متوسطه دوم و درس های ناگفته!
 
 
فقط از فهمیدن توست که می ترسند
 

قوّت مغرب نه از چنگ و رباب

نی ز رقص دختران بی حجاب

نی ز سحر ساحران لاله روست

نی ز عریان ساق و نی از قطع موست

محکمی او را نه از لادینی است

نی فروغش از خط لاتینی است

قوت افرنگ از علم و فن است

از همین آتش چراغش روشن است!

 


برچسب‌ها: محمد اقبال لاهوری, علم و فناوری, مغرب زمین
 |+| نوشته شده در  چهارشنبه هشتم بهمن ۱۳۹۹ساعت 10:49  توسط بهمن طالبی  | 

   اقبال مـردی است اروپا رفتـه و اروپا شناختـه، دارای تـحصـیـلات

بسیـار عـالـی جدیـد است و از آن بهـره ی بسیـاری داشتـه؛ او

کسی نیست که در گوشـه ای از هنـد مـنـزوی شـده بـاشـد و از

دور شبـحی از اروپـا در نظـرش مـجسـم شـده باشـد و بعد بخواهـد

انتقاداتی بکنـد. او اروپـا را از نـزدیـک دیـده و شناختـه و تجزیـه و

تحلیل کرده است. به علم جدیـد هم بسیار علاقه مند است و

جوانان مسلمـان را تشویـق می کنـد که علوم جدیـد را یاد بگیرنـد.

او کسی نیست که با علـوم جدید مخالـف باشد یا مسلمیـن را

پرهیز دهد که علوم جدید را نیاموزند.

   اولین چیزی که در گفتار این مرد جلب توجه می کند این اسـت

که آن چیـزی را که امـروز «تمـدن اروپـایـی» می نـامـیـم، یعنـی

مجمـوع شئـون زنـدگـی اروپـایـی، ایده آل هایی که تمدن اروپا به

بشر معرفی می کند، راه و رسمی که به بشر برای زندگی

می آمـوزد. اخلاق و عادات، و بالاخره مسیری که اروپای امروز طی

می کند نه تنها چیز خوبی نمی داند، بلکه یک امر بسیار خطیر و

خطـرنـاکـی می دانـد؛ هـم برای بشریـت و هم برای خود مردمـان

اروپـا!

   پس به نظر اقبـال آینـده ی تمدن اروپا بسیار شوم و خطـرنـاک

است؛ و با اینـکه به علـم اروپـایـی خوشبین اسـت، به تـمـدن

اروپـایـی بسیار بـدبـیـن اسـت. مثلا" می گوید:

 

   «آنها که چشمشان از تقلیـد و بـردگی  کور

شـده است، نمـی توانـنـد حقـایـق بـی پـرده را

درک کـنـنـد. این فـرهـنـگ و تـمــدن نــیــمــه

مرده ی اروپایی چگـونـه مـی تـوانـد کشـورهـای

ایـــران و عـرب را حیـات نویـن بخشد، هنگامی

که خود بـه لـب گـور رسـیـده اسـت!

    برجستـه تـریـن نـمـود تـاریـخ جدیـد، سرعـت

عـظـیـمــی اسـت کـه جهــان اسلام با آن سـرعت

از لـحاظ روحی در حال حرکـت بـه طــرف مــغــرب

زمـیــن است. الـبــتــه در ایـن حرکت هیچ چیز

نادرســت و بـاطـلی نـیـسـت چه، فـرهنـگ اروپایـی

از جنبــه ی عقـلانی آن (یعـنـی فقـط از جنبـه ی

علـمـی و فکـری) گـستــرشــی از بــعــضـــی از

مهمتـریـن مـراحل فــرهـنـگ اسـلامـی است.»

 

   پس سـخن اقبـال این است که: اگر ما تنها جنبه ی فـکـری و

علمـی اروپـا را در نظـر بگیریـم، هر چه به آن سو برویم برای ما

خطر ندارد چون علـم، علـم است و علم اروپا دنباله و امتداد علوم

اسلامی است. فرهنگ اروپا به معنی علم اروپا، دنباله ی فرهنـگ

اسلامـی است. اقبـال در دنبـالـه می گویـد:

 

   «تـرس ما تنها این است که ظاهـر خیره کننده ی

فـرهـنـگ اروپـایـی از حرکـت مـا جلوگیری کند و از

رسیـدن به ماهیت واقعـی آن فرهنگ عاجز بمـانیـم.

بایـد بدانیـم عقل به تنهایی قـادر نیـست که بـشـر

را نـجات دهـد و بـزرگتـرین عیـب فـرهـنـگ اروپـا این

اسـت کـه مـی خواهــد بـا عقل بـه تنهایی ــ بدون

اینکه با روح، با وجدان، بـا ایـمـان پـیــونــدی داشتـه

 بـاشـد ــ کشتی بشریت را از مهلکه بدر برد.»

 


برچسب‌ها: محمد اقبال لاهوری, مرتضی مطهری
 |+| نوشته شده در  پنجشنبه بیست و پنجم دی ۱۳۹۹ساعت 10:39  توسط بهمن طالبی  | 

 

                   طور؛

 

موجی

                      از

 

غبار

                       خانه اش

 

 


برچسب‌ها: پیامبر گرامی اسلام, محمد اقبال لاهوری, طور, کوه طور
 |+| نوشته شده در  جمعه سوم آبان ۱۳۹۸ساعت 17:59  توسط بهمن طالبی  | 

عاشقی آموز و محبوبی طلب

چشم نوحی، قلب ایوبی طلب

هست معشوقی نهان اندر دلت

چشم اگر داری بیا بنمایمت

عاشقان او ز خوبان خوبتر

خوشتر و زیباتر و محبوبتر

دل ز عشق او توانا می شود

خاک، همدوش ثریا می شود

در دل مسلم مقام مصطفی است

آبروی ما ز نام مصطفی است

طور؛ موجی از غبار خانه اش

کعبه را بیت الحرم کاشانه اش

در شبستان حرا خلوت گزید

قوم و آیین و حکومت آفرید

در جهان آیین نو آغاز کرد

مَسند اقوام پیشین درنورد

از کلید دین درِ دنیا گشاد

همچو او بطنِ اُم گیتی نزاد

در نگاه او یکی بالا و پست

با غلام خویش بر یک خوان نشست

 


برچسب‌ها: پیامبر گرامی اسلام, محمد اقبال لاهوری
 |+| نوشته شده در  چهارشنبه دهم مهر ۱۳۹۸ساعت 21:43  توسط بهمن طالبی  | 

   

    اروپـایـی زیـاد از « انسـان» و «انسـان دوستـی» در کلام و نوشته

و اعلامیه ها دم می زند؛ ولی چون اینها فقط از فکر و عقلش

سرچشمه می گیرد و نه از جان و روحش، لذا درونی نیست. اروپایی

می گوید «انسان»، ولی عملا" «انسان دوست» نیست. می گوید

«حقوق بشر»، ولی احترامی برای بشر و حقوق او قائل نیست. از

«آزادی» دم می زند،ولی واقعا" در عمق روح خودش به «آزادی» ایمان

ندارد. می گوید «مسـاوات»، ولی در عمق وجدان خودش به اینها

پای بند نیست. نتیجه این اسـت کـه بـا وجود هـمـه ی ایـن شـعــارهـا

و لاف هـا، «بهـره کشـی از درویشان به سـود توانگـران» هم چنان

دایـر مـدار اقتصـاد و سیـاست جهـان است.

 


برچسب‌ها: محمد اقبال لاهوری
 |+| نوشته شده در  یکشنبه نوزدهم خرداد ۱۳۹۸ساعت 5:50  توسط بهمن طالبی  | 

 

 

اقبال لاهوری

 

 مناظره ی قطره و دریا

 

 

یکی قطره ی باران ز ابری چکید

خجل شد چو پهنای دریا بدید

که جایی که دریاست، من کیستم؟

گر او هست، حقّا که من نیستم!

ولیکن ز دریا برآمد خروش

ز شرمِ تُنک مایگی رو مپوش

تماشای شام و سحر دیده ای

چمن دیده ای، دشت و در دیده ای

به برگِ گیاهی به دوش سحاب

درخشیــدی از پــرتــو آفتـاب

گـهـی هــمــدمِ تــشـنــه کـامـان راغ

گـهــی مــحرمِ سـیــنــه چاکــانِ بــاغ

گـهـی خفـتـه در تـاک و طـاقـت گـداز

گهی خفته در خاک و بی سوز و ساز

زِ موجِ سبک سیرِ من زاده ای

زِ من زاده ای، در من افتاده ای

بیـاسـای در خلــوتِ سیــنــه ام

چو جوهر درخش اندر آیینه ام

گهر شو در آغـوشِ قُـلـزم بـزی

فـروزان تـر از مـاه و اَنـجُم بـزی


قُلزُم : رود بزرگ، دریا

 


برچسب‌ها: محمد اقبال لاهوری
 |+| نوشته شده در  یکشنبه بیست و پنجم آذر ۱۳۹۷ساعت 21:40  توسط بهمن طالبی  | 

 

باز بر رفته و آینده نظر باید کرد

هله برخیز که اندیشه دگر باید کرد

عشق بر ناقه ی ایام کشد محمل خویش

عاشقی؟ راحله از شام  و سحر باید کرد

پیر ما گفت: جهان بر روشی محکم نیست

از خوش و ناخوش او قطع نظر باید کرد

تو اگر ترک جهان کرده، سر او داری

پس نخستین ز سر خویش گذر باید کرد

گفتمش در دل من لات و منات است بسی

گفت این بتکده را زیر و زبر باید کرد

 


برچسب‌ها: محمد اقبال لاهوری
 |+| نوشته شده در  جمعه بیستم مهر ۱۳۹۷ساعت 9:54  توسط بهمن طالبی  | 

 

باز بر رفته و آینده نظر باید کرد

هله برخیز که اندیشه دگر باید کرد

عشق بر ناقه ی ایام کشد محمل خویش

عاشقی؟ راحله از شام  و سحر باید کرد

پیر ما گفت: جهان بر روشی محکم نیست

از خوش و ناخوش او قطع نظر باید کرد

تو اگر ترک جهان کرده، سر او داری

پس نخستین ز سر خویش گذر باید کرد

گفتمش در دل من لات و منات است بسی

گفت این بتکده را زیر و زبر باید کرد

 


برچسب‌ها: محمد اقبال لاهوری
 |+| نوشته شده در  شنبه سیزدهم مرداد ۱۳۹۷ساعت 21:43  توسط بهمن طالبی  | 

 

 

اقبال لاهوری

 

 مناظره ی قطره و دریا

 

 

یکی قطره ی باران ز ابری چکید

خجل شد چو پهنای دریا بدید

که جایی که دریاست، من کیستم؟

گر او هست، حقّا که من نیستم!

ولیکن ز دریا برآمد خروش

ز شرمِ تُنک مایگی رو مپوش

تماشای شام و سحر دیده ای

چمن دیده ای، دشت و در دیده ای

به برگِ گیاهی به دوش سحاب

درخشیــدی از پــرتــو آفتـاب

گـهـی هــمــدمِ تــشـنــه کـامـان راغ

گـهــی مــحرمِ سـیــنــه چاکــانِ بــاغ

گـهـی خفـتـه در تـاک و طـاقـت گـداز

گهی خفته در خاک و بی سوز و ساز

زِ موجِ سبک سیرِ من زاده ای

زِ من زاده ای، در من افتاده ای

بیـاسـای در خلــوتِ سیــنــه ام

چو جوهر درخش اندر آیینه ام

گهر شو در آغـوشِ قُـلـزم بـزی

فـروزان تـر از مـاه و اَنـجُم بـزی


قُلزُم : رود بزرگ، دریا

 


برچسب‌ها: محمد اقبال لاهوری, شعر پارسی, زین قند پارسی, مناظره ی قطره و دریا
 |+| نوشته شده در  شنبه پنجم خرداد ۱۳۹۷ساعت 1:14  توسط بهمن طالبی  | 

 

 

 ای آنکـه ره بـه مشـرب مقصـود برده ای 

 زاین بحر قطره ای به من خاکسار بخش 

    باسلام به همه ی عزیـزان و خواننـدگان محتـرم این

صفحه و با تبریک آغاز هفته ی پنجم!

   دختـر عزیـزم  در پـایـه ی دهـم در بـاره ی ابزارهـای

شنـاخت پـرسش کـرده اند. ابـزارهای شنـاخت همـان

حس، عقل، و دل است. که در باره ی آنها در روزهـای

آینده انشاءا... بیشتر سخن خواهیم گفت.

 


برچسب‌ها: حافظ شیرین سخن, محمد اقبال لاهوری, ابزارهای شناخت, ره به مشرب مقصود بردن
 |+| نوشته شده در  جمعه بیست و هشتم مهر ۱۳۹۶ساعت 20:3  توسط بهمن طالبی  | 
 
 

   علامه اقبـال لاهـوری شاعـر و فیلسـوف بزرگ جهانِ

اسلام در باره ی چگونگی تربیت خود می نویسد:

   «روزی پدرم به من گفت: آن زحمتی که برای آموزش

خواندن و نوشتن تو کشیـدم، می خواهم که پاداش آن

را بگیرم.

   من با شوق پرسیدم: آن چیست که می خواهی؟

   پدرم گفت: روز دیگر برای تو خواهم گفت.

   روز بعد فرمـود: پـاداش خدمـت مـن این اسـت که به

اسلام خدمت کنی.

   بعد از اینکه در امتحانات موفق شدم، در لاهور شروع

به کار کردم. در همین زمان بود که شهـرت شاعری من

گسترش یافت. من برای نوجوانـان سرودهـای اسلامی

می ساختـم و اشعـار دیگـری را به نـظـم در می آوردم.

مـردم اشـعـار مــرا بـا شــوق و ذوق مــی خوانــدنــد و

می شنیدند و در شنوندگان ولـوله برپا می شد. در این

ایـام پدر مـن در بستر بیمـاری بود. مـن برای دیدنش به

خانـه آمـدم. روزی از او پرسیـدم: پدر، آیا من به عهـدی

که برای خدمـت به اسـلام با شما بستـم، وفـا کردم یا

خیر؟

   پـدرم در بستـر آهستـه گفـت: آری تو پـاداش زحمات

مرا پرداخته ای پسرم.»

 


برچسب‌ها: محمد اقبال لاهوری, فیلسوفان جهان اسلام, اسلام شناسی, شاعران جهان اسلام
 |+| نوشته شده در  شنبه بیست و دوم مهر ۱۳۹۶ساعت 0:51  توسط بهمن طالبی  | 
 

    اروپـایـی زیـاد از « انسـان» و «انسـان دوستـی» در

کلام و نوشته و اعلامیه ها دم می زند؛ ولی چون اینها

فقط از فکر و عقلش سرچشمه می گیرد و نه از جان و

روحش، لذا درونی نیست. اروپایی می گوید «انسان»،

ولی عملا" «انسان دوست» نیست. می گوید «حقوق

بشر»،ولی احترامی برای بشر و حقوق او قائل نیست.

از «آزادی» دم می زند،ولی واقعا" در عمق روح خودش

به «آزادی» ایمان ندارد. می گوید «مسـاوات»، ولی در

عمق وجدان خودش به اینها پای بند نیست. نتیجه این

اسـت کـه بـا وجود هـمـه ی ایـن شـعــارهـا و لاف هـا،

«بهـره کشـی از درویشان به سـود توانگـران» همچنان

دایـر مـدار اقتصـاد و سیـاست جهـان است.

 

 


برچسب‌ها: محمد اقبال لاهوری, پای بندی های انسانی, شعارها و لاف ها, وجدان و اعتقاد به خدا
 |+| نوشته شده در  چهارشنبه نوزدهم مهر ۱۳۹۶ساعت 1:7  توسط بهمن طالبی  | 
 

     قسمت نامه ی سرمایه دار و مزدور

 

غوغـای   کارخانه ی    آهنگری    زمن

                   گلبانگ    ارغنون    کلیسا   از   آن  تو

نخلی که شه خراج بر او می نهد زمن

                   باغ بهشت  و  سدره  و  طوبا از  آن تو

تلخابه ای  که  درد سر  آرد  از  آن من

                    صهبای پاک    آدم   و   حوا  از  آن  تو

مرغابی  و  تذرو  و  کبوتر  از   آن   من

                   ظل هما      و    شهپر عنقا    از آن تو

این خاک   و  آنچه  در شکم او از آن من

                   وز  خاک  تا  به  عرش  معلا  از  آن  تو

 

             علامه اقبال لاهوری

 


 

  مزدور mozdur : مزد بگیر     

  ارغنون arghanun : ارگ     

  خراج kharaj : مالیات

  سدره و طوبا sedre & tuba : نام دو درخت دربهشت 

  صهبا sahba : شراب      

  تذرو tazarv : قرقاول

  ظل zell : سایه

  معلا moalla : رفیع و بلند

  عنقا angha : سیمرغ  

 

 


برچسب‌ها: محمد اقبال لاهوری, کارخانه, مسجد و کلیسا, اقتصاد فرهنک سیاست
 |+| نوشته شده در  دوشنبه سی ام مرداد ۱۳۹۶ساعت 10:59  توسط بهمن طالبی  | 
  بالا