متوسطه دوم و درس های ناگفته!
|
||
فقط از فهمیدن توست که می ترسند |
در نشست تخصصی «نقش هوش حسی (EQ) در رشد فردی و سازمانی» که روز دوشنبه ۳۰ تیر در سالن همایشهای گروه رسانهای «دنیای اقتصاد» برگزار شد، محمود سریعالقلم، استاد دانشگاه شهید بهشتی، با اشاره به مطالعات و مشاهدات خود نسبت به مسائل توسعهای ایران و ۳۸ سال تجربه تدریس و پژوهش در دانشگاه گفت: برای پرداختن به مشکلات کشور ما باید «علتالعلل را استخراج کنیم». او اشاره کرد که علتالعلل توسعهنیافتگی ایران باورها، تاریخ، جغرافیا یا تنوع قومیتی ما نیست، چون کشورهایی با شرایط مشابه، چنین مشکلاتی ندارند. از نظر سریعالقلم، مشکل ما در حوزه «شخصیتی» است: " اگر ما تحمل یک دیدگاه متفاوت را نداشته باشیم، اگر تمایل ناخودآگاه برای تخریب افکار متفاوت در وجودمان داشته باشیم، اگر کسی از ما انتقاد کند و دایره نقد را به مسائل شخصی بکشانیم و همهجا از او بدگویی کنیم، اگر نتوانیم با فردی پل ارتباطی فکری برقرار کنیم، ریشهاش در مشکل شخصیتی ماست." ما دو نوع تحصیل و آموزش داریم: آکادمیک و حسی.
تجربه بشری نشان میدهد که تحصیل آکادمیک برای پیشرفت کافی نیست. ممکن است فردی حتی دو PhD داشته باشد، اما تحمل دیدگاه متفاوت را نداشته باشد، یا به خاطر تصادف رانندگی در خیابان فحاشی کند. چون درست است که بر موضوعی تخصصی تسلط پیدا کرده، اما در بدیهیترین مسائل نمیتواند اختلافش را با دیگران حل کند. اگر تاریخ ایران را در نظر بگیریم، ما نه در خانواده، نه در مدرسه، نه در جامعه، نه توسط دولت و نه توسط رسانهها آموزش حسی نمیبینیم. ما مهارتهای زندگی را نمیآموزیم. آموزش حسی در مرحله اول به ما میآموزد که چه کسی هستیم و اگر قرار باشد آن را معادل یک لغت در نظر بگیریم، آموزش حسی مساوی واژه «فرآیند» است. چقدر حوصله داریم فرآیندی را طراحی و اجرا کنیم تا طی یک سال اختلافاتمان را با افراد حل کنیم یا دیدگاههای متفاوت را درک کنیم؟ ما ایرانیها اغلب کمحوصله هستیم و حوصله با فرآیند سر و کار دارد؛ فرآیندی که گاه ممکن است بیست سال طول بکشد. ما خیلی کم به فرآیند فکر میکنیم.
هوش حسی یا EQ را می توان اینگونه تعریف کرد: توانایی نحوه تعامل بین فکر و احساس انسان برای اینکه بهتر تصمیم بگیرد و عملکرد مطلوبتری داشته باشد. آداب تعامل، آداب تفاهم، آداب اجماعسازی، آداب با هم کنار آمدن، آداب با هم به نتیجه رسیدن. آیا مدیریت چیزی جز اینهاست؟ مهمترین ویژگی هر فرد، سازمان، جامعه یا حکومت این است که بداند اختلافات را چگونه حل کند. مسئله توانمندی و شناخت است، اینکه چگونه موضوعی را حل کنیم که منافعمان تامین شود. EQ به بخش غیراستدلالی شخصیت مربوط میشود؛ آن بخشی که شامل مهارتها و توانمندیهایی است که بر نحوه تعامل فرد با محیط تاثیرگذار است.
مهارتها و توانمندیهایی که اول باید به آنها آگاه شویم و در گام بعدی آنقدر تمرینشان کنیم تا در وجودمان نهادینه شوند. فردی که بهره هوش حسی پایینی دارد، واکنشی و غالبا غریزی عمل میکند. به طور کلی جوامع عصبانی، واکنشی عمل میکنند و این محصول هوش حسی ضعیف است و میتواند فاجعهآفرین باشد. افرادی که هوش حسی تربیتشده و بالا دارند، از غریزه عبور میکنند و در معرض مسائل گوناگون با آرامش واکنش نشان میدهند.
علت اهمیت بسیار زیاد «فرد» و بیاهمیتی «جمع» در ایران ضعف EQ است. هر کشوری که پیشرفت کرده، عموما به واسطه اجماع در راس سیستم توسعهیافته است. چین فعلی نتیجه اجماع ۱۰ نفر است. مثلا آمریکا نتیجه اجماع ۵۵ نفر در سال ۱۷۷۶ است. عدهای با هم اجماع میکنند و کنار میآیند و به اندیشههایی پایبند میمانند. اما ما ایرانیها معمولا هر وقت هم به نتیجهای میرسیم، روز بعد حرفمان را عوض میکنیم و با هم زاویه پیدا میکنیم. این به حوزه شخصیت ایرانیها برمیگردد. هرچند که شخصیت هم خود یک معلول است و باید کارهایی برای اصلاحش انجام شود. ما باید آموزش ببینیم تا بهبودهای روشی حاصل شود.
افراد سعی کنند قدرت را توزیع کنند و مشارکت بسازند. یک نفر بهتنهایی نمیتواند سازمان را اداره کند. یک مغز نمیتواند تمام مسائل پیچیده سازمان را در نظر بگیرد. از طرف دیگر، اگر جمع مرتکب اشتباه شود، خیلی راحتتر خود را اصلاح میکند تا فرد، چون جمع میپذیرد که اشتباه کرده، اما برای فرد ساده نیست که بپذیرد مرتکب اشتباه شده است و کمتر به آن اعتراف میکند. همچنین افراد باید «وحدت حسی» داشته باشند؛ یعنی اگر عصبانی یا ناراحت یا خوشحال میشوند، آگاهانه این حسها را داشته باشند.
ایران در ۱۴۲۷ از نظر دکتر محمود سریع القلم
۱. در انتخابات مردم به احزاب رأی خواهند داد نه افراد؛
۲. در صادرات پتروشیمی ایران جزء پنج کشور اول جهان خواهد بود؛
۳.در جاده ها هر ۲۵ کیلومتر یک بخش استراحت وجود خواهد داشت؛
۴.شهروندان هرچندماه یک کتاب خواهند خواند؛
۵. شخصیت شهروندان با دانش آنها هم زمان رشد خواهد کرد؛
۶. نارسایی های محیط زیستی با آموزش و فن آوری روز حل خواهند شد؛
۷.به واسطهٔ حمل و نقل عمومی نیاز شهروندان به خرید خودرو کمتر خواهد شد؛
۸ یک سوم نمایندگان مجلس از بانوان خواهد بود؛
۹. حداقل بیست میلیون توریست از ایران بازدید خواهند کرد؛
۱۰. هیچ شهروندی در سواحل دریای خزر و خلیج فارس آشغال پرت نخواهد کرد؛
۱۱. چندین تلویزیون خصوصی با تلویزیون دولتی رقابت خواهند کرد؛
۱۲. شهروندان ۵۶ کشور مسلمان می توانند بدون ویزا به ایران سفر کنند؛
۱۳. اخلاق مدنی به طور چشمگیری در ایران رشد خواهد کرد؛
۱۴.ایرانیان صاحب قرارداد اجتماعی خواهند بود؛
۱۵. میانگین سن وزرای کشور بین ۴۰ تا ۴۵ سال خواهد بود؛
۱۶. تعداد دانشگاه هایی که مدرک دکتری می دهند به زیر بیست خواهد رسید؛
۱۷. نرخ مهاجرت به حداقل خواهد رسید؛
۱۸. نظام بانکی و مالی بین المللی شریک و رقیب نظام بانکی ایران خواهد بود؛
۱۹. روابط ایران با عموم همسایگان عادی و مسالمت آمیز خواهد بود؛
۲۰. شهروندان در رعایت آداب گفت وگو، قبول کردن تفاوت های فکری، و رعایت حریم فردی، در منطقه خاورمیانه زبانزد خواهند بود؛
۲۱. ایران قطب صنعت IT و ICT در خاورمیانه خواهد بود؛
۲۲. متخصصان و بنگاه های ایرانی نقش عمده ای در امور تجاری و اقتصادی کشورهای همسایه خواهند داشت؛
۲۳. شهروندان با گذرنامه خود حداقل به ۱۴۵ کشور بدون ویزا می توانند سفر کنند؛
۲۴. صادرات نفت و گاز ایران متوقف خواهد شد؛
۲۵. تصویر بیرونی از ایران علمی - فناوری، فرهنگی و مدنی خواهد شد؛
۲۶. مهندسین و متخصصان ایرانی به همراه تبعه ۳۵ کشور دیگر در تولید ایرباس مشارکت خواهند کرد؛
۲۷. رتبه اعتباری ایران در سرمایه گذاری به ؟؟ خواهد رسید؛
۲۸. و در نتیجه هنر، معماری ، ادبیات و فرهنگ ایران در دنیا مطرح خواهد بود؛
۲۹. درآمد سرانه به بالای بیست هزار دلار خواهد رسید؛
۳۰.و در نتیجه ، اعتماد ، صداقت ، همکاری مدنی، و راستگویی در کشور فراگیر، و نهاد خانواده پایدار خواهد شد
استاد، شما در بحث توسعه یافتگی در آثار خود اشاره به تقدم توسعه اقتصادی بر توسعه سیاسی دارید. در کتاب «اقتدارگرایی ایرانی در عهد قاجار» هم با یک بررسی تطبیقی به تجربه اروپا اشاره کرده اید که اول توسعه اقتصادی را دنبال کرده اند. این ایراد ممکن است، وارد باشد که چطور میشود راهی را که اروپا رفته و کشورهای دیگر برای توسعه یافتگی خود طی کردند، ما هم به عنوان مسیر توسعه بپیماییم؟
پاسخ: تفکرات چپ مارکسیستی در تاریخ شصت ساله اخیر فکری و روشنفکری ایران بسیار مسلط بوده است. حتی اعتقاد دارم بسیاری از افکار اقتصادی و سیاست خارجی که امروز وجود دارد ریشه های چپ مارکسیستی دارد. ما هنوز از تفکر چپ رها نشده ایم. در حالیکه جهان بیست سال پیش مبانی تفکر چپ را به تاریخ سپرد هنوز ما آن را به تاریخ نسپرده ایم. یک دلیلش این است که تفکر چپ با منافع جریانهای سیاسی ما سازگاری دارد. اگر ما کشوری و ملی فکر کنیم و ببینیم برای کل ایران چه پارادایمی مناسب است، تفکر چپ را رها میکنیم. زیرا تفکر چپ در دنیا شکست خورد. سرنوشت توسعه یافتگی ایران خارج از حلقه تجربیات بشری نیست. یعنی نمیتوانیم بگوییم که ما یک تافته جدا بافته ای در نظم جهانی هستیم و پیشرفت ما هیچ وجه مشترکی با کره جنوبی، ترکیه و برزیل ندارد. اتفاقاً ما که حتی در حوزه الگوها باید بومی سازی کنیم، در این بومی سازی میتوانیم الگوهای جدی از این کشورها بگیریم؛ برای نمونه، با توجه به اینکه ذخایر عظیم فسیلی داریم حتماً تولید ثروت ملی در ایران تابع ذخایر فسیلی است که ما با چه فرمولی نهایت بهره برداری را از آنها بکنیم. اگر به یک جوان ۲۲ ساله صد میلیارد تومان ارث برسد یا میتواند صرف خرید ساختمان و ماشین لوکس و خرج خوشگذرانی کند و یا اینکه با مشورتهای اقتصادی، ارث خود را در ده سال دو برابر کند.
اینکه برخیها در ایران میگویند وجود نفت باعث عقب افتادگی ما شده این قابل مناظره و بحث است. نه این گونه نیست. ما میتوانستیم از نفت و گاز به عنوان سکوی پرش توسعه اقتصادی و اجتماعی استفاده کنیم، نه اینکه نفت بفروشیم و کالا وارد کنیم. این شبیه آن ارثی است که به آن جوان ۲۲ ساله رسیده و آن جوان صرف خرید ساختمان و ماشین لوکس میکند. اینجاست که توسعه یافتگی، سطحی از فکر است و با مبحثی که شما مطرح کرده اید اهمیت پیدا میکند که سبک زندگی ما اصالتاً سبک زندگی خوشگذرانی و عمدتاً تحت تأثیر رفع امور غریزی است. خطوط چهره یک پیرمرد ۷۵ ساله ژاپنی نشان از زحمات فراوانی است که او در طول سالها کشیده است و این سبک زندگی آنهاست. آلمانیها هم همینطور آنها ساعت شش و نیم صبح میروند به سرکار. حال آنکه در حوزه مدیترانه اروپا تازه افراد ساعت ۹ صبح قهوه میخورند که ساعت ۱۰ به سر کار بروند. تفاوت این سبک زندگی با آن سبک زندگی در این است که یکی میشود آلمان و یکی هم آن کشور مدیترانهای.
بنابراین از جهان باید بیاموزیم. سرنوشتمان به این جهان گره خورده است. این تفکر در کشور که به دنبال اندیشهها و راهکار درونی در داخل هست؛ غافل از این که میتوان از تجربه دیگر کشورها آموخت. ما میتوانیم از تجربیات کشورهای دیگر بیاموزیم و خیلی سریعتر مسیر توسعه یافتگی را طی کنیم. این خیلی عاقلانه نیست که چه در دانشگاه یا در حوزههای اجرایی از رموز پیشرفت کشورهای توسعه یافته جهان غافل باشیم و فکر کنیم خودمان باید الگویی طراحی کنیم. چه بسا میتوانیم از تجربیات کشورهایی که به تازگی توسعه یافتند استفاده کنیم. اتفاقاً الان در دانشگاههای ما وضعی پیش آمده که خیلی علاقه به فهم جهان وجود ندارد؛ یعنی آن فضای دستگاه های دولتی که میخواهد همه چیز را از منظر داخلی نگاه کند به شدت به دانشگاههای ما سرایت پیدا کرده است. علاقه به فهم جهان و فهم الگوهای کشورهای دیگر بسیار کاهش یافته است، در حالی که میتوانیم از جهان در تمام حوزههای مدیریت اجتماعی موارد زیادی بیاموزیم.
برای مثال در موضوع آلودگی شهر تهران، ما شهرهای بزرگ دنیا را قبلاً مطالعه نکردهایم و معضلات شهرهایی مثل جاکارتا، توکیو، ریو، نیویورک و پاریس که شهرهایی با جمعیت بیش از ده میلیونی هستند، بررسی و مطالعه نکردهایم. بالاخره آنها هم انسانهایی هستند که در یک حوزه جغرافیایی دیگر زندگی میکنند و اطراف شهر آنها صنایع تأسیس شده ولی شهرهای آنها آلوده نیست. ما نرفتیم آنها را مطالعه کنیم و کار مقایسهای انجام دهیم. باید توجه داشت که کار مقایسه ای در دهه های اخیر در کشور بسیار ضعیف و همین باعث شده که از این جریان بسیار آموزنده جهانی عقب بیفتیم. دلیلش هم این است که آنقدر تحت تأثیر چپ مارکسیستی هستیم که جهان را فقط امپریالیسم میبینیم. ما نمیدانیم که جهان فقط امپریالیسم نیست بلکه این جهان مسئله محیط زیست و مسائل صنعت، آموزش، تکنولوژی و مدنیت و کاهش جرائم اجتماعی نیز دارد.
پلیس نیویورک از سوئدیها آموخت که با مجرمان چگونه برخورد کند و در یک روند پنج ساله جرایم در نیویورک ۴۰ درصد کاهش یافت. این دو کشور هر دو صنعتی هستند و از یکدیگر یاد میگیرند و با هم تعامل فکری دارند. مجریان ما در یک حلقه و لوپ تقریباً بسته و داخلی فکری قرار دارند که این وضعیت به سطح جامعه هم منتقل شده و از این بدتر در دانشگاه هم وجود دارد. یعنی جامعه، دانشگاه و دستگاه های اجرایی همه در یک قالب صرف درونی فکری قرار گرفتهاند و گریزی به جهان برای یادگیری و تغییر در آنها دیده نمیشود. آنجاست که میتوانیم مناظره را مطرح کنیم و ببینیم دیگران چه کار کردند. آنقدر سیاسی فکر میکنیم که تمام جهان را یک پدیده و هیولایی سیاسی میبینیم. شاید موضوع سیاسی ۱۰ درصد واقعیت بیرونی باشد در حالیکه یکسری مسائل انسانی هم وجود دارد که میتوانیم از آنها بیاموزیم.
سی فرآیندی که به وفاق ملی میانجامد
· به گونهای تربیت می شویم که نگاهمان اجتماعی نیست
به طور کلی ما به گونهای در خانواده، مدرسه و جامعه تربیت می شویم که نگاهمان نگاه اجتماعی نیست؛ نگاهمان نگاه عمومی نیست. به عنوان مثال در شهر تهران، شهرداری همه جا تبلیغ کرده که ما از شهروندان خواهش می کنیم کمتر آشغال تولید کنند. چون ما ظاهراً در دنیا جزو شهروندانی هستیم که استعداد بالایی در تولید زباله دارند. اگر ما خارج از منافع شخصی فکر کنیم، جامعه و انسان های دیگر هم برای ما اهمیت پیدا میکنند. بسیاری از ما، خارج از خود و منافع خود به حقوق انسان های دیگر بیتفاوت شدهایم.
ما ایرانی ها یک ظاهری داریم و یک باطنی. این در حالی است که فرد ژاپنی و آلمانی، حتی ترکیهای یک کاراکتر و شخصیت بیشتر ندارد. اما ما به عنوان یک ایرانی یک ظاهری داریم که خود را موجه معرفی می کنیم و حرفهای بسیار زیبایی می زنیم و از قضا بخش مهمی از حرفهای ما نیز اخلاقی و معنوی و در مذمت دنیا است اما سبک زندگی ما به شدت خودمحور و مادی است و به دنبال سود شخصی و حفاظت از منافع فردی خود هستیم.
از صحبت های دکتر سریع القلم در باره ویژگی های منفی سبک زندگی کنونی ایرانیان
1- اول عصبانی می شوند، بعد شاید فکر کنند؛
2- سوال کردن را افت شخصیتی می شمارند؛
3- در تنظیم اولویت ها، بسیار سرگردانند؛
4- خیلی تلاش می کنند خود را اثبات کنند؛
5- مخاطبان خود را دست کم می گیرند؛
6- موفقیت را در پول زیاد خلاصه می کنند؛
7- به هرم نیازهای مازلو، اعتقاد زیادی ندارند؛
8- تغییر و شکست را یکی می دانند؛
9- از اینکه از زحمات افراد تقدیر کنند پرهیز می کنند؛
10- از ناهماهنگی با یکدیگر لذت می برند؛
11- کنترل دیگران را ارزش می شمارند؛
12- علاقه شدیدی به ورود در مسایل دیگران دارند؛
13- در مورد طبع بشر بسیار کم می دانند؛
14- به ندرت خود را خانه تکانی می کنند؛
15- قابل اتکا نیستند و با آگاهی این کار را می کنند؛
16- زیستن در تناقضات را زرنگی قلمداد می کنند؛
17- برای تحقق کارآمدی، کارها را به صد قسمت تقسیم نمی کنند؛
18- با بی احترامی به دانشمندان خود، آنها را به مهاجرت سوق می دهند؛
19- آموزش ندیده اند کارها را برای درازمدت انجام دهند؛
20- گرفتار چند غریزه هستند؛
21- در استفاده از واژه ها، بسیار کم دقت می کنند؛
22- برنامه ریزی و تخیلات برای آنها مساوی است؛
23- تمایل شدید به یکسان سازی انسان ها دارند؛
24- بارها اشتباهات قبلی را تکرار می کنند؛
25- تعداد اشتباهاتشان بسیار بالاست؛
26- پس از اینکه بلند شدند، صندلی را جای خود نمی گذارند؛
27- در شهرهایشان هنوز آداب مدنی بسیار ضعیف است؛
28- خودنمایی را با اعتماد به نفس اشتباه می گیرند؛
29- از خودشان بیش از اندازه راضی هستند؛
30- و بنابراین رشد نمی کنند.
1- خیلی علاقمندند بدانند چند عدد شن در کره ی زمین وجود دارد؛
2- هر آنچه را که می خوانند و میشنوند، زود باور نمیکنند؛
3- هر کار میکنند دراز مدت را در نظر میگیرند؛
4- کار خوب انجام دادن را بر پول درآوردن، اولویت میدهند؛
5- بر یک هدف مهم، تمرکز دارند؛
6- برای تحقق این هدف، روزی ده ساعت تلاش میکنند؛
7- بسیار با حوصله هستند؛
8- خیلی احساس دارند ولی نه در واکنشها و تصمیمگیریها؛
9- نیازی به رانت ندارند چون از فکر خود بسیار استفاده میکنند؛
10- در مورد خودشان میتوانند یک کتاب بنویسند؛
11- از زندگی شکایت نمیکنند؛
12- جوراب سفید با کت و شلوار نمیپوشند؛
13- به همه احترام میگذارند ولی برای هر فردی، وقت نمیگذارند؛
14- تسلطی وصفناپذیر بر رفتار خود دارند؛
15- ذهن هـرمـی دارند: مسایـل از بااهمیـتترین به کم اهمیـتترین
طبقهبندی شده است؛
16- مـدتها طـول میکشـد تا واکنـش نشـان دهنـد: ممکن است به
مسئلهای هیچ وقت واکنش نشان ندهند؛
17- برای کسب اعتبار، به پرکاری و راستگویی اتکا دارند؛
18- تا بتوانند از سیاست و دولت فاصله میگیرند تا فکرشان آزاد باشد؛
19- عموما" با تواناییهای افراد کار دارند؛
20- تعریفی مستحکم از تواناییها و ضعفهای خود دارند؛
21- برای فائق آمدن تدریجی بر ضعفهای خود، برنامه دارند؛
22- به مخالفین خود بی اعتنا هستند ولی نوشتههای منتقدین خود را
با دقت و چند بار میخوانند؛
23- برای کشف خود، بسیار وقت میگذارند؛
24- نیازی به تخریـب دیگتران نـدارنـد چون کره ی زمیـن را نقطـهای در
کهکشانها میدانند؛
25- سنت «سیلیکانولی» را رعـایت میکننـد: یک اشتبـاه را دوبار
مرتکب نمیشوند؛
26- همه جا و پیش همه افراد، یک شخصیت دارند؛
27- یک لیوان آب میوه را در چند نوبت مینوشند؛
28- از جوانی، پس انداز میکنند؛
29- پیراهنی را که امروز میخواهند بپوشند از سه روز قبل میدانند؛
30- شیفته ی زندگی کردن و فرصتهای بیشمار آن هستند.
خودروی بنـز آنقدر بـا کیفیت است که نیـازی به
دروغ و تبلیغ و وارونه سازی برای فروش ندارد!
توانایـیها و خلاقیـتهای افـراد باشخصیت آنقدر
فراوان است که نیازی به بازی و تزویر و جعل ندارند.
1-به ندرت سؤال میکنند؛
2-تفاوت میان تدبیر و حیله را نمیدانند؛
3-قابل پیشبینی نیستند؛
4-به ندرت فرد توانمندی اطرافشان پیدا میشود؛
5-نهایت تلاش خود را میکنند تا نگویند: اشتباه کردم؛
6-خیلی سریع میخواهند به پول برسند؛
7-خیلی تاکید می کنند که آدمهای خوبی هستند؛
8-تصور میکنند سر همه را کلاه گذاشتهاند؛
9-دائما" روش و فکر و حلقه تغییر میدهند؛
10-شخصیت داشتن و ثبات شخصیتی برای منافع آنها، آفت است؛
11-به ندرت به پیآمدهای کارهای خود اهمیت میدهند؛
12-با ارادت، چاپلوسی و وارونه جلوه دادن مسائل، رشد میکنند؛
13-چون برای کسب پول و مقام عجله دارند، بسیار تزویر میکنند؛
14-بیهوده میخندند؛
15-برای ارائه ی تصویر مثبت از خود، از هر حیلهای استفاده میکنند؛
16-در رابطه با یک موضوع، به افراد مختلف، تفاسیر مختلف میگویند؛
17-بسیار طمع و حسادت دارند؛
18-حوصله ندارند 30 سال زحمت بکشند تا احترام دیگران را بدست آورند؛
19-مجهز به صفت چاپلوسیاند؛
20-بسیار وقت میگذارند تا سر از کار دیگران درآورند؛
21-حداقل نصف آنچه که میگویند صحت ندارد؛
22-اعتماد به نفس مبتنی بر جهل دارند؛
23-بسیار افراد کوتاه مدت هستند؛
24-چون با حیلهگری کار خود را پیش میبرند، بسیار فراموش کارند؛
25-زبانشان بسیار تلخ است؛
26-اهل هیاهو هستند؛
27-برای رسیدن به پول با هر اهریمنی کار میکنند؛
28-تقریبا" به جز پول و مقام، هیچ اصل دیگری برای آنها مهم نیست.
خاطرم هست سی و چهار سال پیش با استادم، جیمز روزنا، در
پیاده رو قدم می زدم که در حین بحث، دوچرخه سوار در پیاده رو را
با علامت دست، نگه داشت و به او گفت: طبق بند دو ماده ی 130
قانون شهرداری، شما نمی توانید در پیاده رو، دوچرخه سوار شوید.
لطفا" در خیابان و در قسمت خط کشی شده دوچرخه سواری کنید.
چرا در کشور ما، اینقدر تجزیه و تحلیل مسائل، حول و حوش افراد
است؟ چرا برای اینکه بهتر زندگی کنیم، جامعه ی سالمی داشته
باشیم، اقتصاد با ثباتی داشته باشیم، با فساد مالی مبارزه کنیم،
تصور می کنیم باید متکی به افراد باشیم؟ چرا در پی افراد هستیم
تا مسائل ما را حل کنند؟ بحث داغ ده ها رسانه در کشور این است
که رییس جمهور فعلی، آیا یک دوره ای است یا دو دوره؟ یا اگر فلان
شخص از فلان جریان و جناح کاندیدا شود، مسایل ما حل می شود؟
آیا مبارزه با قاچاق که گفته می شود حدود نصف درآمد نفت کشور
است با تغییر رییس و اعضای شورای مبارزه با قاچاق حل می شود؟
آیا مشکلات بانکی و محیط زیستی ما به عنوان مثال، به خاطر وجود
مجریان آنهاست یا ساختارهایی است که این مجریان بر آنها مدیریت
می کنند؟
آیا مسئله ی اصلی ما این نیست که اتفاقا" در مدیریت، افراد و
مناسبات بین آنها حاکم است و نه قواعد، آیین نامه ها، اندیشه ها
و ساختار ها؟! تصور کنید در آسمان چه اتفاقی می افتاد وقتی که
هزاران هواپیما صرفا" با رای و تشخیص خلبان ها هدایت می شدند؟
این در حالی است که یک ساختار نرم افزاری هشدار دهنده وقتی
هواپیمای دیگری در 5 کیلومتری هواپیما قرار می گیرد، خلبان ها را
متوجه موقعیت هواپیمای خود نسبت به هواپیماهای دیگر می کند.
مبارزه با فساد و صدها مشکل دیگر در کشور، اول اندیشه های
جهان شمول آزمون شده ی منطقی می خواهد و سپس یک
ساختار برای اجرا و مدیریت. در قانون اساسی سوییس تصریح
شده که خوشبختی عموم مردم سوییس زمانی تحقق پیدا می کند
که حکومت، رفاه اقشار ضعیف جامعه را تضمین کند. سپس در
مجموعه ی قوانین و ساختار ها، این فکر جنبه ی عملیاتی و
اجرایی پیدا می کند. بی دلیل نیست که در اروپا، ساعت پنج بعد
از ظهر به بعد همه زندگی می کنند اما در کشور ما حتی تا 11
شب جلسات اجرایی تشکیل می شود. مدیریت در آلمان،
منطقی فکر کردن و بعد ساختار سازی برای اجراست؛ مدیریت
در کشور ما، مناسبات بین افراد است. در آلمان، اعتماد دو فرد
اجرایی به یکدیگر ریشه در فکر و قاعده و قانون و ساختار دارد و
نه در نسبت های خانوادگی یا اینکه دو نفر مثلا" با هم به یک
دبیرستان رفته باشند.
حدود 107 سال پیش، مورگان شوستر برای تنظیم نظام مالی
و مالیاتی به ایران آمد ولی بعد از مدتی کوتاه، کشور را ترک کرد.
یکی از دلایل ناکامی او این بود که مناسبات افراد، کلیدی تر از
قاعده و قانون بود.
چه این رییس جمهور بماند و چه شخص دیگری رییس جمهور
شود، در فقدان اندیشه های آزمون شده ی حکمرانی و نبود
ساختارهای اجرایی غیر فردی، بسیاری از مشکلات اقتصادی،
اجتماعی، محیط زیستی و امثال آن حل نخواهند شد. در کشور
ما، پیرامون حکمرانی مطلوب و اینکه کدام مبانی فکری باید
حکمرانی مطلوب را شکل دهند، به نظر می رسد حتی تا 20
درصد هم اجماع نیست. این مبانی فکری و فلسفی همان
قرارداد های اجتماعی است که ژان ژاک روسو در سال 1762 به
رشته ی تحریر درآورد. حتی امیرکبیر، 156 سال پیش برای
حکمرانی مطلوب سراغ ساختارسازی رفت. تازه بعد از این که این
مبانی فکری برای حکمرانی و مدیریت با بحث و جدل، همدلی و
هم فکری، احترام و ادب، گوش کردن و شنیدن و اولویت دادن به
مصالح کشور و آینده ی آن تنظیم شد، بعد باید برای عملیاتی
کردن آنها، ساختار بسازیم. بنا کردن این ساختارها به قدری
کارهای سهمگینی هستند که با سخنرانی، بیانیه، سمینار و
هشدار به دست نمی آیند. در اهمیت فکر و اندیشه ی منطقی
برای حکمرانی می توانیم این مثال را مطرح کنیم:
از سال 1848 و تنها با دو متمم، چارچوب فکری و حقوقی کشور
سوییس تا به حال کار کرده و ثبات داشته است. دو متمم در سال
1874 و 1999 اعمال شده اند.
مسائل ما ایرانیان با تغییر افراد هر چند به صورت خوش فکر و
خوش بیان و خوش ظاهر و خوش ادا حل نمی شوند. دلیل دارد
چرا ایرانی با استعداد در ساختار مایکروسافت قرار می گیرد، خوب
عمل کرده و موفق می شود. اگر بیل گیتس را به این کشور بیاورند،
موفق نمی شود چون باید از طریق افراد مسائل خود را حل کند و
نه قواعد و ساختارها!
بهترین و دقیق ترین و علمی ترین برنامه های اقتصادی، مالی،
بانکی و سیاست خارجی وقتی تابع مناسبات فردی باشند، جواب
نخواهند داد. در سال 1352، موجی از مهاجرت افراد متخصص و
کارآفرین از ایران آغاز شد. دلیل اصلی آن این بود که شاه به این
تصور رسیده بود که او تصمیم گیرنده ی تمام مسایل ریز و درشت
کشور است حتی اینکه سفیر ایران در مکزیک چه کسی باید باشد.
یک نظام تصمیم گیری مبتنی بر قرارداد اجتماعی و یک ساختار
مبتنی بر قاعده و قانون و آیین نامه وجود نداشت تا همه را حول و
حوش مصالح کلان کشور جمع کند: کاری که اروپایی ها از اواخر
قرن هجدهم آغاز کردند و آسیایی ها از اواخر دهه ی 1960.
افراد مهم نیستند، فکر و اندیشه ی آن ها مهم است. در هیچ
جامعه ای فکرها یکی نشده اند بلکه به هم نزدیک شده اند
و این معنای دقیق قرارداد اجتماعی است. تقسیم بندی ها
و چندگانگی های متضاد فکری، فلسفی عموما" ضد توسعه و
پیشرفت هستند. چرا توماس هابز و ماکس وبر مهم هستند: چون
گفتند بشر بتواند، سوء استفاده می کند باید ساختار ساخت تا
نتواند سوء استفاده کند.
اگر سیاست مداران نصحیت کنند و دانشگاهیان هشدار دهند،
اتفاق خاصی نخواهد افتاد. دلیل این که هواپیما کار می کند این
است که دارای یک سیستم و ساختار است. دلیل اینکه سنگاپور
با پنج میلیون جمعیت، حدود هفتاد درصد تولید ناخالص داخلی ما
را دارد به خاطر سیستم بودنش است و دلیل اینکه نروژ تنها 4
درصد از درآمد نفتی خود را در بودجه های جاری کشور مصرف
می کند چون نظام تصمیم گیری معقول و ساختاری مبتنی بر قاعده
و نه فرد و از همه مهم تر چون قرار داد اجتماعی دارد که همه را
حول و حوش آن به اجماع و همکاری می رساند. قهرمان پروری و
اسطوره سازی با مبانی فکری و فلسفی پیشرفت و توسعه مغایرت
دارند. افکار گاندی مهم تر از فرد اوست. به اندیشه های افراد و
ظرفیت ساختارسازی آنها توجه کنیم بهتر از این است که به
مناسبات فردی آنها دقت کنیم.
و نکته ی آخر: تاریخ مطالعات توسعه، گواه آن است که تا زمانی
که اعتقــادی عمیــق و با ثبـات میـان نـویسنـدگــان، کـارآفـرینـان،
سیاستمداران و شهروندان نسبت به کشور وجود نداشتـه باشد،
قرارداد اجتماعی حول و حوش مصالح کشور شکل نمی گیرد و بدون
قرارداد اجتماعی، نمی توان به ساختار سازی و سیستم سازی
مبادرت ورزید.
1ـ هدف از نقد و انتقاد، بهتـر فهمیـدن و دقیـق فهمیـدن یک
موضوع است.
2ـ هدف از نقد و انتقاد، نزدیک کردن یک فکر و نظریه به fact
است.
3ـ اظهار نظر با نقد متفاوت است: اولی مخاطب خاصی ندارد
اما دومی برای اصلاح فکر و سخن و عمل دیگری است.
4ـ منتقد تا می تواند باید در متن انتقادی خود، پرسش ها و
زوایای جدید طرح کند.
5ـ داشتـن یک دیـدگـاه متفـاوت، نقد نیـست. مستـنـدات و
fact ها، مبنای نقد و انتقاد هستند.
6ـ نقد شفاهی از نظر مکتوب، بی اعتبار است.
7ـ منتقد باید دقیق با نقطه و ویرگول از متن اصلی، نقل قول
کند و بعد آن را بر اساس مستندات نقادی کند.
8ـ نقد به صورت مناظره توسط کسانی معتبر است که هر دو
طرف در رابطه با موضوع مناظـره، متـون مختلف تولیـد و چاپ
کرده باشند.
9ـ در مسائل فکـری و علمـی، مبنـای نقد بر واقعیـات، آمـار و
fact ها است. جایگاه تخیـلات و توهمـات در مـدارهای علمـی
نیست.
10ـ در جامعهای نقد اعتبار پیدا میکند که افراد متخصص در
حوزه ی تخصصی خود نقادی کنند.
11ـ اگر منتقد نکتهای را از متن مکتوب متوجه نمی شود، ابتدا
سؤال میکند و بعد نقد میکند.
12ـ پیش ذهنیت از نویسنده یک متن، نقد و انتقاد را مخدوش
و بی اعتبار میکند.
13ـ به میزانی که انتقادات کلی باشند از اعتبار آنها کاسته
میشود. مبنای کار علمی و انتقادی در پرداختن به جزئیات
است.
14ـ بالاترین سطح اعتبار یک فرد علمی و فکری، نوشتههای
اوست. سخنرانی و ارائه ی شفاهی مطالب پایینترین سطح
است.
15ـ منتقد بر نویسنده ی متن، القاب نمی گذارد.
16ـ کسی که در یک موضوع تخصص نداشته و متون تولید و
چاپ نکرده، به لحاظ علمی نمیتواند انتقاد کند.
17ـ منتقد، متن و سخن و فکر طرف خود را نقد میکند و نه
شخص او را.
18ـ کسی که نقد علمی می شود، وظیفه ی مدنی دارد که
به انتقادات پاسخ دهد.
19ـ نقدی که به آمار و مستندات تجربی و تاریخی اتکاء داشته
باشد، معتبرتر است.
20ـ منتقـد در بیـان و لـحن، شخصـی احساسـی و عصبـانـی
نیست. ادب و صداقت او مقدم بر انتقاداتش است.
21ـ منتقد و انتقادشونده هر دو باید در یک موضوع تخصص
داشته باشند و متون تولید و چاپ کرده باشند.
22ـ نقاد از این عبارات، فراوان استفاده میکند: حدس میزنم.
تصور میکنم. به نظرم می آید. شواهد اینگونه نشان میدهد.
آمار چنین می گوید.
23ـ نقد فکری و علمی باید مکتوب و علنی باشد اما نقد از
رفتار حتما" باید به صورت خصوصی به افراد منتقل شود.
24ـ محل تحصیل، اساتید و متون علمی منتقد، بر کیفیت نقد
او بسیار تأثیرگذار است.
25ـ انـدیشـه هـا «سطـح اعتـبـار» دارنـد و بـه تـدریــج اصـلاح
می شوند. می توان با استدلال، مستندات و آمار، اندیشه ها
را تکامل بخشید.
26ـ منتقـد باید مـراقـب باشد تا آنـچه که خودش دوست دارد
بگوید را به حساب متن دیگری نگذارد و متن او را تحریف نکند.
27ـ استفاده از کمیت ها، دقت و اعتبار نقد را افزایش می دهد.
28ـ علمی ترین متن و علمی ترین نقد آن است که نویسنده،
تعاریف خود را از مفاهیم از یک طرف و مفروضات و استوانه های
فکری را از طرف دیگر به طور دقیق مکتوب کند.
29ـ در نقادی و مناظره، مبنای استدلال «پژوهش های علمی»
است.
30ـ استانداردگذاری برای نقد و مناظره، مسئولیت دانشگاه ها،
متخصصین و انجمن های علمی است.
1ـ با 51 میلیون جمعیت، اقتصاد دوازدهم جهان و 1.1 تریلیون
دلار تولید ناخالص داخلی؛
2ـ شهروندان کره ای 2200 ساعت در سال کار میکنند؛
3ـ بالای 30,000 دلار درآمد سرانه (60 دلار در سال 1960)؛
4ـ حمایت پایدار و همه جانبه ی هیئت حاکمه از تولیدکنندگان
و شرکتهای خصوصی؛
5ـ بیکاری 3.2 درصد و تورم 1.3 درصد؛
6ـ در هزینه کردن برای تحقیق و توسعه (R&D) از آمریکای
شمالی و اروپای غربی بالاتر؛
7ـ حداقل 5 درصد رشد اقتصادی در 45 سال گذشته؛
8ـ شروع یک فعالیت اقتصادی: در سه مرحله و 4 روز طول
میکشد؛
9ـ مبارزه با فقر و تحقیر تاریخی از طریق تولید ثروت؛
10ـ پسانـداز بالا و مصـرف کم به عنـوان فرهنـگ فـردی و
سازمانی؛
11ـ اول در جهان در دولت الکترونیک؛
12ـ هشتم در جهان در استانداردهای بهداشت؛
13ـ کره جنوبی یک کشور توسعه یافته محسوب میشود؛
14ـ نیروی کار بسیار با انگیزه، پرکار و با انضباط؛
15ـ در صدر تولیدکنندگان: کشتی قارهپیما، موبایل، صفحه ی
LCD و تراشه ی حافظه؛
16ـ اجماع فکـری و استراتـژی مشتـرک همـه ی جریـانهـای
سیاسی و امنیتی درون حاکمیت نسبت به کره و آینده ی آن؛
شب کره جنوبی و کره شمالی؛ روشنی دموکراسی و تاریکی استبداد
17ـ رقیب «سیلیکان ولی» در نوآوری و فنآوری؛
18ـ رقابت جدی با محصولات ژاپنی و چینی؛
19ـ فرهنگ عمومی: اعتماد، راستگویی، تحمل بالا، تعامل،
یادگیری و پرهیز از بدگویی؛
20ـ نظام آموزشی فوقالعاده کارآمد، حرفهای و رقابتی؛
21ـ نـوآوری در فنآوری: مهـمترین بنیـان رشد و توسعـه ی
اقتصادی؛
22ـ شایسته سالاری نهادینه شده در بنگاهها و دولت؛
23ـ ده شرکت بزرگ خصوصی، 1/4 نیروی کار را استخدام
کردهاند؛
24ـ هیئت حاکمه به ندرت در رسانهها حاضر میشود؛
25ـ شصت و دو درصد از زنان، شاغل هستند؛
26ـ ارتباطات گسترده ی بینالمللی و به ویژه آسیایی؛
27ـ یادگیـری، بهتـر شدن و تغییـر: کانـون فـرهنگ فـردی و
اجتماعی؛
28ـ حداقل دخالت دولت در فعالیتهای بخش خصوصی؛
29ـ تشکلهای مؤثر بخش خصوصی، کارگران و نویسندگان
برای اثرگذاری بر سیاستهای دولت؛
30ـ اولویت جایگاه و آینده ی کره جنوبی بر هر موضوع دیگری
چه در حاکمیت، چه در میان بنگاهها و چه در میان شهروندان.
1ـ 97 درصد مردم با اینترنت کار می کنند؛
2ـ بالاترین صندوق ذخیره ی دولت در جهان را دارد: 884 میلیارد
دلار؛
3ـ مردم نـروژ چهارمیـن مـردم خوشحال جهـان بعد از دانمـارک،
سوییس و ایسلند؛
4ـ هر 9 دانشآموز یک معلم دارند؛
5ـ طی 23 سال گذشتـه، نرخ تـورم حدود 2 درصـد بـوده است؛
6ـ طی 35 سال گذشته، نرخ بیکاری حدود 4 درصد بوده است؛
7ـ با پنج میلیون جمعیت، 345 میلیارد دلار تولید ناخالص داخلی
دارد؛
8ـ طولانیترین تونل جادهای جهان را دارد: 24.5 کیلومتر؛
9ـ کشور بر اسـاس قانـون اساسی 1814 مـدیـریت میشود:
بیش از 200 سال پیش؛
10ـ 33 درصد کشور جنگل است؛
11ـ ششمین کشور در راحتی کسب و کار در میان 189 کشور؛
12ـ کشور 1145 سال پیش تأسیس شده است؛
13ـ 68 درصد جامعه شاغل است؛
14ـ در دمـوکراسـی، بهداشـت، آزادی بیـان و کیفیـت زنـدگی،
رتبه ی اول جهانی را دارد؛
15ـ کشور با مجموعـهای از دولـت رفـاه، نظـام سرمـایهداری و
سوسیال دموکراسی مدیریت میشود؛
16ـ 30 درصد نیروی کار توسط دولت به کار گرفتـه شده است؛
17ـ صنایع نفت، مخابرات، آلومینیوم، توربینهای آبی و بزرگترین
بانک، دولتی است؛
18ـ 74 درصد مردم عضو کلیسای نروژ هستند؛
19ـ 16 درصد جمعیت کشور مهاجر از خاورمیانه یا آفـریقا است؛
20ـ روز 17 ماه مه که روز ملی است مردم بهترین لباس خود را
میپوشند و به تئاتر، کنسرت و جشن میروند؛
21ـ با 1412 کشتی، ششمین ناوگان تجاری جهان را دارد؛
22ـ اکثریت با نـام کوچک یکدیگر را خطـاب میکننـد، بعضا" با
اسم فامیل. افراد القاب ندارند؛
23ـ تا سال 2025، مصرف بنزین برای خودروها تمام می شود؛
24ـ چهارمین کشور در دنیا در تسلط مردم به زبان انگلیسی در
خارج از کشورهای انگلیسی زبان؛
25ـ 8.7 میلیارد دلار سرمایهگذاری مستقیم خارجی؛
26ـ امید به زندگی: مردان 81 سال، زنان 84 سال؛
27ـ دولت از بخش کشاورزی به شدت حمایت میکند؛
28ـ نرخ مالیات افراد: 47 درصد. مالیات شرکتها: 27 درصد؛
29ـ کارآمدترین و باثباتترین کشور جهان با بالاترین نرخ عدالت
اجتماعی؛
30ـ در شاخصهای توسعه ی انسانی طی 15 سال گذشتـه:
رتبه اول یا دوم.
پرسش: کدام بنـدهای متن بالا مربوط به «شاخص توسعه ی
انسانی» در کشور نروژ است؟
67 سال برای مبارزه با نژادپرستی در آفریقـای جنوبی
تلاش کرد؛
27 سال زندانی بود که 18 سال آن در زندانـی با ابعاد
2.1×2.7 متر بود؛
معتقد بود نفرت، مانع فکر کردن منطقی می شود؛
پس از آزادی، از مردم خواست از سفیدپوستان انتقام
نگیرند و آنها را ببخشند؛
فـراتـر از استـدلال، از طریـق احتـرام به انسـان ها، به
دستـاوردهای بزرگی دست یافت؛
از زندان، به صورت مکاتبه ای، لیسانس حقوق خود را
از دانشگاه لندن گرفت؛
به مـردم گفـت: اگـر مـی خواهیـد با مـخالـف به صلـح
برسید باید با او کار کنید و با او شریک شوید؛
معتقد بود سخت تر از تغییر جامعـه، تغییـر خود است؛
در پی شوکت فردی نبود (Self- glory)؛
ایرادها و اشتباهات خود را مخفی نمی کرد؛
کنترل عمیقی بر احساسات و رفتار خود داشت؛
در مـراسم تحلیـف ریاست جمهـوری، از زندانبـان خود
Christo Brand به عنوان مهمان ویژه دعوت کرد؛
وقتی رییس جمهور بود، از قـاضی Percy Yutar که او
را به اعدام محکـوم کرده بود برای شام دعوت کرد؛
معتقد بود تا فقر از میان نرود، آزادی بدست نمی آید؛
توان قابل توجهی در اجماع سازی میان نیروهای مختلف
سیاسی را داشت؛
بر تدوین قانـون اساسـی آفریقـای جنوبـی، دقیق نظارت
کرد: سندی که تحسین جهانیان را به همراه داشت؛
مـی گفت بهتـریـن روش شنـاخت یـک کشـور، شنـاخت
وضعیت زندانهای آن است؛
همیشه در حال یادگیری بود؛
هـر کـه او را ملاقـات کرد گفت: مـانـدلا با دقـت و علاقـه
گوش می کند؛
هـر چه از او تمنـا کـردنـد، کانـدیــد دوره ی دوم ریــاست
جمهـوری نشد. فقط پنج سال رییس جمهور بود؛
نام بیوگرافی خود را گذاشت: راه طولانی آزادی؛
به طـور واقـعـی و پـایــدار، متـواضـع و ازخود گذشتـه بـود
(Selfless)؛
ذاتا" با پرنسیب بود؛ دیگران احساس حیلـه گری از جانب
او نمی کردند؛
قدرت و لذتِ از قدرت بسیاری از رهبران آفریقایی را آلوده
کرد، اما مـانـدلا فـراتـر از همـه ی آنها عمل کرد و چهـره ی
ماندگار تاریخ شد؛
معتقد بود آموزش، مؤثرترین روش تغییر جهان است؛
مظهرِ بهره برداری از سَمبل ها بود: شمـاره ی زنـدانش
را به عنـوان ابتـکار عملـی در مبارزه با بیماری ها در آفریقا
گذاشت (46664 Initiative)؛
از 250 دانشگـاه و مـؤسسـه، جایـزه ی صلــح و دکتـرای
افتخاری گرفت؛
به خاطر محبوبیتِ جهـانی، سازمـان ملل، 18 جولای هر
سال (روز تولدش) را بـه عنـوان روز بیـن الملـلــی نلســون
ماندلا ثبت نمود؛
هم انسان شریفی بود و هم سیاستمدار بود؛
می گفت: مـرا با موفقیـت هایـم نسنجیـد بلکـه با تعـداد
دفعاتی که سقوط کردم و مجددا" برخاستم ارزیابی کنید.
جوامعی که فرهنگِ عمومی آنها بیشتر متکی بر فرهنگ شفاهی
است، فراز و نشیب های فراوانی را تجربه می کنند. اما وقتی ابزارِ
تعاملِ فرهنگی میان اِلیت ها (elite : نخبه، برگزیده، افراد تصمیم
گیرنده و اثرگذار) هم شفاهی باشد، فراز و نشیب، جای خود را به
بحران ها و تکرار بحران ها می دهد.
منظور از ابزارِ تعاملِ فرهنگی چیست؟ با یک مثال به تجزیه ی این
موضوع می پردازیم. آیا تابه حال فرصت کرده اید به این مسئله فکر
کنید که چرا افرادِ روحانی از هر جناح و گرایشِ فکری که باشند در
نهایت با یکدیگر احساسِ قرابت و هم اندیشی می کنند؟ شاید یک
علتِ تعیین کننده این باشد که: متون مشترک خوانده اند. کتاب ها،
رساله ها، ادبیات و مفاهیم مشترک دارند. اگر هم اختلاف نظر داشته
باشند، مکانیزم های تعامل و تحمل را در میان خود عادی سازی
کرده اند.
دموکراسی هم متون و ادبیات و مفاهیم خود را دارد. طی چند قرن،
این ادبیات ساخته و پرداخته شده و حلقه های وصل فکری الیت ها
شده اند. الیت ها که شامل نویسندگان، خبرنگاران، سیاستمداران،
هنرمندان و کارآفرینان می شود، نیاز به متون و ادبیاتِ مشترک دارند
تا بتوانند از حکمرانی و اثرگذاری خود جواب بگیرند. تاریخ شوروی نشان
می دهد که مارکسیسم فقط ذهن اعضای حزب کمونیست شوروی را
شکل نداده بود، بلکه در دانشگاه ها، مطبوعات، صنعت، دانشمندان و
حتی شهروندان عادی حکّ شده بود. متون و مفاهیمی مشترک،
کلیه ی ساز و کارهای یک نظام اجتماعی، اقتصادی و سیاسی را به
هم تنیده بود.
همین تجربه در غرب اروپا و شمال آمریکا پیرامون دموکراسی از ژان
بُدَن (1596-1530) شروع شد و هم چنان با نوشته های فراگیر یورگن
هابرماس در حال تکامل است. هرچند دموکراسی، اپلیکیشن های
مختلف در فرانسه، آلمان، انگلستان، ایتالیا و آمریکا عرضه کرده ولی
در عموم این کشورها از مبانی و مفاهیم مشترکی برخوردار است.
چگونه می توان صاحب دموکراسی شد و رفتار و اندیشه های
دموکراتیک داشت ولی در میان صدها اثرِ جدی در این باره، حداقل
متونِ زیر را نخواند؟!
Social Contract (1762)
Jean-Jacques Rousseau
The Federalist Papers (1780)
Alexander Hamilton
Democracy in America (1835)
Alexis de Tocqueville
On Liberty (1859)
John Stewart Mill
Democracy and Education (1916)
John Dewey
Capitalism, Socialism and Democracy (1942)
Joseph Schumpeter
The Origins of Totalitarianism (1951)
Hannah Arendt
A Preface to Democracy (1956)
Robert A. Dahl
Social Origins of Dictatorship and Democracy (1966)
Barrington Moore Jr.
The Wheels of Commerce (1979)
Fernand Braudel
تصور کنید حدود 20 تا 30 هزار نفر از الیت یک کشور از مجموعه ی
سیاست مداران، نویسندگان، دانشگاهیان، دانشمندان، خبرنگاران و
کارآفرینان، این کتابها و مثل آنها را از طریق نظام آموزشی ـ دانشگاهی
در کلاس درس و با استاد خوانده باشند. چنین ادبیات مشترکی به
نظام فکری و استنباطی مشترکی می انجامد. مطالعه ی تاریخ اروپا،
آمریکای شمالی و ژاپن نشان می دهد، باورهای مشترک الیت ها به
تدریج به فرهنگ عمومی تبدیل می گردند. متون مشترک الیت به یک
جهان بینی مبدل و سپس آگاهانه و ناآگاهانه به صورت استنباط های
عمومی ظاهر می شوند.
وقتی تاریخ اجتماعی و سیاسی جامعه ی خود را مطالعه می کنیم،
در هیچ مقطعی دردرون الیت ها، انسجام فکری مشاهده نمی شود.
از قاجار به بعد، هر گروه الیت را که بررسی می کنیم، از جریان های
فکری مختلف تشکیل شده که هر یک باورهای خود را دارند و در
مدارهای خود زندگی و عمل می کنند. طی یک قرن گذشته، چندین
دسته از ادبیات و بعضا" در تضاد با یکدیگر وجود داشته است. در دوره ی
پهلوی، ادبیات الیت سیاسی، باستانگرایی بود در حالی که بخش
قابل توجهی از نویسندگان و دانشگاهیان، به ادبیاتِ چپ معتقد بودند
و همزمان، فعالین اقتصادی به آمیخته ای از لیبرالیسم و تجارتِ سنتی
باور داشتند؛ هرچند از سال 1313 تا 1320 و 1348 تا 1357، کلیه ی
استنباط ها، سیاست گذاری ها و مدیریت کلان، در دو فرد خلاصه
می شد.
دانشکده ی "ساینسس پو" ی پاریس
در مقام مقایسه، قابل توجه است که بخش اعظمِ الیت فرانسه از
دانشکده ای فارغ التحصیل شده اند که در آن اقتصاد، سیاست و
حقوق تدریس می شود (Sciences Po). این در حالی است که ادبیات،
متون و کتب مربوط به دموکراسی در 120 سالِ گذشته ی تاریخ
اجتماعی و سیاسی ما، در دوایری محدود مطرح بوده است و در هیچ
مقطعی به ادبیاتِ مُسلط (Mainstream) در میان نویسندگان، خبرنگاران،
سیاست مداران، دانشگاهیان و کارآفرینان تبدیل نشده است.
مطالعات، تدریس و سخنرانی های پراکنده در مورد دموکراسی به
انسجام و اجماعِ فلسفی و مفهومی و در نهایت عملکردی الیت ها
منجر نمی شود!
طی قرن گذشته، به چهار دایره ی چپ، دینی، ملّی و دموکراتیک
در صحنه ی اجتماعی و سیاسی ایران می توان اشاره کرد. هر چند
در بعضی مفاهیم، همپوشانی هایی میان این چهار دایره، قابلِ تصور
است، ولی در مجموع، مستقل از یکدیگر عمل کرده اند و از همه
مهمتر، هرکدام متون و ادبیات و کتب خود را داشته اند. به عنوان مثال،
هرکدام از این جریان ها به یک سوالِ کلیدی پیرامون توسعه یافتگی،
پاسخ هایی دارند که قابل جمع کردن و تبدیل آنها به یک خط مشی
در حکمرانی نمی شود. آیا در جهانی که زندگی می کنیم و در این
منظومه ای که باید جامعه ای را مدیریت کنیم اصولا" باید «تولید ثروت»
بشود یا خیر؟! دلیل اصلی فراز و نشیب های دائمی در حوزه ی
سیاستگذاری و قطع و وصل نظام های سیاسی در جامعه ی ما،
حاکی از فقدانِ اجماع در ادبیاتی است که مجموعه ی نظرات نخبگان
را یکجا جمع کند.
کدام وجوهِ استنباطی مشترکی می تواند میان یک تحصیل کرده ی
اقتصادِ دانشگاه کمبریج انگلستان و شاغل در سازمان برنامه و بودجه
از یک طرف، و نماینده ی مجلس با تحصیلات حوزوی از طرف دیگر وجود
داشته باشد؟! این دو عضوِ الیت کشور، دو نوع ادبیات و متون خوانده اند
و از واژه ها و مفاهیمی مانند توسعه، فرهنگ، ارتباطات بین المللی،
تولید ثروت و دیپلماسی، تلقیّات بسیار متفاوتی دارند که بعضا" ممکن
است حتی یک نقطه ی تماس هم نداشته باشد. در نهایت، وقتی ده،
پانزده هزار نفری که الیت را تشکیل می دهند از چندین منبع متفاوتِ
استنباطی برخوردار باشند، به کلی گویی، ابهام گویی، تغییرِ موضع
روزانه، فراز و نشیب دائمی و عملکردهای موازی و متناقض متوسل
می شوند.
دموکراسی، نسبت به انسان، جامعه، زمان، تولید، رسانه، قدرت،
مصلحتِ عامه، ثروت یابی، آزادی، سازماندهی اجتماعی و نظام
بین الملل نظر خاص خود را دارد. هر چند این تعاریف و نظرات، مطلق
نیستند ولی از اصول ثابتی برخوردارند. به عنوان مثال، دموکراسی،
اصالت اندیشه های متفاوت را می پذیرد و «حقِ» انسان ها می داند
که دیدگاه های متفاوت داشته باشند. بسیاری از جهان بینی های
جهان سومی، این حق را به رسمیت نمی شناسند. خاطرم هست
فردی در داوس (Davos) در سال 2015 که از طرف دفتر صدراعظم
آلمان آمده بود در ضمن گزارشی در مورد یک میلیون مهاجر سوری
گفت که دولت آلمان با دانشگاه الازهر مصر قرارداد بسته است تا
120 مُفتی برای مهاجرین مسلمانِ سوری تربیت و به آلمان اعزام
کند...؛
این اقدام قبل از آنکه یک سیاستگذاری باشد، یک طرز تفکر نسبت
به حقوق مذهبی مسلمانان مهاجر در آلمان است.
یکی از دلایل مهمی که جامعه ی ما دموکراتیک نمی شود عدمِ
تسلطِ طیف وسیعی از نویسندگان، خبرنگاران، دانشگاهیان،
سیاستمداران و کارآفرینان به زبان های مهم خارجی مانند انگلیسی،
فرانسه و عربی است. مطالعه ی متون و ادبیات هر موضوعی به زبان
اصلی آن به هیچ وجه قابل مقایسه، حتی با بهترین ترجمه های آنها
نیست. روح واژه ها و مفاهیم در ترجمه از میان می رود و معلوم نیست
خواننده ی متن ترجمه شده تا چه میزان با دقت و فرموله بندی نویسنده
آشنا می شود. به موازات مطالعه و درک دقیقِ متون و ادبیات یک جهان
بینی، اعتقاد پیداکردن و درونی کردن (Internalization) فرهنگ آن
متون، خود زاویه ای دیگر از سختی های عملیاتی کردن آن جهان بینی
است. به عبارت دیگر، مطالعه ی متون دموکراسی با رفتار دموکراتیک،
دو موضوع متفاوت است. با بررسی نظام های دموکراتیک به نظر
می رسد مادامی که «سیستمِ حقوقی دموکراتیک» ایجاد نشود،
رفتار دموکراتیک فرصت ظهور پیدا نمی کند.
ژاپن و آلمان هر دو، مانند یک سیستم عمل می کنند. نظام
استنباطی و فکری در هر دو کشور تحت تأثیر باورهای مشترک در
لایه های مختلف الیت های این دو کشور است. باورهای مشترک
به نوبه ی خود متأثر از ادبیات و متون مشترک و نظام آموزشی
یکپارچه است.
واژه ی دموکراسی در جامعه ی ما عمدتا" در سخنرانی ها و به
صورت شفاهی مطرح می شود و پشتوانه ی تاریخی و مطالعاتی
قابلِ اتکا ندارد. حتی اگر فرض کنیم طی دهه های آینده، ادبیات آن
بیشتر مطالعه شود، چالشِ بعدی، رفتار دموکراتیک است. تا زمانی
که در یک جامعه، نظام حقوقیِ دموکراسی (حتی مانند کره جنوبی
و شیلی) استقرار پیدا نکند، انتظارِ رفتارِ دموکراتیک، غیر واقع بینانه
خواهد بود. در سال 1380 به یک فعال سیاسی این نکات را در میان
گذاشتم: شما که در پی توسعه ی سیاسی یا دموکراسی هستید؛
یا با متون دموکراسی آشنا نیستید، و یا این جامعه ی خود را
نمی شناسید. نمی شود با باورهای 5 درصدِ الیت یک کشور،
دموکراسی به پا کرد. دمکراسی یک پروسه ی طولانی آموزش،
مطالعه و درک مشترکی از مفاهیمِ دموکراتیک را می طلبد. تکثر و
بلکه تضادِ فکری وسیعی در بینِ الیت این جامعه وجود دارد. اعتقاد
به دموکراسی مابین الیت بسیار اندک است و ساز و کار حقوقی آن
وجود ندارد. با سخنرانی و میتینگ نمی شود به دموکراسی دست
یافت. ابتدا ادبیات و متون آن باید در مجموعه ی الیت مورد پذیرشِ
تعهدآور قرار گیرد.
به علاوه این جامعه، فرهنگِ انباشته شده ای در ناخودآگاه خود
دارد که نیازمند تحولِ جدی آموزشی است تا فرهنگ دموکراتیک را
بپذیرد و از یک نسل به نسل دیگری منتقل کند. بی دلیل نیست که
طی 120 سال گذشته، پروژه های مشروطه خواهی، آزادی سیاسی،
دموکراسی خواهی و اصولا" تحولِ ساختاری، یکی پس از دیگری
ناتمام و ناکام مانده اند. یک دلیلِ کانونی، ناآشنا بودن اکثریتِ فعالین
با ادبیاتِ تئوریک تغییر و ساختارسازی است. الیت و جامعه ای که با
کتاب خواندن و همگانی کردن اندیشه ی تغییر به صلح نرسد،
نمی تواند در انتظارِ تحول باشد. کافی است با دقت و جزییات، تاریخ
ژاپن و کره جنوبی را مطالعه کنیم. بی دلیل نیست که می گویند:
یک فرد مساوی است با آنچه که خوانده است.
![]() |