متوسطه دوم و درس های ناگفته!
 
 
فقط از فهمیدن توست که می ترسند
 
 

 

   زاغچه ای تشنه بود. در حیاط خانه ای، کوزه ای دید.

بـه امیـد ایـنـکـه آب در آن اسـت، بـر روی لـبـه ی کـوزه

نشسـت. در داخل کـوزه آب بود ولی سطـح آن آن قـدر 

پایین بود که نـوک زاغـچه به آب نمـی رسیـد. پرنـده ی

تـشنـه آن قـدر شـن در کـوزه ریـخـت تـا آب بـالا آمــد و

تـوانـسـت رفـع تـشنـگـی کنـد.

 


برچسب‌ها: داستان, تلاش معاش, مشکل گشایی
 |+| نوشته شده در  دوشنبه شانزدهم مرداد ۱۳۹۶ساعت 23:47  توسط بهمن طالبی  | 
  بالا