متوسطه دوم و درس های ناگفته!
 
 
فقط از فهمیدن توست که می ترسند
 

اجرای بی نظیر احمد ظاهر

ای ﺳﺎرﺑﺎن آﻫﺴﺘﻪ رو ﻛﻪ آرام ﺟﺎﻧﻢ می رود

و آن دل ﻛﻪ ﺑﺎ ﺧﻮد داﺷﺘﻢ ﺑﺎ دل ﺳﺘﺎﻧﻢ می رود

ﻣﺤﻤﻞ ﺑﺪار ای ﺳﺎروان ﺗﻨﺪی ﻣﻜﻦ ﺑﺎ ﻛﺎروان

ﻛﺰ ﻋﺸﻖ آن ﺳﺮو روان ﮔﻮﻳﻰ رواﻧﻢ می رود

او می رود داﻣﻦ ﻛﺸﺎن ﻣﻦ زﻫﺮ ﺗﻨﻬﺎﻳﻰ ﭼﺸﺎن

دﻳﮕﺮ ﻣﭙﺮس از ﻣﻦ ﻧﺸﺎن ﻛﺰ دل ﻧﺸﺎﻧﻢ می رود

ﺑﺎ آن ﻫﻤﻪ ﺑﻴﺪاد او وﻳﻦ ﻋﻬﺪ بی بنیاد او

در ﺳﻴﻨﻪ دارم ﻳﺎد او ﻳﺎ ﺑﺮ زﺑﺎﻧﻢ می رود

ﺑﺎز آی و ﺑﺮ ﭼﺸﻤﻢ ﻧﺸﻴﻦ ای دﻟﺴﺘﺎن ﻧﺎزﻧﻴﻦ

ﻛﻪ آﺷﻮب و ﻓﺮﻳﺎد از زﻣﻴﻦ ﺑﺮ آﺳﻤﺎﻧﻢ می رود

در رﻓﺘﻦ ﺟﺎن از ﺑﺪن ﮔﻮﻳﻨﺪ ﻫﺮ ﻧﻮﻋﻰ ﺳﺨﻦ

ﻣﻦ ﺧﻮد ﺑﻪ ﭼﺸﻢ ﺧﻮﻳﺸﺘﻦ دﻳﺪم ﻛﻪ ﺟﺎﻧﻢ می رود


برچسب‌ها: استاد سخن سعدی, احمد ظاهر
 |+| نوشته شده در  پنجشنبه دهم مهر ۱۴۰۴ساعت 10:58  توسط بهمن طالبی  | 

آصف بیات استاد رشته‌ جامعه‌شناسی و دارنده «کرسی کاترین و بروس باستیان» در مطالعات جهان و مسائل فراملی در دانشگاه ایلینویز آمریکا، در نامه‌ای به یورگن هابرماس به موضع او درباره‌ی جنگ غزه پاسخ داد:

پروفسور هابرماس گرامی!

شاید مرا به خاطر نیاورید، در مارس ۱۹۹۸ در مصر یکدیگر را ملاقات کردیم. شما در مقام استاد مدعو به دانشگاه آمریکایی قاهره آمدید تا با اساتید، دانشجویان و مردم تعامل داشته باشید. همه مشتاق بودند صحبت‌های شما را بشنوند. در روزگاری که اسلام‌گرایان و دیکتاتورها در خاورمیانه به نام «حفظ اسلام»، آزادی بیان را سرکوب می‌کردند، ایده‌های شما درباره‌ی حوزه‌ی عمومی، گفت‌وگوی عقلانی و زندگی دموکراتیک همچون هوایی تازه بود.

ما در قاهره به این نتیجه رسیدیم که مفاهیم اصلی شما برای تقویت حوزه‌ی عمومیِ فراملی و گفت‌وگوهای بینافرهنگی پتانسیل بالایی دارد. و از طریق بحث آزاد به‌جد درباره‌ی جان کلامِ فلسفه‌ی ارتباطی شما در مورد چگونگی دستیابی به حقیقتِ اجماع اندیشیدیم.

اکنون، حدود ۲۵ سال بعد، در برلین بیانیه‌ی مشترک شما با تیتر «اصول همبستگی» درباره‌ی جنگ غزه را با اندکی نگرانی و اضطراب خواندم. روح این بیانیه نکوهش‌گرِ افراد زیادی است که در آلمان در پاسخ به حملات هولناک حماس در ۷ اکتبر، از طریق بیانیه‌ها یا اعتراضات بر ضد بمباران بی‌امان غزه اعتراض می‌کنند. این بیانیه به طور ضمنی نشان می‌دهد که این دست انتقادها از اسراییل غیرقابل‌تحمل است، زیرا حمایت از دولت اسرائیل بخش بنیادین فرهنگ سیاسی آلمان است، «که برای زندگی یهودیان و حق موجودیت اسرائیل عناصر اصلی هستند که ارزش حمایت ویژه را دارند». اصل «حمایت ویژه» در تاریخ استثنایی آلمان، در «جنایت‌های دسته‌جمعی دوران نازی‌ها» ریشه دارد.

ستایش‌برانگیز است که شما و طبقه‌ی سیاسی-روشنفکر کشورتان در حفظ خاطره‌ی آن وحشت تاریخی تزلزل‌ناپذیرید تا وحشت‌های مشابهی بر سر یهودیان (و به گمان من، و امیدوارم، سایر مردمان) رخ ندهد. اما صورت‌بندی شما از، و وسواسِ شما درباره‌ی، استثناگرایی آلمانی در عمل برای گفت‌وگو درباره‌ی سیاست‌های اسرائیل و حقوق فلسطینیان جایی باقی نمی‌گذارد. وقتی انتقاد از «اقدامات اسرائیل» را با «واکنش‌های یهود‌ستیزانه» درمی‌آمیزید، سکوت را تشویق و بحث را خفه می‌کنید.

من در مقام فردی دانشگاهی حیرت‌زده شدم وقتی فهمیدم در دانشگاه‌های آلمان -حتی در کلاس‌های درس، که باید فضاهای آزاد برای بحث و پژوهش باشد– وقتی موضوع فلسطین طرح می‌شود، تقریباً همه سکوت می‌کنند. در روزنامه‌ها، رادیو و تلویزیون تقریباً به کلی از بحث آزاد و معنادار در مورد این موضوع خبری نیست. در واقع، بسیاری از مردم، ازجمله یهودیانی که خواستار آتش‌بس شده‌اند، از موقعیت‌هایشان اخراج شده‌اند، برنامه‌های رسمی و جوایزشان لغو شده و به «یهود‌ستیزی» متهم شده‌اند. اگر مردم اجازه نداشته باشند آزادانه صحبت کنند، چگونه باید در مورد این‌که چه چیزی درست است و چه چیزی نادرست با هم مشورت کنند؟ چه بر سرِ ایده‌ی مشهور شما درباره‌ی «حوزه‌ی عمومی»، «گفت‌وگوی عقلانی» و «دموکراسی مشورتی» می‌آید؟

واقعیت این است که بیشترِ این انتقادها و اعتراض‌هایی که نکوهش‌شان می‌کنید هرگز اصل حفاظت از زندگی یهودیان را زیر سؤال نمی‌برند – و لطفاً این منتقدان منطقی دولت اسرائیل را با نئونازی‌های راست افراطی ننگین یا سایر یهود‌ستیزان، که باید شدیداً محکوم گردند و با آن‌ها برخورد شود، اشتباه نگیرید. در واقع، تقریباً هر بیانیه‌ای را که خوانده‌ام، هم جنایات حماس بر ضد غیرنظامیان در اسرائیل و هم یهود‌ستیزی را محکوم می‌کند. این منتقدان حفاظت از زندگی یهودیان یا حق وجود اسرائیل را مورد مناقشه قرار نمی‌دهند. آنها در مورد نفی زندگی فلسطینی‌ها و حق وجود فلسطین بحث می‌کنند. و این چیزی است که بیانیه‌ی شما به طرز تراژیکی در مورد آن ساکت است.

در این بیانیه به اسرائیل در جایگاه یک قدرت اشغال‌گر یا به غزه به منزله‌ی زندانی روباز کمترین اشاره‌ای نشده است. در مورد این تمایز کژراهانه کلمه‌ای ذکر نشده است. این بیانیه از زدودنِ هر روزه‌ی زندگی فلسطینیان در کرانه‌ی باختری اشغالی و اورشلیم شرقی حرفی نمی‌زند. «اقدامات اسرائیل» که شما آن را «در اصل موجه» می‌دانید، شامل وقایعی است که در ادامه ذکر می‌کنم: انداختن ۶۰۰۰ بمب در شش روز بر سرِ جمعیتی بی‌دفاع: بیش از ۱۵۰۰۰ کشته (که ۷۰ درصد از آنها زن و کودک بودند) و ۳۵۰۰۰ مجروح؛ ۷۰۰۰ مفقود؛ و ۱.۷ میلیون نفر آواره، بگذریم از بی‌رحمیِ محروم‌کردن مردم از غذا، آب، مسکن، امنیت و ذره‌ای کرامت. زیرساخت‌های کلیدی زندگی از بین رفته است.

در حالی‌که در بیانیه‌ی شما گفته شده است، محتمل است که این موارد از نظر فنی به «قصدِ نسل‌کشی» صورت نگرفته باشد، در عین حال، مقامات سازمان ملل متحد به‌صراحت از «جنایت جنگی»، «آوارگی اجباری» و «پاکسازی قومی» صحبت کرده‌اند. نگرانی من در این‌جا این نیست که «اقدامات اسرائیل» را از منظر حقوقی چگونه قضاوت کنم، بلکه این است که در برابر چنین ویرانی خیره‌کننده‌ای این خونسردی اخلاقی و بی‌اعتنایی را که شما نشان می‌دهید چگونه درک کنم. چند زندگی دیگر باید از بین برود تا شایسته‌ی توجه گردند؟ «تعهد به احترام به کرامت انسانی»، که بیانیه‌ی شما با تأکید بر آن پایان می‌یابد، چه معنایی دارد؟ گویی می‌ترسید که صحبت از رنج فلسطینی‌ها تعهد اخلاقی شما را به زندگی یهودیان تقلیل دهد. اگر چنین است، چقدر غم‌انگیز است که تصحیح خطای بزرگی که در گذشته روی داده است باید با تداوم خطای هیولاوار دیگری در زمان حال گره بخورد.

ترس من از این است که این قطب‌نمای اخلاقیِ کج‌ومعوج به منطق استثناگرایی آلمانیِ مورد حمایت‌تان وصل باشد. زیرا استثناگرایی، فی‌نفسه، نه یک معیار جهان‌شمول بلکه معیارهای افتراقی را مجاز می‌شمرد. برخی افراد به انسان‌های شایسته‌تر تبدیل می‌شوند، برخی دیگر کم‌تر شایسته و برخی دیگر هم ناشایست می‌شوند. این منطق، گفت‌وگوی عقلانی را از میان برمی‌دارد و از آگاهی اخلاقی حساسیت‌زدایی می‌کند. نوعی انسداد شناختی ایجاد می‌کند که ما را از دیدن رنج دیگران بازمی‌دارد و مانع همدلی می‌شود.

اما همه به این انسداد شناختی و بی‌حسی اخلاقی گردن نمی‌نهند. درک من این است که بسیاری از جوانان آلمانی در مورد مناقشه‌ی اسرائیل و فلسطین به‌طور خصوصی نظرات کاملاً متفاوتی با دیدگاه‌های طبقه‌ی سیاسی کشور ابراز می‌کنند. برخی حتی در اعتراضات عمومی شرکت می‌کنند. نسل جوان در معرض رسانه‌ها و منابع دانش بدیل قرار می‌گیرد و فرآیندهای شناختی متفاوتی را در مقایسه با نسل قدیمی تجربه می‌کند. اما بیشتر آنها در عرصه‌ی عمومی، به دلیل ترس از مجازات، سکوت می‌کنند.

از شوخی روزگار، گویا در آلمان دموکراتیک نوعی «حوزه‌ی پنهان» در حال ظهور است، درست مثل اروپای شرقی قبل از ۱۹۸۹ یا کشورهای تحت حکومت استبدادی در خاورمیانه‌ی امروز. وقتی وحشت‌زایی، بیان عمومی را متوقف می‌کند، مردم تمایل دارند در عرصۀ خصوصی روایت‌های بدیل خود را درباره‌ی موضوعات کلیدی اجتماعی خلق کنند، حتی اگر با دیدگاه‌های تأییدشده‌ی رسمی در عرصه‌ی عمومی همراه شوند. چنین حوزه‌ی پنهانی هر زمان که فرصت بیابد می‌تواند منفجر گردد.

پروفسور هابرماس، در دوره‌ای نابه‌سامان قرار داریم. درست در چنین مواقعی است که بیش از همیشه به خرد، دانش و از آن مهم‌تر به شجاعت اخلاقی اندیشمندانی مانند شما نیاز است. ایده‌های اصلی شما در مورد حقیقت و کنش ارتباطی، جهان‌وطن‌گرایی، شهروندی برابر، دموکراسی مشورتی و کرامت انسانی بسیار مهم است. اما این‌طور که پیداست اروپامداری شما، استثناگرایی آلمانی و متوقف‌شدن بحث آزاد در مورد اسرائیل و فلسطین که شما در آن سهیم هستید، با این ایده‌ها در تضاد است.

ترس من از این است که دانش و آگاهی صرف کافی نباشد. در پایان، همان‌طور که آنتونیو گرامشی می‌پرسید: یک روشنفکر چگونه می‌تواند بدون «درک‌کردن بشناسد» و بدون «احساس‌کردن» درک کند؟ در این دنیای نابه‌سامان تنها زمانی می‌توانیم امیدوار باشیم که از راه همدلی، رنج یکدیگر را «احساس کنیم».

سخنان شاعر ایرانی قرن سیزدهم، سعدی شیرازی، را به یاد آوریم:

بنی‌آدم اعضای یک‌پیکرند

که در آفرینش ز یک گوهرند

چو عضوی به درد آورد روزگار

دگر عضوها را نماند قرار

با احترام/آصف بیات/ هشتم دسامبر ۲۰۲۳


برچسب‌ها: آصف بیات, آنتونیو گرامشی, یورگن هابرماس, استاد سخن سعدی
 |+| نوشته شده در  چهارشنبه پنجم اردیبهشت ۱۴۰۳ساعت 10:18  توسط بهمن طالبی  | 

 

 صدای استاد ناظری

 

من چرا دل به تو دادم که دلم می‌شکنی

یا چه کردم که نگه باز به من می‌نکنی

دل و جانم به تو مشغول و نظر در چپ و راست

تا ندانند حریفان که تو منظور منی

دیگران چون بروند از نظر، از دل بروند

تو چنان در دل من رفته که؛ جان در بدنی

تو همایی و من خسته، بیچاره گدای

پادشاهی کنم ار سایه به من برفکنی

بنده وارت به سلام آیم و خدمت بکنم

ور جوابم ندهی می‌رسدت کبر و منی

مست؛ بی خویشتن از خمر ظلوم است و جهول

مستی از عشق، نکو باشد و بی خویشتنی

تو بدین نعت و صفت گر بخرامی در باغ

باغبان بیند و گوید که تو سرو چمنی

من بر از شاخ امیدت نتوانم خوردن

غالب الظن و یقینم که تو بیخم بکنی

خوان درویش به شیرینی و چربی بخورند

سعدیا چرب زبانی کن و شیرین سخنی

 


برچسب‌ها: استاد سخن سعدی
 |+| نوشته شده در  شنبه سی ام فروردین ۱۳۹۹ساعت 11:0  توسط بهمن طالبی  | 
 

دشمـن چو از همـه حیلتی فـرو مانَـد، 

 

سلـسلـه ی دوستـی بـجنـبـانـد. 

 

پس آنـگـه بـه دوستی کـارهـایی کـنـد، 

 

کـه هیـچ دشمـن نـتـوانـد!

 


برچسب‌ها: استاد سخن سعدی, دشمنی در قالب دوستی, جنباندن سلسله ی دوستی
 |+| نوشته شده در  پنجشنبه هجدهم مرداد ۱۳۹۷ساعت 2:0  توسط بهمن طالبی  | 

  

استاد سخن سعدی

  

همه عیب خلق دیدن،نه مروّت است و مردی 

نگهی به خویشتن کن،که تو هم گـنـاه  داری 

 


برچسب‌ها: استاد سخن سعدی, زین قند پارسی, همه عیب خلق دیدن, نگهی به خویشتن کن
 |+| نوشته شده در  سه شنبه هشتم خرداد ۱۳۹۷ساعت 2:45  توسط بهمن طالبی  | 
 

استاد سخن سعدی 

 

باز آی و بر چشمم نشین، 

 

ای   دلـسـتـان    نـازنـیـن 

 

که آشوب و فـریاد از زمین، 

 

بـر   آسـمـانـم    مـی رود!

 

 


برچسب‌ها: شعر معاصر ایران, زین قند پارسی, استاد سخن سعدی
 |+| نوشته شده در  سه شنبه هشتم خرداد ۱۳۹۷ساعت 1:40  توسط بهمن طالبی  | 

 

بـصـورت آدمــــی شد قـطــره ی آب 

 

       که چل روزش همی انـدر رحم مـاند 

 

وگر چل ساله را عقل و ادب نیست 

 

       به تحقـیـقـش نشاید آدمـی خوانــد 

 

 

 


برچسب‌ها: استاد سخن سعدی, عقل و ادب
 |+| نوشته شده در  دوشنبه بیست و دوم آبان ۱۳۹۶ساعت 20:40  توسط بهمن طالبی  | 

 

   توانگر زاده ای را دیدم بر سر گور پـدر نشسته و بـا

درویش بچه ای مناظره در پیوسته که... صندوق تربت

ما سنگین است و کتـابة رنگین و فرش رُخام انداختـه

و خشـت پیـروزه درو بـه کـار بـرده، بـه گـور پـدرت چه

مــانـد، خشتـی دو فراهـم آورده و مشتی دو خاک بر

آن پاشیده؟

   درویـش پسر این بـشنیـد و گفت: «تا پـدرت زیـر آن

سنـگهـای گـران بـر خود بـجنبیـده بـاشـد، پـدر من به

بهشت رسیده بوَد.»

 

خر   کـه   کمتر   نهند   بـر  وی  بــار

                    بی شک   آسوده تــر    کنـد   رفـتـار

به همه حال اسیری که ز بندی برهـد

                   بهتر  از حال  امیـری  کـه  گرفـتـار آیـد

 


برچسب‌ها: استاد سخن سعدی, توانگر زاده و درویش بچه, اسیری که ز بندی برهد, خر که کمتر نهند بر وی بار
 |+| نوشته شده در  چهارشنبه هفدهم آبان ۱۳۹۶ساعت 19:41  توسط بهمن طالبی  | 

 

   یکی از پادشاهان،عابدی را که عیالان داشت پرسید

اوقات عزیز چگونه می گذرد؟

   عابد گفت: «همه شب در منـاجات و سحر در دعای

حاجات و همه روز در بند اخراجات»

   مَلِک را مضمـون اِشـارت عابـد معلوم گشت و فرمود

تـا وَجهِ کفـافِ وی مـعـیّـن دارنــد و بـار عیـــال از دل او

برخیزد.

ای  گرفتار  پــای بـنـد  عیــال

                             دیـگر آسودگی مبـنـد  خیــال

غم فرزند و نان و جامه و قوت

                              بــازت آرد ز سِیـر  در مَـلَـکوت

همه   روز  اتفاق  می سازم

                              که بـه شب بـا خدای پردازم

شب چو عِقد نمـاز می بندم

                              چه  خورد  بــامداد   فرزنــدم

 

 

 عِقد : گردن بند        

 کفاف : روزی برای گذران زندگی 

 عیال : همسر و فرزندان،خانواده

 


برچسب‌ها: استاد سخن سعدی, چه خورد بامداد فرزندم, که به شب با خدای پردازم, غم فرزند و نان و جامه و قوت
 |+| نوشته شده در  یکشنبه پنجم شهریور ۱۳۹۶ساعت 23:48  توسط بهمن طالبی  | 

 

                          سعدی خوانی

 

   سه چیز پـایدار نمانَـد: مـال بی تجارت،علـم بی بحث  

و مُلک بی سیـاست. 

 

وقتی به لطف گویی و مدارا و مردمی

                      بـاشـد کـه در کمـنـد قـبـول آوری،ولی

وقتی بـه قهر گویی که صـد کوزه نبات

                      گـه گـه  بـه کـار  نـیـایـد کـه حَنـظَـلی 

 

 


 

   حَنظَل : میوه ای است زرد رنگ به اندازه ی پرتقال

ولی بسیـار تلـخ مـزه که در صنـایع داروسـازی به کار

میرود.

 


برچسب‌ها: استاد سخن سعدی, مال بی تجارت, علم بی بحث, ملک بی سیاست
 |+| نوشته شده در  دوشنبه سی ام مرداد ۱۳۹۶ساعت 11:18  توسط بهمن طالبی  | 

 

                          سعدی خوانی

 

  موسی علیه السلام درویشی را دیـد از برهنگی به

ریگ انـدر شـده، گـفـت ای مـوسـی دعـا کـن تـا خدا

عـزّ و جلّ مـرا کفافی دهد که از بی طـاقتـی بـه جان

آمـدم. موسـی دعـا کـرد و بـرفت. پس از چنـد روز که

بـاز آمـد از منـاجات، مرد را دید گـرفتـار و خَلقی انبـوه

بـَرو گـرد آمـده، گفت این چه حالست؟

   گفتند:خَمر خورده و عربـده کرده و کسی را کشته،

اکنـون به قصاص فرموده اند و لطیفان گفته اند:

 

گربـه ی مسکیـن اگر پـر داشتی

                          تخم گنجشک از جهان برداشتی

عـاجز باشد که دست قوّت یـابـد

                           بـرخیـزد و دست عـاجزان برتابـد

 

   وَ لـو بَسـط الله الرّزق لِـعبـادِه لبـغـوا فِـی الارض

 

   موسی به حکمت جهان آفرین اقرار کرد و از تَجاسُر

خویش اِستغفار.

 

بـنـده چو جاه آمـد و سیم و زرش

                         سـیـلی خواهـد بضـرورت سـرش

آن نشنیدی که فلاطون چه گفـت

                         مـور هـمـان بـه کـه نـباشد پـرش

 

   پدر را عسل بسیارست ولی پسر گرامـی دارست!

 

              آن کس که توانگرت نمی گرداند

              او مصـلـحت تـو از تـو بـهـتـر داند

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

خمر : شراب             

دار : خانه          

فلاطون : افلاطون؛ حکیم نامی یونان

تجاسر : جسارت کردن، گستاخی

و لو بسط ا... : اگـر خداوند روزی بنـدگان را بیفزاید، ممکن است در زمیـن

سرکشی و طغیان کنند.

استغفار : طلب بخشش

 


برچسب‌ها: استاد سخن سعدی, گربه ی مسکین اگر پر داشتی, بنده چو جاه آمد و سیم و زرش, قرآن
 |+| نوشته شده در  جمعه بیستم مرداد ۱۳۹۶ساعت 16:33  توسط بهمن طالبی  | 

 

                           سعدی خوانی

 

   سالـی از بلخ بامیـانـم سفـر بود و راه از حرامیـان پر

خطــر، جوانـی همــراه مـن شـد، سپــربـازِ چرخ انــدازِ

سِلَح شورِ بیش زور، ولیـکن چنانکه دانی متنعّم بـود و

سایـه پـرورده، نـه جهـان دیده و سفر کرده،رعـد کوس

دلاوران بـه گوشش نـرسیـده و بـرق شمشیـر سواران

ندیده.

 

نیفتاده بر دست دشمن اسیر

  بــه گِردش نـبـاریـده  بـاران تیر

 

   اتفاقا" من و این جوان هر دو در پی هـم دوان،هر آن

دیوار قدیمش که پیش آمدی، به قوّت بـازو بیفکنـدی و

هر درخت عظیـم که دیـدی به زور سـرپنـجه برکندی و

تفاخرکنان گفتی

 

پـیـل کـو تـا کـتـف و بـازوی گُـردان بیند

                    شیر کو تا کف و سرپنجه ی مردان بیند

 

   مــا در ایـن حالــت که دو هنــــدو از پـس سـنـگـــی

سر برآوردند و قصد قتال ما کردند.به دست یکی چوبی

و در بغل دیگری کلوخ کوبی. جوان را گفتم چه پایی؟

 

بـیـار  آنـچـه  داری  ز  مــردی  و  زور

                   که دشمن به پای  خویش آمد به گور

 

   تـیـر و کـمـان را دیـدم از دست جوان افتـاده و لــرزه

بـر استخوان.

 

نه هر که موی شکافد به تیر جوشن خای

              بــه روز حـمـله ی جـنـگ آوران بـدارد پـای

 

   چاره جز آن ندیـدیـم که رخت و سلاح و جامهـا، رها

کردیم و جان به سلامت بیاوردیـم.

 

بـه کارهـای گـران مرد کـار دیده فرست

                 که شیـر شَـرزه در آرد بـه زیـر خمّ کمنـد

جوان اگر چه قـوی یـال و پیلـتـن باشد

                 به جنگ دشمنش از هـول بُگسلـد پیوند

نبـرد پیش مصـاف آزموده معلوم است

                 چنانکه مسئلـه ی شرع پیش دانشمند

 

 

  


برچسب‌ها: استاد سخن سعدی, مرد مصاف آزموده, جوان متنعم و سایه پرورده, برق شمشیر سواران ندیده
 |+| نوشته شده در  سه شنبه هفدهم مرداد ۱۳۹۶ساعت 16:59  توسط بهمن طالبی  | 

 

سعدی خوانی

    طـفـل بـودم کـه بـزرگی را پـرسیـدم از بـلـوغ،گفت در

مَسطور آمـده است کـه سـه نـشـان دارد: یـکی پـانـزده

سالگی و دیگر احتـلام و سیّـم برآمدن موی پیش.امـا در

حقیقت یک نشان دارد و بـس،آنـکـه در بـنـد رضـای حقّ

جَلّ و عـلا بـیـش از آن بـاشی  کـه  در بـنـد حَـظِّ نـفـس

خویش،و هـر آنـکه در او این صفت موجود نیست،به نـزد

محقّقان بـالغ نشمارندش.

 

          بـه  صـورت آدمی شـد قـطـره ی آب

          کـه چـل روزش قـرار انـدر رَحِم مـانـد

          و گر چل ساله را عقل و ادب نیست

          به تـحقیـقش نـشـایـد  آدمی خوانـد

 

  

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

   مسطور : کتاب،نوشته ها

  احتلام : خارج شدن منی در خواب یا بی اختیار

  موی پیش : موی اطراف عورت، موی شرمگاه

 


برچسب‌ها: استاد سخن سعدی, بلوغ, رضای الهی یا رضای نفس حیوانی, در بند حظ نفس خویش بودن
 |+| نوشته شده در  دوشنبه شانزدهم مرداد ۱۳۹۶ساعت 1:8  توسط بهمن طالبی  | 
 

    شبی یاد دارم که یاری عزیز از در درآمد، چنان بیخود

از جای برجستم که چراغم به آستین کشته شد.

   بنشست و عتاب آغاز کرد که مـرا در حال که بدیدی،

چراغ کشتی به چه معنی؟

   گفتـم به دو معنـی: یکی آنکـه گمـان بـردم که آفتاب

برآمد و دیگر آنکه این بیتم به خاطر بود:

 

چون گـرانـی بـه پـیـش شـمـع آیـد

 

                          خیـزش انــدر مـیـــان جمـع بـکـش

 

ور شکر خنده ای ست شیرین لب

 

                          آستـیـنـش بـگـیـر و شـمـع بـکـش

 

 


برچسب‌ها: استاد سخن سعدی
 |+| نوشته شده در  چهارشنبه بیست و یکم تیر ۱۳۹۶ساعت 0:31  توسط بهمن طالبی  | 
  بالا