متوسطه دوم و درس های ناگفته!
|
||
فقط از فهمیدن توست که می ترسند |
ای که می پرسی نشان عشق چیست عشق چیزی جز ظهور مهر نیست عشق یعنی مشکلی آسان کنی دردی از درمانده ای درمان کنی در میان این همه غوغا و شر عشق یعنی کاهش رنج بشر عشق یعنی گل به جای خار باش پل به جای این همه دیوار باش عشق یعنی تشنه ای خود نیز اگر واگذاری آب را، بر تشنه تر عشق یعنی دشت گل کاری شده در کویری چشمه ای جاری شده عشق یعنی ترش را شیرین کنی عشق یعنی نیش را نوشین کنی هر کجا عشق آید و ساکن شود هر چه ناممکن بود، ممکن شود
|
حافظه برای عتیقه کردن عشق نیست،
برای زنده نگه داشتن عشق است
عشق، در قاب یادها،
پرنده ای ست در قفس
عشق طالب حضور است و پرواز،
نه امنیت و قاب!
چیزهایی را که از کف می روند و باز نمی گردند،
حق است که به خاطره تبدیل کنیم
و در حافظه نگهداریم ... اما
نگذاریم که عشق،
در حد خاطره،
حقیر و مصرفی شود!
ترک عشق کنیم، بهتر از آن است که
عشق را به یک مشت یاد بی رنگ و بو تبدیل کنیم؛
یادهای بی صدایی که صدا را در ذهن فرسوده ی خویش
و نه در روح به آن می افزاییم تا
ریاکارانه باورکنیم که هنوز،
فریادهای دوست داشتن را می شنویم.
آن کس که شتاب دارد،
عاشق نیست،
تشنه یی ست که معشوق را
چشمه ی آب شیرین تصور کرده است
وقتی دوید و رسید و نوشید و ورم کرد،
رها می کند و می رود
محبوب،
چشمه ی آب شیرین نیست،
هوای خنک دم صبح است!
اگر عالم همه پرخار باشد
دل عاشق همه گلزار باشد
وگر بیکار گردد چرخ گردون
جهان عاشقان بر کار باشد
همه غمگین شوند و جان عاشق
لطیف و خرم و عیار باشد
به عاشق ده تو هر جا شمع مردهست
که او را صد هزار انوار باشد
وگر تنهاست عاشق نیست تنها
که با معشوق پنهان یار باشد
شراب عاشقان از سینه جوشد
حریف عشق در اسرار باشد
به صد وعده نباشد عشق خرسند
که مکر دلبران بسیار باشد
وگر بیمار بینی عاشقی را
نه شاهد بر سر بیمار باشد
سوار عشق شو وز ره میندیش
که اسب عشق بس رهوار باشد
به یک حمله تو را منزل رساند
اگر چه راه ناهموار باشد
علف خواری نداند جان عاشق
که جان عاشقان خمار باشد
ز شمس الدین تبریزی بیابی
دلی کو مست و بس هشیار باشد
مهربانی؛ زبانی است که لال قادر به تکلّم آن است و
کر قادر به شنیدن و درک آن!
در عشق یک و یک می شود یک!
ژان پل سارتر
![]() |