متوسطه دوم و درس های ناگفته!
 
 
فقط از فهمیدن توست که می ترسند
 

بهار معجزه است!

ذهن انسان برحسب عادت گمان می كند، هر چه «خلاف آمد عادت بود»، نشانی از معجزه را دربر دارد. اما چهار فصل سال و خورشيد و ماه و آسمان و هوا و باد صبا و شعله آتش و قطره باران و ذره خاك و... كلمه‌ای كه بر زبان ما می گردد، چون همه عادی به نظر می رسند، حقيقتا عادی اند. چنين نيست. گفته‌اند ما با بصر، صورت پديده‌ها و نسبت ظاهری آنها را شناسایی می كنيم و می بينيم. مثلا مراقبيم به ديوار بر نخوريم. با بصيرت نسبت بين مفاهيم و باطن امور را می سنجيم. نسبت بين صدق و كذب، وفا و جفا، محبت و نفرت، دانایی و نادانی و...

بهار از جمله پديده‌هایی است كه نيازمنديم، هم صورت بهار را به خوبی ببينيم. بر شكوفه‌ها و گل‌ها و تازگی و طراوت برگ و باغ چشم بدوزيم. با دم عطرآگين باد صبا نفس تازه كنيم و نيز نيازمنديم، باطن بهار را ببينيم.

ببينيم چگونه از سنگ و خاک، سبزه و لاله می رويد.

در آستانه نوروز سال ۱۳۹۰ با طيب صالح در طنجه، در ساحل اقيانوس قدم می زديم، سخن از سال نو و بهار شد. گفتم: ايرانيان نقطه تعادل زمان را در آغاز بهار شناسایی كرده‌اند. اين نقطه تعادل زمان، همراه با شكفتن شكوفه‌ها و درخشش سبزی برگ‌ها و تازه شدن نفس هواست. از اين رو سال نو در تقويم ما با تقوم ميلادی و قمری متفاوت است! گفتم، ما رسم ديد و بازديد و هديه داريم. فضای زندگی اجتماعی دگرگون مي‌شود. مردم حتی به ديدن كسانی می روند كه ممكن است بين آنان كدورت‌هایی اتفاق افتاده باشد.

طيب صالح گفت: «من هم به شما به عنوان یک دوست برای رسيدن سال نو و بهار هديه‌ای بدهم. اين هديه جد من است، در همان روستایی كه در رمان «موسم هجرت به شمال» روايت شده است. جدّم به من گفت: «اهل شكايت و ملامت و ملالت نباش!»

هر چه در اين باره بينديشيم، در آستانه سال نو شايسته است. گاه و بلكه بسا، خانه دل‌هایمان مثل خانه تن‌هايمان نياز به زدودن غبار دارد. غبارروبی دل‌ها، زدودن گلايه‌ها و كينه‌ها كه بر دل‌های ما و بر بال‌های پرواز ما سنگينی می كند.

به همين خاطر در معارف دينی و اخلاقی ما توصيه شده است: با كسانی كه با شما قطع رابطه كرده‌اند، پيوند برقرار كنيد. كدورت‌ها را بتارانيد تا سبكبال شويد. وقتی جامعه با دشواری ها و زندگی با تنگناهای مختلف روبه‌رو مي‌شود، اگر دل‌های ما غبارزدایی نشود و بال‌های مان سبك نشود، زندگی دشوار‌تر می شود. می بايست در رابطه با خانواده و دوستان و آشنايان و مردم خود مثل خاک نرم بود و:

در بهاران كی شود سرسبز سنگ

خاك شو تا گُل برویی رنگ رنگ

سید عطاالله مهاجرانی

خوانندگان گرانمایه جهت مطاله ی بیشتر دو پی دی اف زیر را در باره ی رمان "هجرت به سوی شمال" مطالعه کنید.

https://s32.picofile.com/file/8480847018/Taiieeb_Salih_1391_M_Farasatkhah.pdf.html

https://s32.picofile.com/file/8480847026/%D9%85%D8%B7%D8%A7%D9%84%D8%A8_%D9%85%D9%88%D8%B3%D9%85_%D9%87%D8%AC%D8%B1%D8%AA_%D8%A8%D9%87_%D8%B4%D9%85%D8%A7%D9%84.pdf.html


برچسب‌ها: مولا جلال الدین محمد, عطاالله مهاجرانی, طيب صالح, موسم هجرت به شمال
 |+| نوشته شده در  دوشنبه پنجم آذر ۱۴۰۳ساعت 10:42  توسط بهمن طالبی  | 

ای که می پرسی نشان عشق چیست

عشق چیزی جز ظهور مهر نیست

عشق یعنی مشکلی آسان کنی

دردی از درمانده ای درمان کنی

در میان این همه غوغا و شر

عشق یعنی کاهش رنج بشر

عشق یعنی گل به جای خار باش

پل به جای این همه دیوار باش

عشق یعنی تشنه ای خود نیز اگر

واگذاری آب را، بر تشنه تر

عشق یعنی دشت گل کاری شده

در کویری چشمه ای جاری شده

عشق یعنی ترش را شیرین کنی

عشق یعنی نیش را نوشین کنی

هر کجا عشق آید و ساکن شود

هر چه ناممکن بود، ممکن شود


برچسب‌ها: مولا جلال الدین محمد, عشق
 |+| نوشته شده در  چهارشنبه هفدهم اسفند ۱۴۰۱ساعت 10:50  توسط بهمن طالبی  | 

 

     [ مست و دیوانه ]

 

من مست و تو دیوانه ما را که برد خانه

صد بار تو را گفتم کم خور دو سه پیمانه

در شهر یکی کس را هشیار نمی‌بینم

هر یک بتر از دیگر شوریده و دیوانه

جانا به خرابات آ تا لذت جان بینی

جان را چه خوشی باشد بی‌صحبت جانانه

تو وقف خراباتی دخلت می و خرجت می

زين وقف به هشياران مسپار يکی دانه

ای لولی بربط زن تو مست تری يا من

ای پيش چو تو مستی، افسون من افسانه

از خانه برون رفتم مستیم به پیش آمد

مستیم به پیش آمد

در هر نظرش مضمر صد گلشن و کاشانه

صد گلشن و کاشانه

گفتم ز کجایی تو تسخر زد و گفت ای جان

نیمیم ز ترکستان نیمیم ز فرغانه

نیمیم ز آب و گل نیمیم ز جان و دل

نیمیم لب دریا نیمی همه دردانه

گفتم که رفیقی کن با من که منت خویشم

گفتا که بنشناسم من خویش ز بیگانه

چون کشتی بی‌لنگر کژ می‌شد و مژ می‌شد

در حسرت او مرده صد عاقل و فرزانه

 


برچسب‌ها: مولا جلال الدین محمد, شهرام ناظری, تصنیف های سرزمین مادری
 |+| نوشته شده در  جمعه چهاردهم خرداد ۱۴۰۰ساعت 11:19  توسط بهمن طالبی  | 


برچسب‌ها: مولا جلال الدین محمد, خضوع و خاکساری, کبر و انانیت
 |+| نوشته شده در  یکشنبه یکم فروردین ۱۴۰۰ساعت 11:4  توسط بهمن طالبی  | 

اگر عالم همه پرخار باشد

دل عاشق همه گلزار باشد

وگر بی‌کار گردد چرخ گردون

جهان عاشقان بر کار باشد

همه غمگین شوند و جان عاشق

لطیف و خرم و عیار باشد

به عاشق ده تو هر جا شمع مرده‌ست

که او را صد هزار انوار باشد

وگر تنهاست عاشق نیست تنها

که با معشوق پنهان یار باشد

شراب عاشقان از سینه جوشد

حریف عشق در اسرار باشد

به صد وعده نباشد عشق خرسند

که مکر دلبران بسیار باشد

وگر بیمار بینی عاشقی را

نه شاهد بر سر بیمار باشد

سوار عشق شو وز ره میندیش

که اسب عشق بس رهوار باشد

به یک حمله تو را منزل رساند

اگر چه راه ناهموار باشد

علف خواری نداند جان عاشق

که جان عاشقان خمار باشد

ز شمس الدین تبریزی بیابی

دلی کو مست و بس هشیار باشد


برچسب‌ها: مولا جلال الدین محمد, عشق
 |+| نوشته شده در  سه شنبه هفتم بهمن ۱۳۹۹ساعت 10:47  توسط بهمن طالبی  | 

 

آن کس که تو را دارد از عیش چه کم دارد

وان کس که تو را بیند ای ماه چه غم دارد

ای نازش حور از تو وی تابش نور از تو

ای آنکه دو صد چون مه شاگرد و حَشَم دارد

بس عاشق آشفته آسوده و خوش خفته

در سایه آن زلفی کو حلقه و خم دارد

گفتم به نگار من کز جور مرا مشکن

گفتا به صدف مانی، کو دُر به شکم دارد

شمس الحق تبریزی بر لوح چو پیدا شد

والله که بسی منت بر لوح و قلم دارد

 


برچسب‌ها: مولا جلال الدین محمد
 |+| نوشته شده در  شنبه چهارم بهمن ۱۳۹۹ساعت 10:20  توسط بهمن طالبی  | 

 

   در داستان اعرابی ای که کوزه ی آبی را پیش خلیفه می برد به

طور غیرمستقیم این طور استنباط می شود که  نتیجه ی حرکت

کردن اعرابی به سوی دارالخلافه و بردن هدیه ای کوچک، این بود

که از سوی خلیفه کمک بزرگی به او شود.

   گر چه این حکایت تمثیلی برای حرکت بنده به سوی خداست که

خداوند چند برابرش را پاسخ می دهد اما در هر حال حرکتی اتفاق

می افتد که نتیجه ای مثبت به همراه دارد .

   در قصه ی طوطی و بازرگان نیز مولوی می گوید: اگر بنده یک قدم

به سوی خدا بردارد، خداوند صدها قدم او را به خود نزدیک می کند!

 

هر دمش صد نامه صد پیک از خدا

                     

                           یا ربــــی زو، شصت لبیــک از خدا

                                                                                                    

   در حکایت کودک حلـوا فـروش، گرچه نـالـه و زاری طفل را موجب

رحمت خداوند می داند، به اصل «همّت و حرکت» اشاره می شود:

 

 تا نـگریــد کـــودک حلــوا فـــروش 

                     

                          بحـر رحمـت در نمی آیـد به جوش

 

 ای برادر طفل طفل چشم توست

                     

                         کام خود موقــوف زاری دان نخست

                                               

   جلال الدین همایی نیز به نقل از مثنـوی مـی گوید: عمل انسان

هرچند ذاتا" مستلزم حصول نتیجه نیـست؛ اما شرط حصول است.

پس نمی توان به هر دلیل از عمل امتناع نمود.

   هر فعلی، جزایی دارد و هرچه بکاری، همـان را نتیجه می دهد.

پس در مثنوی، شأن حقیقی انسان، «عمل» است.

 

 


برچسب‌ها: مولا جلال الدین محمد, همت و حرکت, جلال الدین همایی
 |+| نوشته شده در  دوشنبه یکم دی ۱۳۹۹ساعت 22:46  توسط بهمن طالبی  | 

 

          [ دل من رای تو دارد ]

 

دل من رای تو دارد سر سودای تو دارد


رخ فرسوده ی زردم غم صفرای تو دارد

 

سر من مست جمالت دل من دام خیالت


گهر دیده نثار کف دریای تو دارد

 

ز تو هر هدیه که بردم به خیال تو سپردم


که خیال شکرینت فر و سیمای تو دارد

 

غلطم گر چه خیالت به خیالات نماند


همه خوبی و ملاحت ز عطاهای تو دارد

 

گل صدبرگ به پیش تو فروریخت ز خجلت


که گمان برد که او هم رخ رعنای تو دارد

 

سر خود پیش فکنده چو گنه کار تو عرعر


که خطا کرد و گمان برد که بالای تو دارد

 

جگر و جان عزیزان چو رخ زهره فروزان


همه چون ماه گدازان که تمنای تو دارد

 

دل من تابه ی حلوا ز بر آتش سودا


اگر از شعله بسوزد نه که حلوای تو دارد

 

هله چون دوست به دستی همه جا جای نشستی


خنک آن بی‌خبری کو خبر از جای تو دارد

 

اگرم در نگشایی ز ره بام درآیم


که زهی جان لطیفی که تماشای تو دارد

 

به دو صد بام برآیم به دو صد دام درآیم


چه کنم آهوی جانم سر صحرای تو دارد

 

خمش ای عاشق مجنون بمگو شعر و بخور خون


که جهان ذره به ذره غم غوغای تو دارد

 


برچسب‌ها: مولا جلال الدین محمد, جلال ذوالفنون, شهرام ناظری, آلبوم گل صدبرگ
 |+| نوشته شده در  پنجشنبه بیستم آذر ۱۳۹۹ساعت 1:46  توسط بهمن طالبی  | 


برچسب‌ها: مولا جلال الدین محمد, عشق
 |+| نوشته شده در  شنبه پانزدهم آذر ۱۳۹۹ساعت 20:30  توسط بهمن طالبی  | 

 

 

 

 

   کدام یک از گفتارهای مولانا برای مردم مناسب تر است؟

 

   مجالس سبعه، چون هفت منبر یا هفت خطبه است. مولانا مثل

واعظ های امروز، ابتدا با نام خدا آغاز می کند و بعد آیه ای از قرآن

می خواند و سپس حدیث می آورد و بعد در توضیح آن آیه و حدیث،

مطالب و اشعاری می گوید. این کتاب راحت و ساده است. چون

مولانا در این کتاب مولانایی که شمس را دیده است، نیست.

   اما بهترین کار مولانا که او را شهره ی آفاق کرد، مثنوی او است.

برای آن که در مثنوی مسائلی مطرح شده که مولوی احساس کرده

باید انسان ها آن را بدانند تا به رموز و معانی حقیقی زندگی پی

ببرند. 

    او تا پایان عمر به این کار اشتغال داشت. زمانی رسید که پسر

مولوی به او می گوید: چرا سکوت کردی؟

   پدر جواب می دهد که من آنچه می خواستم بگویم گفته ام و الان

وقت پریدن از جوی فرا رسیده است. جوی یعنی «جویبار عمر» و

منظور مولانا این است که فرصت تمام گشت و به آخر رسید عمر.

   او با حرف «ب» که اول بسم الله است مثنوی را شروع کرد و

هجده بیت اول مثنوی را سرود و با بیت:

 

درنیـابد حال پختــه هیــچ خام

                                            پس سخن کوتاه باید والسلام

 

   هجدهمین بیت را به پایان رسانده است و بعد گفته:

 

بند بگشـا، باش آزاد ای پسر

                                            چند باشی بند سیم و بند زر

 

    یعنی مولانا می گوید اگر تو خام هستی از سخن من چیزی

درنمی یابی ولی اگر آماده ی رشد و بلوغ هستی، بند بگشا؛ و از

آنجا شروع می کند به سرودن بیست و پنج هزار بیت اشعار مثنوی

و موضوعات و مطالب بسیاری در آن مطرح می کند.

   در زمان مولانا مردم در مورد مثنوی می گفتند مثنوی چیزی نیست

جز داستان و افسانه که برای بچه ها سروده اند. در حالی که مولانا

خود می گوید:

 

                ای برادر قصه چون پیمانه ای است 

 

   من معنی را در آن پیمانه ریختم و به تو خوراندم. چون می دیدم

که با زبان علمی که با تو بحث کنم تو آنها را متوجه نمی شوی. من

فهم آنها را با تمثیل و قصه و داستان آسان کردم. مولانا داستانگو

نبوده است. او در حقیقت اندیشه هایش را در قالب ماجرایی که

آغازی، انجامی و اوجی دارد، بیان می کند. چرا که او گاهی داستان

را از وسط رها می کند و حرف ها و اندیشه های خودش را می گوید.

مولانا کلیله و دمنه را خوانده است، ما هم خوانده ایم اما در داستان

سه ماهی که در مثنوی آورده است، می گوید تو کلیله و دمنه را

خوانده ای اما آنچه را که دریافتی، آن نیست، بلکه مقصود چیزی است

که من می گویم.

   مولانا در حقیقت داستان را پیمانه ای برای «معنی» تلقی کرده

است. داستان پیمانه ای است که من معنا را در آن می ریزم و

قهرمانانی را به آن می افزایم و آن داستان مثل داروی تلخی است

که روی آن را با عسل و انگبین می پوشانم که وقتی آدم آن را

می خورد، کامش را تلخ نکند ولی جانش را زنده گرداند. مولانا

حقیقت را با زبانی بیان می کند که انسان ناراحت نشود.

   مولانا در این اشعار و داستان ها که در مثنوی سروده، خواسته

و هدف هایی داشته است و وقتی احساس می کرده حرف تمام

شده و مقصودش بیان شده، سکوت می کرده یا به مطلب دیگری

وارد می شده است.

   مولانا هم انسانی است مثل تمام انسان ها، منتها با این فرق

که او نبوغ خدادادی داشته است. وقتی نامه های مولانا را تصحیح

می کردم، اصلا" فکر نمی کردم مولانا آثار «نظامی» و «عطار» و

حتی «شاهنـامـه» را خوانده باشد و یا «سنـایـی» که از او پندها

گرفتـه است و نیـز «ابو طیّب مُتَنَبّی» شاعر قـرن چهـارم عرب که

شمس از دست او این کتاب را گرفت و گفت چقدر این کتاب ها را

می خوانی؟ کاری کن که از تو حکایت کنند نه این که حکایت دیگران

را بگویی!

   مولانا تمام ادبیات ماقبل خود را خوانده بود. اگر فردوسی نبود، آیا

مولانا این گونه بود؟ من فکر نمی کنم. اگر سنایی یا عطار نبود،

مولانا به همین ترتیب بود که هست؟ مسلما" خیر! مولانا فقط در

شعر خلاصه نمی شود. او در فلسفه، تاریخ، حکمت، کلام و شعر

به نُضج و رسیدگی دست یافته بود. مولانا همه آن ها را هضم کرده

بود.

   او به قونیه می رفت و با یک کشیش که زبان فارسی نمی دانست،

بحث می کرد. مولانا با زبان یونانی با او سخن می گفته و اگر مطلبی

می گفته، قطعا" از انجیل می گفته و جوابی به او می داده که او قانع

می شده است. یعنی مولانا همه علوم زمان خود را در خود هضم کرده

بود و بعد آن ها را با نبوغ خود قاطی کرده و این مطالب را به ما داده

است.

 

    وقتی شمس وارد زندگی مولانا شد، تحول عظیمی در زندگی او رخ

داد. تاثیر شمس بر مولانا را چگونه ارزیابی می کنید؟

 

   پدر مولانا کتابی دارد به نام «معارف» که مرحوم فروزانفر در دو جلد

آن را تصحیح کرده است. اگر مولانا شمس را نمی دید، او معارفی

می سرود و می گفت در حد معارف پدرش. وقتی مجالس سبعه را

می خوانیم و بعد از آن دو صفحه از فیه مافیه را بخوانیم، می بینیم

که شمس با مولانا چه کرد!

   یک ماهی چگونـه می تواند دریا را فراموش کند؟ حتی اگر

در یک حوض کوچک زنـدانـی باشد، باز هر شب خواب دریا را

خواهد دید!

 

                                 توفیق سبحانی / مولوی پژوه

 


برچسب‌ها: مولا جلال الدین محمد, مجالس سبعه, فیه مافیه, شمس تبریزی
 |+| نوشته شده در  سه شنبه چهارم آذر ۱۳۹۹ساعت 0:30  توسط بهمن طالبی  | 

 

                بازتاب اعمال منفی در کلام مولانا

 

   از نظر مولوی، اعمال بد، همچون خار بنی است که هر روز

محکم تر می شود ، هم مردم را عذاب می دهد و هم خود

انسان از آن خلاصی نمی یابد. قصه ی مرد گل خوار نیز مبین

این حقیقت است که انسان هر عملی که انجام می دهد،

نتیجه اش  برای خود اوست حتی اگر ظاهرا" برعکس باشد.

   کج وزیدن باد بر سلیمان نیز، بازتاب اعمال را نشان می دهد.

از نظر مولوی تمام پدیده های دنیا با هم ارتباط دارند و لغزشی 

در هر بخش، اثری در بخش های دیگر برجا می گذارد. در این

حکایت وقتی سلیمان از بادی که کج می وزد شکایت می کند؛

باد هم در پاسخ به او می گوید تو هم راست باش:

 

بـاد بر تخت سلیمان رفت کــژ             

                                  پس سلیمــان گفت بادا کژمغژ

باد هم گفت ای سلیمان کژ مرو             

                               ور روی کژ از کژم خشمین مشو

                                                                                         

   یکی از نتایج گناه کردن، سیاه شدن دل است که در ظاهر

نشان نمی دهد. خداوند در سوره اعراف آیه 146 می فرماید:

 

   سَاُصرِفُ عَن آیاتِی اَلّذِینَ یَتکَبَّرونَ فِی الأرضِ بِغَیرِالحَقِّ وَ

إِن یَرَوا کُلُّ آیَهُ لَا یُومِنوُا بِهَا و إن یَرَوا سَبیلَ الرُّشدِ لا یَتِّخذوُهُ

سَبیلا وَ إن یَرَوا سَبِیلا اَلغَی یَتَّخِذُوا سَبِیلَا ذَلِکَ بِأنَّهُم کَذَبُوا

بِآیَاتِنَا وَ کانُوا عَنهَا غَافِلِین

   من آنان را که در زمین به ناحق و از روی تکبر دعوی بزرگی می کنند، از

نشانه های حق روگردان می نمایم ؛ آنچنان که به هیچ آیتی ایمان نیاورند

و از سلوک راه هدایت استنکاف ورزند و بر عکس کجروی را طریقه ی خود

اتخاذ می کنند، این بدبختی به سبب تکذیب آیات ما و اعراض از آن

دامن گیرشان شده است. 

 

   حکایتی دیگر در مورد مردی است که به شعیب می گوید، هر

چه گناه می کنم، اتفاق بدی برایم نمی افتد و اثر بدی از آن

نمی بینم.

   شعیب به او پاسخ می دهد:

        

بر دلت زنگــــــار بــر زنگـــارها               

                              جمـــع شــد تا کور شد ز اسرارها

گــر زند آن دود بــــر دیگ نوی                

                                  آن اثــــر بنمایــد ار باشــد جوی

زاک هر چیـــزی به ضد پیدا شود               

                              بــر سپیــدی آن سیه رسـوا شـود

چون سیه شد دیگ پس تاثیر دود               

                                بعــد از آن بر وی که بیند زود زود

 

 


برچسب‌ها: قرآن, مولا جلال الدین محمد, ابزارهای شناخت, دل
 |+| نوشته شده در  جمعه شانزدهم آبان ۱۳۹۹ساعت 20:15  توسط بهمن طالبی  | 

 

 

   دعا کردن امری معنوی محسوب می شود و نتایج خوبی هم به

بار می آورد. در فرهنگ های دینی، دعا اهمیت فراوانی دارد . دعا

در لغت به معنی «خواست» است. در دعا، خواهش از کسی که 

قدرتی بی مانند دارد محقق می شود به همین سبب مولوی در

داستان اعرابی و زن او هنگامی که مرد کوزه ی آبی را به سوی

خلیفه می برد یکی از دلایل سالم رسیدن کوزه را نتیجه ی دعاهای

زن می داند:

 

از دعـــــاهــای زن و زاری او                 

                                    وز غم مــرد و گرانباری او

سالم از دزدان و از آسیب سنگ                 

                                   بـرد تا دارالخلافه بی درنگ

                                                                                      

   دعا کردن در درمان بیماری های معنوی اثر دارد. مولوی به کسی که 

به دیگران حسودی می کند و نمی خواهد چراغ کسان دیگر افروخته

باشد یا نمی خواهد دیگران کمالی داشته باشند می گوید برای دفع

این حسد از خدا کمک بخواهد:

 

از خـدا می خواه دفع این حسد          

                                  تا خــدایت وارهاند از جـسد

مر تو را مشغولیی بخشد درون          

                                 که نپردازی از آن سوی برون

 


برچسب‌ها: مولا جلال الدین محمد, دعا, راز و نیاز, حسد
 |+| نوشته شده در  چهارشنبه چهاردهم آبان ۱۳۹۹ساعت 22:16  توسط بهمن طالبی  | 

   

   مرگ اندیشی به تعبیر مولوی، امری است که به ظاهر شیرینی ها

و جذابیت های زندگی را تحت تأثیر قرار می دهد. چنان که مخالفین

دعوت پیامبران به تعریض به آنان می گفتند:

 

طـوطــی نقل و شکــر بـودیـــم ما

                              مرغ مرگ اندیش گشتیم از شما!

 

   اما واقعیت این است که مرگ، به شیرینی و شادی معنی می دهد.

مفهوم ساده و سطحی شادمانی ها، در «زندگی » است و مفهوم

عمیق و ابدی آن در «مرگ». آن که مرگ را خواستنی می بیند، اشتیاق

او به مرگ، مثل اشتیاق یعقوب است به یوسف ... وقتی امام به حرّ

می گوید: مرا از مرگ می ترسانی ... ؟ او را در بهتی عمیق فرو می برد،

و بدون شک چراغ جانش با همین برخوردهاست که روشن می شود.

چشم در چشم امام دوختن و در آن بیابان تنهایی، از او شنیدن که به

سوی مرگ می روم، ابرها را از برابر دیدگان حرّ به کناری می راند.

   مفهوم مرگ و زندگی در درون جان و سرشت او توفانی سهمگین به

پا کرده بود!

 


برچسب‌ها: امام حسین علیه السلام, مولا جلال الدین محمد, حر بن یزید ریاحی, مرگ اندیشی
 |+| نوشته شده در  چهارشنبه بیست و سوم مهر ۱۳۹۹ساعت 0:16  توسط بهمن طالبی  | 

 

   سحر شده بود. لحظه ای چشمان امام به خواب گرم شد. در خواب

دید که سگان به آنان حمله کرده اند و در میان سگان، سگ سیاه و

سپیدی است که درنده تر است و به طرف او هجوم می برد. در همان

حال در افق، پیامبر را دید که می گفت: تو شهیـد این امت هستی.

اهل آسمان ها و افق اعلی به تو بشارت می دهند.

   امام با دعا و نگاه به یاران خود قوت قلب می داد. وقتی که آنان

برحق اند و خود مصداق حقیقت، چه دغدغه ای خواهند داشت؟!

وقتی این آیه را تلاوت کرد که:

   «خدا بر آن نیست که شما مؤمنان را بدین حال که اکنون هستید،

رها کند می آزماید تا ناپاک را از پاک جدا سازد.»، یاران او دست خدا

را بر قلب خویش احساس کردند. اکنون مرگ چون نسیم سحری

خوب و خواستنی بود! 

 

   مـرگ هـر یـک، ای پســر همــرنـگ اوست

                             پیش دشمن، دشمن و بر دوست، دوست

 

   روی زشـــت تـــوســت نه رخسار مـــــرگ

                             جان تو، همـــچون درخت و مــــرگ بــــرگ

 

   از تو رُستـــه است ار نکـوست، ار بد است

                           نــاخوش و خوش هر ضمیـــرت از خودست

 


برچسب‌ها: امام حسین علیه السلام, مسیر شیعه در تاریخ, فرهنگ عاشورا, انسان آیینه ی خدا
 |+| نوشته شده در  دوشنبه بیست و چهارم شهریور ۱۳۹۹ساعت 23:56  توسط بهمن طالبی  | 

 

   ﭘﺮﻓﺴﻮﺭ «ﺁﻧﻪ ﻣﺎﺭﯼ ﺷﯿﻤﻞ»، ﻣﻮﻟوﯼ ﺷﻨﺎﺱ ﻣﻌﺮﻭﻑ می گفت:

   ﺍﮔﺮ ﺍﺯ ﻣﻦ پرسش ﺷﻮﺩ ﮐﻪ ﮐﺪﺍﻡ ﯾﮏ ﺍﺯ ﺍﺑﯿﺎﺕ ﻣﻮﻻﻧﺎ ﻫﺴﺖ که

ﺩﺭ ﻋﻤﯿﻖ ﺗﺮﯾﻦ ﻏﻢ ﻫﺎﯾـم به ﻣﻦ تسلی ﺧﺎﻃـﺮ ﺩﺍﺩﻩ ﺍﺳﺖ، بدون

شک ﺑﯿﺖ ﺯﯾﺮ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻧﻢ:

 

         ﻭ ﺍﮔﺮ ﺑﺮ ﺗﻮ ﺑِﺒﻨﺪﺩ ﻫﻤﻪ ﺭَﻩ ﻫﺎ ﻭ ﮔُﺬَﺭﻫﺎ

 

        ﺭِﻩِ ﭘﻨﻬﺎﻥ ﺑِﻨﻤﺎﯾَﺪ، ﮐﻪ ﮐَﺲ ﺁﻥ ﺭﺍﻩ ﻧَﺪﺍﻧﺪ

 

   که با این آیه از قرآن مطابقت می کند:

 

      وَ مَنْ يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجًا(طلاق / 2) 

   و هر كس تقوای الهی پيشه كند، خداوند راه نجاتی برای او فراهم می‏ كند.

 


برچسب‌ها: امروز با قرآن, قرآن, مولا جلال الدین محمد, آنه ماری شیمل
 |+| نوشته شده در  پنجشنبه شانزدهم آبان ۱۳۹۸ساعت 18:14  توسط بهمن طالبی  | 
مطالب قدیمی‌تر
  بالا