|
متوسطه دوم و درس های ناگفته!
|
||
|
فقط از فهمیدن توست که می ترسند |
پرویز پورحسینی از بازیگران شناخته شده ی سینما، تئاتر و تلویزیون
ایران، در آذرماه در 79 سالگی درگذشت. او دانشآموخته ی بازیگری
دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران و از استعدادهای درخشان و
یکی از بهترینهای پرورشیافته در ساختارهای آموزشی هنر و گروههای
تئاتری دهههای 40 و 50 ایران بود.
پورحسینی ستاره ی تئاتر بود و بختش کوتاه که توفان 57 همه ی
آن روند رو به رشد تئاتر ایران را متوقف کرد و او ماند در سینما و تی وی
زیر سایه ی نامهای بزرگ تر!

پس از آغازی به غایت متفاوت در «چشمه» ی آربی آوانسیان، پس
از 57 و در دهه ی 60 در چند فیلم فرصت یافت تواناییاش را تا حدودی
نمایش دهد. حضورش در پایان «باشو، غریبه ی کوچک» تاثیرگذاری
فیلم را بیشتر کرد اما در محصول دیگری از همان تیم با ردپای مشخص
بهرام بیضایی، فیلم «طلسم» ساخته ی داریوش فرهنگ اوجی دیدنی
از شخصیتی بیمار را خلق کرد که هم ترسناک و هم منقلب کننده بود.
در فیلم دیگری از همان دوران، «ایستگاه» یدالله صمدی که از بهترین
کارهای سازندهاش بود و از معدود آثار تعلیقی موفق دورهاش محسوب
میشد، قرار بود ایستگاهی را منفجر کند اما خانوادهاش را آنجا میدید.
نمایش درخشانی از آشفتگی درونی در میانه ی بحران ارائه کرد.

پرویر پورحسینی همچنین در فیلمهایی چون «کمالالملک» علی
حاتمی، «کشتی آنجلیکا» ی محمد بزرگنیا، «باشو، غریبهکوچک»
بهرام بیضایی، «روز فرشته» ی بهروز افخمی، «قاتل اهلی» مسعود
کیمیایی، «شب حادثه» ی سیروس الوند و «گنج» محمدعلی
سجادی و سریالهای «هزاردستان» علی حاتمی، «روزی روزگاری»
امرالله احمدجو، «تصویر یک رویا» احمد امینی، «شب دهم» حسن
فتحی و «مختارنامه» ی داوود میرباقری حضور داشت.
از بازیگرانی بود که سطح کارش از استاندارد مشخصی پایینتر
نمیآمد. فرم خاص صورتش، نگاهش و بیان مشخص و پرتأکیدش اگر
کارگردان قابلی پیدا میکرد، به عملکردی ورای استاندارد سینما و
تلویزیون ایران میرسید. پس از بازگشت بهرام بیضایی به ایران پس
از مهاجرت دومش در میانه ی دهه ی 70، اوج دیگری در بازی در
نمایش «کارنامه ی بنداربیدخش» او خلق کرد.

بهروز بهنژاد، از بازیگران قدیمی سینما و تئاتر، از همدورهای های
پورحسینی، از دوران تحصیل و آغاز کار او چنین می گوید:
«زمانی که وارد دانشکده ی هنرهای زیبای دانشگاه تهران شدم،
سال دوم تاسیس دانشکده بود. روزهایی که ما امتحانهایمان را
میدادیم، به مرور با پورحسینی آشنا شدم. همدورهای های ما در
آن مقطع حالا همه شناخته شده هستند. سوسن تسلیمی،
سوسن فرخنیا، مرضیه برومند، رضا بابک، رضا قاسمی و دیگران
آن جا بودند در آن سال. اساتید ما هم یک خانم فرانسوی بود که
شوهر ایرانی داشت و معلم رقص و ژیمناستیک ما بود. استاد
ماردویان، به ما درس سلفژ میداد، سلفژ به اصطلاح شناخت
نتها و حنجره و ... حمید سمندریان یادش بخیر استاد بیان ما
بود! مهمتر از همه، بهرام بیضایی بود، آقای کوثر هم یک مدت آمد،
آقای پرویز ممنون از آلمان آمده بود، او هم تدریس بازیگری میکرد.
پرویز پورحسینی قبل از 57 فعال بود، ولی آنچنان پرکار نبود که
بعد از آن شد. در بازیگری بسیار عمیق رفتار میکرد، تا با کاراکتر
آشنا نمیشد آن را به روی صحنه نمیآورد. این سالها دورادور
از او خبر داشتم.»

پرویز پورحسینی فیلم دیگری از سالهای ابتدایی دهه ی 60
دارد به نام «گنج». محمدعلی سجادی، کارگردان آن فیلم درباره ی
انتخاب و همکاری با پرویز پورحسینی میگوید:
«پرویز پورحسینی از دید من آدمی است بسیار خودساخته و
درخشان. خاطراتی برایم گفت هنگام ساخت مستند «حمید هما»
که مثلا" زمانی که تئاتر پاسارگاد را که میخواستند تشکیل بدهند
(همان گروهی که بعدا" آقای سمندریان سکانش را به دست گرفت)
همراه پرویز فنیزاده تصمیم میگیرند یک نمایش دو نفره را که مال
پیراندللوست، اجرا کنند. چون جای تمرین نداشتند، تصمیم میگیرند
که شبها بروند در خیابان پهلوی آن زمان که خلوت بود و پرنور و زیر
درختان تمرین کنند. خب یک آدمی از این جا شروع کرده و آمده جلو.
و کارنامه ی بسیار پربار و درخشانی دارد، از کار با آقای سمندریان،
کار با تمام تئاتریهای نازنین، تا برسد به آقای آوانسیان.
دو کار از او بود که نظر مرا جلب کرد. اتفاقا" هر دویش تئاتر بود.
یکی تئاتر فاوست بود، یک اجرایی بود از آن که زنده یاد خانم جمیله
شیخی عزیز و دوستان دیگر، مهدی میامی و دیگران کار میکردند
اگر اشتباه نکنم. و یکی دیگر هم یک نمایشی بود برای آقای رضا
قاسمی. خب این دو تا خیلی در ذهن من ماند. موقعی که فیلمنوشت
«گنج» را آماده کرده بودم، از او خواستم که بیاید با هم کار کنیم. و
بسیار زحمت کشید. آن کار به اصطلاح بهانهای شد که بعدها یک کار
دیگر به صورت تله فیلم به اسم «رمز» هم با او کار کردم، که در سال
81 بود.»
فیلم گنج برای دورهای توقیف شد و چند سال بعد با سانسورهای
زیاد و تغییرات فراوان به نمایش درآمد. محمدعلی سجادی از این اتفاق
و تأثیرش بر کار آقای پورحسینی میگوید:
«بسیار دردناک است. چون به هر صورت کار پرویز عزیز و زحمات
همکاران دیگر علیرضا زریندست و محمدرضا علیقلی، و دوستان در آن
کار مغفول باقی ماند، یعنی دیگر شنیده نشد، دیده نشد ... سال 63
من این فیلم را ساختم، در شرایطی که سینمای ایران هنوز داشت
دست و پا میزد، آن هم یک فیلم سوررئالیستی، یک کار سخت و
دشوار، که به اصطلاح یک داستان قراردادی جستجوی گنج را تبدیل
کرده بودم به سفری در تاریخ. کاری به خوب و بد فیلم ندارم، دوست
داریم، دوست نداریم یک بحث دیگر است.

جالب است که اکثر دوستان که آمار میدهند از ممیزی و سانسور،
هیچ وقت اشارهای به ضرب و شتمی که در آثار من شد نکردند. اصلا"
اهمیتی ندارد برایشان ظاهرا". انگار یا باید شلوغ بکنی، بلوایی بکنی،
تا اتفاقی بیفتد! به هر صورت خیلی تیتروار به شما بگویم که متأسفانه
فیلم را توقیف کردند، گفتند این فیلمی که شما ساخته اید، این گنج،
گنج انقلاب است و از این تفسیرها که در آن دوره خیلی میکردند.
بنیاد فارابی و دوستانی که در آن دوره بودند و سیاست گلخانهای
داشتند، فیلم را دادند دست یک آقایی که استودیو داشت و دوبلور بود؛
آقای قنبری که یکی از دوبلورهای قدیمی بود. ایشان متأسفانه فیلم
را قلع و قمع کرد. مونتاژش را عوض کرد، نمیدانم، موسیقیاش را
عوض کرد. الان نسخهای که بیرون هست، هیچ ربطی به فیلمی که
من ساختم ندارد و سه سال بعد، در دوره موشک باران، همزمان با
فیلم دیگرم به نام «گمشدگان» که اتفاقا" هر دو تا شبیه به هم بودند،
اکران شدند. به گمشدگان هم درجه دال دادند. یعنی پایینترین درجه.
و وقتی از آقای بهشتی پرسیدیم چرا؟ گفتند تو یک بار دیگر رفتهای
گنج را ساختهای. یعنی چیزهایی که الان فکر میکنم خود آقای
بهشتی یا دوستان، امیدوارم در طول زمان متوجه شده باشند چه
اشتباهی در آن موارد کردهاند. در حقیقت نابود کردند فیلم را. خیلی
غمبار بود. خیلی غم انگیز است.
کار آقای پورحسینی در این فیلم بسیار اوج و فرود زیبایی داشته، و
البته کار علی محزون، و دوست ما آقای اسماعیلی. پرویز پورحسینی
و همه دوستان و همکاران من از این قضیه مستثنی نیستند متأسفانه.
این فضای خودی بودن و ناخودی بودن. الان به نظر میآید گفتنش عبث
است ولی همچنان متأسفانه ... هر وقت به ارزش آدمها و تواناییها
توجه کنی، ملاک این است که کی مُهر میگیرد، کی تسبیح دستش
میگیرد، چه روشی و چه عقیدهای و آیا خودش را با سیاست همسو
میکند یا نه ... هنوز هم همین طور است. همین الانش هم همین طور
است.»
بابک غفوری آذر / رادیو فردا
خبرنگار و دبیر سابق صفحه ی فرهنگ و هنر روزنامه های حیات نو، شرق و اعتماد ملی

پرویز پورحسینی، پیشینه ی درخشانی در تئاتر داشت، از سالها
کار در کارگاه نمایش در گروه آربی آوانسیان تا همکاری با پیتر بروک.
سوسن تسلیمی سالها در کارگاه نمایش با او همکار بود و بعد از
آشوب های 1357 هم در دو فیلم در کنارش بازی کرد. از او خواستیم از
پرویز پورحسینی برایمان بگوید.
از اینجا شروع کنیم که اولین بار آقای پورحسینی را کجا دیدید و
بعد چطور همکاریتان آغاز شد؟
من اولین بار در دانشکده ی هنرهای زیبا با پرویز پورحسینی آشنا
شدم. پرویز از قبل هنرپیشه ی شناختهشدهای بود، حرفهای بود و
کارهای زیادی در کارنامه داشت، با سمندریان کار کرده بود، با پری
صابری کار کرده بود و در فیلم «چشمه» ی آربی آوانسیان هم بازی
داشت. این بود که دارای اعتبار بود و شناخته شده بود.
در همان سال اول دانشکده میسر شد که به پاریس برود و با پیتر
بروک کار کند در گروه بین المللیای که پیتر بروک تشکیل داده بود از
هنرپیشههایی از کشورهای مختلف.
آربی برای من تعریف کرد که پیتر بروک پرویز را در نمایش سنگواره،
نوشته ی عباس نعلبندیان دیده بود و بارها به بغلدستیاش گفته بود
«اون درخشانه! چه بازیگر درخشانی!».
فکر میکنم اوایل بهار سال 1349 بود که رفت پاریس و شش ماه با
پیتر بروک و گروه بینالمللیاش کار کرد. بعد همه آمدند ایران و نمایش
«اورگاست» را در تخت جمشید کار کردند که تد هیوز آن را نوشته بود
و خود پیتر بروک کارگردانی اش کرد.
پس یک دوره دانشکده را با هم گذراندید؟
بله، چهار سال همکلاس بودیم. سر کلاس مینشست و درسها
را دنبال میکرد. با آن که هنرپیشه ی حرفهای بود و در صحنههای
زیادی بازی کرده بود، بسیار متواضع بود. ما تازه وارد دانشگاه شده
بودیم و تجربه ی پرویز را نداشتیم. پرویز از من هشت سال بزرگتر
بود. تجربه داشت و حرفهای بود. احتیاج آن چنانی نداشت به
تحصیلات و سر کلاس نشستن.
بعد فکر میکنم که وارد گروه بازیگران شهر شد به سرپرستی
آربی؟
بله، بهمن 1350 این گروه تشکیل شد. پرویز قبلا" با آربی آشنا
بود و با هم کار کرده بودند. تقریبا" همه بازیگرانی که در نمایش
اورگاست با پیتر بروک کار کردند، وارد این گروه شدند به اضافه ی
بازیگرانی که از جاهای دیگر آوردند، مثل من، فردوس کاویانی و چند
نفر دیگر. آنجا حدود پنج سال کار کردیم و همکار عزیز من بود و
بسیار مورد احترام من. جایی بود که تئاتر تجربی جریان داشت و ما
صبح تا شب در حال تجربه بودیم.

چه ویژگی شخصیتی داشت که برای شما جالب بود؟
پرویز در ایران استثنا بود. من کمتر بازیگری دیدهام با این دقت. بسیار
دقیق بود و نظم داشت؛ این که چقدر به کارش اهمیت میداد و چقدر
جدیاش میگرفت. این جدی گرفتنش به خاطر نفس تئاتر بود و خود
بازیگری. نه به دنبال شهرت بود و نه به دنبال منم منم بازی. اصلا"
خودخواهی نداشت. اصلا" قصد نداشت ستاره بشود تا برایش دست
بزنند و ازش امضا بگیرند. دنبال پول درآوردن از این کار هم نبود. ابدا"
این طور نبود. دقتش برای من منبع الهام بود. روی صحنه میشد به
او اطمینان کرد. میدانستی که پرویز میخواهد صحنه خوب بشود نه
اینکه خودش دیده بشود.
توی فضای تئاتر پیش میآید که روی صحنه میخواهند کارت را خراب
کنند یا پشت سرت صفحه میگذارند و بد میگویند و شایعه میسازند،
اما پرویز مبرا بود از این قضایا. دوست نزدیک خانوادگی ما بود ولی یک
بار هم نشنیدم که پشت سر کسی بد بگوید. واقعا" آقا بود و من خیلی
غمگین شدم از رفتنش. وقتی شنیدم، عمیقا" اندوهگین شدم و تا
مدتها فقط سکوت کردم. تمام آن صحنهها و روزها جلوی چشمم
بود. چقدر این آدم با شخصیت بود!

حالا که به کارنامهاش نگاه میکنید چه به ذهنتان میرسد؟
بازیهای درخشان کرد، مثلا" در «طلبکارها» و «انسان، حیوان،
تقوا» به کارگردانی آربی. پرویز را نمیشد فراموش کرد. همیشه
بازیهایش متفاوت بود. «کالیگولا» را بازی کرد در نقش یک امپراتور
دیکتاتور. «جاننثار» را بازی کرد، کار بیژن مفید که اصلا" یک سبک
و سیاق دیگری داشت. یک اثر ژان ژنه را هم در سال 1350 به اسم
«نظاره ی مرگ» خودش کارگردانی و بازی کرد که خیلی دیدنی بود.
راههای بازیگری را خیلی خوب پیدا میکرد. با این حال به نظرم
پرویزِ کارگردان خودش را در تئاتر و سینمای ایران کمتر پیدا کرد.
پرویز همیشه من را یاد بازیگران انگلیسی و سوئدی میاندازد.
من را یاد ماکس فون سیدو میانداخت. پرویز برای من چهرهسنگی
بود. درونش پر از احساس بود و میجوشید ولی چهرهسنگی بود.
اداها و غلوهای معمول را نداشت.
در فیلم «طلسم» نقش مباشر را خیلی خوب بازی کرد. خیلی
خوشحالم در «باشو، غریبه ی کوچک» نقش پدر را به پرویز دادند.
انتخاب خیلی خوب و درستی بود. اگر کارگردان دیگری به جز بیضایی
بود، این نقش را به کس دیگری میداد. خوشحال شدم بیضایی
نقش را به پرویز داد و کار غیرمتعارفی کرد در واقع برای این نقش.
یک بار گفتید که برای تئاتری دستیار پورحسینی هم شدید.
بله. بعد از 1357، همان ماههای اول گفتند که زن نباید روی صحنه
برود. این شد که من دیگر نمیتوانستم تئاتر بازی کنم. پرویز یک
نمایشنامه ی خارجی با بازیگران مرد را دست گرفت. واقعا" به من
احترام میگذاشت و این احترام دوطرفه بود میان ما. با احتیاط گفت
«سوسن، میبینی که اوضاع چطوره، دوست داری دستیار من
بشی؟ حداقل باز کار تئاتره». گفتم «چرا که نه و خیلی هم خوشحال
میشم!». یک ماه و نیم تمرین کردیم و نمیدانم چرا اجازه نگرفت
و هیچ وقت روی صحنه نرفت!

عجیب است که برخی به اشتباه فکر میکنند پورحسینی قبل از 57
چندان فعال نبوده!
نه. بسیار فعال بود. این که فیلم کم بازی کرده دلیل بر فعالیت کمتر
نیست. تئاترهای زیادی کار کرد. شاید اصلا" راهش اینطور نبود که
بخواهد برود دنبال سینما. اگر میخواست، میرفت.
مصاحبه کننده: محمد عبدی
منتقد فیلم و نویسنده ی «غریبه ی بزرگ، زندگی و آثار بهرام بیضایی»،
«مرگ یک روشنفکر» و «از اپرا لذت ببر»
بیشتر ما، استاد محمدرضا شجریان را به عنوان اسطوره ای
در موسیقی ایرانی می شناسیم، اما او میان هنر و هنرمندان
دیگر هم جایگاه خاص و ویژه ای دارد و هر کسی بنا به هنری
که دارد، به نوعی او را سوژه ی کار خود قرار داده است. از
نقاشی که تصویر پرتره ی او را کشیده تا مجسمه سازی که
تندیس وی را طراحی کرده، از عکاسی که عکس های گوناگون
از او گرفته تا شاعری که در وصف کمالش شعر سروده است.
بالطبع، هنر سینما نیز از این عشق ورزی دور نبوده و برخی
از سینماگران تلاش کرده اند تا به نوعی، ردپایی از یاد و صدای
او را در فیلم هایشان بیاورند یا موسیقی متن خود را با صدای
او گره بزنند. از جمله ی آنها می تـوان به فیلــم «دلشدگــان»
زنده یاد حاتمی اشاره کرد که قصه اش درباره ی موسیقی و
سرگذشت یک گروه موسیقایی است.
موسیقی این فیلم ساخته ی حسین علیزاده است و به
عنوان یکی از نقاط قوت فیلم شناخته می شود. این موسیقی
با صدای آواز شجریان همراه شده است که به جای خواننده ی
فیلم ــ امین تارخ ــ خواند؛ ولی اجازه ی لبخوانی به او داده
نشد. به همین خاطر، در صحنههای تصنیف خوانی فیلم، هرگز
نمایی بسته از خواننده نمایش داده نشد.
آواز تک تارخ که بعد از دلباختنش به شاهزاده ی ترک ــ لیلا
حاتمی ــ خوانده میشود، از به یاد ماندنیترین لحظات فیلم
است که با صدای استاد شجریان جاودانه شده است. فریدون
مشیری به درخواست او، شعرها و آهنگهای فیلم را بررسی
کرده و پس از بازبینی، آوازها و تصنیفهای ساخته شده برای
این فیلم، بعدا" در آلبومی به همین نام منتشر شد.

اصغر فرهادی، فیلمساز برجسته ی کشورمان نیز علاقه ی
وافری به استاد دارد و در «جدایی نادر از سیمین»، این علاقه
را به شکلی دراماتیک در فیلمش نشانه شناسی کرده و پیمان
معادی در نقش نادر، در خودرویش شجریان گوش می دهد و
زیر لب آوازش را زمزمه می کند. همسرش سیمین، با بازی
لیلا حاتمی نیز در این علاقه با او سهیم است و حتی زمانی
که می خواهد خانه و همسرش را ترک کند، یکی از آلبوم های
شجریان را با خودش می برد. این دیالوگ که: «من این شجریان
را با خودم می برم»، نشانه ی علاقه ی این زوج به استاد و در
واقع علاقه ی کارگردان فیلم به ایشان است که ردپایی از این
علاقه را در فیلمش گنجانده است.
علاقه ی فرهادی به استاد، البته به این فیلم ختم نشده و
او زمانی قصد داشت که در مستندی درباره ی استاد شجریان
به کار و زندگی استاد بپردازد، که البته این اتفاق نیفتاد. ظاهرا"
دلیل این مسئله، حاد شدن بیماری استاد شجریان و وضعیت
جسمانی او بود.
البته مستندی به نام « از سپیده تا فریاد » توسط مهدی
طوسی ساخته شد که یک مستند سفارشی و انتقادی در
باره ی استاد شجریان بود و از تلویزیون به نمایش درآمد.
روایتـی یک سویـه، جانبدارانـه و جنـاحی که بـا نگـاهی
ایدئولوژیک به استـاد پرداخت و بیش تـر به یک کار تخریبـی
شباهت داشت تا کارنامه ای از نقش و اثر وی بر هنر و
فرهنگ این سرزمین!
رد پای استاد را در سینمای ایران می توان در استفاده از
برخی تصنیف ها و آوازها و حتی دعای ربنای او در برخی از
فیلم ها جستجو کرد. ضمن این که خود استاد نیز با اهالی
سینما رابطه ی صمیمی و خوبی داشت و سینماگران از او
در چند برنامه، از جمله در جشن «خانه سینما» دعوت و
تقدیر کردند و استاد نیز چند بیتی آواز به شکل زنده برای
آنها اجرا کرد. البته تداوم حضور شجریان در سینما را می توان
با همکاری فرزندش ــ همایون ــ با سینماگران در خواندن
موسیقی تیتراژی فیلم ها جستجو کرد. از جمله همکاری او
با حمید نعمت الله در فیلم های «آرایش غلیظ» و «رگ خواب»
که تصنیف های آن به شدت مورد توجه و اقبال علاقه مندان
به موسیقی قرار گرفت.

واقعیت این است که سینمای ایران، آنچنان که شایسته ی
جایگاه و مقام هنری استاد شجریان است، نتوانست به او ادای
دین کند و دست کم وجود یک مستند قابل تأمل که بتواند
تصویری درست و دقیق از او را بازنمایی کند، در گنجه ی تصویر
و سینمای ما وجود ندارد؛ جز چند مستندی مثل «قطار مسیر
شصت» یا «چاوش، از درآمد تا فرود» که در فرازهایی از آن با
استاد شجریان مصاحبه شده است. البته با همه ی اینها و با
اینکه تصویر کمرنگی از او در سینمای ایران وجود دارد، جایگاه
اسطوره ای استاد و اعتبار او برای موسیقی ایران، به گونه ای
است که سیما و صدای استاد در حافظه ی تصویری و تاریخی
مردم ایران، ثبت شده و ماندگار خواهد بود.
روزنامه ی اطلاعات / سید رضا صائمی
بهروز وثوقی بازیگر جاودانه ی سینمای ایران در اسفند 1316 در خوی
به دنیا آمد. در اوایل جوانی مدتی را به دوبله و گویندگی در رادیو
تلویزیون پرداخت ولی خیلی زود به علاقه و استعداد بازیگری خود پی
برد و شروع به بازی در نقش های مختلف کرد. او کار بازیگری اش را با
فیلم «توفان در شهر ما» در سال 1337 آغاز کرد اما تازه ده سال بعد
وقتی در سال 1348 در فیلم «قیصر» کیمیایی ظاهر شد، به عنوان یک
بازیگر اصیل مطرح شد. به خاطر بازی درخشانش در این فیلم، لقب
«قیصر سینمای ایران» به او داده شد.

داش آکل ساخته ی دیگری از کیمیایی بود که بر اساس داستانی
به همین نام از صادق هدایت ساخته شد و بهروز وثوقی در نقش داش
آکل و بهمن مفید در نقش کاکا رستم به هنرنمایی پرداختند. این فیلم
در سال 1350 ساخته شد.

از به یاد ماندنی ترین نقش های وثوقی زائر ممد در تنگسیر است
که کارگردانش امیر نادری بود و بر اساس کتاب صادق چوبک ساخته
شد. به خاطر بازی در این فیلم برنده ی جایزه ی بهترین بازیگر مرد
جشنواره جهانی فیلم هند شد و جایزه اش را از دست «ساتیا جیت
رای» کارگردان مطرح سینمای هند دریافت کرد.

فراز دیگر کار حرفه ای بهروز وثوقی بازی در فیلم گوزنها بود که آن
نیز ساخته ی مسعود کیمیایی بود و در سال 1354 ساخته شد و
بهروز به خاطر بازی بی نظیرش در این فیلم در جشنواره ی جهانی
فیلم تهران برنده ی جایزه ی بهترین بازیگر مرد شد.

همین فیلم با تلخ ترین روز سینمای ایران یعنی آتش سوزی سینما
رکس آبادان پیوند خورده است. 700 نفر در سالن این سینما در عصر
28 امرداد 1357 مشغول تماشای «گوزنها» ی وثوقی/کیمیایی بودند
که شعله های آتش، آنها را از هر طرف فراگرفت و حدود 400 نفر از
هموطنان عزیزمان در این حادثه زنده زنده در آتش سوختند. روحشان
شاد و یادشان گرامی!
مجید ظروفچیِ «سوته دلان» درخشش دیگری از بازیگر پرآوازه ی
سینمای ایران بود که با علی حاتمی در تاریخ سینمای ایران و جهان
به ثبت رسید. این فیلم در سال 1356 ساخته شد.

در همین سال بهروز وثوقی در فیلمی مشترک از سینمای ایران و
آمریکا به نام «کاروان ها» ساخته ی جیمز فارگو همبازی آنتونی کوئین
و کریستوفر لی شد. این فیلم سبب دوستی پایدار و صمیمانه ای بین
وثوقی و کوئین شد که تا پایان عمر کوئین ادامه یافت.

آخرین کار هنری وثوقی در ایران، بازی در مقابل شهره آغداشلو در
یک نمایشنامه به نام «موضوع جدی نیست!» بود.

جایزه ی کوروساوا که در سال 2000 توسط داوران جشنواره ی فیلم
سانفرانسیسکو به عباس کیارستمی اعطا شد، به پاس قدرشناسی
از اثر و نقش بی بدیل وثوقی بر هنر و سینمای ایران توسط کیارستمی
به او اهدا شد.

عباس کیارستمی
عباس کیارستمی در سال 1319 در شهر تهران به دنیا آمد. از اولین
سال های مدرسه به نقاشی پرداخت و بعد از این که در دانشکده ی
هنرهای زیبای دانشگاه تهران نیز پذیرفته شد به نقاشی و طراحی
گرافیک پرداخت. بعدها به طراحی جلد کتاب و پوستر و ساخت
آگهی های بازرگانی برای تلویزیون مشغول شد و حتی پوستر و تبلیغ
فیلم های سینمایی را انجام داد. وقتی در سال 1347 به کانون
پرورش فکری کودکان و نوجوانان رفت، بخش سینمایی آنجا را به راه
انداخت و فیلم کوتاه «نان و کوچه» را در سال 1349 ساخت. دو سال
بعد فیلم «زنگ تفریح» و بعد از آن «مسافر» را ساخت که نامش را به
عنوان فیلمساز بر سر زبانها انداخت.
بعد از آشوب های سال 1357 از ایران نرفت. در باره ی تصمیم خود به
ماندن در ایران گفته بود: «اگر درختی را که ریشه در خاک دارد از جایی
به جای دیگر ببرید، آن درخت دیگر میوه نمی دهد و اگر بدهد آن میوه
دیگر به خوبی میوه ای که در سرزمین مادری اش می توانست بدهد،
نخواهد بود. این یک قانون طبیعی است. فکر می کنم اگر سرزمینم را
رها کرده بودم درست مانند آن درخت می شدم.».

وقتی که در سال 1987 فیلم «خانه ی دوست کجاست؟» را ساخت،
در بیرون از ایران هم شناخته شد. در 1997 با فیلم «طعم گیلاس»
جایزه ی نخل طلای جشنواره ی فیلم کن را از آن خود کرد.
در جشنواره ی فیلم سان فرانسیسکو در سال 2000 کیارستمی
جایزه ی «آکیرا کوروساوا»ی خود را که برای یک عمر فعالیت هنری در
عرصه ی سینما به او تعلق گرفته بود را به بهروز وثوقی هدیه داد.
او در مصاحبه با روزنامه ی گاردین گفته بود: «در تمام فیلم هایم
خواسته ام این است که تصویری مهربان تر و صمیمی تر از انسانیت
و کشورم را به نمایش بگذارم.» و در مصاحبه ی با لس آنجلس تایمز
نیز گفته بود که: «هیچ فیلمی، غیرسیاسی نیست؛ در هر فیلمی
مسائل سیاسی مطرح می شوند.»

کیارستمی در 14 تیرماه 1395 درگذشت و در لواسان به خاک
سپرده شد. خدمت او به ایران و سینمای ایران، و عشق او به مردم
کشورش فراموش شدنی نیست. یادش گرامی باد!

عکس یادگاری بهروز وثوقی و آلن دلون در تهران
|
|