متوسطه دوم و درس های ناگفته!
 
 
فقط از فهمیدن توست که می ترسند
 

 

   علی پس از مرگش، و پس از پایان حیات این جهانی اش، در تاریخ

ما و تاریخ جوامع اسلامی و حتی تاریخ بشریت، حیاتی بارور و موثر و

بسیار زنده داشته است. یعنی پس از گذراندن شصت و چند سال

حیات این جهانی اش، زندگی معنوی اش را ادامه داده و حیات پس از

مماتش آغاز شد. البته وقتی می گوییم «علی»، تنها به عنوان یک

فرد و یک شخص نیست، گاه علی را به عنوان یک فکر، و یک ایمان، و

یک مذهب به کار می برم و مسلما" از کیفیت تعبیرم متوجه خواهید

شد.

 

 

   در اینجا علی مانند همه ی وجوه دیگرش یک امتیاز خاص دارد و آن

اینکه این انسان بزرگ، همان طور که در همه ی ابعاد و خصوصیات

انسانی اش و حتی در زندگی داخلی و دوره ی کودکی اش برجسته

و ممتاز است، و فرزندانش منحصر به خودش می باشد، و زندگی

کردنش، شکستش، پیروزی هایش، جنگ هایش، تحملش، سکوتش،

سخنش، ایمانش، و رنج هایش، همه خاص خود او، و بی نظیر و

بی شبیه است؛ زندگی پس از مرگش هم خاص خودش است.

 

 

   نمی گویم که همه ی انسان ها، با مرگشان می میرند؛ نه ...

انسان هایی در تاریخ هستند که پس از مرگشان، زندگی شان ادامه

پیدا کرده و با مرگ بدنشان، وجودشان و شخصیت شان و اندیشه شان

نمرده و ادامه یافته است، اما علی یک امتیاز بزرگ دارد و آن این که 

زندگی پس از مرگش موثرتر، عمیق تر، دامنه دار تر و زنده تر از دوران

کوتاه زندگی پیش از مرگش بوده است؛ زیرا تکامل جامعه ی بشری،

تکامل اندیشه و فرهنگ و از میان رفتن موانعی است که در برابر

درخشش شخصیت علی ایستاده بودند؛ همچون خودخواهی ها،

خصومت های فردی، خصومت های طایفه ای دوران جاهلیت و ...

   این ها موانعی بود که زندگی علی را محدود می کرد، اما زندگی

پس از مرگش، قرن به قرن، و نسل به نسل، گسترش بیشتر و دوام

و تاثیر عمیق تر و پرشکوه تر داشته است. به خاطر اینکه اسلام از

چارچوب محدود اندیشه ی عرب و از چارچوب محدود جامعه ی قبایلی

و بدوی عرب جاهلی بیرون آمد و وارد جامعه هایی که دارای فرهنگ

گسترده و تمدن پیشرفته بودند گردید و مسلما" ملت ها و تمدن هایی

که وارد اسلام شدند، از نظر شناختن فضایل عظیم انسانی علی،

شایستگی بیشتری داشتند. از این روست که هر چه از مرگ علی

بیشتر می گذرد، زنده تر می شود و زنده تر خواهد شد؛ زیرا بشریت

به میزانی که در تمدن و زندگی و رفاه اقتصادی و علم و قدرت مادی

پیشرفت کرده، از معنویت دورتر شده و محروم تر مانده است، و این

نیازی است که امروزه و در این قرن، انسان به شدت احساس می کند

و این نیازها هر چه شدیدتر شود و انسان امروز هر چه خود را به

داشتن و شناختن انسان متعالی، انسان معنوی، مظهر فضایل بزرگ،

نیازمندتر احساس کند؛ به شناختن «علی» نیازمندتر خواهد بود و

فضایلی را که اعراب جاهلی در جامعه های بدوی و حتی جامعه های

متمدن بعدی در چهره ی او و در روح پرشکوه او نتوانستند ببینند،

خواهند توانست شناخت.

 


برچسب‌ها: مولا علی علیه السلام, مسیر شیعه در تاریخ, آگاهی انسانی آگاهی اجتماعی, نیاز به انسان کامل
 |+| نوشته شده در  چهارشنبه بیست و پنجم فروردین ۱۴۰۰ساعت 22:55  توسط بهمن طالبی  | 

 

   فایده ی دیگر زهد و ترک لذت گرایی، برخورداری از مواهب روحی و

معنوی است. تا انسان از قید و بند هواپرستی آزاد نگردد و تا طفلِ

جان از پستان طبیعت گرفته نشود و تا مسائل مادی از صورت هدف

خارج نشود و به صورت وسیله درنیاید، سرزمین دل، برای رشد و

نمو احساسات پاک و اندیشه های تابناک و عواطف ملکوتی آماده

نمی گردد. 

 

 

   حق پرستی به معنی واقعی کلمه، یعنی شور محبت و خدمت حق را

داشتن و با یاد او مأنوس بودن و از پرستش او لذت بردن و در حال توجه و

حضور دائم بودن، با خودپرستی و لذت گرایی و در اسارت زرق و برق مادیات

بودن به هیچ وجه سازگار نیست. نه تنها خداپرستی مستلزم نوعی زهد

است، هر عشق و پرستشی مثل وطن دوستی، یا پای بندی به یک

مسلک و مرام هم، مستلزم نوعی زهد و بی اعتنایی به شئون مادی

است.

 

 

   عشق ها و پرستش ها برخلاف علم ها و فلسفه ها، چون سر و

کارشان با دل و احساسات است، رقیب نمی پذیرند. هیچ مانعی

ندارد که یک نفر عالم یا فیلسوف، بنده ی درهم و دینار باشد و به

موقع فکر و اندیشه ی خود را در مسائل فلسفی و منطقی و طبیعی

و ریاضی به کار اندازد؛ ولی امکان ندارد که قلب چنین فردی، کانون

یک عشق مثل انسان دوستی و یا عشق به یک مرام و مسلک بوده

باشد، تا چه رسد به اینکه بخواهد کانون عشق الهی باشد و از عشق

خدا برافروخته گردد و محل نزول اشراقات و الهامات خدایی گردد. پس

خانه ی دل را از تعلقات مادی خالی و فارغ نگه داشتن و بت های سیم

و زر را از کعبه ی دل فرود آوردن و شکستن، شرط حصول کمالات

معنوی و رشد شخصیت واقعی انسانی است.

 

 

   البته هرگز نباید آزادی از بندگی سیم و زر و بی اعتنایی به آنچه

قابل تبدیل به پول است را با رهبانیت و ترک مسئولیت ها و شانه

خالی کردن از زیر تعهدات اشتباه گرفت، بلکه مسئولیت و تعهد، تنها

در پرتو چنین زهدهایی است که حقیقت خویش را باز می یابند و

دیگر لفظ توخالی و ادعای بی پشتوانه نمی باشند همچنان که در

علی ابن ابی طالب این دو ــ زهد و احساس مسئولیت ــ یک جا جمع

بود؛ امام اول زاهد جهان بود و در عین حال حساس ترین قلب ها را

نسبت به مسئولیت های اجتماعی در سینه داشت. او از طرفی

می گفت: علی را با نعمت  و لذت ناپایدار چه کار؟ و از طرف دیگر، برای

یک بی عدالتی کوچک و یا به خاطر فردی محروم، شب خوابش

نمی برد. او حاضر نبود با شکم سیر بخوابد مبادا در اقصی بلاد،

افرادی گرسنه باشند. 

   میان آن زهد و این حساسیت، رابطه ی مستقیم بود. علی چون

زاهد و بی اعتنا و بی طمع بود و از طرف دیگر قلبش از عشق الهی

مالامال بود و جهان را از کوچک ترین ذره گرفته تا بزرگ ترین ستاره،

یک واحد مأموریت می دید، این چنین نسبت به حقوق و حدود اجتماعی

حساس بود. در صورتی که اگر فردی لذت گرا و منفعت پرست بود،

محال بود این چنین شخصیت مسئول و متعهدی پیدا کند.

 


برچسب‌ها: مولا علی علیه السلام, مسیر شیعه در تاریخ, زهد یا رهبانیت, آگاهی انسانی آگاهی اجتماعی
 |+| نوشته شده در  جمعه بیست و نهم اسفند ۱۳۹۹ساعت 23:56  توسط بهمن طالبی  | 

 

   فلسفه ی دیگر زهد، آزادی و آزادگی است. میان زهد و آزادگی، پیوندی

کهن و ناگسستنی برقرار است. بی نیازی، ملاک آزادگی است. آزادگان

جهان که سبکباری و سبکبالی و قابلیت تحرک و پرواز، اصیل ترین آرزوی

آنهاست، از آن جهت زهد و قناعت را پیشه می سازند که نیازها را تقلیل

دهند و به نسبت تقلیل نیازها، خویشتن را از قید اسارت اشیاء و اشخاص

رها سازند. 

 

 

   زندگی انسان مانند هر جاندار دیگر، به یک سلسله شرایط طبیعی و

ضروری دارد که از آنها گریزی نیست، مثل هوا برای تنفس، زمین برای

مسکن و سرپناه، نان برای سیر شدن، آب برای سیراب شدن و جامه

برای پوشیدن. انسان نمی تواند خود را از قید این امور و یک سلسه

امور دیگر مانند «نور» و «گرما» یکسره بی نیاز و آزاد سازد؛ ولی یک

سلسله نیازهای دیگر هست که طبیعی و ضروری نیست، بلکه در طول

حیات به وسیله ی خود انسان یا عوامل تاریخی و اجتماعی بر او تحمیل

می شود و آزادی اش را از آنچه که هست محدودتر می کند. جبرها و

تحمیل ها مادام که به صورت یک نیاز درونی درنیامده است، آن قدرها

خطرناک نیست؛ ولی اگر این جبرها و قید و بندها به صورت یک نیاز

درونی درآید و آدمی را از درون خویش به زنجیر کشد، دیگر نمی توان از

خطر آن غافل ماند!

 

 

   مکانیسم این نیازها که منجر به ضعف و عجز و زبونی انسان می گردد

این است که انسان برای اینکه به زندگی خود رونق و صفا و جلا بخشد،

به تنعم و تجمل رو می آورد و برای اینکه قدرتمندتر و نیرومندتر شود و از

شرایط زندگی بهره مند شود، در صدد تملک اشیاء برمی آید. از طرف

دیگر تدریجا" به آنچه آنها را وسایل تنعم و ابزار قدرت و قوت خویش قرار

داده، خو کرده و عادت می نماید و شیفته ی آنها می گردد و رشته هایی

نامرئی او را به آن اشیاء می بندد و عاجز و زبون و ذلیل آنها می سازد.

یعنی همان چیزی که مایه ی رونق و صفای زندگی اش شده بود،

شخصیت او را از رونق می اندازد و همان چیزی که وسیله ی کسب

قدرت او در طبیعت شده بود در درون، او را ضعیف و عاجز و زبون ساخته

و به صورت برده و بنده ی آن چیز در می آورد.

 

 

   انسان، بالفطره میل به تصاحب و تملک و بهره مندی از اشیاء دارد

ولی آنجا که می بیند اشیاء به همان نسبت که در بیرون او را مقتدر

ساخته، در درون ضعیف و زبونش کرده و مملوک و برده ی خویش ساخته

است، در مقابل این بردگی طغیان می کند و نام این شورش و طغیان

«زهد» است.

   ابوسعید خدری که از اکابر صحابه ی رسول خداست، در توصیف ایشان

می گوید: رسول خدا کم خرج بود، با اندک به سر می برد، با مئونه ی

بسیار کم می توانست زندگی خود را ادامه دهد.

   علی ابن ابی طالب نیز از آن جهت به تمام معنی آزاد بود که به تمام

معنی زاهد بود. او در نهج البلاغه به شعار ترک دنیا، یعنی ترک لذت گرایی

به عنوان آزادمنشی زیاد تکیه می کند و «طمع» را بردگی جاودان می داند.

امام، زهد عیسی مسیح را چنین توصیف می کند: طمعی که او را خوار و

ذلیل سازد در او نبود.

   در جایی دیگر می فرماید: دنیا، گذرگاه است نه قرارگاه و مردم در این

معبر و گذرگاه دو دسته اند: برخی خود را می فروشند و برده می سازند

و خویشتن را تباه می کنند و برخی بر عکس، خویشتن را می خرند و آزاد

می کنند.

 


برچسب‌ها: مولا علی علیه السلام, زهد یا رهبانیت, آگاهی انسانی آگاهی اجتماعی, مسیر شیعه در تاریخ
 |+| نوشته شده در  چهارشنبه بیست و هفتم اسفند ۱۳۹۹ساعت 23:0  توسط بهمن طالبی  | 

 

   همدردی و شرکت عملی در غم مستمندان و محرومان، یکی دیگر

از ریشه ها و فلسفه های زهد است. مستمند و محروم آنگاه که در

کنار افرادی برخوردار و مرفه قرار می گیرد، رنجش مضاعف می گردد؛

از طرفی رنج ناشی از تهیدستی و دست نارسی به ضروریات زندگی،

و از طرف دیگر رنج احساس تأخر و عقب ماندگی از حریفان.

   بشر بالطبع نمی تواند تحمل کند که دیگران که مزیّتی بر او ندارند،

بخورند و بنوشند و بپوشند و قهقهه ی مستانه بزنند و او تماشاچی

باشد و نظاره کند!

 

 

   آنجا که اجتماع به دو نیم محروم و برخوردار تقسیم می شود، زاهد

احساس مسئولیت می کند: در درجه ی اول، کوشش او این است که

به قول امام علی وضع موجود مبنی بر پرخوری ظالم و گرسنگی

مظلوم را دگرگون سازد و این پیمان خداست با دانایان جوامع؛ و در

درجه ی دوم با ایثار و تقسیم آنچه در اختیار دارد به ترمیم وضع بد و

نابسامان مستمندان می کوشد اما همین که می بیند «کشته از بس

که فزون است، کفن نتوان کرد»، وقتی که می بیند عملا" راه برخوردار

کردن و رفع نیازمندی های مستمندان مسدود است؛ با همدردی و

هم سطحی و شرکت عملی در غم مستمندان بر زخم های دل آنان

مرهم می گذارد. همدردی و شرکت در غم دیگران، مخصوصا" در مورد

پیشوایان و رهبران جوامع که چشم ها به آنان دوخته شده است،

اهمیت بسزایی دارد.

 

 

   علی ابن ابی طالب در دوره ی خلافت بیش از هر وقت دیگر زاهدانه

زندگی می کرد. می گوید: خداوند بر پیشوایان دادگر فرض کرده است

که زندگی خود را با طبقه ی ضعیف تطبیق دهند که رنج فقر، درماندگان

را ناراحت نکند. ... آیا به عنوان و لقب «امیرالمومنین» که روی من نهاده

و مرا با آن خطاب می کنند خودم را قانع سازم و در سختی های روزگار

با مردم شرکت نداشته باشم و یا در فقیرانه زندگی کردن، امام و پیشوای

آنان نباشم؟ ... آیا سزاوار است شب را با سیری صبح کنم در صورتی

که در اطرافم شکم های گرسنه و جگرهای سوزان قرار دارد؟ چگونه

ممکن است هوای نفس بر من غلبه کند و مرا به سوی انتخاب بهترین

خوراک ها بکشاند، در صورتی که شاید در گوشه ای دیگر از سرزمین

افرادی یافت شوند که امید همین یک قرص نان را هم ندارند و دیرزمانی

است که شکمشان سیر نشده است.

   با این وجود، خود ایشان اگر شخص دیگری را می دید که این اندازه

بر خود تنگ می گیرد، او را مورد مؤاخده قرار می داد. هنگامی که با

اعتراض رو به رو می شد که «پس خودت چرا این اندازه بر خود تنگ

می گیری؟» جواب می داد: من مانند شما نیستم، پیشوایان وظیفه ی

جداگانه دارند. خداوند بر پیشوای خلق فرض کرده است که زندگی خود

را در خوراک و پوشاک و سبک زندگی، در حد ضعیف ترین طبقات اجتماع

قرار دهد، تا از طرفی مایه ی تسکین آلام فقیر و از طرف دیگر سبب

جلوگیری از طغیان غنی گردد.

 

 

   خوب پوشیدن و خوب نوشیدن و از نعمت های الهی استفاده کردن،

حرام نیست. ولی خانواده های فقیر وقتی که اغنیا را می بینند که از

همه چیز برخوردارند، طبعا" ناراحت می شوند؛ یگانه مایه ی تسکین

آنها این است که بزرگان و سرشناسان جامعه نیز، در تیپ خودشان و

مانند خودشان هستند، و اگر نخبگان هم به شکل اغنیا زندگی و آمد و

رفت کنند، این تنها مایه ی تسکین آلام آنها نیز از میان می رود. پس

نخبگان و الیت، اگر بتوانند باید به هر طریقی عدالت را در جامعه ی

خویش برقرار سازند و اگر به عللی قادر نباشند که وضع موجود را تغییر

دهند، لااقل از این مقدار همدردی نباید مضایقه کنند.

   چنانکه می بینیم زهدهای ناشی از همدردی و شرکت در غمخوارگی

هم به هیچ وجه با رهبانیت همریشگی ندارد، مبنی بر گریز از اجتماع

نیست، بلکه راهی است برای تسکین آلام اجتماع.

 


برچسب‌ها: مولا علی علیه السلام, وظایف هیئت حاکمه, چرا جامعه ی طبقاتی, آگاهی انسانی آگاهی اجتماعی
 |+| نوشته شده در  سه شنبه بیست و ششم اسفند ۱۳۹۹ساعت 23:55  توسط بهمن طالبی  | 

 

   زاهد و راهب هر دو از تنعّم و لذت گرایی دوری می جویند ولی راهب

از جامعه و تعهدات و مسئولیت های اجتماعی می گریزد و آنها را جزء

امور پست و مادی دنیا می شمارد و به صومعه و دیر و دامن کوه پناه

می برد، اما زاهد به جامعه و ملاک های آن و مسئولیت ها و تعهدهای

آن رو می آورد.

   زاهد و راهب هر دو آخرت گرا هستند، اما زاهد، آخرت گرای جامعه گرا

است و راهب، آخرت گرای جامعه گریز. در لذت گرایی نیز این دو در یک

حد نیستند، راهب، سلامت و نظافت و قوت و انتخاب همسر و فرزندآوری

را تحقیر می کند اما زاهد، حفظ سلامت و رعایت نظافت و برخورداری از

همسر و فرزند را جزء وظیفه می شمارد. زاهد و راهب هر دو تارک دنیا

هستند اما؛ دنیایی که زاهد آن را رها می کند سرگرم شدن به تنعم و

تجمل و تمتعات و این امور را کمال مطلوب و نهایت آرزو دانستن است،

ولی دنیایی که راهب آن را ترک می کند کار، فعالیت و تعهد و مسئولیت

اجتماعی است. این است که زهد زاهد برخلاف رهبانیت راهب در متن

زندگی و در بطن روابط اجتماعی است و نه تنها با تعهد و مسئولیت

اجتماعی و جامعه گرایی منافات ندارد بلکه وسیله ی بسیار مناسبی

است برای خوب از عهده ی مسئولیت ها برآمدن.

   تفاوت روش زاهد و راهب از دو جهان بینی مختلف ناشی می شود:

   از نظر راهب، جهانِ دنیا و آخرت دو جهان کاملا" از یکدیگر جدا و بی

ارتباط به یکدیگرند؛ حساب سعادت جهان دنیا از حساب سعادت آخرت

کاملا" جداست بلکه کاملا" متضاد با یکدیگرند و غیرقابل جمع؛ طبعا"

کار موثر در سعادت دنیا نیز از کار موثر در سعادت آخرت مجزاست. به

عبارت دیگر وسایل سعادت دنیا با وسایل سعادت آخرت مغایر است.

امکان ندارد یک کار و یک چیز هم وسیله ی سعادت دنیا باشد و هم

وسیله ی سعادت آخرت.

   ولی در جهان بینی زاهد، دنیا و آخرت به یکدیگر پیوسته اند؛ دنیا

مزرعه ی آخرت است. از نظر زاهد آنچه به زندگی این جهان سامان

می بخشد و موجب رونق و صفا و امنیت و آسایش آن می گردد این

است که ملاک های اخروی و آنجهانی وارد زندگی اینجهانی شود، و

آنچه مایه و پایه ی سعادت آنجهانی است این است که تعهدات و

مسئولیت های اینجهانی، خوب انجام شود و با ایمان و پاکی و طهارت

و تقوا توأم باشد.

   حقیقت این است که فلسفه ی زهدِ زاهد و رهبانیتِ راهب کاملا"

مغایر یکدیگر است. اساسا" رهبانیت، تحریف و انحرافی است که افراد

بشر از روی جهالت یا اغراض سوء در زمینه ی تعلیمات زهدگرایانه ی

انبیا ایجاد کرده اند.

 


برچسب‌ها: شناخت ایدئولوژی عمل, زهد یا رهبانیت, فلسفه ای برای زندگی, آگاهی انسانی آگاهی اجتماعی
 |+| نوشته شده در  یکشنبه بیست و چهارم اسفند ۱۳۹۹ساعت 20:40  توسط بهمن طالبی  | 

 

     سه اصل و پایه ای که زهد در اسلام بر آنها استوار است.

 

   ــ بهره گیری های مادی از جهان و تمتعات طبیعی و جسمانی،

تنها عامل تامین کننده ی خوشی و احساس سعادتمندی در انسان

نیست. زیرا برای انسان به حکم سرشت خاص او، یک سلسله

ارزش های معنوی مطرح است که بدون تامین آنها، تمتعات مادی به

تنهایی قادر به تامین بهجت و سعادت او نیست.

 

   ــ سعادت فرد از سعادت جامعه جدا نیست. انسان از آن جهت

که انسان است، یک سلسله وابستگی های عاطفی و احساس

مسئولیت های انسانی در باره ی جامعه ی خود دارد که نمی تواند

فارغ از چگونگی حال و روز دیگران، آسایش و آرامش داشته باشد.

 

   ــ روح انسان در عین نوعی اتحاد و یگانگی با بدن، در مقابل بدن او،

اصالت دارد. روح نیز همچون بدن، کانون و منبع مستقلی است برای

لذات و آلام. روح نیز به نوبه ی خود بلکه بیش از بدن نیازمند به تغذیه

و تهذیب و تقویت و تکمیل است. روح از بدن و نیرومندی آن بی نیاز

نیست، اما بدون شک غرقه شدن در نیازهای مادی و اقبال تمام به

لذت گرایی جسمانی، مجال و فراغتی برای بهره برداری از کانون روح

و منبع بی پایان ضمیر باقی نمی گذارد. 

   مسئله ی روح و بدن، مسئله ی رنج و لذت تنها نیست؛ چنین

نیست که هرچه مربوط به روح است، رنج باشد و هرچه مربوط به بدن

است، لذت. چه بسا لذات روحی بسی صاف تر، زلال تر، عمیق تر، و

با دوام تر از لذات جسمی باشند. پس روآوردن یک جانبه به تمتعات

مادی و لذات جسمی، در مجموع از خوشی و لذت و آسایش واقعی

بشر می کاهد. بنابر این وقتی می خواهیم به زندگی رو آوریم و از آن

بهره بگیریم و بدان رونق و صفا و شکوه و جلال ببخشیم و آن را دلپسند

و زیبا سازیم، نمی توانیم از جنبه های روحی صرف نظر کنیم.

 

   با توجه به این سه اصل و پایه، روشن می شود که چرا مسلمانان،

رَهبانیت را طرد می کنند اما؛ زهدگرایی را در عین جامعه گرایی و در

متن زندگی و در بطن روابط اجتماعی می پذیرند.

 


برچسب‌ها: مسیر شیعه در تاریخ, زهد یا رهبانیت, ارزش های معنوی, آگاهی انسانی آگاهی اجتماعی
 |+| نوشته شده در  یکشنبه بیست و چهارم اسفند ۱۳۹۹ساعت 1:30  توسط بهمن طالبی  | 

 

   در مواعظ نهج البلاغه، بعد از «تقوا»، بیش از همه بر «زهد» تاکید

شده است. زهد به معنی ترک دنیاست. در نهج البلاغه به ترک دنیا

و مذمت آن و دعوت به ترک آن زیاد برمی خوریم. 

   «زهد» و «رغبت» اگر بدون متعلَّق ذکر شوند، نقطه ی مقابل هم

هستند. زهد به معنی اعراض و بی میلی است در حالی که رغبت

به معنی کشش و میل است. اما بی میلی، خود بر دوگونه است:

طبیعی و روحی.

   بی میلی طبیعی آن است که طبع انسان نسبت به چیزی معین،

تمایلی نداشته باشد، آنچنان که طبع بیمار میل و رغبتی به غذا و

میوه و خوردنی ها یا نوشیدنی های مطبوع ندارد. بدیهی است که

این بی میلی و اعراض، ربطی به زهد ندارد.

   اما بی میلی روحی یا عقلی یا قلبی آن است که چیزهایی که

انسان به آن رغبت و تمایل دارد، از نظر اندیشه و آرزوی انسانی که

در جستجوی سعادت و کمال مطلوب است، هدف و مقصود نباشد.

برای او هدف و مقصود و نهایت آرزو و کمال مطلوب، اموری باشد

مافوق آن امیال نفسانی دنیوی. پس زاهد یعنی کسی که توجهش

از مادیات دنیا به عنوان کمال مطلوب و بالاترین خواسته عبور کرده،

متوجه ی چیز دیگری از نوع چیزهایی مثل عزت، شرافت، محبت

خداوند، تقرب به ذات الهی و ... باشد. بی رغبتی زاهد بی رغبتی

در ناحیه ی اندیشه و آمال و ایده و آرزو است، و نه بی رغبتی در

ناحیه ی طبیعت.

 

 

   امام نیز می گوید: ای مردم! زهد، عبارت است از کوتاهی آرزو و

سپاسگزاری هنگام نعمت و پارسایی نسبت به ناشایستگی ها.

... زهد در دو جمله ی قرآن خلاصه شده است: «برای اینکه متأسف

نشوید بر آنچه از مادیات دنیا از شما فوت می شود و شاد نگردید بر

آنچه خدا به شما می دهد»؛ پس هر کس که بر گذشته، اندوه نخورد

و برای آینده شادمان نشود، بر هر دو جانب زهد دست یافته است.

   بدیهی است که وقتی چیزی کمال مطلوب نبود و یا اساسا" مطلوب

اصلی نبود بلکه فقط «وسیله» بود، مرغ آرزو در اطرافش پر و بال

نمی زند و پر نمی گشاید و آمدن و رفتنش شادمانی یا اندوه ایجاد

نمی کند.

 

 

   اما زهد در نهج البلاغه، به پیروی از قرآن فقط جنبه ی اخلاقی و

روحی ندارد، بلکه جنبه ی عملی نیز دارد؛ و جنبه ی عملی آن نیز

همان طور که در سبک زندگی و سلوک پیامبر و امام علی می بینیم،

محدود به اعراض از محرمات و گناهان نیست، بلکه مباحات را هم

شامل می شود.

   اما زندگی زاهدانه و پشت پا زدن به نعمت ها و مباحات، چه اثر و

خاصیتی می تواند برای فرد زاهد و جامعه ی که او در آن به سر می برد،

می تواند داشته باشد؟! همان طور که گفتیم، زهد حالتی روحی است

و زاهد از آن نظر که دلبستگی هایی معنوی و اخروی دارد، به مظاهر

مادی زندگی بی اعتنا می شود، و این بی اعتنایی تنها در فکر و اندیشه

و احساس و تعلق قلبی نیست و در مرحله ی ضمیر پایان نمی یابد؛ زاهد

در زندگی عملی خویش نیز سادگی و قناعت را پیشه می کند و از تنعم

و تجمل و لذت گرایی پرهیز می نماید. پس زندگی زاهدانه آن نیست که

شخص فقط در ناحیه ی اندیشه و ضمیر، وابستگی زیادی به امور مادی

نداشته باشد، بلکه این است که عملا" از تنعم و تجمل و لذت گرایی

پرهیز داشته باشد و به حداقل تمتع و بهره گیری از مادیات اکتفا کند.

   امام، به عنوان سرحلقه ی عارفان و زهاد جهان بشری، نه تنها دل

به دنیا نداشت، بلکه عملا" نیز از تمتع و لذت گرایی ابا داشت و به

اصطلاح «تارک دنیا» بود.

   البته زهد در اسلام غیر از رَهبانیت در مسیحیت است. رهبانیت،

بریدن از مردم و روآوردن به عبادت است. بر اساس این اندیشه که کار

دنیا و آخرت از یکدیگر جداست، دو نوع کار بیگانه از هم است، از دو کار

باید یکی را انتخاب کرد: یا باید به عبادت و ریاضت پرداخت تا در آن جهان

به کار آید و یا باید متوجه ی زندگی و معاش بود تا در این جهان به کار

آید. این است که رهبانیت، بر ضد زندگی و بر ضد جامعه گرایی است،

مستلزم کناره گیری از خلق و بریدن از مردم و سلب هرگونه مسئولیت

و تعهد از خود است.

 

 

   اما زهد در اسلام، در عین اینکه مستلزم انتخاب زندگی ساده و بی

تکلف است و بر اساس پرهیز از تنعم و تجمل و لذت گرایی است، در

متن زندگی و در بطن روابط اجتماعی، قرار دارد و عین جامعه گرایی

است. برای خوب از عهده ی مسئولیت ها برآمدن است و خود از

مسئولیت ها و تعهدهای اجتماعی، سرچشمه می گیرد. در اسلام،

 مسئله ی جدا بودن حساب این جهان با آن جهان مطرح نیست. از نظر

مسلمانان، نه خود این جهان و آن جهان از یکدیگر جدا و بیگانه هستند

و نه کار این جهان با کار آن جهان بیگانه است. بلکه ارتباط دو جهان با

یکدیگر از قبیل ارتباط ظاهر و باطن یک چیز است. از قبیل پیوستگی دو

رویه ی یک پارچه است، از قبیل پیوند روح و بدن است که چیزی است

حد وسط میان یگانگی و دوگانگی. کار این جهان با کار آن جهان نیز

عینا" همین طور است، بیشتر جنبه ی اختلاف کیفی دارد تا اختلاف

ذاتی؛ یعنی آنچه بر ضد مصلحت آن جهان است بر ضد مصلحت این

جهان نیز هست، و هر چه بر وفق مصالح عالیه ی زندگی این جهان

است بر وفق مصالح عالیه ی آن جهان نیز هست. بنابر این یک کار معین

که بر وفق مصالح عالیه ی این جهان است اگر از انگیزه های  عالی و  

دیدهای مافوق طبیعی و هدف های غیرمادی خالی باشد، آن کار صرفا"

دنیایی تلقی می شود و به تعبیر قرآن به سوی خدا بالا نمی رود اما

اگر جنبه ی انسانی کار از هدف ها و انگیزه ها و دیدهای برتر و بالاتر

از زندگی محدود دنیایی بهره مند باشد، همان کار؛ کار آخرتی شمرده

می شود.

   پس زهد اسلام، در متن زندگی قرار دارد. کیفیت خاص بخشیدن به

زندگی است و از دخالت دادن پاره ای ارزش ها برای زندگی ناشی

می شود. 

 


برچسب‌ها: مولا علی علیه السلام, زهد یا رهبانیت, آگاهی انسانی آگاهی اجتماعی, مسیر شیعه در تاریخ
 |+| نوشته شده در  جمعه بیست و دوم اسفند ۱۳۹۹ساعت 22:40  توسط بهمن طالبی  | 

 

    دموکراسی لزوما" همیشه در منطقه‌ای مثل خاورمیانه پاسخ

نیست، این نظریه از دوره ی دکتر مصدق شروع شد که نیروهای

آزادی‌خواه ملی با فئودال‌ها و مستبدانی روبرو شدند که آرای

مردم را می‌خریدند و نظریه ی رأی و رأس مطرح شد که در آن

روشنفکران اجازه می‌دادند سرنوشت کشور به دست این آرای

لرزان سپرده شود.

   دموکراسی بر سه پایه ی تنوع، تحمل و تساهل، و تناوب

استوار شده است اما دکتر شریعتی در نظریه ی خود موضوع

«تناوب» را مدنظر قرار نداده است؛ چون در تناوب، قدرت دور

می‌زند و تمرین در دموکراسی موجب آگاهی در جامعه می‌شود.

   برگزاری دوره‌های مختلف انتخابات، تمرین دموکراسی و ارتقای

آگاهی جامعه است و نمی توان گفت این جامعه به دموکراسی

کامل رسیده است. بیشتر مردم خاورمیانه و از جمله ایرانیان به

این دلیل که قرن ها زندگی خود را در دیکتاتوری گذرانده و

دیکتاتوری به نوعی در زندگی و سنت های آنها راه پیدا کرده

است، باید با یادگیری، آگاهی خود را بالا برند تا به دموکراسی 

واقعی برسند.

   در جوامع غربی برعکس، این سنت های دموکراتیک مثل 

شور و مشورت برای حل و فصل مشکلات این دنیایی، تحمل

و مدارا با مخالف، آزادی بیان و سازماندهی برای عموم،

احترام به رأی اکثریت، و در عین حال نادیده نگرفتن حقوق

انسانی اقلیت، ریشه دار است و به فرهنگ و آداب و رسوم

و سبک زندگی آنها تبدیل شده است. هرچند که دموکراسی

در مهد خودش یعنی در غرب هم ایده‌آل نیست و فیلسوفان

غرب هم به "دموکراسی آینده" فکر می کنند و نظر دارند؛

برای همین هم از داخل آن ترامپ و پوپولیسم خارج می‌شود

اما در تجربه ی کشورهای آزاد شده از استثمار مانند کوبا

قدرت را به دموکراسی ندادند و تجربه‌اش منفی بود.

   دکتر شریعتی این تجربه را دید و متوجه شد که کار روشنفکر

در دست گرفتن قدرت نیست بلکه نشان دادن راه است که از

مسیر تجربه و تمرین می‌گذرد.

 


برچسب‌ها: دکتر علی شریعتی, دموکراسی, سه رکن دموکراسی, تنوع تحمل تناوب
 |+| نوشته شده در  چهارشنبه یازدهم تیر ۱۳۹۹ساعت 0:0  توسط بهمن طالبی  | 

 

   گـاه بـرای کـشـتــن یـک حق بــزرگ، بـه حق دیـگـری می پردازند، 

و به کمک یک حق، حق دیگر را می کشند. وقتـی در خانـه حریـقـی

در گرفـتـه است - درست دقـت کنید - دعـوت آن کس که تـو را به نماز

و دعای با خداوند هـم می خوانـد، دعـوت یک خیـانتـکار است، تا چه

رسد دعوت به کار دیگـر!      

   هر انسانی که جز به «خود آگاهی انسـانی» خودش و جز به

«خود آگـاهی اجتـمـاعی» اش بینـدیشد، فریب خورده و استحمـار

شده. می دانیـد استحمار یعنی چه؟

   از ریشـه ی «حِمـار» به مـعنـی «خر» اسـت. استحمـار یعنی:

 «خرکردن» مردم!     

   خود آگاهـی انـسـانـی یـعـنـی که: مـن یـک انسانـم، جانـشیـن 

خدا بــر روی زمـیـنــم، از کـرامـت بـرخوردارم، خداوند مـرا بر مـاه و

خورشید و آب و باد و آتش،بر جماد و نبات و حیوان برتــری داده، و

گفتـه است که: عالـم را بـرای تـو خلـق کرده ام و تو را بـرای خودم!

برای انـس گرفـتن با خودم، برای اینـکه به اخلاق من درآیی، مـانند   

من بشوی!      

   خود آگاهی اجتماعی: یعنی داشتن شـور و شوق بـه سرنوشت

 جامـعـه ی خویـش؛ داشتـن تـعـهـد به آن؛ احساس مسئـولیت در

برابر آن. یعنی آگاه بودن به زمـان و زمـانـه. خود را مـسافری مسئول

در کـشتـی جامـعـه دانستـن و عضـوی با شعـور در کاروان اجتمـاع   

دانستن. یعنی به سـرنـوشت جامـعـه ی خویـش فـکر کردن و دل

سوزانـدن.       

   و ... استحمـارگـر گاه تو را بـه زشتـی ها و انحرافـات می خوانـد و

گاه حتـی تو را به زیبـایی و حقایـق دعوت می کند، تا تو را از این دو

نـوع آگاهی غافل کند! تا تو را از آن حقیقتی که اگر بـه آن بیندیشـی،

خطرنـاک و بیدار کننده است، دور نگـه دارد.      

   در زمـان پیامبـر مردم از حساسیت اجتمـاعی بالایی برخوردار بودند 

و تا کوچک ترین خطری را بـرای سرنوشت جامـعـه حس می کردند،

کوچک تـرین ظلـم  و ستـمی از طرف خلیفـه به مردم می شـد، یا

یکی از وابـستگان قدرت را مـی دیدند که از مقام خود سـوء استفـاده

می کند، تمام مـردم، از هر شغلـی به  مسجد می ریختند و داد و

فـریـاد و محاکمـه و تـوضیـح خواستن...!       

   بـه خلیفـه ی دوم که در زمان او ایـران و روم و مصــر مسلمان شده

بودند، اعتراض کردند که چرا پیـراهن تو  از دیگران بلندتـر است؟ مگـر

غنـیمتـی کـه تـو دریـافـت کردی، بیش از دیـگران بـوده؟!      

   خوب مـعلـوم اسـت کـه بـه این مـــردم نـمـی شــود حکومت کرد!

باید برای سوار شدن به گُـرده ی آنها این حساسیت اجتمـاعی را از

بین برد. باید آنها را بی هدف کرد یا هدف های دیگری برایشان تعریف 

کرد که به حال من «حکومـت کننده» خطرنـاک نبـاشد!

   این است که در دوره ی بـنـی عبـاس، علـم، هنــر، ادبیـات، فکـر

معمـاری، صنعت، فـلسفـه، ... وجود داشت. شهرهای زیبــا و آبـاد!

تـمـدن اسـلامـی! دوره ی درخشـان! ولی آگاهی اجتمـاعی وجود

نداشت.     

 

 

   در شـب عـروسـی «عبـاسه» با «جعـفـر بـرمکـی» به قدری غذا

درست شد که باقی مانـده ی آن موجب بیماری و مشقت در بین

مـردم بغداد شد. یک نفر هم در سراسر جامعه ی مسلمین از عالم

و فقیه و شاعر و فیلسوف و آگاه و غیر آگاه و پیشنماز و پس نماز ... 

نگفـت چرا؟!       

   مردمی که غرق در سوادآموزی و علم اندوزی، هنر و رسم، تَحشیه

و کِتـابـت و تـرجمـه و ساخت و سـاز و قـبـلـه یـابـی و تـجارت و تـولـیـد

و سیاحت و بِـلاغت و سُـرایـش و فناوری بودند، از حال و روز جامعه ی

خویش و تقدیر خود غافل شده بودند. این بود که وقتی مغـول آمد،

همگـی در زیـر تـازیانـه و شمشیـر او مثل گوسفنـدان قـربـانـی رام

بـودنـد! 

  


برچسب‌ها: دکتر علی شریعتی, استعمارگران خارجی استحمارگران داخلی, آگاهی انسانی آگاهی اجتماعی
 |+| نوشته شده در  پنجشنبه هجدهم اردیبهشت ۱۳۹۹ساعت 19:50  توسط بهمن طالبی  | 

 

   ناپلئون بناپارت پیش از رسیدن به حکومت و نشستن بر تخت

سلطنت، به عنوان یک فرد نظامی در ارتش فرانسه به مصر

لشکر کشید و با در هم شکستن قوای عثمانی ، مدتی این

کشور را اشغال کرد. مصر در آن روزگار، گوشه ای از قلمروی

امپراتوری مسلمان عثمانی محسوب می شد. البته اقامت

ناپلئون در مصر، دیری نپایید و فشار مشترک انگلیس و عثمانی،

دست وی را از آن کشور کوتاه کرد. البته ناپلئون، گذشته از

افسران نظامی ریز و درشتی که با خود آورده بود، یک قشون

خاورشناس و مستشرق نیز به همراه داشت، و اگر سربازان 

فرانسوی از خاک مصر رفتند، آنها ماندند و به کار خود ادامه

دادند.

 

 

   می گویند ناپلئون در ایام اقامت خویش در مصر، از برخی بناها

و موسسات دیدنی مصر و از جمله یکی از کتابخانه های مهم آن

کشور دیدن کرد. در سالن کتابخانه، با اشاره به یکی از کتابها، از

مترجم خود خواست کتاب مزبور را از قفسه بیرون آورد و برای او

قسمتی از آن را بخواند و ترجمه کند. مترجم، کتاب را از قفسه

بیرون آورد و صفحه ای از آن را خواند و آن را به فرانسوی بازگو

کرد.

   مطلب خوانده شده، توجه ناپلئون را به خود جلب کرد. پرسید

چه کتابی است؟ گفتند: قرآن، کتاب مقدس و دینی مسلمانان

است که معتقدند دستورالعمل زندگی آنها در آن نوشته شده

است. ناپلئون گفت، چند صفحه ورق بزنند و چند سطر از جای

دیگر قرآن را برای او بخوانند. و این درخواست یک بار دیگر نیز

تکرار شد و مترجم قسمتهای مختلفی از قرآن را برای افسر

عالی رتبه قرائت و ترجمه کرد. پس از آن، ناپلئون سخنی گفت

که در حقیقت سرلوحه ی سیاست غرب در طول دو قرن اخیر

نسبت به جهان اسلام بوده است!

 او گفته بود: «وای به حال ما، اگر مسلمانان این کتاب را بخوانند

و بدان عمل کنند؛ و وای به حال مسلمانان اگر ما، میان آنها و

این کتاب جدایی بیندازیم»!

 

 

   

   فـرانسه نیز ار آغاز قـرن 16 میـلادی اقدام به استعمـار کشـورهای دیگر کرد. در

قرن 19 و 20 میلادی وسعت این مستعمرات به بیش از 12,000,000 کیلومترمربع

رسیده بود که %8 خشکی های روی زمین می شود. در نقشه، مستعمرات این

کشور بعد از سال 1534 (به رنگ آبی روشن) و افزودگی ها به آن بعد از 1830 به

رنگ آبی تیره دیده می شود.

 


برچسب‌ها: قرآن, استعمارکران خارجی استحمارگران داخلی, آگاهی انسانی آگاهی اجتماعی
 |+| نوشته شده در  سه شنبه هفتم آبان ۱۳۹۸ساعت 1:21  توسط بهمن طالبی  | 

 

       مشکل سقراط با دموکراسی چه بود؟

 

   گفته می شود خاستگاه دموکراسی، یونان باستان است. سقراط

هم یونانی بود و از قضا دموکراسی را وسیله ی استحمار مردم و

فریفتن آنها می دانست! 

   در مکالمات افلاطون، سقراط که «پدر فلسفه ی یونان» خوانده

می شود، این بدبینی به دموکراسی را بیان می کند. در کتاب ششم

جمهوریت افلاطون، سقراط با شخصی به نام آدمانتوس وارد بحث

می شود و سعی می کند با تمثیل جامعه به یک کشتی، ضعف های

دموکراسی را برایش نمایان کند. سقراط می پرسد: «اگر یک سفر

دریایی در پیش داشتید، بهترین کسی که می تواند انتخاب کند که چه

کسی کشتی را هدایت کند کیست؟ هر کسی و یا کسی که با

دریانوردی آشنایی دارد؟» 

   آدمانتوس جواب می دهد: مشخص است که باید آشنایی داشته

باشد و سقراط در جواب می گوید: «پس چرا ما فکر می کنیم که هر

کسی صلاحیت دارد قضاوت کند چه کسی رهبر بهتری برای یک کشور

است؟»

 

 

   نکته ای که سقراط به آن اشاره می کند این است که رأی دادن یک

مهارت است و نه یک توانایی ذاتی. و همانند هر مهارت دیگری نیاز دارد

که به مردم آموزش داده شود. رأی دادن همه ی شهروندان بدون آموزش

لازم همانقدر غیرمسئولانه است که سپردن انتخاب ناخدای کشتی به

کسی که از دریا هیچ نمی داند.

 

 

   سقراط در تاریخ از اولین کسانی است که از حماقت رأی دهندگان

بزرگترین آسیب را دید. در سال 399 قبل از میلاد، به جرم ایجاد فساد

در جوانان آتن به دادگاه فراخوانده شد. 500 نفر از شهروندان آتنی برای

رأی دادن جمع شدند و با اختلاف بسیار کوچکی بین آرای موافق و

مخالف، سقراط مجرم شناخته شد و به دستور دادگاه با دست خود

«جام شوکران» را نوشید. این رویداد برای افراد متفکر همانقدر تراژیک

است که مصلوب شدن مسیح برای افراد معتقد!

 

   بسیار مهم است که توجه کنیم که سقراط در معنای عام کلمه

«نخبه گرا» نبود. او اعتقاد نداشت که فقط تعداد معدودی باید رأی

بدهند. ولی اصرار داشت که فقط افرادی باید نزدیک صندوق رأی شوند

که در مورد موضوع عمیقا" فکر کرده اند و اطلاعات لازم برای قضاوت

را دارند.

 

   ما تفاوت بین دموکراسی هوشمندانه و دموکراسی به عنوان «حق

طبیعی» همه ی افراد را فراموش کرده ایم. ما حق رأی دادن را بدون در

نظر گرفتن آگاهی افراد به همه داده ایم!

   سقراط به خوبی می دانست نتیجه ی این دموکراسی چه می شود.

نتیجه ی آن سیستمی شد که یونانی ها از آن واهمه داشتند:

 

                          «عوام فریبی»

 

   یونان باستان آسیب های فراوانی از عوام فریبان خورده است. مثلاً 

آلسیبیادس که فردی متموّل، کاریزماتیک و خوش صحبت بود، از آزادیهای

معمول جامعه ی دموکراتیک استفاده کرد و مردم را تحریک کرد که

لشکری ساخته و به سیسیل حمله کنند که چیزی جز شکست و

خرابی به بار نیاورد!

    سقراط می دانست که افرادی که خواستار رأی مردم هستند چطور

می توانند با جواب های ساده و گفتن چیزی که مردم نیاز به شنیدنش

دارند اعتماد عام را جلب کنند. او از مردم می خواست که تصور کنند بین

یک دکتر و یک فروشنده خوش صحبت باید یک نفر را انتخاب کنند.

   فروشنده راجع به رقیب خود می گوید: «ببینید، این آقا کلی به شما

بدی کرده است. بدن شما را به درد می آورد، به شما محلولهای تلخ مزه

می دهد و از شما می خواهد غذاها و نوشیدنی هایی را که دوست

دارید نخورید. او هیچگاه برای شما مهمانی ها و لذت هایی که من

فراهم می کنم، نمی کند.»

   دکتر می گوید: «من بدن شما را به درد می آورم ولی بیماری چندین

ساله ی شما را درمان می کنم. عمر طولانی تر می دهم ولی باید

برای آن سختی بکشید. بر خلاف لذت های شما کار می کنم که بتوانم

کمکتان کنم.»

   و سقراط از ما می خواهد عکس العمل مردم را در نظر بگیریم. فکر

می کنید عوام به کدام رأی می دهند؟!

 

 

   ما اخطار سقراط را فراموش کرده ایم. ترجیح داده ایم که دموکراسی

را مطلقا" عادلانه و بدون هیچ ابهامی فرض کنیم در حالی که باید بدانیم

دموکراسی فقط در حد «سیستم آموزشی جامعه» ای که در آن اتفاق

می افتد کارایی دارد. در نتیجه ما بسیاری از همان فروشنده های چرب

زبان و تعداد بسیار کمتری از دکترها را انتخاب می کنیم!

 


برچسب‌ها: سقراط, دموکراسی, جمهوریت, آموزش و پرورش
 |+| نوشته شده در  دوشنبه بیست و نهم مهر ۱۳۹۸ساعت 0:0  توسط بهمن طالبی  | 
  بالا