متوسطه دوم و درس های ناگفته!
|
||
فقط از فهمیدن توست که می ترسند |
دکتر مصدق و همسرش در باغ احمدآباد
قریب هشت سال از عمر شریفش را در حصر گذرانده است. او تبدیل
به سرمایه ی نمـادین ملـت ایران در مسیـر آزادیخواهـی، عدالـت طلبی
و وطن دوستی شده است. او را میتوان از چشم مـردم دور داشت اما
از دل و ذهـن آنهـا و از تـاریـخ این کشـور نمـیتـوان پـاک کـرد. ایمــان و
ایستادگی او درس آموز نسل هاست.
علی شکوری راد
کاریزما، در مقـدس بودن است. سرمـایـههای نمـادین مقـدس نیستند.
گرچه بسیـار احتـرام برانگیـز و افـتخار آفـریـن باشند. اما شخصیتهای
کاریزما؛ مقدسند، یعنی نقد ناپذیرند و اگر نقد شوند، ممکن است نقد
کننده با اهانت و خشونت رو به رو شود. مثلا" وقتی میگوییـم فلانی
سرمـایـه ی نمـادیـن ورزش مـاسـت، به این معنـی نیست که مقدس
است. یعنی ما ضمن احترام و احساس افتـخار نسبت به او، البته وی
را نـقـد هـم مـیکـنـیـم و هیـچ گـاه دستـش را به نشـانـه ی تـقـدّس
نمیبوسیم.
فـرق جامـعـه ی مـدرن با سنّتـی در همیـن جاسـت. در جامـعـه ی
سنتی سرمایه ی نمادین انسـانـی، به سرعـت به کاریـزمـا و تـقـدس
گرفتـار میشـود. در حالی که در جامعـه ی مـدرن ممکـن است انبـوه
سرمایههای نمـادین تولیـد شود بدون آن که مقدس باشند. متأسفانه
وقتی سرمایه های نمـادین به شخصیت های کاریزمـا و مقدس تبدیل
میشوند ممکن است در آنها ظرفیت تخریبی ایجاد شود. مثلا" صدام
حسین یک سرمایه ی نمادین برای عراقیها بود، که به علـت مقدس
شدن، دیگر قابل نقد نبود و علی رغـم تلاشهـای گستـردهای که برای
شکل دهـی یک عـراق مـدرن و قـدرتمنـد کرد امـا از یک مرحله به بعد
آسیبهای جبران ناپذیری به کشور و ملت خویش زد.
سرمایه ی نمادین؛ ضرورت آینده ی توسعه در ایران
ایران کشوری است که دیگر نمیتواند به منابـع نفت تکیه کند. منابع
طبیعـیِ دیگرِ ما نیز رو به انتهـاست. نزدیک به ده میلیـون بیکار آشکار و
پنهان داریم و سالیانه نیز یک میلیون نفر به تعداد متقـاضیان کار افـزوده
میشـود. در حالـی که پیـش بینـی میشـود در بهتـریـن حالت بتوانیم
سالی 700 هزار شغل جدید ایجاد کنیم.بنابراین اگر کار جدیای نکنیم،
به سرعت فقیر میشویم. ما چارهای نداریم که برای توسعـه ی آینـده
خودمـان بر صنعـت توریسـم تکیه کنیـم. مـا جزء ده کشور اول در زمینه
دارا بودن آثار باستانی و تاریخی و جاذبههای گردشگری هستیم. البته
صنـایـع دانش مـحور نیز جزء لاینفـک توسعـه ی آینـده خواهـد بود، امـا
گردشگری، دستکـم در کوتاه و میان مـدت، میتوانـد سهـم مـؤثـرتـری
داشتـه باشد. به گمـان من نه تنها آینده جامعه ی ایران حتی آینده ی
نظـام سیاسـی به تـوانـایـی مـا برای گستـرش صنعت جهانگردی گره
میخورد. البته فرصتهای دیگری نیز هست. مثلا" ما میتوانیـم یکی
از مراکز عمـده ی تولیـد انـرژی خورشیـدی در دنیا بشویـم. امـا هر کار
دیگری برای جهش اقتصادی ما، نیازمند چند دهه سرمایه گذاری های
سنگین است، که فعلا" دستکـم تا بیست سال آینـده برای ما مقـدور
نیست. بعد از آن نیز دیگر احتمـالا" نفت ارزش اقتصادی زیادی نخواهد
داشت.
بنابر این از این پس نبایـد اجازه دهیـم که هیچ سرمـایـه ی نمـادین
بالقوه ای از دست ما برود. اگر در وسط شکارگاه خسرو در کرمانشاه
حوزه ی علمیه ساختهایم باید تخریـب کنیم و شکـارگاه را احیـا کنیـم.
باید برای تبدیل تمـام امـامـزادههای کشـور به جاذبـه های گردشگری
فکر کنیم. باید مقبره ی هارون الرشید در مشهـد را احیا کنیـم و آن را
به جاذبـهای توریستـی برای یک میلیـارد مسلمـان اهـل سنـت تبدیل
کنیم. باید مقبره خواجه نظام الملک و ملکشاه سلجوقی در اصفهان
را به سرمایه ی نمادین تبدیل کنیم.میتوانیم امکان بازدید جهانگردان
خارجی از حرم امام رضا و سایر بُقاعِ مذهبـی را فراهـم کنیم. باید در
کویـرهـامـان کمپهـای توریستـی ایـجاد کنیـم و هـزاران علاقمنـد به
شبهای کویر را از دور دنیا جذب کنیم؛ باید سقـاخانـههـای مـحلات را
احیا کنیم؛ باید برجهای کبوتری را به عنوان یکی از منحصر به فردترین
صنایع تاریخی ایران به شهرت جهانی برسانیم. باید لباسهای محلی
و مراسم سنتی فرهنگهای مختلف ایرانی به ويژه موسیقی آنان را
احیا کنیم و خیلی کارهای دیگر.
امارات متحده یکی از جاهایی است که در تولید سرمایه ی نمادین
بسیار موفق عمل کرده است.جزیره ی نخل یا برج العربیه دو تا از این
سرمایه های نمادین هستند، که به شدت سرمـایه های اقتصـادی و
انسانی را به سوی امارات جذب کردهاند. این کشور حتی بسیاری از
نمادهایی که به سرمایه تبدیل کرده است را به نوعی کپی برداری یا
اقتباس کرده است. مثلا" با ساختن منطقهای با معمـاری بادگیرهای
یزد، و تبلیغ وسیع جهانی، نمـاد بادگیرهـا را به عنوان نمـادی بـومـی
معرفـی کرده است و اکنون در دور دنیـا، هر کس که با معماری ایران
آشنـا نباشد، وقتی پـوستـر بادگیرهـای یزد را میبیند میگوید اینجا
دبی است!
لزوم صیانت از سرمایه های نمادین
متأسفانـه هم حکـومت های ایران سرمـایـه های نمـادین را تـخریب
میکردهاند و هم مردم ما بیش از آنکه اهل ساخت باشند اهل تخریب
این سرمـایـه ها بودهانـد. مثـلا" بـخش بـزرگی از آثـار معمـاری دوره ی
صفـوی به دستور حاکمـان محلـی قاجاران نابود شده است؛ یا این که
مـردم ما بر روی آثار باستـان یادگاری می نویسند و با لطیفه گویـی یا
شایعه بر علیه شخصیتهایی که میتوانند سرمایه ی نمادین باشند،
آنها را نابود میکنند. ما در جامعه ی جهانی بلند نخواهیم شد مگر آن
که بتـوانیـم دست از تخریـب سرمـایه های نمادیـن خود برداریم. حتی
افـرادی که دوستشـان نـداریـم ولـی به طـور بالقـوه مـی تواننـد نقش
نمادین بازی کنند را نباید تخریب کنیم؛ چرا که سرمایه های نمادین از
نظر ارزشهای اخلاقی خنثی هستند یعنی خواه تالار بـزم پادشاهـان
صفـوی در کاخ چهلستـون اصفهـان باشـد یا عبادتگـاه شاه نعمـت اله
ولی در ماهان، یا زندان اسکنـدر در یزد، سرمـایه ی نمادین هستند و
باید حفاظت شونـد. از نگاه توسعـه، نه خاتمی باید تخریـب شود و نه
احمدینژاد، چرا که هر کـدام از اینهـا در لحظـهای از تاریخ آینـده ی ما
میتوانند نقشهای مهمی بازی کنند. از حوادث دی ماه گذشته درس
بگیریم و یادمان نرود جامعهی فاقد سیاستمداران نمادین یا جامعه ای
که شخصیتهای نمادینش منفعـل یا دست بستـه باشند، جامعـهای
ژلهای خواهـد بود که در یک لحظـه ی تاریخی ممکن است یک دلقـک
بتواند از آن سوی آبها آن را دستخوش بیثباتی کند.
کارکردهای سرمایه های نمادین در بحران ها
شخصیتهایی که سرمایه های نمادین هستند در دوران ثبـات، نه
تنها موجب انباشت بقیه سرمایـه ها میشوند، بلکه منشـاء تحولات
آرام و اصلاحگرانه نیز میباشند؛اما نقش مهم آنها در دوران بیثباتی
و تنش است که میتوانند وسط بیایند و مـانع گسیختگـی اجتمـاعی
و سیاسی شوند. به گمان من اگر سوریه فرو ریخت به علت ناتـوانی
جامعه ی سوریه در تولید سرمایـه های نمـادین ملی بوده است. اگر
تعدادی چهره ی نمادین ملی در درون جامعـه ی سوریه وجود داشت
آنها میتوانستند به عنوان نماینده ی جامعـه با حکومت مـذاکره کنند
و نگذارند سوریـه وارد جنگی ویرانگـر شود و وقتی هم وارد جنگ شد
با مذاکره، مانع طولانی شدن آن شوند. اکنون اما بیش از هفت سال
است که سوریـه در آتش جنـگ مـیسـوزد و هنوز گروه های مُعـارض
دولت سوریـه نتوانستهانـد بر سر انتـخاب یک رهبـر به تفاهـم برسند.
یعنی بشار اسد به علت موقعیت سیاسی خود به طور طبیعی در آن
بخش از جامعه که طرفـدار حکومـت بود سرمـایـه ی نمادین محسوب
میشد، اما متأسفانـه در بخش دیگر جامعـه که مخالـف حکومـت بود
کسی نبود که در موقعیت سرمایه ی نمادین ملی، با حکومت مذاکره
کند و برای توقـف درگیری هـا تفـاهـم کنند و جامعـه نیز به این توافـق
احترام بگذارد.
نتیجه: در واقع سرمایههـای نمادیـن مانند عمـود خیمـه، بخشهای
مـختلـف جامعـه را منـسـجم و عقلانـی نـگاه میدارنـد. بنابر این نباید
سرمایههای نمادین بالقوه و بالفعل را تخریب کنیم، حتی اگر رقیب ما
باشند، چون در این صورت فرصتهای زیست مسالمت آمیز جامعه را
محدود خواهیم کرد. پیامبـر اکرم وقتـی مکـه را فتـح کردند، نگذاشتند
ابوسفیان به عنوان سرمایه ی نمادین قریش تخریب شود و خانه او را
محل امن قـرار دادند که هر کس به آن جا برود در امـان است. فدایش
شوم که ضمن آن که مهربان بود و خُلق عظیم داشت،بی آنکه مکتب
دیده و خط نوشتـه باشد، به گونـهای رفتـار میکرد که گویی خیلی از
نظریه های علمی امـروز سیاست و جامعـه شناسی و روانشنـاسی
اجتماعی را میدانست.
و البته همه این ها را گفتم که بگویـم اکنون پیکـر رضـاشـاه نه تنهـا
بخشی از تاریـخ ایـران است، بلکه میتوانـد به عنوان یک سرمـایه ی
نمادین تاریخی، در آینده یک جاذبه ی جهانی توریستی برای ما ایجاد
کند؛ همان کاری که مقبره ی استالیـن در روسیـه میکند. امـروز سر
به نیست کردن پیکر رضاشـاه هیچ تفاوتـی با تخریـب شبانـه ی تختِ
جمشید نـدارد و اگر چنیـن کنیم تاریـخ درباره ی ما همـان قضـاوتی را
خواهد کرد که درباره ی ظِـلُالسلطـان (پسر ناصـرالدین شاه و حاکـم
اصفهان) کرد که از روی حقارت و کینه توزی دستور داد بسیاری از آثار
معماری صفویـه بـویژه کاخ آیینه خانـه، که به فـرمـان شاه عباس دوم
بر ساحل زنـده رود ساختـه شده بود، تخریب شود.
دکتر محسن رنانی / اردیبهشت 97
منافع سرمایه ها ی نمادین
این سرمـایههای نمادین به چه درد میخورد؟ این سرمایه ها عامل
همبستـه شدن، تجمـع و انباشتـه شدن سایر سرمایههـا میشونـد.
مثلاً یک رهبر به عنوان یک سرمایه نمادین، موجب می شود تا بخش
بزرگی از سرمایههای انسانـی، علمـی، فرهنگـی، سیاسـی و حتی
اقتصـادی کشـوری در کنار هم مجتمـع شوند و برای رسیدن به هدف
مشترک خود با هم همکاری کنند.
یا وقتـی استـاد شجریـان به عنوان یک سرمـایـه ی نمـادین هنری
تصمیم میگیرد در بمِ پس از زمین لرزه، باغ هنر بسازد؛ عدهای زمین
میدهند (سرمایه ی اقتصادی)؛ بهترین طراحها جمع میشونـد و به
رایـگان کار طـراحی و نقشهکشی آن را انجام میدهنـد (سرمایـه ی
انسانی)؛ عدهای مصـالح آن را تـأمین میکنند و الی آخر. همه اینهـا
به علت وجود سرمـایـه ی نمادین استاد شجریان بوده است.
یا وقتی فلان استاد و پـزشک برجستـه تصمیـم میگیرد یک مرکز
فوق تخصصی پزشکی بسازد؛کسی زمین میدهد، وزارت بهداشت
حمایت میکند، سرمایه داران بزرگ برای تأمین سرمـایه ی مورد نیاز
اقـدام میکنند، پـزشکان اعلام آمـادگـی برای همـکاری و مشـارکـت
میکنند و ...، آنگاه یک مرکز تخصصی پزشکی شکل میگیرد.
پس هر انبـاشـت و تـجمیـع سرمـایـهای از هر جنـس که در کشـور
صورت بگیرد اگر نخواهیـم که با منابـع مالـی دولتـی و با زور پول نفت
و با فشار قانون انجام شود، بهتـر است یک سرمـایـه ی نمادین محور
آن قرار گیرد. البته الزامـی نیست که برای تجمیـع سرمایـههای دیگر،
حتما" یک سرمایـه ی نمـادین انسانـی زنده بیایـد وسط؛ مثلا" ممکن
است ساختمان یک سقاخانه در یک محله، سرمایه ی نمـادین محله
باشد که افـراد محله عصـرها در آنـجا جمـع میشـونـد و گپ میزنند.
همین گپها باعث ارتبـاط و اعتمـاد و همـکاری آنها در محله میشود
(تولید سرمـایه ی اجتمـاعی)؛ بعد هم چند نفـر در این گپ و گفـتها
تصمیم میگیـرند با هم شراکتـی راه بینـدازنـد (انبـاشت سرمـایـه ی
اقتصـادی)؛ یا تـصمیـم مـیگـیرنـد برای مـحلـه، یک کتابخانـه بسازنـد
(تولید سرمایه ی فـرهنگی) و ...؛ پس سرمـایـه نمـادیـن از هر جنس
که باشد میتواند مولّد و جاذب و تجمیع کننده انواع سرمایههای دیگر
باشد. در واقع سرمایه ی نمادین به عنوان نخ تسبیح سایر سرمایهها
عمل میکند.
سطوح سرمایه ی نمادین
سرمایه ی نمادین، سطوح مختلفی دارد مثلا" میتواند خانوادگی
باشد (مثل وجود یک باسواد در یک خانـدان که بقیـه بی سواد اند یا
وجود یـک مـادر بـزرگ کـه همـه ی خانـواده گـرد او مـتـحد هستنـد)؛
میتوانـد محلـی باشد (مثل یک هنرمنـد یا یک روحانـی زاهـد یا یک
مقبره در یک محله)؛ میتواند گروهی یا صنفی باشد (مثل یک پیش
کسـوت برای ورزشکاران یا صنـعتگران)؛ مـیتوانـد منطقـهای یا ملی
باشد (مثل شخصیتهای فرهنگـی و هنـری و مذهبـی و سیاسی یا
پهلوانان و مرشدها یا آثار تاریخی ملی و ...).
از طرفـی ممکـن است یک سرمـایـه ی نمادیـن، ملـی باشد ولی
الزاما" مورد قبول یا احترام همه اعضای یک ملت نباشد اما مهم این
است که تعلّق ملی دارد.
در مورد آقای روحانی میدانم که ایشان یک سرمایه ی سیاسی
است که در انتخابـات 96 تا مـرز نمـادین شـدن هـم پیـش رفـت امـا
رویکردش در بعد از انتخابـات، دوبـاره او را به سمـت یک سرمـایه ی
سیاسی عقب برد. در واقع او در سال 57 یک «کنشگـر سیاسـی»
بـود؛ در بعد از آن به یک «شخصیـت سیــاسـی تبـدیـل شد؛ وقتـی
رییس جمهور شد «سرمایه ی سیاسی» شد ولی هنوز «سرمـایه
نمادین» نشده است. چرا؟ چون در مردم «بـاور» ایجاد نکرده است.
یک سرمایه ی سیاسی وقتـی به یک «سرمـایه ی نمـادین» تبدیل
میشود که در مردم «باور» ایجاد کند.خاتمی در میان بخش بزرگی
از جامعـه این کـار را کـرده است، حتـی احمدی نژاد هـم تا حدودی
چنین کرد.
پس سرمـایه های نمـادین، تـوانـایی بینظیری در ایجاد «بـاور» در
جامعـه دارند. اما باور یعنی چه؟ یعنی این که جامعـه باور کند که این
سرمایه ی نمادین توان ایجاد جنبـش، تغییـر، تـحول و حرکت یا حتـی
ایجاد ثبات در وضع موجود را دارد. میتوانـد سرمـایههـا را فـرا بخواند،
مـردم را بسیـج کند، قولهـایی که مـیدهـد را مُـحقّـق کند و هـرگاه
بخواهد میتوانـد در سطوح ملـی یا منطقـهای یا قومـی یا در سطـوح
بخشی و حرفهای اقدامات جدی و تغییرات چشمگیر ایجاد کند.
وقتی «باور» ایجاد شده در مورد کسی است که دوستش داریم یا
با او همفکریم، این بـاور به دنبال خود «افتـخار» هم میآورد. بنابراین
مـرز نمادیـن بودن و نبـودن، ایـجاد بـاور و قـدرت افتـخار آفـرینی است.
یعنـی هر چه شخصیتـی از شهـرت به سمت برانگیـختن احتـرام برود
ظرفیت نمادین شدنش بالاتر میرود.وقتی وارد ساحت «افتخار» شد
یعنی حضورش برای دیگران افتخار آفرین شد، نمادین شده است.
ای کاش مقبره ی رضاشاه را به «موزه ی عبـرت» تبدیل کرده بودیم.
همان گونه که کاخ مـرمـر رضاشاه را حفظ کرده ایـم و اکنون بخشی از
میراث فرهنگی ماست پیکر او نیز ارزش تاریخی دارد.حتی اگر کاخ مرمر
بسوزد، سوختـه ی آن هم جاذبـه ی تاریخـی خواهد بود، پیکر رضاشاه
نیز حتی اگر استخوانـی بیش از آن نمانده باشد اثر تاریخی و جاذبه ی
فرهنگی خواهد بود.خیلی از آثار تاریخی وقتی سوختند بیشتر مشهور
شدند و جذابیتشان صدچنـدان شد! پس پیکـر رضاشاه نیز صرفنظـر از
این که او خوب بود یا بد، دوستش داریـم یا نه، یک اثر تاریخـی است و
حق نابودی آن را نداریم. همانگونه که امروز مقبره ی کـوروش کبیـر یک
اثر تاریخی است و کسی حق تخریب آن را ندارد.
فرقی نمیکند، این که پیکر رضاشاه را گم و گور کنیم مثل این است
که دستور بدهیم تمام حوادث تاریخی که اسم رضاشاه در آنها آمده، از
همه ی کتابهـا حذف شود. گم و گور کردن پیکـر رضاشاه با پاک کردن
تاریـخ رضاشاه یکـی است و پاک کردن تاریـخ رضاشاه یعنـی پاک کردن
بخشی از تاریخ ایران. و البته این خیال خام است که کسی گمـان کند
میتواند تاریخ را حذف کند. ما در تلاش برای حذف تاریـخ نه تنها نـاکام
میمانیم بلکه همان تلاشهای مـا برای حذف تاریـخ نیز در تاریخ خواهد
ماند! تلاشها برای حذف تاریـخ تلاشـی است که پیشـاپیش شکست
خورده است. همانگونه که اگر حکومت دستور بدهد که تمامی کلمات
زشت از فـرهنـگ لغتهـای زبان فارسـی حذف شود، آن کلمـات رکیک
همچنان در زبان فارسی باقـی میمانـد و میان مـردم چرخش میکند،
تلاش برای حذف هر بخشی از تاریخ که از نظر حکومت نامطلوب است
نیز شکست میخورد. همانگونـه که زبان، زنـده و پویـا است و وابسته
به لغاتـی که در کتاب لغـت است نیست، تاریـخ نیز زنده و پویا است و
بستگی به خوشایند یا بدآیند ما ندارد و منتظر این که مـا بخشهایی از
آن را کتمان کنیم یا نه، نمیماند. بنابراین مـا به جای تلاش برای حذف
تاریخ، بهتر آن است که کمک کنیم به تبییـن بهتر و دقیقتر و صادقانهتر
تاریخ.
نکته دیگر این که «توسعه»، خودش فرایندی تاریخی است و حاصل
انباشت تجارب تاریخی است، حذف عمدی بخشهایـی از تاریخ، نوعی
ممانعت از انباشـت تـجارب بشری است و در واقـع ایجاد مانـع در برابر
توسعه ی طبیعـی و تاریـخی جامعـه است و تنها نتیـجه اش پرهزینـه
کردن این بلوغ تاریخی جامعـه خواهد بود. بنابراین حکومت ها به جای
آن که بخواهنـد با حذف یا کتمان بخشهایی از تاریـخ، خودشان را مُنزّه
بنمایاننـد، دقیقا" خودشان را در برابر تـاریخ آینـده در مَظـانِ اتهـام قـرار
میدهند و نسلهای آینده آنها را متهم خواهند که مانع بلـوغ طبیعی
جامعه شدهاند.در حالی که تلاش حکومت باید بر این استوار باشد که
تجربه هـای تاریخی دائمـا" به بـصیـرت و دانش ضمنـی و عبـرت تبدیل
بشـود و به تکامـل اجتماعـی مـا کمک کنـد. پوشاندن تجارب تاریـخی،
مـوجب کُنـد شـدن و پرهـزینـه شـدن فـرایـنـد تکامـل تـاریخـی جامعـه
میشود.
مفهوم سرمایه ی نمادین
سرمایه ی نمادین از کشفهای جامعـه شنـاسـان در اواخر قـرن 20
بهویژه پیر بوردیو، جامعه شنـاس فرانسـوی است. گرچه پیش از آن در
اواخر قرن نوزدهم، تورستین وبلـن، اقتصـاددان و جامعه شناس نروژی-
آمریکایی نیز از «مصـرف نمادیـن» سخن گفتـه بود امـا ایـده ی او برای
یک قرن مَکتـوم ماند.
تورستن وبلن
هر کشوری که نتوانـد سرمـایه ی نمادیـن تولید کند؛ توانایـی تولید،
جذب، نگهـداری و انباشت سایر سرمـایـه های اقتصادی، اجتمـاعـی،
فرهنگـی و سیـاسـی را نیز در بلندمـدت نخواهـد داشت. یعنـی رشد
یک کشور زمـانـی امـکان پـذیـر است که بتـوانـد سرمایـههای نمادین
جذب، تولید و انباشت کند.
پی یر بوردیو
امـا سرمـایـه ی نمـادیـن چیست؟ هر دارایـی متعلق به جامعـه که
شهرت، توجه، احترام و افتخار برای بخشی از جامعه یا برای همـه ی
جامعه فراهـم آورد. ممکن است یک سرمـایـه ی نمـادیـن حتـی مـورد
نفرت بخشی از جامعه باشد؛ این خودش نشانه ی آن است که برای
بخش دیگری از جامعه سرمایه ی نمادین است و همان قـدرت نمادین
آن سـرمـایـه اسـت که مـوجب نفـرت بـخش دیگـری، که آن را دوست
ندارند، شده است.
محمود فرشچیان
سرمایه ی نمادین میتواند یک ساختمان باشد مثل تخت جمشید،
میدان نقش جهان، سیوسه پل و ... میتوانـد یک شخصیت تاریخی
باشد مثل پیامبر اکرم، کوروش یا مولوی و ... میتواند یک اثر فرهنگی
باشد مثل شاهنامه یا موسیقـی سنتـی ایرانی یا تابلوهـای نقاشـی
کمال الملک و ... میتواند یک پدیده ی اجتماعی باشد مثل عـاشورا،
نوروز و ... میتواند یک شخصیت زنده ی سیاسی، مذهبی یا نظامی
باشـد مثل رهبـر یک کشـور، مـراجع تقلیـد، مهنـدس مـوسـوی، آقای
خاتمی و ... میتواند یک شخصیـت علمی یا فرهنگی یا هنری باشد
عزت اله انتظامی
مثل پـروفسـور سمیعـی، استاد فـرشچیـان، استاد شـجریـان، استاد
عزت الله انتظامی و ...
اما سرمایه های نمادین چگونه شکل می گیرد؟
در واقع هر سرمایه ی نمادین قبلا" یکی از سرمایـه های اقتصـادی،
اجتماعـی، فرهنگـی، سیاسـی و ... بـوده است که به یک علتـی، به
شهرت رسیده است و تـوجه عمومـی را به خود جلـب کرده و کـمکـم
مـورد احتـرام قـرار گرفتـه و سپـس به مـرز افتـخار رسیده است. مثلا"
استاد فرشچیان، به عنوان یک هنرمنـد برجستـه، نخست سرمایه ی
انسانی بوده است که اکنون به علت آن که شهرت جهانـی پیدا کرده
به یک سرمایه ی نمادین ملی در عرصه ی هنـر برای مـا تبـدیل شده
است. او نه تنها برای مـا مـورد احتـرام اسـت بلکـه در سطـح جهانـی
بـرای مـا افتـخار مـیآورد. مـولـوی به عنـوان یک شخصیـت فـرهنـگی
تاریخـی و مثنوی به عنوان یک اثر ادبی تاریخـی نیـز اول سرمـایههای
فرهنگی بودهاند که ترکهـای ترکیـه آنها را به یک سرمایه ی نمـادین
جهانی برای خود تبدیل کردند و سالیانه میلیاردهـا دلار از کسانی که
برای دیدن قونیه و مراسم سَمـاع و مثنـوی خوانی به ترکیـه میرونـد
درآمـد کسـب میکننـد. اکنـون نیز تاجیـکها دارنـد روی فـردوسـی و
شاهنـامـه کار میکننـد تا او را برای خود به یک سرمـایـه ی نمـادین
جهانی تبدیل کنند.
برای نمادیـن شدن یک فـرد اصـلا" نیـازی نیست که او انسان خوبـی
بوده باشد، افراد بد هم میتوانند نمادین باشند، مثل هیتلـر و چنگیز
و استـالیـن که برای آلمانهـا، مغـولهـا و روسهـا سرمـایـه ی نمـادیـن
شده اند. یا نیازی نیست ساختمان مطلوبی بوده باشد مثلا" اردوگاه
آدم سوزی آشویتس در لهستان که میـراث نازیهای اشـغالگر است
یا حتی نیازی نیست خودش چیز ارزشمندی باشد مثل کلاه کهنه ی
نمدی رییسعلـی دلـواری یا آدامس جویـده شده ی فرگوسن، مربی
منچستر یونایتد که در مـوزه ی ورزش انگلستان نگهـداری میشود و
در حراجی حدود نیم میلیون پوند قیمتگذاری شده است!
...
سرمایه ها ی نمادین و پیکر رضاشاه
عکسها نشان میدهد که پیکر مـومیـایی شـدهای که این روزهـا در
جوار حرم حضرت عبدالعظیم کشف شده، همـان کالبـد رضـاشـاه است
که پس از تخریب مقبره ی او، در زیر آوار مـدفون و اکنون با خاکبرداری،
دوباره هویـدا شده است. من اگر مسئول میـراث فرهنگـی بودم، حتی
اگر مشکـوک بودم، فـرض را بر این میگذاشتـم که این پیکر، پیکر رضـا
شـاه است و وظیفه قانونی ام را در قبـال حفـظ میـراث تاریـخی کشور
انجام میدادم تا آنگاه که بررسـیها، واقعیـت را آشکار سـازد؛ و اگر از
مقامات سیاسی بودم دستـور میدادم این پیکر به مـوزه سپـرده شود
و به دقت از آن مـراقبت شود. چرا که این پیـکـر مـتعلـق به مـا نیـست،
متعلق به تاریخ ایران است و این تاریخ باید حفظ شود.
این نوشته دو بخش دارد: بـخش اول آن سیـاسـی و هیجانـی است.
این بخش کوتاه است و آن را برای خوانندگان بیحوصله در آغاز آوردهام؛
و البته جدی است اما احتمـالا" آنان که باید؛ آن را جدی نمیگیرند. اما
بخش دوم،که آن را برای خواننده ی جدی و پرحوصله و عمیق نوشتهام،
یک تحلیل اقتصادی و اجتمـاعی است که در آن از نقش های نمـادین و
اقتصاد آینده ی کشورها صحبت میشود و به این بهانه وارد بیان کارکرد
سرمایههای نمادین به عنوان سرمایههای توسعـه آفـرین میشویـم، با
این هـدف که نشان دهیم یک فرصت منحصر به فرد برای نجات آینده ی
توسعه کشور، تمرکز بر تولیـد، جذب، حفاظت و انبـاشت سـرمـایـههای
نمادین است.
با آن که مطمئنـم برای انتشـار این نوشتـه ناسـزاهای بسیار خواهم
شنید،اما بنابر وظیفه ی روشنفکری و برای مصالح کشور و آینده ی این
سرزمین، این نوشتـه را منتشر میکنم. امیـد که آنان که با محتوای آن
موافقند یک بار دیگر در آن به دیده نقد بنگرند؛ و آنان که با آن مخالفنـد،
یک بار دیگر منصفانه آن را بخوانند. والعاقبه للمتقین.
بخش اول: کشف پیکر رضا شاه به مثابه یک فرصت سیاسی
این بخش را بیمقدمه در پنج نکته خلاصه میکنم:
یک: این که جمهوری به این عزم و جسارت برسد که پیکر رضاشاه را
به یک موزه ی ملی منتقل کند، نشانه ی اقتدار و احساس قدرت در آن
است. این اقدام به این معنی است که حکومت از نمادهـای «پهـلـوی»
نمیترسد و آنها را بهعنوان بخشی از تاریخ ایران حفـظ میکند. چنین
اقدامی به معنی خلـع سلاح کردن کل سلطنت طلبهاست. یعنی اگر
حکومـت از پیکـر رضـاشـاه نترسـد از نـوهی او و از دیگـر نمـادهـای رژیم
پیشین نیز نمیترسد.
دو: این اقدام به منزله ی نـوعی التیـام بخشیـدن به روند تندرویهای
گذشته در قبـال تاریـخ ایران و رژیـم پهلـوی است. بنابرایـن سرمـایه ی
اجتماعی نظـام و امید به تدبیـر آن را افزایش میدهد. حکومـت به این
ترتیـب خود را از تنـدرویهـای سـابـق جدا کرده و به گمـان من این برای
نظام، اعتبار بیشتر و سرمایه ی اجتماعـی بالاتری به همـراه میآورد.
در واقـع اگر چنیـن عـزمـی در نظـام ایجاد شود در گام اول به منزله ی
نوعی تابو شکنی است اما در حقیقت آغاز فـرایند حساسیتزدایی و
عادی سازی خواهد بود.
سه: با این اقدام، فضـا و زمینـه و موضوعی برای گفتوگو درباره ی
تاریخ پهلوی باز میشود. نگه داشتن این پیکر و انتقال آن به موزه، در
اصل، مـجوز دادن به جامعـه ی فـکری برای باز کردن غـده ی چرکینی
است که دردناک باقی مـانده و از آن گفت و گو نمـیشود. جامعـه ی
روشنفکری و مردم عادی به بهانه ی این پیکر، گفت و گو خواهند کرد
و پرونده ی توسعه در ایران بار دیگر ورق خواهد خورد. ما برای ورود به
سـالِ صـفـرِ تـوسـعـه، باید روی مسائـل مهمی گفت و گوی ملی راه
بیندازیم، از جمله بر روی سیاستهای توسعهای خودمان و رژیم قبل.
اینکه نظام سیاسی یک طرفه همه اقدامات رژیم قبل را تخطئـه کند،
در واقع به معنـی این است که مـجوز اخلاقـی داده است که در طرف
دیگر هم بخشهایی از جامعـه، بویـژه نسل جوان همه اقدامـات رژیم
گذشته را توجیه کنند و مطلوب بدانند.ما چارهای نداریم که به گفت و
گـوی عقلانـی و اخلاقـی درباره ی گذشتـه ی خویش روی بیاوریـم تا
آینـده مـان تکـرار گذشتـه نبـاشـد. این فـرصتـی است تا گفـت و گوی
منطقی درباره ی گذشته را شـروع کنیم. من گاهی در برخی مجامـع
دانشجویـی جرئـت نمیکنـم از خطـاهـای بسیار فـراوان رژیم گذشته
سخن بگویـم چون پیشفـرض بخشـی از نسل جدیـد این است که در
آن دوران همه چیز گل و بلبل بوده است.
فراموش نکنیم که هیچگاه روشنفـکران ملـی مـا در باره ی مرحوم
دکتر مصدق و روشنفکران دینی ما در باره ی آیت ا... منتظری به خود
اجازه ندادند، نقـدی جدی داشته باشند، چرا؟ چون حمله ی مخالفان
و رسانـههای رسمی به آن دو مرد بزرگ چنان بی محابـا و بی اخلاق
بـوده، که باعـث شده است یـاران و علاقمنـدان آنها، نقد دوستـان به
آنان را نیز ستم و از سر بی وفایی و بی تدبیری بدانند!
درباره ی رژیم گذشته نیز چنین کردهایـم. دستگاه رسانهای رسمی
مـا چنان بی مـحابـا همه چیز را با چوب تخریـب رانـده که سبب شده
نسل جوان امـروز از آن سوی بـام بیفتد و همه چیز آن رژیم را مطلوب
ارزیـابـی کند. همیـن هفته ی گذشتـه در یکی از گروههـای تلگرامـی
شاهـد پرخاشگـری جوان ترهـا به یکی از انقلابیـون سابق، که اکنون
سالهاست گوشه ی عُزلت گزیده،بودم که بازخواستش میکردند که
اولا" چرا در براندازی رژیم قبل مشارکت داشته است و ثانیا" اگر حالا
معتقد است که این نظـام آن چیزی نیست که قـرار بود باشد، چرا در
براندازی آن اهتمام نمیکند؟! این فضا، حاصل بستن همهی راههای
گفت و گوی ملی درباره ی مسائـل مهـم است و چنیـن میشود که
ناگهان در دی ماه 96 این عقده های فرو خورده بیرون میریزد.
چهار: بی گمان با انتقال پیکر پادشاه سابق کشور به موزه ی ملی
در ماه های اول تعـداد زیـادی از مـردم برای دیدن آن راهی میشوند.
اشکالی ندارد؛ این خود نوعی تخلیـه ی انرژی اجتماعـی و سیاسی
است و بعد از مدتی مسئله کاملا" طبیعی میشود. مگر کسی الان
برای زیارت مزار مصدق صف میکشد؟یا این که مزار آیت ا... منتظری
که در دسترس مردم است،خطری برای نظام سیاسی به وجود آورده
است؟ به هیچوجه. اما جامعه با همین چیزهای ظاهرا" کوچک نفس
میکشد و احساس آزادی و پویایی میکند.
پنجم: بـازتـاب خارجی این اقـدام نیز البتـه خوب خواهـد بود. در نگاه
جهانی نوعی ظرفیـت و قـدرت و اعتماد به نفس را بازتاب میدهد.
نتیجه: همین دیروز،عکسهای چهار رییس جمهـور گذشتـه ی آمریکا
و بانـوانشـان همـراه با بـانـوی اول آمـریکا مـنتـشر شد که در مـراسـم
درگذشت همسـر بوش پدر در کنار هـم شـادمـانـه عکـس میگرفتنـد.
مـردم ما نیز برای احسـاس امیـد به آینـده نیازمنـد این صحنـه هـای
تاریخی انـد. اکنـون وقـت آن است که جمهوری اسلامی در کنار تاریـخ
بایستد و با آن عکس بگیرد؛ و البته نقدش کند اما نابودش نکند.
آن موقع که با مقبره ی رضاشاه چنان کردیـم، شاید غلبه ی هیجان
انقلابی بر عقلانیت بود؛ اما امروز اگر همچنـان عقلانیت اجتمـاعی مـا
زیر لگدهای هیجان و سیاست زمینگیـر شود، نشانـه ی آن خواهد بود
که با نظـامِ تـدبیـرِ کنـونـی، دیگر امیـدی به شکل گیری عقلانی فرایند
توسعه نخواهد بود!
ادامه دارد ...
![]() |