متوسطه دوم و درس های ناگفته!
|
||
فقط از فهمیدن توست که می ترسند |
سر می رود
گل از سبد
عطر از گل
باد از عطر
چنان که تصویر از آیینه
و زیبایی تو
از چشم من
قناری ها در هر کجای دنیا
به یک زبان می خوانند
به یک زبان با هم سخن می گویند
درخت را به نام برگ
بهار را به نام گل
ستاره را به نام نور
کوه را به نام سنگ
دل شکفته مرا به نام عشق
عشق را به نام درد
مرا به نام کوچکم صدا بزن
آدم به جرم خوردن گندم
با حوا
شد رانده از بهشت
اما چه غم
حوا خودش بهشت است!
سر می رود
گل از سبد
عطر از گل
باد از عطر
چنان که تصویر از آیینه
و زیبایی تو
از چشم من
گوشه ی پارچه ای برفی رنگ
شاخه ها سبز شدند
روی هر شاخه گلی می روید
مادرم مثل بهار
گوشه ی پارچه گل می سازد
غنچه می رویاند ، غنچه می رویاند
و نخ گلدوزی
شیره ی خام گیاهی است که در
ساقه ی گل ها جاری ست
خواهرم توی حیاط
دوست دارد که گل از شاخه بچیند اما
گنجشکی خواب گل می بیند
ذهن گنجشک پر از عطر گل است
روی دیوار حیاط
گربه ای آمد و گل پرپر شد
مادرم مثل بهار گوشه ی پارچه گل می سازد
نخ گلدوزی او کوتاه است
مادرم می ترسد
غنچه ها وا نشوند!
گفتم بیا با هم پاییز بازی کنیم.
گفت پاییز بازی دیگر چه جور بازی است؟!
گفتم تو میشوی درخت،
من هم میشوم باد پاییزی.
من هی میآیم برگهای تو را میریزم زمین!
![]() |