|
متوسطه دوم و درس های ناگفته!
|
||
|
فقط از فهمیدن توست که می ترسند |
فایده ی دیگر زهد و ترک لذت گرایی، برخورداری از مواهب روحی و
معنوی است. تا انسان از قید و بند هواپرستی آزاد نگردد و تا طفلِ
جان از پستان طبیعت گرفته نشود و تا مسائل مادی از صورت هدف
خارج نشود و به صورت وسیله درنیاید، سرزمین دل، برای رشد و
نمو احساسات پاک و اندیشه های تابناک و عواطف ملکوتی آماده
نمی گردد.

حق پرستی به معنی واقعی کلمه، یعنی شور محبت و خدمت حق را
داشتن و با یاد او مأنوس بودن و از پرستش او لذت بردن و در حال توجه و
حضور دائم بودن، با خودپرستی و لذت گرایی و در اسارت زرق و برق مادیات
بودن به هیچ وجه سازگار نیست. نه تنها خداپرستی مستلزم نوعی زهد
است، هر عشق و پرستشی مثل وطن دوستی، یا پای بندی به یک
مسلک و مرام هم، مستلزم نوعی زهد و بی اعتنایی به شئون مادی
است.

عشق ها و پرستش ها برخلاف علم ها و فلسفه ها، چون سر و
کارشان با دل و احساسات است، رقیب نمی پذیرند. هیچ مانعی
ندارد که یک نفر عالم یا فیلسوف، بنده ی درهم و دینار باشد و به
موقع فکر و اندیشه ی خود را در مسائل فلسفی و منطقی و طبیعی
و ریاضی به کار اندازد؛ ولی امکان ندارد که قلب چنین فردی، کانون
یک عشق مثل انسان دوستی و یا عشق به یک مرام و مسلک بوده
باشد، تا چه رسد به اینکه بخواهد کانون عشق الهی باشد و از عشق
خدا برافروخته گردد و محل نزول اشراقات و الهامات خدایی گردد. پس
خانه ی دل را از تعلقات مادی خالی و فارغ نگه داشتن و بت های سیم
و زر را از کعبه ی دل فرود آوردن و شکستن، شرط حصول کمالات
معنوی و رشد شخصیت واقعی انسانی است.

البته هرگز نباید آزادی از بندگی سیم و زر و بی اعتنایی به آنچه
قابل تبدیل به پول است را با رهبانیت و ترک مسئولیت ها و شانه
خالی کردن از زیر تعهدات اشتباه گرفت، بلکه مسئولیت و تعهد، تنها
در پرتو چنین زهدهایی است که حقیقت خویش را باز می یابند و
دیگر لفظ توخالی و ادعای بی پشتوانه نمی باشند همچنان که در
علی ابن ابی طالب این دو ــ زهد و احساس مسئولیت ــ یک جا جمع
بود؛ امام اول زاهد جهان بود و در عین حال حساس ترین قلب ها را
نسبت به مسئولیت های اجتماعی در سینه داشت. او از طرفی
می گفت: علی را با نعمت و لذت ناپایدار چه کار؟ و از طرف دیگر، برای
یک بی عدالتی کوچک و یا به خاطر فردی محروم، شب خوابش
نمی برد. او حاضر نبود با شکم سیر بخوابد مبادا در اقصی بلاد،
افرادی گرسنه باشند.
میان آن زهد و این حساسیت، رابطه ی مستقیم بود. علی چون
زاهد و بی اعتنا و بی طمع بود و از طرف دیگر قلبش از عشق الهی
مالامال بود و جهان را از کوچک ترین ذره گرفته تا بزرگ ترین ستاره،
یک واحد مأموریت می دید، این چنین نسبت به حقوق و حدود اجتماعی
حساس بود. در صورتی که اگر فردی لذت گرا و منفعت پرست بود،
محال بود این چنین شخصیت مسئول و متعهدی پیدا کند.
فلسفه ی دیگر زهد، آزادی و آزادگی است. میان زهد و آزادگی، پیوندی
کهن و ناگسستنی برقرار است. بی نیازی، ملاک آزادگی است. آزادگان
جهان که سبکباری و سبکبالی و قابلیت تحرک و پرواز، اصیل ترین آرزوی
آنهاست، از آن جهت زهد و قناعت را پیشه می سازند که نیازها را تقلیل
دهند و به نسبت تقلیل نیازها، خویشتن را از قید اسارت اشیاء و اشخاص
رها سازند.

زندگی انسان مانند هر جاندار دیگر، به یک سلسله شرایط طبیعی و
ضروری دارد که از آنها گریزی نیست، مثل هوا برای تنفس، زمین برای
مسکن و سرپناه، نان برای سیر شدن، آب برای سیراب شدن و جامه
برای پوشیدن. انسان نمی تواند خود را از قید این امور و یک سلسه
امور دیگر مانند «نور» و «گرما» یکسره بی نیاز و آزاد سازد؛ ولی یک
سلسله نیازهای دیگر هست که طبیعی و ضروری نیست، بلکه در طول
حیات به وسیله ی خود انسان یا عوامل تاریخی و اجتماعی بر او تحمیل
می شود و آزادی اش را از آنچه که هست محدودتر می کند. جبرها و
تحمیل ها مادام که به صورت یک نیاز درونی درنیامده است، آن قدرها
خطرناک نیست؛ ولی اگر این جبرها و قید و بندها به صورت یک نیاز
درونی درآید و آدمی را از درون خویش به زنجیر کشد، دیگر نمی توان از
خطر آن غافل ماند!

مکانیسم این نیازها که منجر به ضعف و عجز و زبونی انسان می گردد
این است که انسان برای اینکه به زندگی خود رونق و صفا و جلا بخشد،
به تنعم و تجمل رو می آورد و برای اینکه قدرتمندتر و نیرومندتر شود و از
شرایط زندگی بهره مند شود، در صدد تملک اشیاء برمی آید. از طرف
دیگر تدریجا" به آنچه آنها را وسایل تنعم و ابزار قدرت و قوت خویش قرار
داده، خو کرده و عادت می نماید و شیفته ی آنها می گردد و رشته هایی
نامرئی او را به آن اشیاء می بندد و عاجز و زبون و ذلیل آنها می سازد.
یعنی همان چیزی که مایه ی رونق و صفای زندگی اش شده بود،
شخصیت او را از رونق می اندازد و همان چیزی که وسیله ی کسب
قدرت او در طبیعت شده بود در درون، او را ضعیف و عاجز و زبون ساخته
و به صورت برده و بنده ی آن چیز در می آورد.

انسان، بالفطره میل به تصاحب و تملک و بهره مندی از اشیاء دارد
ولی آنجا که می بیند اشیاء به همان نسبت که در بیرون او را مقتدر
ساخته، در درون ضعیف و زبونش کرده و مملوک و برده ی خویش ساخته
است، در مقابل این بردگی طغیان می کند و نام این شورش و طغیان
«زهد» است.
ابوسعید خدری که از اکابر صحابه ی رسول خداست، در توصیف ایشان
می گوید: رسول خدا کم خرج بود، با اندک به سر می برد، با مئونه ی
بسیار کم می توانست زندگی خود را ادامه دهد.
علی ابن ابی طالب نیز از آن جهت به تمام معنی آزاد بود که به تمام
معنی زاهد بود. او در نهج البلاغه به شعار ترک دنیا، یعنی ترک لذت گرایی
به عنوان آزادمنشی زیاد تکیه می کند و «طمع» را بردگی جاودان می داند.
امام، زهد عیسی مسیح را چنین توصیف می کند: طمعی که او را خوار و
ذلیل سازد در او نبود.
در جایی دیگر می فرماید: دنیا، گذرگاه است نه قرارگاه و مردم در این
معبر و گذرگاه دو دسته اند: برخی خود را می فروشند و برده می سازند
و خویشتن را تباه می کنند و برخی بر عکس، خویشتن را می خرند و آزاد
می کنند.
زاهد و راهب هر دو از تنعّم و لذت گرایی دوری می جویند ولی راهب
از جامعه و تعهدات و مسئولیت های اجتماعی می گریزد و آنها را جزء
امور پست و مادی دنیا می شمارد و به صومعه و دیر و دامن کوه پناه
می برد، اما زاهد به جامعه و ملاک های آن و مسئولیت ها و تعهدهای
آن رو می آورد.
زاهد و راهب هر دو آخرت گرا هستند، اما زاهد، آخرت گرای جامعه گرا
است و راهب، آخرت گرای جامعه گریز. در لذت گرایی نیز این دو در یک
حد نیستند، راهب، سلامت و نظافت و قوت و انتخاب همسر و فرزندآوری
را تحقیر می کند اما زاهد، حفظ سلامت و رعایت نظافت و برخورداری از
همسر و فرزند را جزء وظیفه می شمارد. زاهد و راهب هر دو تارک دنیا
هستند اما؛ دنیایی که زاهد آن را رها می کند سرگرم شدن به تنعم و
تجمل و تمتعات و این امور را کمال مطلوب و نهایت آرزو دانستن است،
ولی دنیایی که راهب آن را ترک می کند کار، فعالیت و تعهد و مسئولیت
اجتماعی است. این است که زهد زاهد برخلاف رهبانیت راهب در متن
زندگی و در بطن روابط اجتماعی است و نه تنها با تعهد و مسئولیت
اجتماعی و جامعه گرایی منافات ندارد بلکه وسیله ی بسیار مناسبی
است برای خوب از عهده ی مسئولیت ها برآمدن.
تفاوت روش زاهد و راهب از دو جهان بینی مختلف ناشی می شود:
از نظر راهب، جهانِ دنیا و آخرت دو جهان کاملا" از یکدیگر جدا و بی
ارتباط به یکدیگرند؛ حساب سعادت جهان دنیا از حساب سعادت آخرت
کاملا" جداست بلکه کاملا" متضاد با یکدیگرند و غیرقابل جمع؛ طبعا"
کار موثر در سعادت دنیا نیز از کار موثر در سعادت آخرت مجزاست. به
عبارت دیگر وسایل سعادت دنیا با وسایل سعادت آخرت مغایر است.
امکان ندارد یک کار و یک چیز هم وسیله ی سعادت دنیا باشد و هم
وسیله ی سعادت آخرت.
ولی در جهان بینی زاهد، دنیا و آخرت به یکدیگر پیوسته اند؛ دنیا
مزرعه ی آخرت است. از نظر زاهد آنچه به زندگی این جهان سامان
می بخشد و موجب رونق و صفا و امنیت و آسایش آن می گردد این
است که ملاک های اخروی و آنجهانی وارد زندگی اینجهانی شود، و
آنچه مایه و پایه ی سعادت آنجهانی است این است که تعهدات و
مسئولیت های اینجهانی، خوب انجام شود و با ایمان و پاکی و طهارت
و تقوا توأم باشد.
حقیقت این است که فلسفه ی زهدِ زاهد و رهبانیتِ راهب کاملا"
مغایر یکدیگر است. اساسا" رهبانیت، تحریف و انحرافی است که افراد
بشر از روی جهالت یا اغراض سوء در زمینه ی تعلیمات زهدگرایانه ی
انبیا ایجاد کرده اند.
ــ بهره گیری های مادی از جهان و تمتعات طبیعی و جسمانی،
تنها عامل تامین کننده ی خوشی و احساس سعادتمندی در انسان
نیست. زیرا برای انسان به حکم سرشت خاص او، یک سلسله
ارزش های معنوی مطرح است که بدون تامین آنها، تمتعات مادی به
تنهایی قادر به تامین بهجت و سعادت او نیست.
ــ سعادت فرد از سعادت جامعه جدا نیست. انسان از آن جهت
که انسان است، یک سلسله وابستگی های عاطفی و احساس
مسئولیت های انسانی در باره ی جامعه ی خود دارد که نمی تواند
فارغ از چگونگی حال و روز دیگران، آسایش و آرامش داشته باشد.
ــ روح انسان در عین نوعی اتحاد و یگانگی با بدن، در مقابل بدن او،
اصالت دارد. روح نیز همچون بدن، کانون و منبع مستقلی است برای
لذات و آلام. روح نیز به نوبه ی خود بلکه بیش از بدن نیازمند به تغذیه
و تهذیب و تقویت و تکمیل است. روح از بدن و نیرومندی آن بی نیاز
نیست، اما بدون شک غرقه شدن در نیازهای مادی و اقبال تمام به
لذت گرایی جسمانی، مجال و فراغتی برای بهره برداری از کانون روح
و منبع بی پایان ضمیر باقی نمی گذارد.
مسئله ی روح و بدن، مسئله ی رنج و لذت تنها نیست؛ چنین
نیست که هرچه مربوط به روح است، رنج باشد و هرچه مربوط به بدن
است، لذت. چه بسا لذات روحی بسی صاف تر، زلال تر، عمیق تر، و
با دوام تر از لذات جسمی باشند. پس روآوردن یک جانبه به تمتعات
مادی و لذات جسمی، در مجموع از خوشی و لذت و آسایش واقعی
بشر می کاهد. بنابر این وقتی می خواهیم به زندگی رو آوریم و از آن
بهره بگیریم و بدان رونق و صفا و شکوه و جلال ببخشیم و آن را دلپسند
و زیبا سازیم، نمی توانیم از جنبه های روحی صرف نظر کنیم.
با توجه به این سه اصل و پایه، روشن می شود که چرا مسلمانان،
رَهبانیت را طرد می کنند اما؛ زهدگرایی را در عین جامعه گرایی و در
متن زندگی و در بطن روابط اجتماعی می پذیرند.
در مواعظ نهج البلاغه، بعد از «تقوا»، بیش از همه بر «زهد» تاکید
شده است. زهد به معنی ترک دنیاست. در نهج البلاغه به ترک دنیا
و مذمت آن و دعوت به ترک آن زیاد برمی خوریم.
«زهد» و «رغبت» اگر بدون متعلَّق ذکر شوند، نقطه ی مقابل هم
هستند. زهد به معنی اعراض و بی میلی است در حالی که رغبت
به معنی کشش و میل است. اما بی میلی، خود بر دوگونه است:
طبیعی و روحی.
بی میلی طبیعی آن است که طبع انسان نسبت به چیزی معین،
تمایلی نداشته باشد، آنچنان که طبع بیمار میل و رغبتی به غذا و
میوه و خوردنی ها یا نوشیدنی های مطبوع ندارد. بدیهی است که
این بی میلی و اعراض، ربطی به زهد ندارد.
اما بی میلی روحی یا عقلی یا قلبی آن است که چیزهایی که
انسان به آن رغبت و تمایل دارد، از نظر اندیشه و آرزوی انسانی که
در جستجوی سعادت و کمال مطلوب است، هدف و مقصود نباشد.
برای او هدف و مقصود و نهایت آرزو و کمال مطلوب، اموری باشد
مافوق آن امیال نفسانی دنیوی. پس زاهد یعنی کسی که توجهش
از مادیات دنیا به عنوان کمال مطلوب و بالاترین خواسته عبور کرده،
متوجه ی چیز دیگری از نوع چیزهایی مثل عزت، شرافت، محبت
خداوند، تقرب به ذات الهی و ... باشد. بی رغبتی زاهد بی رغبتی
در ناحیه ی اندیشه و آمال و ایده و آرزو است، و نه بی رغبتی در
ناحیه ی طبیعت.

امام نیز می گوید: ای مردم! زهد، عبارت است از کوتاهی آرزو و
سپاسگزاری هنگام نعمت و پارسایی نسبت به ناشایستگی ها.
... زهد در دو جمله ی قرآن خلاصه شده است: «برای اینکه متأسف
نشوید بر آنچه از مادیات دنیا از شما فوت می شود و شاد نگردید بر
آنچه خدا به شما می دهد»؛ پس هر کس که بر گذشته، اندوه نخورد
و برای آینده شادمان نشود، بر هر دو جانب زهد دست یافته است.
بدیهی است که وقتی چیزی کمال مطلوب نبود و یا اساسا" مطلوب
اصلی نبود بلکه فقط «وسیله» بود، مرغ آرزو در اطرافش پر و بال
نمی زند و پر نمی گشاید و آمدن و رفتنش شادمانی یا اندوه ایجاد
نمی کند.

اما زهد در نهج البلاغه، به پیروی از قرآن فقط جنبه ی اخلاقی و
روحی ندارد، بلکه جنبه ی عملی نیز دارد؛ و جنبه ی عملی آن نیز
همان طور که در سبک زندگی و سلوک پیامبر و امام علی می بینیم،
محدود به اعراض از محرمات و گناهان نیست، بلکه مباحات را هم
شامل می شود.
اما زندگی زاهدانه و پشت پا زدن به نعمت ها و مباحات، چه اثر و
خاصیتی می تواند برای فرد زاهد و جامعه ی که او در آن به سر می برد،
می تواند داشته باشد؟! همان طور که گفتیم، زهد حالتی روحی است
و زاهد از آن نظر که دلبستگی هایی معنوی و اخروی دارد، به مظاهر
مادی زندگی بی اعتنا می شود، و این بی اعتنایی تنها در فکر و اندیشه
و احساس و تعلق قلبی نیست و در مرحله ی ضمیر پایان نمی یابد؛ زاهد
در زندگی عملی خویش نیز سادگی و قناعت را پیشه می کند و از تنعم
و تجمل و لذت گرایی پرهیز می نماید. پس زندگی زاهدانه آن نیست که
شخص فقط در ناحیه ی اندیشه و ضمیر، وابستگی زیادی به امور مادی
نداشته باشد، بلکه این است که عملا" از تنعم و تجمل و لذت گرایی
پرهیز داشته باشد و به حداقل تمتع و بهره گیری از مادیات اکتفا کند.
امام، به عنوان سرحلقه ی عارفان و زهاد جهان بشری، نه تنها دل
به دنیا نداشت، بلکه عملا" نیز از تمتع و لذت گرایی ابا داشت و به
اصطلاح «تارک دنیا» بود.
البته زهد در اسلام غیر از رَهبانیت در مسیحیت است. رهبانیت،
بریدن از مردم و روآوردن به عبادت است. بر اساس این اندیشه که کار
دنیا و آخرت از یکدیگر جداست، دو نوع کار بیگانه از هم است، از دو کار
باید یکی را انتخاب کرد: یا باید به عبادت و ریاضت پرداخت تا در آن جهان
به کار آید و یا باید متوجه ی زندگی و معاش بود تا در این جهان به کار
آید. این است که رهبانیت، بر ضد زندگی و بر ضد جامعه گرایی است،
مستلزم کناره گیری از خلق و بریدن از مردم و سلب هرگونه مسئولیت
و تعهد از خود است.

اما زهد در اسلام، در عین اینکه مستلزم انتخاب زندگی ساده و بی
تکلف است و بر اساس پرهیز از تنعم و تجمل و لذت گرایی است، در
متن زندگی و در بطن روابط اجتماعی، قرار دارد و عین جامعه گرایی
است. برای خوب از عهده ی مسئولیت ها برآمدن است و خود از
مسئولیت ها و تعهدهای اجتماعی، سرچشمه می گیرد. در اسلام،
مسئله ی جدا بودن حساب این جهان با آن جهان مطرح نیست. از نظر
مسلمانان، نه خود این جهان و آن جهان از یکدیگر جدا و بیگانه هستند
و نه کار این جهان با کار آن جهان بیگانه است. بلکه ارتباط دو جهان با
یکدیگر از قبیل ارتباط ظاهر و باطن یک چیز است. از قبیل پیوستگی دو
رویه ی یک پارچه است، از قبیل پیوند روح و بدن است که چیزی است
حد وسط میان یگانگی و دوگانگی. کار این جهان با کار آن جهان نیز
عینا" همین طور است، بیشتر جنبه ی اختلاف کیفی دارد تا اختلاف
ذاتی؛ یعنی آنچه بر ضد مصلحت آن جهان است بر ضد مصلحت این
جهان نیز هست، و هر چه بر وفق مصالح عالیه ی زندگی این جهان
است بر وفق مصالح عالیه ی آن جهان نیز هست. بنابر این یک کار معین
که بر وفق مصالح عالیه ی این جهان است اگر از انگیزه های عالی و
دیدهای مافوق طبیعی و هدف های غیرمادی خالی باشد، آن کار صرفا"
دنیایی تلقی می شود و به تعبیر قرآن به سوی خدا بالا نمی رود اما
اگر جنبه ی انسانی کار از هدف ها و انگیزه ها و دیدهای برتر و بالاتر
از زندگی محدود دنیایی بهره مند باشد، همان کار؛ کار آخرتی شمرده
می شود.
پس زهد اسلام، در متن زندگی قرار دارد. کیفیت خاص بخشیدن به
زندگی است و از دخالت دادن پاره ای ارزش ها برای زندگی ناشی
می شود.
|
|