متوسطه دوم و درس های ناگفته!
 
 
فقط از فهمیدن توست که می ترسند
 

 

آخر که خواست از او ما را بیافریند


آدم بیافریند حوا بیافریند


خود آفرید و خود نیز بر خویش آفرین گفت


می خواست هر چه خوبی است یک جا بیافریند


خود آفرید و آن گاه از خویش راند ما را


تا بلکه بر زمین هم غوغا بیافریند

 

از خویش راند ما را آنگاه خواند از نو


خوش داشت آدمی را شیدا بیافریند


شیدا بیافریند


خوش داشت آدمی را ویلان کوه و صحرا


یا در شلوغی شهر تنها بیافریند


غوغا شدیم غوغا شیدا شدیم شیدا


تنها شدیم تنها ها تا بیافریند


ها تا بیافریند


باری چنان که پیداست

 

می خواست بی کم و کاست


مجنون بیافریند لیلا بیافریند

 


    برچسب‌ها: محمدمهدی سیار, محمدمعتمدی
     |+| نوشته شده در  سه شنبه بیست و هفتم اردیبهشت ۱۴۰۱ساعت 23:3  توسط بهمن طالبی  | 

     

        بدترین بی سوادی، بی سوادی سیاسی است.

     

    چنین آدمی هیچ چیز نمی شنود، هیچ چیز نمی بیند

     

    و در زندگی سیاسی هیچ مشارکتی نمی کند. وی

     

    حتی نمی داند که هزینه های زندگی، که قیمت نان

     

    و آب و حبوبات و دارو و اجاره ی خانه اش، همگی

     

    وابسته به تصمیمات سیاسی است. او حتی به

     

    جهالت سیاسی اش افتخار می کند. سینه اش را

     

    جلو می دهد و ادعا می کند که از سیاست بیزار

     

    است. چنین آدم سبک مغزی نمی فهمد که از دل

     

    همین بی توجهی اش به سیاست است که زنان

     

    فاحشه و کودکان طرد شده بیرون می آیند، که دزدی

     

    زیاد می شود و از همه بدتر بر فساد سیاسیونی که

     

    نوکر شرکت های سرمایه سالار شده اند، افزوده

     

    می شود.    

     

                                                                       برتولت برشت

     

     


    برچسب‌ها: برتولت برشت, بی سوادی, بدترین نوع بیسوادی
     |+| نوشته شده در  چهارشنبه چهاردهم اردیبهشت ۱۴۰۱ساعت 1:3  توسط بهمن طالبی  | 

     

    ماه غریبستان

     

     

    دیده بگشا ای به شهد مرگ نوشینت رضا

     

    دیده بگشا بر عدم ای مستی هستی فزا

     

    دیده بگشا ای پس از سوء القضا حسن القضا

     

    دیده بگشا از کرم رنجور دردستان علی

     

    بحر مروارید غم گنجور مردستان علی

     

    دیده بگشا رنج انسان بین و سیل اشک و آه

     

    کبر پستان بین و جام جهل و فرجام گناه

     

    تیر و ترکش، خون و آتش، خشم سرکش، بیم چاه

     

    دیده بگشا بر ستم در این فریبستان علی

     

    شمع شبهای دژم. ماه غریبستان علی

     

    دیده بگشا نقش انسان ماند با جامی تهی

     

    سوخت لاله، مرد لیلی، خشک شد سرو سهی

     

    ز آگهی مان جهل ماند و جهل ماند از آگهی

     

    دیده بگشا ای صنم ای ساقی مستان علی

     

    تیره شد از بیش و کم، آیینه ی هستان علی

     

    علی معلم دامغانی

     

     


    برچسب‌ها: مولا علی علیه السلام, محمد اصفهانی, تصنیف های سرزمین مادری, علی معلم دامغانی
     |+| نوشته شده در  شنبه سوم اردیبهشت ۱۴۰۱ساعت 15:42  توسط بهمن طالبی  | 
      بالا