواره خانه اش به غارت

می رفت و همه ی این مصائب را مردان بزرگ در طول این قرن های سیاه

تاریخ تحمل کردند تا به دنیا بفهمانند که شیعه هیچ نیست جز اسلام.

   در برابر عرب که می گفت اسلام یعنی دین عرب، یعنی «دین من» و

حکومت اسلام یعنی «حکومت دین من» بر تو، شیعه می خواست این

حرف را بفهماند و این شعار را به دنیا اعلام کند که تشیع مساوی است

با اسلام منهای عرب و منهای خلافت؛ و دیگر هیچ.

   شیعه نه تنها هیچ اصلی، که هیچ فرعی را در کنار اسلام نگذاشته و

نمی تواند بگذارد.

   پس آیا ما با این تلقی مان به نفع خصم شهادت نداده ایم؟! اتهام او را

علیه شیعه، خود اعتراف نکرده ایم؟ و بیش از همه ی خلفای بنی امیه

و بنی عباس و سلطان محمود و سلجوقیان و مغول و ترک غزنوی که

امامان ما را و رهبران ما و مردم ما را شکنجه کردند و نیز بیش از همه ی

دشمنان امروز و دیروز تشیع که ما را رافضی و رانده شده از دین، ضد

اسلام و تفرقه انداز می خوانند، با همین گونه تلقی ضد اسلامی و ضد

شیعی که رسما" به نام اصول دین و مذهب به بچه مان درس می دهیم

و به صورت اصول بدیهی تکرار می کنیم، به تشیع خیانت نکرده ایم؟!

 


برچسب‌ها: مسیر شیعه در تاریخ, اصول دین اسلام, دکتر علی شریعتی
 |+| نوشته شده در  سه شنبه بیست و چهارم فروردین ۱۴۰۰ساعت 22:12  توسط بهمن طالبی  | 

 

   شمایی که از دست عدالت فریادتان بلند می شود، حتما" از ظلم

رنج بیشتری خواهید برد. اگر شربت گوارای عدل و داد با آن همه

شیرینی در ذائقه ی شما ناپسند آید، زهر ناگوار و تلخ ظلم و ستم

هزار مرتبه برایتان ناگوارتر خواهد بود. از دولت ما چیزی بالاتر از عدل و

داد انتظار نداشته باشید.

   علی، زمین به دست آمده به سبب خویشی و نزدیکی با خلیفه را

غصب می شمرد و هر بهره و فایده ای هم که از آن زمین به دست

آورده بودند همه را غصب شده می داند.

   مردم علی را خوب می شناختند و می دانستند زمانی که به کاری

اراده نماید هیچ کس و هیچ چیز قادر به جلوگیری و بازداشتن او از

انجام آن مهم نخواهد بود. ثروتمندان و صاحبان زور و زر روی به فرار

نهادند و به دشمن او پیوستند و علی هم از این فرار و پیوستن آنان به

بیگانگان بیمی به خود راه نمی داد، چون مقصدش حق بود و میزانش

عدالت؛ و این از بیاناتش کاملا" مشهود بود: ای مردم آنان که از بین

شما دنیا آنان را در خود فرو برده و کشتزارهای بسیار به دست آورده اند

و بر اسبان تیزرو نشسته اند و کنیزکان ماهرو گرفته اند، اگر من آنان را

از این لذت ها دور سازم و حق آنان را که خودشان می دانند چه اندازه

است به آنان بدهم، نزد خودشان نگویند فرزند ابوطالب ما را از حق

خودمان محروم کرد! و هر یک از یاران رسول خدا از مهاجر و انصار که

درک حضور ایشان را نموده اند و بدین جهت برای خود فضیلت و رجحانی

قائل هستند باید بدانند که برتری آنان فردا نزد خدا است و امروز بنده ی

او می باشند، مال هم متعلق به اوست و هر کس به اندازه ی کارش از

آن مال بهره مند می شود.

 


برچسب‌ها: مولا علی علیه السلام, مسیر شیعه در تاریخ, احترام و کرامت انسان, چرا جامعه ی طبقاتی
 |+| نوشته شده در  دوشنبه بیست و سوم فروردین ۱۴۰۰ساعت 23:25  توسط بهمن طالبی  | 

 

   تو عمر خودت را کرده ای و از نشاط جوانی و بهار زندگانی علامتی و

نشانی در تو دیده نمی شود. پیکری لاغر و ضعیف داری که امروز و فردا

در بستر خاک قرار می گیرد، با این وضع شایسته نیست که سرنوشت

جهانی را فدای هوس اطرافیان و شهوات خانواده ات سازی و گروهی

نالایق را به ناموس و مال مردم مسلط گردانی!

 

 

   من از آن روز می ترسم که موی سپیدت به دست ملت که برای

گرفتن انتقام از آستین بدر آمده به خونت آغشته شود و در روز قیامت

با کفنی که با خون تو و خونابه ی دل های مستمندان رنگین است

قدم در محیط حساب و محاکمه گذاری. آیا هیچ فکر کرده ای که در آن

روز چه جوابی به خدای خودت خواهی داد؟!

   تو را می کشند! ولی باید بگویم کشتن خلیفه برای مسلمانان بسیار

گران تمام خواهد شد، زیرا خون تو سرچشمه ی سیل و آشوبی در

جهان می شود که تا دامنه ی محشر، جنگ و برادرکشی بین مسلمانان

برپا می گردد. باید بدانی که دامن تو از گناه این آشوب پاک نخواهد ماند،

زیرا که این شورش و آشوب، مرکزش در خانه ی ظلم آباد تو بوده!

 

 

   پیشوایی مردم مسئولیتی بسیار سنگین و خطرناک و دقیق است

که باید در کمال دقت و احتیاط اجرا شود. کوچک ترین آزاری که در

دورافتاده ترین نقاط کشور از دست عمّال تو بر دیگران وارد شود، اولین

مسئولیت متوجه تو می باشد، زیرا آن حاکم و کارگزار در حقیقت دست

توست که به نیروی خلافت در همه جا دراز شده، ولی به جای تأمین

آسایش مردم و انجام وظیفه، آسایش آنان را سلب می نماید. 

    به یاد داشته باش که پیامبر فرمود: پادشاهان ستمکار و هوسران را

در روز رستاخیز با قیافه ای زننده و وحشتناک در محکمه ی عدل الهی

حاضر می کنند و آن مگسانی که به دور شیرینی قدرتش در گردش

بودند دیگر اطراف او دیده نمی شوند و به شدیدترین عذاب که پایانی

ندارد گرفتار می شود. 

 


برچسب‌ها: پیامبر گرامی اسلام, مولا علی علیه السلام, مستی قدرت, وظایف هیئت حاکمه
 |+| نوشته شده در  سه شنبه هفدهم فروردین ۱۴۰۰ساعت 23:23  توسط بهمن طالبی  | 

 

  انسان حد و مرز ندارد اما «راه» دارد. قرآن روی راه مشخص انسان

که از آن به «صراط مستقیم» تعبیر می کند، تکیه ی فراوان دارد.

انسان مرحله ندارد. به هر مرحله ای که برسد، مرحله ای دیگر در

پیش رویش است، اما «مدار» دارد؛ یعنی در یک مدار خاص باید

حرکت کند. حرکت انسان در مدار انسانی، تکامل است؛ نه در مدار

دیگر مثلا" مدار سگ و خوک، و نه در هرج و مرج و خارج از هر مداری.

   از این رو بر اگزیستانسیالیزم که منکر هرگونه تعیّن و رنگ و شکل

برای انسان است و هر تقیدی ولو تقید به مدار و راه خاص را بر ضد

انسانیت انسان می داند، و تنها بر آزادی و بی قیدی و تمرد و عصیان

تکیه می کند، این ایراد وارد است که هرج و مرج اخلاقی و بی تعهدی

و نفی مسئولیت را ترویج می کند. 

   بیاییم در این باره بیشتر تعمق کنیم؛ آیا حرکت و تکامل مستلزم از

خود بی خود شدن است؟ آیا هر موجودی یا باید خودش خودش بماند

و یا باید راه تکامل پیش گیرد؟ مثلا" در مورد انسان، انسان باید انسان

بماند و یا متحول و متکامل گردد و تبدیل به غیر انسان گردد؟

   پاسخ این است که؛ حرکت و تکامل واقعی یعنی حرکت شیء به

سوی غایت و کمال طبیعی خود، و به تعبیر دیگر حرکت از راه مستقیم

طبیعت و خلقت به هیچ وجه مستلزم این نیست که خود واقعی آن

«موجود» تبدیل به خود دیگر گردد. آنچه خود واقعی یک موجود را تشکیل

می دهد، «وجود» اوست نه ماهیتش؛ تغییر ماهیت و نوعیّت به هیچ

وجه مستلزم تبدیل خود به ناخود نیست. 

   ملاصدرا نیز تصریح می کند که انسان «نوعیت» مشخص ندارد و مدعی

است که هر موجود متکامل در مراتب تکامل، «انواع» است نه نوع.

رابطه ی یک وجود ناقص با غایت و کمال طبیعی خود رابطه ی یک شیء

با شیء بیگانه نیست بلکه رابطه ی خود با خود است. رابطه ی خودِ

ضعیف است با خودِ واقعی. آنجا که شیء به سوی کمال واقعی خود در

حرکت است از خود، به سوی خود حرکت می کند و به تعبیری می توان

گفت از ناخود به خود حرکت می کند. تخم گیاهی که در زمین می شکافد

و از زمین می دمد و رشد می کند، ساقه و شاخه و برگ و گل می دهد،

از خود به سوی ناخود نرفته است؛ اگرخودآگاه می بود و به غایت خویش

آگاه بود و آن را درک می کرد، احساس از خودبیگانگی نمی کرد.

   این است که عشق به کمال واقعی، عشق به خود برتر است و

عشقی است قابل ستایش؛ و یک خودخواهی تحسین برانگیز و مقدس

است!

   شیخ اشراق در رباعی اش این مطلب را چنین به نظم کشیده است:

 

هان تا سر رشته ی خرد گم نکنی

                                 خود را ز برای نیک و بد گم نکنی

رهرو تویی و راه تویی، منزل تو

                     هشدار که راه «خود» به «خود» گم نکنی

 

   پس میان خواستن خدا و حرکت به سوی او، میان تعلق و وابستگی به

خدا و عشق به او، میان بندگی خدا و تسلیم به خدا، با هر خواستن دیگر

و حرکت دیگر و وابستگی دیگر و عشق و بندگی و تسلیم دیگر تفاوت از

زمین تا آسمان است.

   بندگی خدا ، بندگی ای است که عین آزادی است،

   تنها تعلق و وابستگی ای است که توقف و انجماد نیست،

   تنها غیرپرستی ای است که از خود بی خود شدن و با خود بیگانه شدن

نیست.

   چرا؟ زیرا «او» کمال هر موجود است، مقصد و مقصود فطری همه ی

موجودات است:

 

                وَ اَنَّ اِلی' رَبِّکَ المُنتَهی' (نجم / 42)

 

 


برچسب‌ها: قرآن, اگزیستانسیالیزم و شیعه, خدا, شناخت ایدئولوژی عمل
 |+| نوشته شده در  جمعه سیزدهم فروردین ۱۴۰۰ساعت 22:39  توسط بهمن طالبی  | 

 

   از نظر فلسفه های اومانیستی و انسانگرا؛ آزادی عرفانی، دردی از

بشر را دوا نمی کند زیرا یک آزادی نسبی است؛ آزادی از هر چیز

است، برای یک چیز؛ و اسارت، بالاخره اسارت است، و وابستگی،

بستگی است. حال عامل آن هر چه می خواهد باشد.

   آنان می گویند: به طور کلی برای انسان نوعی شخصیت و «خود»

فرض کردن و اصرار به اینکه شخصیت انسانی محفوظ بماند و «خود»

انسانی تبدیل به غیر خود نشود، مستلزم نفی حرکت و تکامل انسان

است، زیرا حرکت، دگرگونی و غِیریّت است. حرکت، چیزی بودن و چیز

دیگر شدن است. و تنها در سایه ی توقف و سکون و تحجر است که

یک موجود، خود خویش را حفظ می کند و به ناخود تبدیل نمی شود.

    گویی که می گویند: «از خودبیگانه شدن»، لازمه ی حرکت و تکامل

است. از این رو  برخی از قدمای فلاسفه، حرکت را به «غیریت» تعریف

کرده اند.

   پس، از طرفی برای انسان نوعی «خود» فرض کردن و اصرار داشتن

به محفوظ ماندن این خود و تبدیل نشدنش به «ناخود» و از طرفی از

حرکت و تکامل دم زدن، نوعی تناقض لاینحل است.

   برخی برای اینکه از این تناقض رهایی یابند گفته اند: «خود» انسان

این است که هیچ خودی نداشته باشد؛ حد انسان، بی حدی، مرز او

بی مرزی، رنگ او بی رنگی، شکل او بی شکلی، و قید او بی قیدی و

بالاخره ماهیت او بی ماهیتی است.

   یعنی انسان موجودی است فاقد طبیعت، فاقد هرگونه اقتضای ذاتی،

بی رنگ و بی شکل و بی ماهیت، هر حد و هر مرز و هر قید و هر

طبیعت و هر رنگ و شکلی که به او تحمیل کنیم «خود» واقعی او را از

او گرفته ایم.

   البته مسلم است که، بی رنگی و بی شکلی مطلق، فقط به یکی

از این دو صورت ممکن است:

   یکی اینکه یک موجود، کمال لایتناهی و فعلیت محض و بی پایان

باشد؛ یعنی وجودی باشد بی مرز و حد، محیط بر همه ی زمان ها و

مکان ها و قاهر بر همه ی موجودات، آنچنان که پروردگار چنین است.

برای چنین موجودی، حرکت و تکامل محال است زیرا حرکت و تکامل،

عبور از نقص به کمال است و در چنین ذاتی، نقص فرض نمی شود.

   دوم اینکه یک موجود، فاقد هر فعلیت و هر کمال بوده باشد؛ یعنی

امکان محض و استعداد محض و لافعلیت محض باشد، همسایه ی

نیستی و در حاشیه ی وجود واقع شده باشد، حقیقتی و ماهیتی

نداشته باشد جز اینکه هر حقیقتی و ماهیتی و تعیّنی را می پذیرد.

چنین موجود با اینکه در ذات خود بی رنگ و بی شکل است، همواره

در پناه یک موجود رنگ دار و شکل دار قرار گرفته است.

   این چنین موجودی همان است که فلاسفه آن را «هیولای اولی'»

و یا «مادة المواد» می نامند. هیولای اولی در مراتب نزولی وجود در

حاشیه ی وجود قرار گرفته است همچنان که ذات باریتعالی در مراتب

کمال در حاشیه ی دیگر وجود قرار گرفته است، با این تفاوت که ذات

باریتعالی حاشیه ای است که بر همه ی متون احاطه دارد.

   انسان مانند همه ی موجودات دیگر در وسط این دو حاشیه قرار دارد،

نمی تواند فاقد هرگونه تعیّن بوده باشد. تفاوت انسان با سایر موجودات

این است که تکامل او حد ندارد. سایر موجودات در یک حد معین

می مانند و از آن تجاوز نمی کنند ولی انسان نقطه ی توقف ندارد.

انسان دارای طبیعت وجودی خاص است ولی برخلاف نظر فلسفه هایی

که ذات هر چیز را مساوی با ماهیت آن چیز می دانستند و هرگونه تغییر

ذاتی و ماهوی را تناقض و محال می دانستند و همه ی تغییرات را در

مرحله ی عوارض اشیاء قابل تصور می دانستند، طبیعت وجودی انسان

مانند هر طبیعت وجودی مادی دیگر، سیال است با تفاوتی که گفته شد؛

یعنی حرکت و سیلان انسان حد و نقطه ی توقف ندارد.

   برخی از مفسران قرآن در تعبیر و تأویل خود آیه ی 13 سوره ی احزاب

(اهل یثرب لا مقام لکم) را به یثربِ انسانیت حمل کرده اند و گفته اند

این انسان است که هیج مقام معلوم و منزلگاه مشخصی ندارد، هر چه

پیش رود باز می تواند به مقام بالاتر برود. مقصود این است که علمای

اسلامی انسان را این چنین می شناخته اند. در حدیث معراج، آنجا که

جبرئیل می گوید یک بند انگشت دیگر اگر نزدیک شوم می سوزم و

رسول خدا باز هم پیش می رود، رمزی از این حقیقت نهفته است. و

باز چنانچه می دانیم در میان علمای اسلامی در باره ی صلوات و اینکه

ما موظفیم بر پیامبر و خاندان مطهر او درود بفرستیم و از خداوند برای

آنها رحمت بیشتر طلب کنیم؛ این بحث وجود دارد که این دعا برای

پیامبر که کامل ترین انسان است می تواند سودی داشته باشد؟ یعنی

آیا امکان بالا رفتن برای ایشان وجود دارد؟ و یا اینکه صلوات صد در صد

به نفع صلوات فرستنده است؟ 

   گروهی از علما بر این عقیده اند که پیامبر دائما" در حال ترقی و بالا

رفتن است و هیچ گاه این حرکت متوقف نمی شود. آری این است مقام

انسان. آنچه انسان را این چنین کرده است، بی شکلی و بی رنگی

محض او نیست، بلکه شکل و رنگ خدایی است که از آن به «فطرت»

نام می بریم.

  انسان حد و مرز ندارد اما «راه» دارد. قرآن روی راه مشخص انسان که

از آن به «صراط مستقیم» تعبیر می کند، تکیه ی فراوان دارد. انسان

مرحله ندارد. به هر مرحله ای که برسد، مرحله ای دیگر در پیش رویش

است، اما «مدار» دارد؛ یعنی در یک مدار خاص باید حرکت کند. حرکت

انسان در مدار انسانی تکامل است نه در مدار دیگر مثلا" مدار سگ و

خوک، و نه در هرج و مرج و خارج از هر مداری. 


برچسب‌ها: اگزیستانسیالیزم و شیعه, وجود و ماهیت, شناخت ایدئولوژی عمل, مسیر شیعه در تاریخ
 |+| نوشته شده در  پنجشنبه دوازدهم فروردین ۱۴۰۰ساعت 23:7  توسط بهمن طالبی  | 

 

   نهج البلاغه نیز به تأسی از قرآن، مردم را به دو دسته ی اهل دنیا

و اهل آخرت تقسیم می کند. در خطبه ی 32 خودِ اهل دنیا را نیز به

چهار گروه تقسیم می کند:

 

 

   گروه اول مردمی آرام و گوسفندصفت هستند و هیچ گونه تباهکاری

ــ البته به صورت زور و تظاهر و نه به صورت فریب و زیرپرده ــ از آنها

دیده نمی شود. دلیلش هم آن است که عُرضه اش را ندارند؛ آرزویش

را دارند اما قدرتش را ندارند.

   گروه دوم، هم آرزویش را دارند و هم همت و قدرتش را؛ دامن به کمر

زده، پول و ثروت گرد می آورند یا قدرت و حکومت به چنگ می آورند و یا

مقاماتی را اشغال می کنند و از هیچ تباهی و فسادی کوتاهی

نمی کنند.

   گروه سوم، گرگانی هستند در لباس گوسفند! جوفروشانی هستند

گندم نما! اهل دنیا، اما در سیمای اهل آخرت! سرها را به علامت قدس

فرو می افکنند، گام ها را کوتاه برمی دارند، جامه را بالا می زنند، در

میان مردم آنچنان ظاهر می شوند که اعتمادها را به خود جلب کنند و

مرجع امانات مردم قرار گیرند.

   گروه چهارم در حسرت آقایی و ریاست به سر می برند و در آتش این

آرزو می سوزند اما حقارت نفس، آنان را خانه نشین کرده است و برای

اینکه پرده روی این حقارت بکشند به لباس اهل زهد در می آیند.

 

 

   امام این چهار گروه را علی رغم اختلافاتی که از نظر برخورداری و

محرومیت، و از نظر سبک و روش، و از نظر روحیه و منش دارند، جمعا"

یک گروه می داند؛ اهل دنیا، چرا؟ برای این که همه ی آن ها در یک

خصیصه مشترک اند و آن این که همه ی آنها مرغانی هستند که به

نحوی مادیات دنیا آنها را شکار کرده و از رفتار و پرواز انداخته است.

انسان هایی هستند اسیر و برده.

   در پایان خطبه به توصیف گروه مقابل، یعنی اهل آخرت می پردازد و

می گوید:

   بد معامله ای است که شخصیت خود را با جهان برابر کنی و برای

همه ی جهان ارزشی مساوی با انسانیت خویش قائل شوی. جهان

را به بهای انسانیت خویش بخری.

   مسئله، مسئله ی قربانی شدن انسانیت انسان است، که به هیچ

قیمتی نباید از دست برود!

   علی ابن ابی طالب به فرزندش وصیت می کند:

   نفس خویش را از آلودگی به پستی ها گرامی بدار، که در برابر آنچه

از خویشتن خویش می پردازی بهایی نخواهی یافت.

 

 

   و امام صادق نیز در این باره سخنی دارد که:

   همانا با خویشتن گرانبها و انسانیت گرانقدر خودم در همه ی هستی

تنها یک چیز را قابل معامله می دانم و آن پروردگار است. دیگر در همه ی

ماسوا بهایی که ارزش برابری داشته باشد وجود ندارد.

   امام سجاد نیز در پاسخ به این پرسش که «چه کسی از همه ی

مردم بهتر است؟» می گوید: آن کس که همه ی دنیا را با خویش برابر

نداند.

   از تعمق در قرآن و نهج البلاغه و سخنان دیگر ائمه در می یابیم که

اسلام، ارزش جهان را پایین نیاورده، بلکه ارزش انسان را بالا برده است؛

اسلام، جهان را برای انسان می خواهد نه انسان را برای جهان! هدف

اسلام، احیای ارزش های انسان است نه بی اعتبار کردن ارزش های

جهان.

   ناصرخسرو می سراید:

تیز نگیرد جهان، شکار مرا

                                    نیست دگر با غمانش کار مرا

لاجرم اکنون جهان شکار من است

                                 گرچه همی داشت او شکار مرا

گرچه همی خلق را فکار کند

                                          کرد نیارد جهان، فکار مرا

جان من از روزگار برتر شد

                                               بیم نیاید ز روزگار مرا

 


برچسب‌ها: مولا علی علیه السلام, دنیاگرایی و آخرت گرایی, مسیر شیعه در تاریخ, ارزش های انسانی
 |+| نوشته شده در  سه شنبه دهم فروردین ۱۴۰۰ساعت 22:28  توسط بهمن طالبی  | 

 

   فایده ی دیگر زهد و ترک لذت گرایی، برخورداری از مواهب روحی و

معنوی است. تا انسان از قید و بند هواپرستی آزاد نگردد و تا طفلِ

جان از پستان طبیعت گرفته نشود و تا مسائل مادی از صورت هدف

خارج نشود و به صورت وسیله درنیاید، سرزمین دل، برای رشد و

نمو احساسات پاک و اندیشه های تابناک و عواطف ملکوتی آماده

نمی گردد. 

 

 

   حق پرستی به معنی واقعی کلمه، یعنی شور محبت و خدمت حق را

داشتن و با یاد او مأنوس بودن و از پرستش او لذت بردن و در حال توجه و

حضور دائم بودن، با خودپرستی و لذت گرایی و در اسارت زرق و برق مادیات

بودن به هیچ وجه سازگار نیست. نه تنها خداپرستی مستلزم نوعی زهد

است، هر عشق و پرستشی مثل وطن دوستی، یا پای بندی به یک

مسلک و مرام هم، مستلزم نوعی زهد و بی اعتنایی به شئون مادی

است.

 

 

   عشق ها و پرستش ها برخلاف علم ها و فلسفه ها، چون سر و

کارشان با دل و احساسات است، رقیب نمی پذیرند. هیچ مانعی

ندارد که یک نفر عالم یا فیلسوف، بنده ی درهم و دینار باشد و به

موقع فکر و اندیشه ی خود را در مسائل فلسفی و منطقی و طبیعی

و ریاضی به کار اندازد؛ ولی امکان ندارد که قلب چنین فردی، کانون

یک عشق مثل انسان دوستی و یا عشق به یک مرام و مسلک بوده

باشد، تا چه رسد به اینکه بخواهد کانون عشق الهی باشد و از عشق

خدا برافروخته گردد و محل نزول اشراقات و الهامات خدایی گردد. پس

خانه ی دل را از تعلقات مادی خالی و فارغ نگه داشتن و بت های سیم

و زر را از کعبه ی دل فرود آوردن و شکستن، شرط حصول کمالات

معنوی و رشد شخصیت واقعی انسانی است.

 

 

   البته هرگز نباید آزادی از بندگی سیم و زر و بی اعتنایی به آنچه

قابل تبدیل به پول است را با رهبانیت و ترک مسئولیت ها و شانه

خالی کردن از زیر تعهدات اشتباه گرفت، بلکه مسئولیت و تعهد، تنها

در پرتو چنین زهدهایی است که حقیقت خویش را باز می یابند و

دیگر لفظ توخالی و ادعای بی پشتوانه نمی باشند همچنان که در

علی ابن ابی طالب این دو ــ زهد و احساس مسئولیت ــ یک جا جمع

بود؛ امام اول زاهد جهان بود و در عین حال حساس ترین قلب ها را

نسبت به مسئولیت های اجتماعی در سینه داشت. او از طرفی

می گفت: علی را با نعمت  و لذت ناپایدار چه کار؟ و از طرف دیگر، برای

یک بی عدالتی کوچک و یا به خاطر فردی محروم، شب خوابش

نمی برد. او حاضر نبود با شکم سیر بخوابد مبادا در اقصی بلاد،

افرادی گرسنه باشند. 

   میان آن زهد و این حساسیت، رابطه ی مستقیم بود. علی چون

زاهد و بی اعتنا و بی طمع بود و از طرف دیگر قلبش از عشق الهی

مالامال بود و جهان را از کوچک ترین ذره گرفته تا بزرگ ترین ستاره،

یک واحد مأموریت می دید، این چنین نسبت به حقوق و حدود اجتماعی

حساس بود. در صورتی که اگر فردی لذت گرا و منفعت پرست بود،

محال بود این چنین شخصیت مسئول و متعهدی پیدا کند.

 


برچسب‌ها: مولا علی علیه السلام, مسیر شیعه در تاریخ, زهد یا رهبانیت, آگاهی انسانی آگاهی اجتماعی
 |+| نوشته شده در  جمعه بیست و نهم اسفند ۱۳۹۹ساعت 23:56  توسط بهمن طالبی  | 
مطالب قدیمی‌تر
  بالا