متوسطه دوم و درس های ناگفته!
 
 
فقط از فهمیدن توست که می ترسند
 

 

   آیا می توان به «قـدرت پـرستـان» این مطلـب را حالـی کرد که عشق

تسلط بر جان های آدمیان، با عشق به سرکشیدن پیاله ی زهر مساوی

است؟!

 

 

   آیا این بیت را از مولانا جلال الدین شنیده اید که می گوید:

 

هر که را مردم سجودی می کنند

                        زهــرهـــا در جان او مــی آکنــنــد

 

   اِمه سه زر، در کتابش به نام «گفتاری در باب استعمار» می گوید: 

   «نخست باید دید که «استعمار» چطور خود استعمارگر را از تمدن

بری و او را به معنای دقیق کلمه «حیوان» می کند و واپس می برد.

همه ی غرایز نهانی مثل طمع، خشونت، و نفرت نژادی و تفسیر یک

جانبه ی اخلاقی را در او بیدار می کند. باید نشان داد که هر وقت که

در ویتنام سری بریده می شود، یا چشمی نابینا می شود و یا دختری

را بی ناموس می کنند؛ و در فرانسه چیزی نمی گویند و آن را تحمل

می کنند، هر گاه یک ماداگاسکاری را شکنجه می دهند و در فرانسه

آن را زیرسبیلی رد می کنند، یک تجربه ی «تمدن» تمام قد خودنمایی

می کند، یک واپس گرایی جهانی انجام می شود.

   و در آخر تمام این پیمان های شکسته، تمام دروغ های گفته شده، 

تمام لشکرکشی ها و تمام اسیران زنجیر شده، تمام میهن پرستان

شکنجه دیده، در انتهای این غرور نژادی به جوش آمده و خودستایی

تو ذوق زننده؛ زهر است که به رگ های اروپا ریخته می شود و قاره ی

اروپا را به نحوی آهسته، اما به طور یقین، به سوی توحش می راند.»

 

 

   این جملات یک عده مفاهیم شعری، خیالی و ذوقی نیست. مسلم

است که مردم آن نژاد و جامعه ای که با تحریک رهبران قدرت پرست

سلطه گر خود به راه می افتند و با تلقینات ماهرانه ی آنان که حتی

علاقه به نژاد را هم برای توسعه ی قدرت خود مورد استفاده قرار

می دهند، آلت دست شده، بر ناتوانان و جوامع ضعیف می تازند،

همه ی آن مردم نمی توانند تا آن حد خود را ببازند که همه ی درک

و شعور خود را از دست بدهند و نفهمند که انسان هایی را از پای

درمی آورند و نابودشان می کنند که مانند خود آنان جان دارند و

تلخی بردگی و فشار اقتصادی و آزار جسمانی و تباهی زندگی را

می چشند.

 

 

   به طور کلی این مردم بر سه گروه تقسیم می شوند: دسته ای

مانند خود رهبرانشان چنان مست باده ی خودخواهی و سلطه گری

می شوند که مجالی برای تفکر در باره ی جز خود به عنوان انسانی

دیگر، پیدا نمی کنند.

   دسته ای دیگر جریان را با سکوت می گذرانند و با جملاتی نظیر

«شرایط چنین اقتضا می کند» و «اگر ما آنها را از پای درنیاوریم، روزی

فرا می رسد که آنان ما را از پای درآورند»، خود را فریب می دهند و

قانع می شوند و رضای بی رحمانه به این جریان می دهند. 

   و دسته ی سوم از تفسیر آن همه به زنجیر کشیدن و کشتار و

ساقط کردن انسان هایی که همنوع آنان می باشند، عاجز مانده

و نمی توانند وجدان و عقل خود را بفریبند.

 

 

   این گروه سوم که شریف تر و رشدیافته تر از دو گروه قبلی هستند

می توانند در شرایط مساعد و با کاهش قدرت رهبر سلطه گر سربلند

کنند و اعتراض خود را علنی کنند؛ و بالاخره همین مردم، بر سر رهبران

خود می تازند و آنان را از زندگی و سرنوشت خود می رانند. 

   رهبران پوشالی ای که، عشق به قدرت و به زانو در آوردن انسان ها،

چندی موجب تورم خودِ حیوانی آنان شده و به مسخ شدن روانی شان

منتهی گردیده بود! 

 

 


برچسب‌ها: قدرت, محبت, روح, از خود بیگانگی
 |+| نوشته شده در  دوشنبه هجدهم اسفند ۱۳۹۹ساعت 0:13  توسط بهمن طالبی  | 

 

   برتراند راسل در کتاب خود به نام «قدرت»، خاطرات موسولینی در

موقعی که او به عنوان خلبان در جنگ حبشه (اتیوپی) شرکت داشت

را چنین تعریف می کند:

 

   مزارع و دهکده ها به هنگام سوختن، ما را سرگرم می کرد. اگرچه

شعله و دود، جمجمه ها و قلب ها و پیکرهای بومیان را، از ما مخفی

می کرد  و بدین جهت ما را از رسیدن به هدف و فلسفه ی زندگی مان

محروم می ساخت، و از تماشای جزغاله شدن گوشت و پوست و

استخوان آنها محروم می شدیم ولی در عین حال همین آتش و دود،

این مزیت را داشت که شکل های جالبی از سوختن و تباه شدن مزارع

و گیاهان و خانه ها به وجود می آورد که موجب سرگرمی، سرخوشی

و سرمستی ما می شد.

 

   وقتی که مخازن بمب خالی شد، خوشحالی من از آن جهت بود که

مجبور شدم با دست های خود شروع به تیراندازی کنم. آری نمی دانید

شلیک مستقیم به جمجمه ها و قفسه ی سینه ی آدمیان برای نابودی

جان های آنان چه لذتی دارد! 

 

 

   «می دانید خیلی خوشایند بود وقتی که توانستم کلبه ی پوشالی

بومیان را که با انبوه درختان تنومند و بلند احاطه شده و به سهولت

هدف گیری نمی شد، هدف قرار دهم. ساکنین کلبه بعد از مشاهده ی

عمل قهرمانی من مانند دیوانگان فرار را بر قرار ترجیح دادند».

   اگر موسولینی می دانست که طبیعت در آن سرزمین که وی با

متلاشی کردن مغزها و دل های آدمیانش به مقام قهرمان قهرمانان

رسیده بود، آن درختان را با قوانین حیات بخش خود از روی آگاهی و

عمد بلند و برومند ساخته تا کلبه ها و ساکنانش را مخفی نماید،

قطعا" پس از فراغت از ریختن آخرین قطرات خون آن مردم، لوله های

اسلحه اش را به طرف خود طبیعت برمی گرداند و حساب آن را هم

به دستش می داد!

 

 

   «پنج هزار نفر حبشی در حالی که به وسیله ی دایره ای از آتش

محاصره شده بودند، اجبارا" به انتهای خط آتش رانده شدند، آنجایی که

جهنم سوزانی برپا شده بود». جان هایی که تا ساعاتی قبل در قلمرو

حیات، آزادانه حرکت می کردند اکنون برای نجات از گلوله های آتشین به

میان شعله های جهنمی آتش  می گریختند. خدایا اگر آن پنج هزار نفر

شعله های تباه کننده ی روح را در درون موسولینی می دیدند، به کجا

فرار می کردند؟!

 

 

   «خدایا به یاد می آورم که چهارپایان به چه شتاب و هراسی فرار

می کردند». اولا" این نکته را در نظر بگیریم که کلمه ی «خدایا» در این

جمله با نظر به جملات و عبارات پیشین گوینده، از روی خوشحالی و

شدت لذت گفته شده است. مانند اینکه یک پرستار در نتیجه ی تلاش

و کوششی که انجام داده و بیماری را از مرگ حتمی نجات داده است،

ناگهان و بی اختیار از روی شعف و شادمانی زیاد کلمه ی «خدایا» را بر

زبان جاری نماید!

   خداوندا! این کدام خدایی بوده است که در مغز این بیمار روانی جلوه

کرده، چنین دستور ضدانسانی و ضدخدایی را بر این زیانکار قرون و اعصار

تعلیم نموده است که وحشت و هراس جانداران برای دفاع از جان خود

که نمونه ای از تجلیات مثبت الهی در کره ی خاکی است، سرتاسر

سطوح روانی او را با لذت و نشاط لبریز بسازد و او را به یاد آن «خدا»

بیاندازد؟! آیا جنایتی بالاتر از این سراغ دارید که این دیوانه، خداوند بزرگ

را که خلقت را برای تکامل به وجود آورده و هم سطوح روانی انسان ها

را با آب حیات محبت، سیراب ساخته است، در موقعیت سوزاندن

جانداران به یاد بیاورد و به این ترتیب محبت خدای آفریننده ی حیات را

از روح انسان ها بزداید و آنان را از خدا بیگانه سازد و برای لزوم بیگانگی

از خدا دلیل مکتبی به وجود بیاورد؟! 

 

 


برچسب‌ها: قدرت, محبت, روح, از خود بیگانگی
 |+| نوشته شده در  یکشنبه هفدهم اسفند ۱۳۹۹ساعت 0:9  توسط بهمن طالبی  | 
 

 مهربانی؛ زبانی است که لال قادر به تکلّم آن است و

کر قادر به شنیدن و درک آن!

 

 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
  

برچسب‌ها: مهربانی, نرمش و انعطاف, عشق, محبت
 |+| نوشته شده در  یکشنبه یکم مرداد ۱۳۹۶ساعت 23:44  توسط بهمن طالبی  | 
  بالا