متوسطه دوم و درس های ناگفته!
|
||
فقط از فهمیدن توست که می ترسند |
اخلاق گفتگوییاز نظر هابرماس در کتاب "وجدان اخلاقی و کنش ارتباطی" اولین مولفه در اخلاق گفتگویی، بررسی دعاوی اعتباری است که پیش از این توضیح داده شد. این مسئله از آنجا ناشی میشود که از نظر هابرماس، آمادگی گوینده و شنونده در کنش ارتباطی، مهمترین مولفه است و وجود آن خود منوط به تصدیق این دعاوی است. دومین مولفه ناظر به کارکرد اخلاق گفتگویی در حل کشمکش ها و مجادلات اخلاقی است که در کنش ارتباطی صورت می گیرد. تولید هنجارهای اخلاقی معتبر در یک وضعیت کلامی ایده آل، در اینجا بسیار مهم است. مولفه ی سوم، برابری و بی طرفی کنشگران است که دارای دغدغه ی مشترک جستجوی حقیقت از طریق پذیرفتن استدلال بهتر میباشند. در نظر هابرماس تنها آن دسته از هنجارها معتبرند که اجماع تمامی شرکت کنندگان را به دست آورده باشند. مولفه مهم دیگر، گستره ی عملیاتی اخلاقی گفتگویی است. به نظر هابرماس، اخلاق گفتگویی صرفا" شامل مسائل عملی ای میشود که میتوان در باره ی آنها استدلال آورد و چشم انداز تفاهم و اجماع بر روی آنها باز و گشوده است. حال آنکه در باره ی ترجیحات ارزشی فردی ــ مفاهیم زندگی خوب و خیر فردی ــ این امر به شکلی جدی نمی تواند مبنا قرار گیرد. چرا که این مسائل اساسا" فردی هستند. هابرماس معتقد است که تنیده شدن این ارزشها در هنجارها مانع از نادیده انگاشتن این ترجیحات ارزشی در اخلاق گفتگویی نخواهد بود. مولفه ی اساسی اخلاق گفتگویی، دیالوگی بودن و تکامل آن در طول گفتگوست. هابرماس، بر خلاف رویه ی اخلاق فردی کانتی و اخلاق قراردادی لیبرال ها، معتقد است که موافقت یا مخالفت یک فرد ــ به شکل فردی ــ با یک هنجار اخلاقی خاص کافی نیست. بلکه افراد باید از طریق مشارکت در یک گفتگوی جمعی که مبتنی بر الزامات اخلاق گفتگویی است، عمل نمایند. در اینجا ماهیت متقاعد کنندگی و مجاب کنندگی عقلانیت ارتباطی خود را بیشتر نشان میدهد. تکامل اخلاقی که در این فرایند صورت می پذیرد، مباحث روانشناسی اجتماعی، رشد عقلی، بلوغ وجدان و فرایندهای آموزشی و تولید آگاهی اخلاقی در آنها را نیز در بر می گیرد. در نظر یورگن هابرماس نه تنها فرایند آموزش جمعی تقویت کننده ی مناظره ی اخلاقی و استدلال عقلانی است، بلکه روندهای یادگیری فردی در این زمینه بسیار موثر است. در نهایت میتوان گفت که هابرماس در طرح گفتگوی اخلاقی خود معتقد است که فرد باید به مرحله ای برسد که امر اخلاقی را ناشی از اصولی تلقی نماید که عقلا" برای تمامی افراد ذی نفع و دخیل قابل پذیرش باشد و این منوط به رشد عقلی فرد و همچنین بلوغ اخلاقی وی از طریق فرایندهای آموزشی و تولید آگاهی اخلاقی در فرایند گفتگو است.
کنش ارتباطی؛ مبنایی برای تکامل تعامل اجتماعیهمانگونه که ذکر شد، کنش ارتباطی مد نظر هابرماس در مقابل کنش استراتژیک قرار میگیرد که بر اساس آن کنشگر نه در صدد رسیدن به منافع یک جانبه (کنش استراتژیک) که در جستجوی رسیدن به تفاهم است. از این رو، کنش ارتباطی صرفا" یک عمل گفتاری نیست بلکه شیوه ای برای بازآفرینی جامعه است. هابرماس، در نظریه کنش ارتباطی خود به دنبال ایجاد جامعه ای میباشد که در آن کنشگران بتوانند بدون تحریف با همدیگر ارتباط داشته باشند و این ارتباط صرفا" مبتنی بر استدلال و منطق باشد و هیچ گونه اجبار و الزامی در آن مداخله نکند. به عبارت دیگر او میخواهد دوباره حوزه ی عمومی (همان حوزه ی سیاست و اجتماع که افکار عمومی میتوانند در آن به طور آزاد به گفتگو بپردازند) را با طرح این نوع کنش احیاء نماید. این نظریه بهعنوان غایت خود، وضعیتی را در نظر میآورد که در آن ارتباط کاملا" آزادانه و نامحدود صورت پذیرد. هابرماس این نظریه را در مقام ارائه ی راه حلی برای "استعمار زیست جهان" که ناظر به سلطه ی عقلانیت ابزاری و «نظام» بر زیست جهان میباشد، مطرح کرده و بر آن است که این روند باعث بحران های متعدد در جامعه ی سرمایه داری شده و تنها راه حل این قضیه در رهایی "زیست جهان" از چنگ استعمارِ نظام، نهفته است تا از این طریق زیست جهان بتواند به شیوه ی مناسب خود (یعنی توافق ارتباطی آزادانه) عقلانی گردد. مایکل پیوزی در کتاب خود که در مورد هابرماس نگاشته است در مورد هدف هابرماس این گونه نوشته است: «هدف او از نظریه ی کنش ارتباطی، واژگون سازی فردگرایی تکگویانه ی نظریه های لیبرالی و فایده گرایانه در باب جامعه است. او کوشیده است یک بار و برای همیشه نظریه اجتماعی را از تعمیم های شبه جامعه شناختی در مورد جامعه مبرا سازد که اساس آن الگویی از یک فرد واحد است که صرفا" بر مبنای محاسبات استراتژیکی خود (در مورد هزینه و سود نسبی این یا آن کنش) به جهان مینگرد». خود هابرماس در کتاب"نظریه ی کنش ارتباطی" مدعی است که این کنش در گستره ی زیست جهان به سه سمت و سو معطوف است: 1ـ به جانب فهم متقابل 2ـ به جانب هماهنگی کنش ها و همبستگی اجتماعی و 3ـ به جانب جامعه پذیری. البته هر یک از این سه، خود به یکی از ساختارهای مستقل زیست جهان مربوط میشود: به نظر او: ــ فرهنگ؛ انبان اطلاعات و دانشهایی است که جامعه در اختیار ما قرار میدهد و البته از نسلی به نسل دیگر منتقل میشود و ــ جامعه؛ سامان مشروع و قانونی است که از طریق آن، اعضا روابط خود را در پرتو گروه های اجتماعی تنظیم نموده و از این رهگذر انسجام و همبستگی اجتماعی را امکان پذیر میکنند. |
گفتگو، مبنای کنش ارتباطی
از نظر هابرماس، در نظریه ی کنش ارتباطی، تنها چیزی که میتواند
به طور عقلانی هر شرکت کننده ای را به تلاش مستمر ترغیب نماید تا
نزاعهای خود را بطور توافقی حل و فصل نمایند، این است که آیا آنها
میتوانند مطمئن باشند که نیازها و منافعشان به رسمیت شناخته
خواهد شد. هابرماس این ایده را قاعده ی گفتگو یا استدلال میخواند:
«تنها آن هنجارهای کنش و رفتار معتبر هستند که همه ی اشخاصی
که ممکن است تحت تاثیر آن قرار گیرند، به عنوان شرکت کنندگان در
گفتگوهای عقلانی بر آن توافق نمایند.»
گفتگو برای هابرماس، نقشی فراتر از رسیدن به تفاهم ایفا میکند.
گفتگو در اینجا وظیفه ی مشروعیت دادن به هنجارها و قوانین را برعهده
دارد «من در تلاش برای به اثبات رساندن این نکته ام که میتوان
پرسـش های عملی را به شکل گفتمانی بررسی کرد و این امکان برای
تحلیل اجتماعی ـ علمی وجود دارد که به طور روشمند نسبت موجود
مـیان نظامهای هنجاری و حقیقت را مورد ملاحظه قرار دهد. این
پرسش همچنان به قـوت خـود بـاقی است که آیا در جوامع پیچیده هنوز
هم تکوین انگیزه واقعا" به هنجارهایی پیوند میخورد که مستلزم تصدیق
هستند یا ایـنکه نـسبت نظام های هنجاری با حقیقت از میان برداشته
شده است». هابرماس چند سال بعد در کتاب "جهانی شدن و آیـنده ی
دموکراسی" مینویسد: «باید این امکان وجود داشته باشد که از قوانین
نه به دلیل اجبارانگیز بودن بلکه به دلیل مشروع بودن اطـاعت کرد».
او در ادامه اضافه میکند: «... یک قانون فقط زمانی میتواند مدعی
مشروعیت باشد که تمام کسانی که از آن تاثیر خواهند پذیرفت بتوانند
ضـمن مـشارکت در یک گفت و گوی عقلانی با آن موافقت کرده باشند.
ما به عنوان کسانی که در یک گفت و گو شرکت میکنیم، میخواهیم
با اقناع یکدیگر در باره ی یک مسئله ی خاص از طریق بحث و احتجاج
به عقیده مشترک برسیم، اما به عنوان شرکت کنندگان در یک چانه زنی
کوشش ما این است که منافع مختلف را با یکدیگر متوازن کنیم».
هابرماس تاکید میکند که مشروعیت برخلاف آن چه در نظریه ی
پوزیتیویستی حقوق آمده است، نمی تواند تا حد تطابق قانونی، تقلیل
یافته، فروکاسته و تنزل داده شود. قانون هرگز نمی تواند ابزار اختیاری
مشروعیت بخشیدن به هر چیز یا هـمه چیز باشد، چون با دعاوی در
باب حقیقت پیوند دارد. به عقیده ی هابرماس، وقتی شرایط گفت و گو
آماده باشد و بعد از انجام گفت و گو بین شرکتکنندگان در ایجاد
هنجار یـا قـانون اجـتماعی، تفاهمی کلی به وجود آید، چنین هنجار یا
قانونی از مشروعیت بالایی برخوردار بـوده و با بحران روبرو نخواهد شد.
از دیدگاه هابرماس، مهمترین رقیب کنش ارتباطی، کنش استراتژیک
است که در حال حاضر نیز کنش غالب بر جهان به شمار میرود.کنش
استراتژیک مستلزم بازیگری است که به دیگران تنها به حسب میزان
سودمندی آنها برای دستیابی به هدفی پیش پنداشته مینگرد. یک
دلیل برای این پرسش که چرا انسان ها ممکن است کنش استراتژیک
را بر کنش ارتباطی ترجیح دهند، از نارسایی های درونی در ساختارهای
جهان زیست نشأت می گیرد. آنها چه بسا فاقد منابع و انگیزش های
مناسب (فرهنگی، اجتماعی و شخصیتی) باشند که به آنها اجازه
میدهد تا از دیدگاه خاص خود فراتر رفته و دیدگاهی دیگر را به رسمیت
بشناسند. هابرماس اظهار می دارد که مهم تر از این، آن عواملی
هستند که در خارج از قابلیتهای جهان های زیست مدرن در عرضه ی
توان ارتباطی خود جلوگیری به عمل میآورد. در اینجا او می گوید که
نظام های جوامع مدرن، شیوه های کنش استراتژیک را بر افراد تحمیل
میکنند. هابرماس نشان میدهد که دو نظام (سیستم) مرکزی در
جامعه ی مدرن، اقتصاد و دولت بوده و مکانیسم های هماهنگ سازی
در آنها، به ترتیب پول و قدرت است. پول و قدرت، از آنجا که «رسانههای
گروهی را هدایت میکنند»، با ارائه ی یک اصل مرجع برای همه ی
شرکت کنندگان درگیر، کنش را نیز تنظیم مینمایند. آنها جریان رایج و
مشترک هستند که در گفتگو بر سر ادعاها و نزاع ها در موقعیت های
سیستماتیک مورد استفاده قرار میگیرند. به نظر هابرماس، مشکلات
زمانی پدید میآید که این رسانه های گروهی از قلمرو های قانونی
خود بگریزند و دقیقا" جهان زیست را مورد حمله قرار دهند.
افراد و گروهها به علت اشغال سیستماتیک جهان زیست از اداره ی
مستقل زندگی جمعی خود بازداشته شدهاند. از این رو، پول و قدرت
به حسب شرایط خاص خود بیانگر مسائل و مشکلاتی بوده و راه را بر
تفاسیری که بطور ارتباطی به وجود آمده، میبندند. از حوزه ی زندگی
صنعتی تا حوزه ی محیط زیست، تصمیمات بر اساس معیارهای از
پیش تعیین شده اتخاذ میشود تا به وسیله ی استاندارد های
غیر جانبدارانه گفتگوی دموکراتیک؛ با اهمیت است که این پدیده نه
تنها از ایجاد دموکراتیک توافقات جلوگیری به عمل میآورد، بلکه
همچنین به ساختارهای شناخت متقابل جهان زیست که اساس
دموکراسی هستند، آسیب میرساند. برای رهایی از این وضعیت و
خنثی کردن نقش پول و سلطه، در تحریف ارتباطات و گفتگو، هابرماس
بحث "وضعیت کلامی ایدهآل" را مطرح می کند که در آن نیرو و قدرت،
برنده ی استدلال را مشخص نمیکند بلکه تنها استدلال بهتر و برتر
پیروز میشود. قدرت شواهد و مستندات و برهان های منطقی است
که معین میکند چه چیز درست و مـعتبر است و چه چیز بی اعتبار و
نادرست.
گفتگو یا استدلال، تلاشی است برای ترمیم فقدان توافق پیشین.
هابرماس گفتگو یا استدلال را آن نوع سخن تعریف میکند که در آن،
شرکت کنندگان ادعاهای اعتبار مورد اعتراض را بررسی کرده و تلاش
میکنند تا آنها را از طریق استدلال توجیه کرده و یا مورد انتقاد قرار
دهند.
در ارزیابی وضعیت آرمانی گفتار، هابرماس شروط ذیل را در مقام
گفتگو قایل میشود: 1. قابل فهم بودن؛ 2. دارای قضایای حقیقی بودن:
متشکل از قضایایی باشد که حقیقت دارند؛ 3. صداقت: گوینده در طرح
قضایایش صادق باشد؛ 4. درستی: گوینده باید نطقی را انتخاب کند که
دارای صحت و درستی باشد.
این عناصر چهارگانه برای اعتبار گفتار لازم بوده و برای داشتن یک
کنش ارتباطی سالم، ضروری است و اساسا" توافق و تفاهم زمانی
حاصل میشود که این داعیه های اعتبار مطرح و پذیرفته شوند.
هر ارتباط زبانی، در سه جهان بین طرف های سخن ارتباط ایجاد
میکند. آنان در این ارتباط ادعا های معتبری را (صداقت، حقیقت و
درستی) بیان می کنند که تعمیم پذیر بودن آنها یا باید مفروض آنها
باشد و یا لازم است در این فرآیند به استدلال پرداخته به اثبات معتبر
بودن ادعاها بپردازند. معتبر بودن کنش ارتباطی (صداقت، حقیقت و
صحت معطوف به سه جهان درونی، بیرونی و بینالاذهانی) به این
است که کنش کلامی در شرایط آرمانی (آزاد از محدودیت و سلطه ی
درونی روان شناختی و بیرونی ساختاری) صورت گرفته، از تناقض
رفتاری گوینده به دور باشد تا صداقت روشن شود و آزمون پذیر باشد
تا حقیقت اثبات شود و مهم تر این که انتقادپذیر باشد تا صحت آن
تضمین شود.
یک سخنگو در هنگام برقراری ارتباط با اشخاص دیگر، مدعی است
که آنچه میگوید، حقیقت دارد، اگر آنها به جهان واقعی اشاره کنند.
اگر آنها به جهان اجتماعی مشترک با شنونده اشاره کنند، آنها
مدعی اند که گفته شان درست است. اگر آنها به جهان تجربه ی
واقعی درونی خاص خود اشاره کنند، در این صورت آنها مدعی اند که
صادق هستند. در حالی که هر سه ادعای اعتبار در تلاش برای حل و
فصل مسئلهای خاص، ایفای نقش میکنند، این امر به ویژه در منازعات
بر سر درستی هنجاری این ادعا خواهد بود که تنظیم واکنش های
شخصی مخاطره آمیز است. شناخت متقابل ادعاهای اعتبار به معنای
آن است که ما میتوانیم تحت اشراف دیدگاه های عام با موضوعات و
نزاعهای اساسی سر و کار داشته باشیم. ما به رغم بار محافظه کارانه
شرایط موجود، به جستجوی حقیقت، درستی و صداقت اصرار میورزیم.
نظریه و عمل به همان اندازه که یکدیگر را نفی میکنند، اکنون به طور
همزمان با هم پیوند میخورند. بدین ترتیب، در میان تکثر، تعارض و تنوع
زندگی مدرن انگیزشی ارتباطی به سوی حل و فصل وجود دارد.
هابرماس اظهار می دارد که بدون این انگیزش، ما جایگزین عقلانی
برای خشونت و اعمال فشار به عنوان روش های تشکیل اراده ی
جمعی و حل منازعه نخواهیم داشت. البته، با این انگیزش، مسئله ی
لزوم توضیح چگونگی بازتولید اجتماعی چه بسا از زمینه سستی
چون زمینه ادعاهای اعتبار فراسوی متن، ناشی شود.
هابرماس در کتاب نظریهی کنش ارتباطی براساس عقلانیت انتقادی
بر آن میشود که عـقلانیت، آرمانی نـیست که از آسمان افتاده باشد،
بکله در خود زبان ماست، و در بردارندهی نوعی نظام اجتماعی فراگیر
و دمـوکراتیک اسـت که هدفش رسیدن به تـوافق اسـت، نه اعمال
سـلطه. وی با جایگزین کردن عقلانیت ارتباطی که از تعامل بین الاذهانی
در بین جماعتی خاص منتج می شود، بهجای عقلانیت ادراکی/ ابزاری
فلسفه آگاهی نه تنها موفق بـه بـازسازی عقلانیت رها شده از
اقتدارهای سنتی میگردد بلکه در تفهم و تعریف مدرنیته نیز یک انتقال
مـفهومی و تـغییری پارادیمی ایجاد مینماید. در این چـارچوب عقلانیت
ارتـباطی بـه همان میزانی کـه مـفهوم قدیمیتر سخن (logos) را به
ذهـن مـا فرا میخواند، به همان اندازه نیز دارای بار معنایی وحدت
بخشی غیرقهری میباشد. در این راه عقل ارتباطی، نیروی ایجاد
کننده ی وفـاق نـظری در گفتمانی است که مشارکتکنندگان در
گفتگو در جهت رسیدن بـه اجماعی که مـعلول انگیخته های عقلانی
طرفین میباشد بر پیـش داوریهای ذهنی اولیه ی خود غلبه
مییابند.
از نظر هابرماس، امکان رسیدن به یـک نظریه ی کـنش ارتباطی از
همان آغاز در گفتمان فلسفی مدرنیته مـهیا بوده است، اما به لحاظ
سـوژه ـ محور بـودن فـلسفه ی مدرن، این امکان استفاده نشده
باقی مانده بود. مشخصا" این راه برای هگل جوان باز بوده است، اگر
چه او راهی را انتخاب نمود که در آن وجود کلیتی اخلاقی پیشفرض
گرفته شده بود که بیش از آنکه مربوط بـه شرایط دنیای مدرن باشد
متعلق به گذشته ی ایده آلی جماعت های اولیه ی مسیحی و
شهر یونانی بوده است. با توجه به آنکه فلسفه ی هگل مطلوبیت
خودساماندهی دموکراتیک جامعه را ندیده میگیرد؛ نظریه ی کنش
ارتباطی هابرماس کوششی است در جهت بـازسازی انـسجام
اخلاقی مورد ادعای هگل اما به نحوی که مناسب شرایط نظام های
دموکراتیک و مشارکتی عصر مدرن باشد.
هابرماس برای آنکه تعریفی مبسوط تر و محاسبه شده تر از
عقلانیت ارائه بدهد، ارتباط نزدیکی را که از نظر سنتی بین عقلانیت
و دانش، تأسیس شده بـود را از هم مـیگسلد. در چارچوب تفکـر
گفتمانی هابرماس «عقلانیت بیش از آنکه به خردمندی و داشتن
دانش و معرفت مربوط باشد به گفتار و اعمال افراد و سوژه هایی که
در پی دستیابی به معرفت و استفاده از دانـش هـستند، مربوط
است». با چرخشی پدیدارشناسانه در تعریف واژه عـقلانیت ـ بدین
مـعنی که بیش از آنکه به آگاهی اهمیت داده شود به محیط و
شرایطی که از آن عقلانیت امکان نمودار شدن پیدا مینماید اهمیت
داده میشود ـ هابرماس عقلانیت را منوط به معقول بودن مـینماید،
بدین مـعنا که فرد مدعی معقولیت بـتواند در چـارچوب های زبانی از
ادعاهای خود دفاع نماید. برخلاف تعریف غایتمندانه ی هگل از
عقلانیت، تعریف هابرماس از عقلانیت بری از جنبههای استعلایی
میباشد و تعریف معقول بودن را به کنش ارتباطی افراد در بستری
تاریخی محدود مینماید. بنابراین «عقلانیتی که در ورای هر کنش و
عملی قـرار دارد اسـاسا" منوط است به نوع دلیل و حجتی که فاعل
و کنشگر میتواند در جهت توجیه و اثبات عمل مربوطه به عنوان
مناسب ترین کنش در آن اوضاع و احوال خاص ارائه بنماید».
عقلانیت ارتباطی که همان عقلانیت در قالب مفهوم کنش ارتباطی
هابرماس به شمار میرود، به معنای از میان برداشتن موانعی است
که ارتباط را تحریف میکنند و به معنای کلی تر، نظامی ارتباطی
است که در آن افکار، آزادانه ارائه میشوند و در برابر انتقاد حق دفاع
داشته باشند. برای هابرماس عقلانی کردن عرصه ی زندگی به
معنای ایجاد یک نظام ارتباطی است که در آن ایدهها امکان انتقاد
بیابند و در واقع عقلانیت مورد نظر او به واسطه ی امکان ایجاد یک
ارتباط و گفتمان فارغ از فشار بیرونی و ترس و تهدید به وجود میآید
و مهمترین شرط عقلانی، انتقادپذیری و دلیلپذیری میباشد.
عقلانیت در عرصه ی کنش ارتباطی، به ارتباط رها از سلطه و ارتباط
آزاد و باز انجامیده و مستلزم رهاسازی و رفع محدودیتهای ارتباط
میباشد. ایجاد این نوع عقلانیت در جامعه به عقیده ی هابرماس
مشروط به وجود کنش ارتباطی که بر توافق و اجماع عقلانی متکی
بوده، در سطح جامعه است، همچنان که تحقق جامعه ی اتوپیایی
و آرمانی هابرماس نیز در گرو آزاد بودن کنشگران یک جامعه در ارتباط
با همدیگر و رسیدن ایشان به درک مشترک از طریق استدلال و به
دور از فشار و محدودیت میباشد.
در مقابل عقلانیت ارتباطی که از آن سخن گفتیم، عقلانیت مربوط
به کنش معقول و هدفمند که بدان "ابزاری" و تکنولوژیک میگویند و
ریشه در افکار «وبر» دارد قرار میگیرد. «اساسی ترین ویژگی نگرش
انتقادی هابرماس بازسازی نظریه عقلانی شدن جهان در اندیشه وبر
است در این بازسازی هابرماس در کنار برداشت معروف وبر از عقلانیت
ابزاری که تصویری از قفس آهنین جامعه ی نوین است، مفهوم
عقلانیت ارتباطی را عرضه میکند که اساسا" فرآیندی فرهنگی و
مبتنی بر پیشرفت اندیشهها بر اساس منطق درونی خود آنهاست».
وبر بر این باور بود که نوعی عقلانیت ویژه و منحصر به فرد در
اندیشه مغرب زمینی وجود دارد که همان باعث ظهور و رشد نظام
سرمایه داری شده است. این نوع عقلانیت که بر تجربه استوار بوده،
عقلانیتی روشی ـ تکنیکی است و در باره ی ارزش هدف و غایت
هیچ گونه قضاوتی نکرده و فقط میخواهد کارها به بهترین شکل
(منظم با حسابگری دقیق و مدیریت علمی) انجام گیرد. در عقلانیت
ابزاری ما مجبور نیستیم در مورد هدف و ارزش کار بحث و گفتگوی
اخلاقی کنیم و تنها میتوانیم ایراد بگیریم که کدام قسمت کارخانه،
یافتههای علمی و تکنولوژیکی را به طور دقیق به کار نگرفته و از
نظر اقتصادی هزینه آور است. خردباوری در گستره ی کنش ابزاری
و هدفدار، به معنای رشد نیروهای تولید و گسترش نظارت تکنولوژیک
بر طبیعت و سرانجام گسترش شکل هایی از نظارت بر زندگی
اجتماعی بوده و این نوع عقلانیت که بدان عقلانیت رسمی و صوری
و علمی نیز گفته شده، عقلانیتی است که ساده ترین و ارزان ترین
راه را برای رسیدن به هدف انتخاب میکند، بر خلاف عقلانیت
حقیقی و جوهری که اهداف و ارزشها را مورد توجه قرار داده و
همچون عقلانیت ابزاری این ارزشها را توسط اهداف حسابگرانه
مردود نمیشمارد.
در این چهارچوب «کنش ارتباطی به تعامل حداقل دو سوژه و فرد
قادر به نطق و عمل که در بین خود ارتباطات فیمابینی ـ چه با
ارتباطات کلامی و چه با ابزارهای فرا زبانی ـ تأسیس مینمایند،
نسبت داده میشود. بازیگران برای اینکه بتوانند از طریق توافق
اعمالشان را هماهنگ نمایند سـعی مـیکنند به فهمی واحد از
موقعیتی که عمل قرار است در آن صورت بگیرد و طرح های یکدیگر
راجع به فعالیت موردنظر، برسند».
برخلاف مدل عملِ عقلانیِ معطوف به هدف که بر اساس قصد و
نیت کنشگر و انتخاب آگاهانه ی ابـزار و هـدفی کـه قرار است منتج
از عمل وی باشد، پایهریزی شـده اسـت، عمل ارتـباطی از همان
آغاز به سوی حل و فصل اختلافات از طریق تهیه ی دلیل برای احکام
مدعی صحت که طرفین مشارکت کننده در عمل ارتباطی مدعی
درستی آنها هستند، هدایت شده است. بنابر این فـعالیت سـوژه ی
کـنشگر بیش از آن که معطوف به تحقق خواسته های شخصی اش
بـاشد، در جهت رسـیدن به اجماع با طرف مقابل راجع به مشکل و
مسئله ای مشترک، از طریق ادراک و تفهم ادعاهای طرف مقابل
میباشد. در این راه عمل ارتباطی خود را بـه صورت کـار جـمعی و
مشترک تفسیر و تأویل ارائه میدهد، فرآیندی که «دسترسی به
قلمرو عینی کنش اجتماعی از طـریق ادراک معنای آن، به خودی
خود مسئله ی عقلانیت را اجتناب ناپذیر میسازد. عمل ارتباطی
در همه حال نیازمند نوعی از تأویل است که در رویکردش تعقلی
میباشد».
منظومه ی اندیشه ای یورگن هابرماس از ابعاد گوناگون قابل تأمل و بررسی است. تلاشهای هابرماس برای بازسازی انتقادی عقلانیتِ مدرن و رهایی آن از کژتابی های که بدان گرفتار آمده است، از یک سو، و تلاشهای او برای ارائه ی مدلی از دموکراسی که بر مبنای گفتگو و تفاهم استوار باشد، از سوی دیگر، هابرماس را به یکی از جدی ترین متفکرین انتقادی مدرنیسم تبدیل کرده است. تأکید هابرماس بر «کنش ارتباطی» و ترجیح آن بر کنش ابزاری و تاکید او بر گفتگو به عنوان مبنایی برای رسیدن به توافق در عرصه اجتماعی، مبانی نظری و احتجاجات وثیقی برای توسعه ی هر نوع رویکرد گفتگویی و تعاملی در عرصه ی اجتماعی فراهم میآورد. این رویکرد گفتگویی مخصوصا" در هنگام مواجهه با یک جامعه ی متکثر فرهنگی و قومی میتواند چارچوبی برای نحوه ی تعاملات و توافقات اجتماعی باشد.
مفاهیم کلیدی
«حوزه ی عمومی»، «کنش ارتباطی» و «جهان زیست» را میتوان کلیدی ترین مفاهیم در اندیشه ی هابرماس دانست که در پیوند با یکدیگر به اندیشه ی سیاسی او نظم میبخشند. مفهوم «حوزه ی عمومی» در ارتباط با تلاش های نظری هابرماس برای بازسازی نظریه ی دموکراسی، طرح شده است. هابرماس در کتاب «تحول ساختاری حوزه ی عمومی»، از حوزه ی عمومی به عنوان مکان اصلی ظهور و عمل دموکراسی یاد میکند. او حوزه ی عمومی را به مثابه شبکهای برای داد و ستد و بیان دیدگاه ها و اطلاعات تعریف میکند و میگوید: منظور ما از حوزه ی عمومی در وهله ی اول قلمروی از زندگی اجتماعی ماست که در آن چیزی شبیه به افکار عمومی میتواند شکل بگیرد. دسترسی به این قلمرو برای تمامی شهروندان تضمین شده است. در گفتگویی که در آن افراد خصوصی گرد هم میآیند تا پیکره ی عمومی را شکل دهند، بخشی از حوزه ی عمومی شکل میگیرد. از دیدگاه هابرماس، حوزه ی عمومی در فرآیند استدلال فعالانه عموم مردم در بارهی عقاید و دیدگاه های خویش پدید میآید. از طریق این گفتگو، افکار عمومی شکل میگیرد و به نوبه ی خود در شکل گیری سیاست های دولتی و رشد جامعه در مفهوم کلی اش موثر میافتد. مهمترین ویژگی حوزه ی عمومی این است که اشخاص خصوصی گرد هم جمع میشوند تا در خصوص علایق عمومی به بحث بپردازند. در این فضای بحث آنچه مهم است «استدلالات بهتر» و بنابراین «برتر» است. مهم ترین ویژگی دیگر حوزه ی عمومی نوعی مراوده و داد و ستد اجتماعی بوده که در آن تفاوتهای منزلتی و اجتماعی چندان اهمیتی ندارند. نابرابری های سیاسی – اجتماعی و فرهنگی را نمی توان محو کرد بلکه باید داخل پرانتز قرار داد.
مفهوم مهم دیگر هابرماس «کنش ارتباطی» است که در قالب یک نظریه و در تقابل با دو نوع کنش دیگر، کنش راهبردی یا استراتژیک و کنش ابزاری، مطرح میشود. هابرماس در کتاب "نظریه کنش ارتباطی" در تبیین کنشِ ارتباطی مینویسد: «در مقابل اینها (کنش راهبردی و ابزاری) من از کنش ارتباطی سخن میگویم؛ آنجا که کنش های کارگزاران نه از طریق محاسبات خودخواهانه ی موفقیت، بلکه از طریق عملِ حصولِ تفاهم، هماهنگ میشود. در کنش ارتباطی، مشارکت کنندگان در وهله ی اول به سوی موفقیت های فردی خود سمتگیری نمی کنند آنها هدفهای فردی خود را تحت شرایطی دنبال میکنند که بتوانند نقشه های کنش خود را بر مبنای تعاریف مشترک از وضعیت هماهنگ کنند.»
در مورد مفهوم "حصول تفاهم" که مولفه ی کلیدی فهم کنش ارتباطی به شمار میرود نیز باید توجه داشت که مراد از این اصطلاح، رسیدن به همفهمی دوطرفه در کنش ارتباطی بوده و بنا به گفته ی خود هابرماس مراد از آن فرآیند رسیدن به توافق در میان فاعلان در مقام گوینده و عمل کننده میباشد. هابرماس کنش ارتباطی را کنشی تعریف میکند که متمایل به دستیابی، حفظ و تجدید توافق است. توافق اهمیت دارد؛ زیرا هابرماس اصرار میورزد که اگر قرار نیست جامعه از درون متلاشی شود، نیاز داریم تا نسبت معینی از اعتقادات و هنجارهای فردی را بطور مشترک حفظ نماییم. کنش ارتباطی با هدایت نمودن برنامه های کنش شرکت کنندگان به روش و شیوه توافقی، از این گنجینه ی اخلاق اجتماعی محافظت به عمل میآورد. کنش ارتباطی گویندگان و شنوندگان را متعهد میسازد تا به ادعاهای یکدیگر در بیان اهداف و مقاصد فردی خود جدا" توجه نمایند. کنش ارتباطی در پی آن است تا اهداف و آرمانهای مشخص فردی را با فهمی مشترک از اهداف و اعتقادات جمعی هماهنگ سازد. کنش ارتباطی تنها در بستر "جهان زیست" میتواند این کار را انجام دهد. جهان زیست زمانی که به نوبه ی خود، خود را تنها از طریق کنشهای جمعی جاری بازتولید میکند، هم افق شرایط کلامی و هم منبع تفاسیر را شکل میدهد.
هابرماس در روند تبیین نظریه ی کنش ارتباطی از مفهومی به نام «جهان زیست» بهره میگیرد و این مفهوم را در برابر مفهوم «نظام» قرار میدهد. نظام یا سیستم، همان فرایند عقلانیت ابزاری است که حوزه های عمده ای از «جهان زیست» را تسخیر کرده است. هابرماس که نظام را جدای از جهان زیست میداند، اقتصاد، سیاست و خانواده را بهعنوان اجزای اصلی «نظام» طبقه بندی کرده و معتقد است که قدرت و پول عناصر اساسی نظام را تشکیل میدهند. وی از تمایز بین نظام و جهان زیست برای انتقاد از جامعه معاصر استفاده کرده و استدلال میکند که در عصر سرمایه داری پیشرفته، حوزههای وسیعی از جهان زیست در درون نظام مستحیل و بر حسب سیستم اقتصادی و نظام قدرت بازسازی شده است. از دید هابرماس در جوامع صنعتی جدید، کنش معقول و ابزاری، حوزه ی کنش تفاهمی و ارتباطی را در خود هضم کرده و اعمال متکی بر محاسبات عقلانیت ابزاری، بخش اعظم کنشهای افراد را تشکیل میدهد. او حاصل وضعیت فعلی سلطه نظام بر جهانزیست را از دست رفتن معنا، تزلزل هویت جمعی، بیهنجاری، بیگانگی و شیء گونگی جامعه قلمداد میکند. در دیدگاه هابرماس، مفهوم سیستم به حوزههای کاملی از زندگی اجتماعی اشاره دارد که کنش استراتژیک در آنها بطور قانونی نهادینه شده است. به این معنا که بازیگران به طور قانونی از مقتضیات هماهنگ سازی کنشهای خود به شکل ارتباطی آزاد و رها هستند. این به معنای هرج و مرج نیست، زیرا سیستم ها برای هماهنگ سازی، مکانیسم بدیل و جایگزینی ارائه میکنند. هابرماس نشان میدهد که دو سیستم مرکزی در جامعه ی مدرن، اقتصاد و دولت بوده و مکانیسم های هماهنگ سازی در آنها، به ترتیب پول و قدرت است. پول و قدرت، از آنجا که «رسانههای گروهی را هدایت میکنند»، با ارائه یک اصل مرجع برای همه ی شرکت کنندگان درگیر، کنش را نیز تنظیم مینمایند. آنها جریان رایج و مشترک هستند که در گفتگو بر سر ادعاها و نزاع ها در موقعیت های سیستماتیک مورد استفاده قرار میگیرند. اما جهان زیست را باید همان جهان معنی و کنش ارتباطی و توافق و رابطه ی ذهنی بین انسان ها دانست، جهانی که یک مفهوم مکمل برای کنش ارتباطی بوده و فضایی است که در آن کنش ارتباطی صورت میگیرد. این فرایند شامل حوزهای از تجربیات فرهنگی و کنشهای متقابل ارتباطی بوده که به طور اساسی قابل درک و ذاتا" آشنا هستند و پایهای برای تمام تجربیات زندگی به شمار میروند. مولفههای اساسی این فرایند عبارت اند از: فرهنگ، شخصیت و جامعه. عرصه ی کنش ارتباطی با آغاز جوامع تکثرگرای مدرن به طور فوق العاده رشد می کند. این عرصه در جوامع سنتی تر، از یک سو با قداست نهادها و از دگر سو، با مجموعه ی نسبتا" متجانسی از مفروضات و مهارت های موجود در پس صحنه محدود میشد. اختلافات تا هر جا و هر اندازهای که روی میداد، می توانست با ارجاع به توافقی محکم و فراگیر بر لزوم تداوم زندگی به سادگی رفع شود. این تغییر، نخست با آنچه که هابرماس آن را زبانی کردن قداست مینامد، صورت می گیرد. جوامع از طریق قدرت افسون ساز قداست، کمتر و کمتر و با اتکا بر فرایند کنش ارتباطی جهت حصول توافقات آشکار و صریح بیشتر و بیشتر گرد هم میآیند. ثانیا"، همچنان که شیوههای زندگی به دلایل مختلفی متنوع میشود، جهان زیست واحدی که شامل کل جامعه شود، دیگر وجود ندارد. مدرنیته بر زمان و مکانی دلالت دارد، که در آن، افراد، گروه ها و ملت ها در زمینه های تجربه ی زیستی و اجتماعی - فرهنگی خود بسیار از هم دور شدهاند. نظریه ی کنش ارتباطی در مجموعه ی اندیشه ای هابرماس با مفهوم مهم دیگری به نام «عقلانیت ارتباطی» مرتبط میشود. هابرماس با طرح بحث عقلانیت ارتباطی به نوعی در پی اصلاح روند انحطاط عقلانیت مدرن و پیگیری پروژه ی خود در تکمیل فرایند روشنگری است. در نظر هابرماس، مدل اروپایی عقلانی سازی جهان مدرن، از ابتدا پدیدهای دو پهلو با گرایشات دو سویه بوده است. او در توصیف عقلانیت مدرن مینویسد: «نظم بندی عقلانی هم به طور واقعی مـوجب افـزایش عقلانیت و در عین حال موجب تحریف خود نیز میگردد. افزایش واقعیت در عقلانیت تنها از منظر عقلانیت "ارتباطی" فهمیده میشود در حالی که بهترین راه فهم تحاریف در عقلانیت این است که کجروی های عـقلی بـه مثابه گسترش غیرمشروع خرد سوژه ـ محور در درون حریم جـهان زیستی که به صورت تعامل بین الاذهانی بنا گردیده است، فهمیده شوند».
|
پروژه ی ناکامل مدرنیته
هابرماس در دههی 80 میلادی با آن جریان های فلسفی به
رو در رویی فکری پرداخت که نسبت به مدرنیته، موضعی انتقادی
داشتند. این رو در رویی فکری به ویژه متوجه ی جریان های
نومحافظه کار و فیلسوفان پست مدرن بود.
هابرماس در سال 1980 به مناسبت دریافت جایزه ی آدورنو
سخنرانی ای ایراد کرد به نام "مدرنیته؛ پروژه ای ناکامل". وی
بعدها اندیشه های اصلی این سخنرانی را تحت عنوان "بحثی
فلسفی در باره ی مدرنیته" به صورت درسگفتارهایی در "کالج
فرانسه" در پاریس و دانشگاه فرانکفورت عرضه کرد.
موضوع اصلی برای هابرماس، دفع حملاتی است که از سوی
برخی جریانهای فلسفی علیه روشنگری صورت میگرفت.
هابرماس در دیدگاههای خود به دستاوردهای روشنگری وفادار
مانده ولی ضمنا" میخواهد از گذرگاه یک روشنگری رادیکال تر،
کاستیهای آن را برطرف سازد.
برای هابرماس جوامعی، مدرن هستند که تصویر آن ها از جهان،
دیگر بر پایه ی پنداری دینی استوار نیست. این جوامع ناچارند تعابیر
خود از زندگی، و سَمت گیری های رفتاری خود را از هنجارهای
خودساخته برگیرند. چنین امری نیازمند یافتن اصلی است که
جایگزینی برای قدرت متحدکنندهی دین باشد. این اصل باید از اصول
درونی خود مدرنیزاسیون اجتماعی عصر جدید برگرفته شود و بتواند
نقش تثبیت کننده ی دین را برعهده گیرد.
به باور هابرماس، همان گونه که هورکهایمر و آدورنو در کتاب
"دیالکتیک روشنگری" تحلیل کردهاند، در جریان مدرنیزه شدن، خردی
که سوبژکت در کانون آن قرار دارد، به سوی مطلقکردن خرد ابزاری
گرایش مییابد. ولی مدرنیته باید دیالکتیک روشنگری را بشناسد و
"پسرفت در پیشرفت" را نقد کند تا انتقاد از خود مدرنیته را ممکن
سازد.
از دیدگاه هابرماس، خردی که بر شالودهی اصل سوبژکتیویته
استوار است، در تلاش برای یک نقد تام مربوط به خود، دچار تناقضات
میگردد. برای این خرد، ناممکن به نظر میرسد که با ابزار مفهومی
که در اختیار دارد، وظایفی را که مدرنیته در برابر آن قرار میدهد با
موفقیت حلکند.
هابرماس در پایان نتیجه میگیرد که پیش بردن طرح هگلی یک
مدرنیته ی خودبنیاد برخاسته از خرد، هنوز ممکن و خواستنی است.
ولی این امر مستلزم آن است که در مفهوم خرد، تجدیدنظر شود.
برای موفقیت این پروژه نه خردی که سوبژکت در کانون آن ایستاده،
بلکه "خرد ارتباطی" مناسب است.
دین و موضوعات دینی
هابرماس از اواخر دهه ی نود میلادی، به گونه ای مستمر به
بررسی موضوعات دینی و تاثیر سنت یهودی ـ مسیحی بر
اندیشه ی غربی روی آورد. به باور او، برابری خواهی جهانشمولی
که از ایده ی آزادی، همزیستی توأم با همبستگی، خودآیینی در
تعیین شیوهی زندگی، رهایی، وجدان اخلاقی، حقوق بشر و
دموکراسی، برخاسته؛ میراث بی میانجی «عدالت» در سنت یهودی
و اتیک «عشق به همنوع» در سنت مسیحی است.
هابرماس معتقد است که در اندیشه ی پسامتافیزیکی جامعه ی
مدرن و سکولار، عموما" هر کس از مفهوم زندگی خوب و نمونه وار،
تن میزند، ولی در کتب مقدس و احادیث مذهبی، هزاران سال
است که اندیشه هایی در باره ی رستگاری و نیز زندگی نادرست،
زنده نگاه داشته شده است. در همین راستا بود که هابرماس باب
مراوده با نهادهای دینی و از جمله کلیسای کاتولیک را گشود و به
کشورهایی با حکومتهای دینی سفر کرد.
این رویکرد هابرماس نسبت به دین، واکنش تند انتقادی شماری
از متفکران را برانگیخت. به باور «هانس آلبرت»، فیلسوف آلمانی،
هابرماس پس از یک تحول فکری دراز مدت که با تعبیر هرمنوتیکی
مارکسیسم و تاکید بر اهمیت روشنگری آغاز شده بود، سرانجام
به معنای واقعی کلمه، به دشمن روشنگری تبدیل شده است.
آلبرت رویکرد هابرماس را در این زمینه نکوهش میکند و آن را
"هرمنوتیک فاسد"، و طرحی میخواند که حقیقت را قربانی توافق
میکند.
دیگر آثار هابرماس
از مهمترین آثار هابرماس میتوان افزون بر کتاب های یاد شده، به
"دگرگونی ساختاری گسترهی همگانی"، "نظریه و عمل"، "شناخت و
علاقه"، "سیاست، هنر، دین"، "تکنیک و دانش چون ایدئولوژی"،
"گذشته چون آینده"، "حقیقت و توجیه"، "آسیبشناسی زمانه" و
"آیندهی طبیعت آدمی" اشاره کرد. زبان هابرماس طبق سنت
فیلسوفان آلمانی پیچیده است.
در ایران از یورگن هابرماس کتاب هایی با عنوان های مهندسی
ژنتیک و آینده ی سرشت انسان، جهانی شدن و آیندهی دموکراسی،
نظریه ی کنش ارتباطی، دگرگونی ساختارهای عمومی، و
شناختشناسی تحلیلی و دیالکتیکی به فارسی برگردانده شده
است.
افزون بر آن، کتابی از رابرت هولاب به نام "نقد در حوزه ی عمومی"
در معرفی اندیشههای هابرماس به زبان فارسی برگردانده شده است.
هابرماس در سال 1381 به دعوت "مرکز گفت و گوی تمدنها" به
ایران سفر و در دانشگاه تهران سخنرانی کرد.
حوزه ی اندیشه ی هابرماس، جایی در مرز میان فلسفه و جامعه
شناسی است. بسیاری از آثار و نوشتههای او به زبانهای انگلیسی،
فرانسه، ایتالیایی، اسپانیایی و دیگر زبانهای مهم دنیا ترجمه شده و
تأثیر اندیشه های او بر فلسفه ی معاصر انکارناپذیر است. هابرماس در
حال حاضر گاهی مقاله هایی در روزنامه های معتبر آلمان به چاپ
می رساند.
هابرماس که به نسل دوم متفکران "مکتب فرانکفورت" تعلق دارد،
از نادر بازماندگانی است که سنت اندیشهی فلسفی این مکتب را
پس از بزرگان نسل اول، یعنی هورکهایمر، آدورنو و مارکوزه، در
پیوند با "نظریهی انتقادی" ادامه داده است. وی همزمان با ارائه ی
دیدگاه های تازه، از خاستگاههای مارکسیستی مکتب فرانکفورت
فاصله گرفته است.
هابرماس در 1929 در شهر دوسلدورف زاده شد. پدرش که مدیرعامل
اتاق صنایع و بازرگانی شهر کلن بود، در زمان رژیم نازی در آلمان، عضو
حزب ناسیونال سوسیالیست بود. خود هابرماس هم در نوجوانی برای
مدت کوتاهی به سازمان جوانان حزب نازی پیوست. این موضوع در سال
2006 انگیزهی انتقادهایی علیه هابرماس از سوی یک مجلهی آلمانی
شد که البته بعدها فروکش کرد. هابرماس فضای خانوادهی خود را از نظر
سیاسی "غیرانتقادی" خوانده است.
هابرماس تحصیلات عالی خود را در رشته های فلسفه، روانشناسی
و ادبیات آلمانی در دانشگاههای گوتینگن، زوریخ و بن گذراند. از سال
1954 با سمَت استادی در دانشگاه هایدلبرگ به تدریس فلسفه
پرداخت. از سال 1971 به مدت ده سال به عنوان رییس انستیتوی
ماکس پلانک به کار پژوهشی در زمینه ی تأثیر دانش و فن بر زندگی
اجتماعی مشغول بود. پس از آن بار دیگر به محیط آکادمیک بازگشت
و به تدریس فلسفه در دانشگاه فرانکفورت پرداخت.
هابرماس تاکنون جایزه های علمی و فلسفی گوناگونی چون
جایزهی هگل، جایزهی فروید و جایزهی آدورنو را به دست آورده است.
آوازهی جهانی او نتیجهی سال ها استادی افتخاری در دانشگاه های
معتبر آمریکا چون هاروارد است.
در سال 1953 مقالهای از هابرماس در یکی از روزنامههای معتبر
آلمان انتشار یافت که بحث انگیز بود و نام او را بر سر زبان ها انداخت.
هابرماس در این مقاله، کتاب "درآمدی بر متافیزیک" مارتین هایدگر را
نقد کرده و بخشهایی از آن را به عنوان "اعادهی حیثیت از ناسیونال
سوسیالیسم" به شدت محکوم کرده بود.
هابرماس همچنین در سال 1954 به انتشار رسالهای دست زد به
نام "دیالکتیک خردگرایی" که بسیاری از اندیشه های کانونی نظریه ی
بعدی او درباره ی "کنش ارتباطی" در آن به چشم میخورد. وی در این
رساله میان خردگرایی تکنیکی ـ اقتصادی و خردگرایی اجتماعی کار،
تفاوت قائل میشود.
به باور هابرماس، اگر چه خردگرایی، فشار فیزیکی بر کارگران را
کاهش داده، ولی فشار روانی بر آنان را افزوده است. هابرماس در
این نوشته خواهان رهایی فرد از "جبّاریت نیازهای کاذب" شده است.
وی تردیدهای خود را نسبت به فنآوری مدرن بیان داشته و به مارکس
انتقاد کرده که نقش فناوری و مصرف زدگی را در روند "از خودبیگانگی"
انسانها نادیده گرفته است.
دموکراسی و گستره ی همگانی
برای هابرماس سرشت دموکراسی عمدتا" با مفهوم مشارکت
سیاسی قابل توضیح است. دموکراسی هنگامی متحقق میشود
که شهروندانِ از نظر روحی بالغ، در یک گستره ی همگانی از نظر
سیاسی فعال، اراده و کنترل خود را بر نهادها و موسسات زندگی
اجتماعی اعمال کنند و سرنوشت خود را به دست گیرند. تنها از این
گذرگاه است که مردم میتوانند "اقتدارهای خردگرا" را جانشین
"اقتدارهای شخصی" کنند.
به باور هابرماس، دموکراسی گونهای از جامعه ی سیاسی است
که آزادی انسان را افزایش میدهد و در فرجام خود شاید کاملا" به آن
دست یابد. دموکراسی زمانی به واقعیت میپیوندد که خودمختاری
بشریت متحقق گردد. ولی ایده ی حاکمیت مردم در کشورهای مدرن
به فراموشی سپرده و گرانیگاه آن از پارلمان به مدیریت و احزاب منتقل
شده است.
پیدایش احزابی که نماینده ی طبقات گوناگون اجتماعی هستند،
تفاوت میان آنها را از میان برده است و تضادهای سیاسی ـ درونمایه ای
خود را از دست دادهاند. برای آن که در زمانهی ما، کارکرد انتقادی
گستره ی همگانی دوباره برقرار گردد، باید قدرت های حاکم، تابع
فرمان های موثر این گستره باشند.
نظریه ی کنش ارتباطی
در سال 1981، مهم ترین کتاب هابرماس به نام "نظریهی کنش
ارتباطی" انتشار یافت. هابرماس انگیزه نوشتن این اثر را شرایطی
میداند که از اواخر دههی 60 میلادی، میراث خردگرایی مغرب زمین
را مناقشه برانگیز ساخته است. این کتاب سه هدف اصلی را دنبال
میکند:
ارائهی مفهومی دربارهی خردگرایی ارتباطی.
ارائهی طرحی اجتماعی که مفاهیم "زیستجهان" و "سیستم"
را پیوند زند.
ارائهی نظریهای درباره ی مدرنیته.
هابرماس در این کتاب به سنت مکتب فرانکفورت متعهد مانده است.
او خواهان پیش نهادن نظریه ای است که به کمک آن بتوان جامعه را
توصیف و نقد کرد. ولی او به خلاف بنیادگذاران مکتب فرانکفورت،
خردگرایی را ذاتا" منفی نمیبیند، بلکه فروکاستن خرد را به "خردگرایی
ابزاری" نادرست میخواند. هابرماس "خردگرایی ارتباطی" را که
درونمایهی اصلی آن "تفاهم" است، در برابر "خردگرایی ابزاری" قرار
میدهد. به باور وی، گونههای کنش با گونههای خردگرایی در پیوند
هستند.
"زیستجهان" و "سیستم" دو مفهوم کانونی دیگر در نظریهی او
هستند. از دیدگاه هابرماس، کنشگران ارتباطی، همواره در افق یک
زیست جهان به تفاهم دست مییابند. "زیستجهان" برای هابرماس،
جایگاه متعالی سخنگو و شنونده و "سیستم"، چشم انداز مشاهدهی
سوبژکت است. هابرماس تکامل اجتماعی را روندی متمایز کننده
میفهمد که در جریان آن "سیستم" از "زیستجهان" به گونه ای
فزاینده جدا میشود تا نقطهای که سیستم، زیستجهان را به
"مستعمره" ی خود تبدیل سازد.
هابرماس سه مرحله در تکامل اجتماعی تشخیص میدهد:
1- جوامع سنتی که در آنها "زیستجهان" هنوز از "سیستم جدا
نشده است. منظور از جوامع سنتی، جوامعی هستند که بازتولید
مادی آنها هنوز تحت تسلط سپهر ارزشهای فرهنگی آنهاست و به
دیگر سخن، ارزشها و ملزومات فرهنگی هنوز به گونهای تعیین کننده
بر شرایط بازتولید مادی تاثیر میگذارند.
2- مرحله دوم، زمان میان رفورماسیون تا صنعتی شدن را در بر
میگیرد. در این مرحله "سیستم" از بطن "زیستجهان" تکامل مییابد.
در این مرحله، دولت بروکرات و بازار "سیستم" را میسازند. "قدرت"
و "پول" ابزارهای هدایت سیستم هستند و به انسان ها منطق رفتاری
تازه ای تحمیل میکنند که از ارزشها و هنجارهای مشترک فرهنگی
گسسته است. هابرماس این هجوم "سیستم" به "زیستجهان" را
"استعمار زیستجهان" مینامد.
3- به باور هابرماس، در مرحله ی سوم، منازعه ی میان "سیستم"
و "زیستجهان" یکسره آشکار میگردد. امروزه بایسته هایی که از
سوی اقتصاد و مدیریت به میانجی رسانه ها، پول و قدرت عرضه
میشود، وارد حوزه هایی میگردند که اگر آنها را از کنش معطوف به
تفاهم تهی کنیم، نابود میشوند.
با پایان گرفـتن جنگ جهـانی دوم، نهضت های فکری دیـگری هـم شکل
گرفت که مهمـترین آنها نظـریـه ی انتقادی یا مکتب فرانکفورت و جریانهای
دیگری است که روی هم به پُست مدرنیسم یا فرا نوگرایی معروف است.
میشل فوکو
یکی از این جریانهای فکری، گرایش به روش تأویلی یا هرمنوتیک است
که همان تفسیر یا تأویل متون دینی می باشد که در برابر روشهای عینی
پـژوهش در علوم انسانی قد علم کرده و بازگشت به نوعی اصالت روح یا
معنویت به شمار می رود.
هرمنـوتیـک در اصـل به مـعنـی تفـسیـر یا تـأویـل مـتـون دیـنــی اسـت.
طرفـداران این روش بـه امکـان خاص و تاریخیّـت معتـقد بوده، معانی را در
متون و جلوه ی تاریخی حیات می جویند.
یورگن هابرماس
به نظر آنان معنی نه وابسته به بنیادی خلل ناپـذیـر است و نـه صـورت
واحد دارد. این گروه با بنیـادگـرایـی و هـیچ انـگاری نـیـچه و فلسـفه های
اگـزیـستـانـس از این حیــث که در جسـت و جوی یقـیـن مطلق هستند،
مخالفند.
تئودور آدورنو
اما نظریه ی انتقـادی یا همـان مکتب فرانکفورت که پیـشـروان معـروف
آن عبارتنـد از: هـورکهـایمـر، آنتـونیـو گرامشـی، هربـرت مارکـوزه، تئـودور
آدورنـو، میشل فـوکو و یورگن هابرماس.
ماکس هورکهایمر
هورکهـایمـر در کتـاب خود که در سال 1930 با عنوان «نظریه سنتی و
انتقادی» منتشـر شد، علوم اجتماعـی بر مبنای بینـش تحصّلـی و تفـکر
بـورژوایی را مورد انتقاد قرار داد.
هربرت مارکوزه
هـربرت مـارکوزه در کتـاب «انسان تک ساحتی»، به جامعـه ی غربـی
کنـونی که از راه های گوناگون آزادی انسـان را مـحدود کـرده و هر گونـه
اعتـراض را سـرکوب می کند، می تـازد و تجهیـزات فـنـی تولیـد و تـوزیع
در کشورهای صنعتی را به نقد می کشد. مـارکوزه در این کتاب، اختـیـار
مُثـلـه شـده و محدود انسان کنونی و سلطه ی نژادی، قومی و جنسی
معاصر را مورد حمله قرار می دهد.
پائولو فریره
گرامشی و فِـریـره، نظـام آموزش و پـرورش کنونی را طبقاتـی دانسته،
از این حیـث که قـدرت طبقـات مـرفـه و مسلّـط را تثبیـت، و تـوده هـا را از
آزادی و رفاه و دانش واقعی محروم می سازد، مورد انتقاد قرار می دهند.
آنتونیو گرامشی
![]() |