متوسطه دوم و درس های ناگفته!
 
 
فقط از فهمیدن توست که می ترسند
 
  

 کوله بران سردشت؛آبی مثل آسمان،قرمز مثل خون


برچسب‌ها: اقتصاد ملی, تلاش معاش, استعمارگران خارجی و استحمارگران داخلی
 |+| نوشته شده در  پنجشنبه بیست و سوم فروردین ۱۳۹۷ساعت 22:28  توسط بهمن طالبی  | 
 

   زاغچه ای تشنه بود. در حیاط خانه ای، کوزه ای دید.

بـه امیـد ایـنـکـه آب در آن اسـت، بـر روی لـبـه ی کـوزه

نشسـت. در داخل کـوزه آب بود ولی سطـح آن آن قـدر 

پایین بود که نـوک زاغـچه به آب نمـی رسیـد. پرنـده ی

تـشنـه آن قـدر شـن در کـوزه ریـخـت تـا آب بـالا آمــد و

تـوانـسـت رفـع تـشنـگـی کنـد.

 


برچسب‌ها: داستان, رزق و روزی, تلاش معاش, تکاپوی زندگی
 |+| نوشته شده در  سه شنبه بیست و هشتم شهریور ۱۳۹۶ساعت 18:44  توسط بهمن طالبی  | 
 

   کشاورزی در بستـر مـرگ پسرانش را نزد خود خواند

و گفت: «فرزندانـم من از پـدرم شنیـدم که در زمینمان

گنجی پنهـان است، شما هر گوشـه ی آن را بکنیـد و

بکاویـد تا آن را بیابیـد!»

   پسران زارع چنین کردند که پدر خواستـه بود تا بلکه

گنج را بیابنـد. البتـه پسـران گنجی نهفته نیافتنـد ولی

چون زمیـن به خوبی شخم خورده بود، محصولی بیش

از سـال گذشتـه داد و همگـی به نـان و نـوا رسیدند و

فـهـمیـدنـد کـه دستـرنجشـان همـان گنـج مـورد نـظـر

پـدر بـود!

 


برچسب‌ها: داستان, کار و تلاش, تلاش معاش, رزق و روزی
 |+| نوشته شده در  دوشنبه بیست و هفتم شهریور ۱۳۹۶ساعت 18:47  توسط بهمن طالبی  | 
 

 

   کشاورزی در بستر مرگ، پسرانش را نزد خود خواند

و گفت: «فرزندانـم من از پـدرم شنیـدم که در زمینمان

گنجی پنهـان است، شما هر گوشـه ی آن را بکنیـد و

بکاویـد تا آن را بیابیـد!»

   پسران زارع چنین کردند که پدر خواستـه بود تا بلکه

گنج را بیابنـد. البتـه پسـران گنجی نهفته نیافتنـد ولی

چون زمیـن به خوبی شخم خورده بود، محصولی بیش

از سـال گذشتـه داد و همگـی به نـان و نـوا رسیدند و

فـهـمیـدنـد کـه دستـرنجشـان همـان گنـج مـورد نـظـر

پـدر بـود!

 


برچسب‌ها: داستان, تلاش معاش, دسترنج یا گنج, کار و سرمایه
 |+| نوشته شده در  شنبه بیست و یکم مرداد ۱۳۹۶ساعت 22:42  توسط بهمن طالبی  | 
 

 

   زاغچه ای تشنه بود. در حیاط خانه ای، کوزه ای دید.

بـه امیـد ایـنـکـه آب در آن اسـت، بـر روی لـبـه ی کـوزه

نشسـت. در داخل کـوزه آب بود ولی سطـح آن آن قـدر 

پایین بود که نـوک زاغـچه به آب نمـی رسیـد. پرنـده ی

تـشنـه آن قـدر شـن در کـوزه ریـخـت تـا آب بـالا آمــد و

تـوانـسـت رفـع تـشنـگـی کنـد.

 


برچسب‌ها: داستان, تلاش معاش, مشکل گشایی
 |+| نوشته شده در  دوشنبه شانزدهم مرداد ۱۳۹۶ساعت 23:47  توسط بهمن طالبی  | 
  بالا