متوسطه دوم و درس های ناگفته!
 
 
فقط از فهمیدن توست که می ترسند
 

اشک مهتاب و صدای استاد شجریان

به من گفتی که دل دریا کن ای دوست

همه دریا از آن ما کن ای دوست

دلم دریا شد و دادم به دستت

مکش دریا به خون پروا کن ای دوست

مکش دریا به خون پروا کن ای دوست

کنار چشمه ای بودیم در خواب

تو با جامی ربودی ماه از آب

چو نوشیدیم از آن جام گوارا

تو نیلوفر شدی من اشک مهتاب

تو نیلوفر شدی من اشک مهتاب

تن بیشه پر از مهتابه امشب

پلنگ کوه ها در خوابه امشب

به هر شوقی دلی سامان گرفته

دل من در تنم بی تابه امشب

دل من در تنم بی تابه امشب

به من گفتی که دل دریا کن ای دوست

همه دریا از آن ما کن ای دوست

دلم دریا شد و دادم به دستت

مکش دریا به خون پروا کن ای دوست

مکش دریا به خون پروا کن ای دوست


برچسب‌ها: محمدرضا شجریان, تصنیف های سرزمین مادری, اشک مهتاب, سیاوش کسرایی
 |+| نوشته شده در  پنجشنبه بیست و پنجم اردیبهشت ۱۴۰۴ساعت 10:2  توسط بهمن طالبی  | 

 

                            نسیم وصل

 

           

            محمدرضا شجریان؛ خاک پای مردم ایران

 

 

 

                    اتاق کار استاد فقید آواز ایران 

 


برچسب‌ها: محمدرضا شجریان
 |+| نوشته شده در  جمعه سی و یکم اردیبهشت ۱۴۰۰ساعت 22:32  توسط بهمن طالبی  | 

 

[صدای ملکوتی محمدرضا شجریان]

 

ایرانی، به سر کن خواب مستی

بر هم زن، بساط خودپرستی

که چشم جهانی سوی تو باشد

چه از پا نشستی؟!

در این شب، سپیده نادمیده

تیغ شب، به خونش در کشیده

امید چه داری از این شب

که در خون کشیده سپیده؟!

تیغ برکش آذرفشان

نغمه ها را تندری کن

در دل شب رخ برفروز

کار مهر خاوری کن

از درون سیاهی برون تاز

پرچم روشنایی بر افراز

تا جهانی از تباهی وارهانی

دیو شب را تیغ بر دل برنشانی

با خواری در روزگار

ننگ باشد زندگانی

مرگ به تا چنین زنده مانی

ای مبارز، ای مجاهد، ای برادر

دل یکی کن، ره یکی کن، بار دیگر

راه بگشا سوی شهر روشنی ها

روزگار تیرگی ها بر سر آور

 

                                                جواد آذر

 


برچسب‌ها: محمدرضا شجریان, تصنیف های سرزمین مادری, پرویز مشکاتیان, جواد آذر
 |+| نوشته شده در  یکشنبه بیست و چهارم اسفند ۱۳۹۹ساعت 10:25  توسط بهمن طالبی  | 

 

 

   [ در کوچه سار شب ]

 

در این سرای بی کسی، کسی به در نمی زند

به دشت پر ملال ما پرنده پر نمی زند

یکی ز شب گرفتگان چراغ بر نمی کند

کسی به کوچه سار شب، در سحر نمی زند

نشسته ام در انتظار این غبار بی سوار

دریغ! کز شبی چنین، سپیده سر نمی زند

گذرگهی ست پر ستم که اندر او به غیر غم

یکی صلای آشنا، به رهگذر نمی زند

دل خراب من دگر، خراب تر نمی شود

که خنجر غمت از این، خراب تر نمی زند

چه چشم پاسخ است ازین دریچه های بسته ات

برو که هیچ کس ندا، به گوش کر نمی زند

نه سایه دارم و نه بر، بیفکنندم و سزاست

اگر نه بر درخت تر، کسی تبر نمی زند

 

 


برچسب‌ها: محمدرضا شجریان, هوشنگ ابتهاج, شعر معاصر ایران, تصنیف های سرزمین مادری
 |+| نوشته شده در  چهارشنبه دوازدهم آذر ۱۳۹۹ساعت 10:30  توسط بهمن طالبی  | 

 

     [به یاد عارف]

 

بنشین به یادم شبی،

تر کن از این می لبی،

که یاد یاران خوش است

یاد آور این خسته را،

کاین مرغ پربسته را،

یاد بهاران خوش است

مرغی که زد ناله ها در قفس هر نفس

عمری زده است خون دل،

نقش گل بر قفس یاد باد

داد ای دل داد، عارف با داغ دل زاد

ای بلبلان چون در این چمن وقت گل رسد

زین پاییز یاد آرید

چون بردمد آن بهار خوش در کنار گل

از ما نیز یاد آرید

عارف اگر در عشق گل جان خسته بر باد داد

بر بلبلان درس عاشقی خوش در این چمن یاد داد

گر بایدت دامان گل ای یار

پروا مکن چون بجان رسد از خود آزار

 

                            سروده ی  هوشنگ ابتهاج

 


برچسب‌ها: محمدرضا شجریان, ابوالقاسم عارف قزوینی, هوشنگ ابتهاج, تصنیف های سرزمین مادری
 |+| نوشته شده در  شنبه هشتم آذر ۱۳۹۹ساعت 10:32  توسط بهمن طالبی  | 

 

   چه فراز‌ها و سـرفرازی‌ها ... از تلاوت قـرآن، آمـوزگاری، کارمنـدی،

خوش‌ نـویسـی، تا آشنایـی با احمـد عبـادی، کلاس ‌آواز اسمـاعیل

مهرتاش، کلاس‌ سنتور فرامـرز پایـور، ورود به رادیو و برنامـه ی گلها،

هم‌نشینی با هوشنگ ابتهاج، ممـارست ردیف با نـورعلی برومند و

عبـدالله دوامـی، راه ‌انـدازی «مـرکز حفـظ و اشاعـه ی موسیقـی»،

جشنواره ی توس و سرانجام جشن هنر شیـراز و آن راست پنـج‌گاه

یگانه در حافظیه ...

   از اول مهر 1319 تا 17 مهر 1399. فـراز در بام هنر، سرفـراز در یاد

مـردم؛ که در نیکنـامی است پاینـدگی!

 


برچسب‌ها: محمدرضا شجریان
 |+| نوشته شده در  پنجشنبه بیست و دوم آبان ۱۳۹۹ساعت 0:0  توسط بهمن طالبی  | 

 

[ تفنگت را زمین بگذار ]

 

تفنگت را زمین بگذار... تفنگت را زمین بگذار؛

 

که من بیزارم از دیدار این خونبار ناهنجار


تفنگ دست تو یعنی؛ زبان آتش و آهن


من اما پیش این اهریمنی‌؛ ابزارِ بنیان کن،

 

ندارم جز زبانِ دل


دلی لبریز از مهر تو؛ ای با دوستی، دشمن!


زبانِ آتش و آهن؛ زبانِ خشم و خونریزی ست


زبان قهر چنگیزی ست


بیا... بنشین... بگو... بشنو


بگو... بشنو سخن؛

 

شاید فروغِ آدمیت، راه در قلب تو بگشاید


برادر... ای برادر... گر که می خوانی مرا؛ بنشین برادروار


تفنگت را زمین بگذار... تفنگت را زمین بگذار...


تفنگت را زمین بگذار

 

 تا از جسم تو، این دیو انسان کُش برون آید!


تو از آیین انسانی؛ چه می دانی... چه می دانی؟!


اگر جان را خدا داده ست؛ چرا باید تو بستانی؟!


چرا باید


چرا باید که با یک لحظه ی غفلت؛

 

این برادر را به خاک و خون بغلتانی؟!

 

یک برادر را به خاک و خون بغلتانی؟!


گرفتم در همه احوال؛

 

حق گویی و حق جویی و حق با تو ست


ولی حق را؛ برادر جان


به زورِ این زبان نافهمِ آتشبار؛ نباید جست


اگر این بار شد؛ وجدانِ خواب‌ آلوده‌ات بیدار


تفنگت را زمین بگذار... تفنگت را زمین بگذار...

 

تفنگت را زمین بگذار


 


برچسب‌ها: محمدرضا شجریان, فریدون مشیری, تصنیف های سرزمین مادری
 |+| نوشته شده در  دوشنبه بیست و هشتم مهر ۱۳۹۹ساعت 17:42  توسط بهمن طالبی  | 

 

   بیشتر ما، استاد محمدرضا شجریان را به عنوان اسطوره ای

در موسیقی ایرانی می شناسیم، اما او میان هنر و هنرمندان

دیگر هم جایگاه خاص و ویژه ای دارد و هر کسی بنا به هنری

که دارد، به نوعی او را سوژه ی کار خود قرار داده است. از

نقاشی که تصویر پرتره ی او را کشیده تا مجسمه سازی که

تندیس وی را طراحی کرده، از عکاسی که عکس های گوناگون

از او گرفته تا شاعری که در وصف کمالش شعر سروده است.


   بالطبع، هنر سینما نیز از این عشق ورزی دور نبوده و برخی

از سینماگران تلاش کرده اند تا به نوعی، ردپایی از یاد و صدای

او را در فیلم هایشان بیاورند یا موسیقی متن خود را با صدای

او گره بزنند. از جمله ی آنها می تـوان به فیلــم «دلشدگــان»

زنده یاد حاتمی اشاره کرد که قصه اش درباره ی موسیقی و

سرگذشت یک گروه موسیقایی است.


   موسیقی این فیلم ساخته ی حسین علیزاده است و به

عنوان یکی از نقاط قوت فیلم شناخته می شود. این موسیقی

با صدای آواز شجریان همراه شده‌ است که به جای خواننده ی

فیلم ــ امین تارخ ــ خواند؛ ولی اجازه ی لبخوانی به او داده

نشد. به همین خاطر، در صحنه‌های تصنیف خوانی فیلم، هرگز

نمایی بسته از خواننده نمایش داده نشد.


   آواز تک تارخ که بعد از دلباختنش به شاهزاده ی ترک ــ لیلا

حاتمی ــ خوانده می‌شود، از به یاد ماندنی‌ترین لحظات فیلم

است که با صدای استاد شجریان جاودانه شده است. فریدون

مشیری به درخواست او، شعرها و آهنگ‌های فیلم را بررسی

کرده و پس از بازبینی، آوازها و تصنیف‌های ساخته ‌شده برای

این فیلم، بعدا" در آلبومی به همین نام منتشر شد.

 

 


   اصغر فرهادی، فیلمساز برجسته ی کشورمان نیز علاقه ی

وافری به استاد دارد و در «جدایی نادر از سیمین»، این علاقه

را به شکلی دراماتیک در فیلمش نشانه شناسی کرده و پیمان

معادی در نقش نادر، در خودرویش شجریان گوش می دهد و

زیر لب آوازش را زمزمه می کند. همسرش سیمین، با بازی

لیلا حاتمی نیز در این علاقه با او سهیم است و حتی زمانی

که می خواهد خانه و همسرش را ترک کند، یکی از آلبوم های

شجریان را با خودش می برد. این دیالوگ که: «من این شجریان

را با خودم می برم»، نشانه ی علاقه ی این زوج به استاد و در

واقع علاقه ی کارگردان فیلم به ایشان است که ردپایی از این

علاقه را در فیلمش گنجانده است.


   علاقه ی فرهادی به استاد، البته به این فیلم ختم نشده و

او زمانی قصد داشت که در مستندی درباره ی استاد شجریان

به کار و زندگی استاد بپردازد، که البته این اتفاق نیفتاد. ظاهرا"

 دلیل این مسئله، حاد شدن بیماری استاد شجریان و وضعیت

جسمانی او بود. 


   البته مستندی به نام « از سپیده تا فریاد » توسط مهدی

طوسی ساخته شد که یک مستند سفارشی و انتقادی در

باره ی استاد شجریان بود و از تلویزیون به نمایش درآمد.

   روایتـی یک سویـه، جانبدارانـه و جنـاحی که بـا نگـاهی 

ایدئولوژیک به استـاد پرداخت و بیش تـر به یک کار تخریبـی

شباهت داشت تا کارنامه ای از نقش و اثر وی بر هنر و

فرهنگ این سرزمین!


   رد پای استاد را در سینمای ایران می توان در استفاده از

برخی تصنیف ها و آوازها و حتی دعای ربنای او در برخی از

فیلم ها جستجو کرد. ضمن این که خود استاد نیز با اهالی

سینما رابطه ی صمیمی و خوبی داشت و سینماگران از او

در چند برنامه، از جمله در جشن «خانه سینما» دعوت و

تقدیر کردند و استاد نیز چند بیتی آواز به شکل زنده برای

آنها اجرا کرد. البته تداوم حضور شجریان در سینما را می توان

با همکاری فرزندش ــ همایون ــ با سینماگران در خواندن

موسیقی تیتراژی فیلم ها جستجو کرد. از جمله همکاری او

با حمید نعمت الله در فیلم های «آرایش غلیظ» و «رگ خواب»

که تصنیف های آن به شدت مورد توجه و اقبال علاقه مندان

به موسیقی قرار گرفت.

 


   واقعیت این است که سینمای ایران، آنچنان که شایسته ی

جایگاه و مقام هنری استاد شجریان است، نتوانست به او ادای

دین کند و دست کم وجود یک مستند قابل تأمل که بتواند

تصویری درست و دقیق از او را بازنمایی کند، در گنجه ی تصویر

و سینمای ما وجود ندارد؛ جز چند مستندی مثل «قطار مسیر

شصت» یا «چاوش، از درآمد تا فرود» که در فرازهایی از آن با

استاد شجریان مصاحبه شده است. البته با همه ی اینها و با

اینکه تصویر کمرنگی از او در سینمای ایران وجود دارد، جایگاه

اسطوره ای استاد و اعتبار او برای موسیقی ایران، به گونه ای

است که سیما و صدای استاد در حافظه ی تصویری و تاریخی

مردم ایران، ثبت شده و ماندگار خواهد بود. 

 

                 روزنامه ی اطلاعات / سید رضا صائمی

 


برچسب‌ها: محمدرضا شجریان, فرهنگ و هنر ایران, سینمای ایران
 |+| نوشته شده در  پنجشنبه بیست و چهارم مهر ۱۳۹۹ساعت 17:0  توسط بهمن طالبی  | 

 

   ای شادی آزادی

 

ای شادی آزادی، روزی که تو بازآیی

با این دل غم پرور، من با تو چه خواهم کرد

غمهامان سنگین است،

دلهامان خونین است،

از سر تا پامان خون می بارد

ما سر تا پا زخمی،

ما سر تا پا خونین،

ما سر تا پا دردیم

ما این دل عاشق را،

در راه تو آماج بلا کردیم

 

 

می گفتم روزی که تو بازآیی

من قلب جوانم را، چون پرچم پیروزی، برخواهم داشت

وین بیرق خونین را، بر بام بلند تو، خواهم افراشت

می گفتم روزی که تو بازآیی

این خون شکوفان را،

چون دسته گل سرخی،

در پای تو خواهم ریخت

وین حلقه ی بازو را بر گردن مغرورت، خواهم آویخت

ای آزادی، بنگر آزادی

این فرش که در پای تو گسترده است، از خون است

این حلقه ی گل خون است

ای آزادی

از ره خون می آیی اما، می آیی و من در دل می لرزم

این چیست که در دست تو پنهان است؟

این چیست که در پای تو پیچیده است؟

ای آزادی آیا با زنجیر می آیی؟

 


برچسب‌ها: محمدرضا شجریان, هوشنگ ابتهاج, شعر معاصر ایران
 |+| نوشته شده در  پنجشنبه بیست و چهارم مهر ۱۳۹۹ساعت 10:36  توسط بهمن طالبی  | 

 


برچسب‌ها: محمدرضا شجریان
 |+| نوشته شده در  سه شنبه بیست و دوم مهر ۱۳۹۹ساعت 22:7  توسط بهمن طالبی  | 

 

  من

 

صدای این خس و خاشاکم!

 

این صدا همیشه

 

برای خس و خاشاک

 

بوده و هست!

                                                #شجریان

 


برچسب‌ها: محمدرضا شجریان
 |+| نوشته شده در  پنجشنبه هفدهم مهر ۱۳۹۹ساعت 20:34  توسط بهمن طالبی  | 

 

[ صدای محمدرضا شجریان ]

 

یاد ایامی که در گلشن فغانی داشتم

در میان لاله و گل آشیانی داشتم

گرد آن شمع طرب می‌سوختم پروانه‌وار

پای آن سرو روان اشک روانی داشتم

آتشم بر جان ولی از شکوه لب خاموش بود

عشق را از اشک حسرت ترجمانی داشتم

چون سرشک از شوق بودم خاکبوس درگهی

چون غبار از شکر سر بر آستانی داشتم

در خزان با سرو و نسرینم بهاری تازه بود

در زمین با ماه و پروین آسمانی داشتم

درد بی‌عشقی ز جانم برده طاقت ورنه من

داشتم آرام تا آرام جانی داشتم

بلبل طبعم رهی باشد ز تنهایی خموش

نغمه‌ها بودی مرا تا همزبانی داشتم

 


برچسب‌ها: رهی معیری, محمدرضا شجریان, شعر معاصر ایران, تصنیف های سرزمین مادری
 |+| نوشته شده در  چهارشنبه هشتم مرداد ۱۳۹۹ساعت 21:37  توسط بهمن طالبی  | 

 

[ استاد محمدرضا شجریان ]

 

درین سرای بی کسی، کسی به در نمی‌زند

به دشتِ پر ملال ما، پرنده پر نمی‌زند

یکی ز شب گرفتگان، چراغ بر نمی‌کُند

کسی به کوچه سارِ شب، درِ سحر نمی‌زند

نشسته‌ام در انتظار این غبارِ بی سوار

دریغ که از شبی چنین، سپیده سر نمی‌زند

گذرگهی است پر ستم، که اندر او به غیر غم

یکی صلای آشنا به رهگذر نمی‌زند

چه چشم پاسخ است از این دریچه‌های بسته‌ات؟!

برو که هیچ کس، ندا به گوش کر نمی‌زند

نه سایه دارم و نه بر، بیفکنندم و سزاست

اگر نه بر درخت تر کسی تبر نمی‌زند

 


برچسب‌ها: محمدرضا شجریان, هوشنگ ابتهاج, شعر معاصر ایران, تصنیف های سرزمین مادری
 |+| نوشته شده در  چهارشنبه یکم مرداد ۱۳۹۹ساعت 21:48  توسط بهمن طالبی  | 

 

ای شادی آزادی

ای شادی آزادی، روزی که تو بازآیی

با این دل غم پرورد، من با تو چه خواهم کرد

غمهامان سنگین است،

دلهامان خونین است،

از سر تا پامان خون می بارد

ما سر تا پا زخمی،

ما سر تا پا خونین،

ما سر تا پا دردیم

ما این دل عاشق را،

در راه تو آماج بلا کردیم

 

 

وقتی که زبان از لب می ترسید،

وقتی که قلم از کاغذ شک داشت

حتی حافظه از وحشت در خواب سخن گفتن می آشفت

ما نام تو را در دل، چون نقشی بر یاقوت، می کندیم

وقتی که در آن کوچه تاریکی، شب از پی شب می رفت

و هول سکوتش را، بر پنجره ی بسته فرو می ریخت

ما بانگ تو را با فوران خون،

چون سنگی در مرداب،

بر بام و در افکندیم

وقتی که فریب دیو،

در رخت سلیمانی،

انگشتر را یکجا با انگشتان می برد

ما رمز تو را چون اسم اعظم،

در قول و غزل قافیه می بستیم

 

 

از می از گل از صبح،

از آینه از پرواز،

از سیمرغ از خورشید می گفتیم

از روشنی از خوبی،

از دانایی از عشق،

از ایمان از امید می گفتیم

آن مرغ که در ابر سفر می کرد،

آن بذر که در خاک چمن می شد

آن نور که در آینه می رقصید،

در خلوت دل با ما نجوا داشت

با هر نفسی مژده ی دیدار تو می آورد

در مدرسه در بازار،

در مسجد در میدان در زندان در زنجیر،

ما نام تو را زمزمه می کردیم

آزادی! آزادی! آزادی!

آن شب ها، آن شب ها ، آن شب ها

آن شب های ظلمت وحشتزا

آن شب های کابوس، آن شب های بیداد

آن شب های ایمان، آن شب های فریاد

آن شب های طاقت و بیداری

در کوچه تو را جستیم، بر بام تو را خواندیم

 

 

می گفتم روزی که تو بازآیی

من قلب جوانم را، چون پرچم پیروزی، برخواهم داشت

وین بیرق خونین را، بر بام بلند تو، خواهم افراشت

می گفتم روزی که تو بازآیی

این خون شکوفان را،

چون دسته گل سرخی،

در پای تو خواهم ریخت

وین حلقه ی بازو را بر گردن مغرورت، خواهم آویخت

ای آزادی، بنگر آزادی

این فرش که در پای تو گسترده است، از خون است

این حلقه ی گل خون است

ای آزادی

از ره خون می آیی اما، می آیی و من در دل می لرزم

این چیست که در دست تو پنهان است؟

این چیست که در پای تو پیچیده است؟

ای آزادی آیا با زنجیر می آیی؟

 


برچسب‌ها: محمدرضا شجریان, هوشنگ ابتهاج
 |+| نوشته شده در  دوشنبه بیست و ششم اسفند ۱۳۹۸ساعت 0:0  توسط بهمن طالبی  | 

 

زمستان

 

سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت


سرها در گریبان است


کسی سر بر نیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را


نگه جز پیش پا را دید نتواند


که ره تاریک و لغزان است


وگر دست محبت سوی کسی یازی


به اکراه آورد دست از بغل بیرون


که سرما سخت سوزان است


نفس، کز گرمگاه سینه می آید برون، ابری شود تاریک


چو دیوار ایستد در پیش چشمانت


نفس کاین است، پس دیگر چه داری چشم


ز چشم دوستان دور یا نزدیک؟


مسیحای جوانمرد من! ای ترسای پیر پیرهن چرکین


هوا بس ناجوانمردانه سرد است … آی …


دمت گرم و سرت خوش باد


سلامم را تو پاسخ گوی، در بگشای


منم من، میهمان هر شبت، لولی وش مغموم


منم من، سنگ تیپاخورده ی رنجور


منم، دشنام پست آفرینش، نغمه ی ناجور


نه از رومم، نه از زنگم، همان بیرنگ بیرنگم


بیا بگشای در، بگشای، دلتنگم


حریفا ! میزبانا ! میهمان سال و ماهت

 

پشت در چون موج می لرزد


تگرگی نیست، مرگی نیست


صدایی گر شنیدی، صحبت سرما و دندان است


من امشب آمدستم وام بگزارم


حسابت را کنار جام بگذارم


چه می گویی که بیگه شد، سحر شد، بامداد آمد؟


فریبت می دهد، بر آسمان این سرخی بعد از سحرگه نیست


حریفا! گوش سرما برده است این،

 

یادگار سیلی سرد زمستان است


و قندیل سپهر تنگ میدان، مرده یا زنده


به تابوت ستبر ظلمت نه توی مرگ اندوه، پنهان است


حریفا! رو چراغ باده را بفروز، شب با روز یکسان است


سلامت را نخواهند پاسخ گفت


هوا دلگیر، درها بسته، سرها در گریبان، دستها پنهان


نفسها ابر، دلها خسته و غمگین


درختان، اسکلت های بلور آجین


زمین دلمرده، سقف آسمان کوتاه


غبار آلوده مهر و ماه


زمستان است.

 


برچسب‌ها: محمدرضا شجریان, مهدی اخوان ثالث, شعر زمستان
 |+| نوشته شده در  سه شنبه ششم اسفند ۱۳۹۸ساعت 0:0  توسط بهمن طالبی  | 
  بالا