متوسطه دوم و درس های ناگفته!
|
||
فقط از فهمیدن توست که می ترسند |
زاغچه ای تشنه بود. در حیاط خانه ای، کوزه ای دید.
بـه امیـد ایـنـکـه آب در آن اسـت، بـر روی لـبـه ی کـوزه
نشسـت. در داخل کـوزه آب بود ولی سطـح آن آن قـدر
پایین بود که نـوک زاغـچه به آب نمـی رسیـد. پرنـده ی
تـشنـه آن قـدر شـن در کـوزه ریـخـت تـا آب بـالا آمــد و
تـوانـسـت رفـع تـشنـگـی کنـد.
![]() |