متوسطه دوم و درس های ناگفته!
|
||
فقط از فهمیدن توست که می ترسند |
خواب رویای فراموشی هاست
خواب را دریابم،
كه در آن دولت خاموشی هاست
من شكوفایی گل های امیدم را در رویاها می بینم،
و ندایی كه به من می گوید:
گر چه شب تاریک است
دل قوی دار،
سحر نزدیک است!
دل من، در دل شب،
خواب پروانه شدن می بیند
مهر در صبحدمان داس به دست
آسمان ها آبی،
ــ پر مرغان صداقت آبی ست ــ
دیده، در آینه ی صبح تو را می بیند
از گریبان تو صبح صادق،
می گشاید پر و بال
تو گل سرخ منی
تو گل یاسمنی
تو چنان شبنم پاک سحری؟
ــ نه؟
از آن پاكتری
تو بهاری؟
ــ نه،
ــ بهاران از توست
از تو می گیرد وام،
هر بهار این همه زیبایی را
هوس باغ و بهارانم نیست
ای بهین باغ و بهارانم تو!
خواب رویای فراموشی هاست!
خواب را دریابم، که در آن دولت خاموشی هاست.
با تو در خواب مرا
لذت ناب هماغوشی هاست.
من شکوفایی گل های امیدم را در رویاها می بینم،
و ندایی که به من می گوید:
«گرچه شب تاریک است
دل قوی دار،
سحر نزدیک است!»
وای، باران؛
باران؛
شیشه پنجره را باران شست.
از اهل دل من اما،
- چه كسی نقش تو را خواهد شست؟!
خواب؛ رویای فراموشی هاست!
خواب را دریابم،
كه در آن دولت خاموشی هاست
من شكوفایی گل های امیدم را در رویاها می بینم
و ندایی كه به من می گوید :
« گر چه شب تاریك است
دل قوی دار،
سحر نزدیک است »!
تو به من خندیدی و نمی دانستی
من به چه دلهره از باغچه ی همسایه
سیب را دزدیدم
باغبان از پی من تند دوید
سیب را دست تو دید
غضب آلود به من کرد نگاه
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک
و تو رفتی و هنوز
سالهاست که در گوش من آرام آرام
خش خش گام تو تکرار کنان می دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق در این پندارم
که چرا باغچه ی کوچک ما سیب نداشت؟!
جوابیه فروغ به حمید مصدق
من به تو خندیدم
چون که می دانستم
تو به چه دلهره از باغچه ی همسایه سیب را دزدیدی
پدرم از پی تو تند دوید
و نمی دانستی باغبانِ باغچه ی همسایه
پدرِ پیر من است
من به تو خندیدم
تا که با خنده ی تو پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم
بغض چشمانِ تو لیک، لرزه انداخت به دستان من و
سیب دندان زده از دست من افتاد به خاک
دل من گفت: برو
چون نمی خواست به خاطر بسپارد گریه ی تلخ تو را
و من رفتم و هنوز سالهاست که
در ذهن من آرام آرام
حیرت و بغض تو تکرارکنان
می دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق در این پندارم
که چه می شد اگر باغچه ی خانه ی ما
سیب نداشت؟!
در آن دقايق پر اضطراب
ـ پر تشويش
رها ز شاخه بر امواج بادها می رفت
به رودها پيوست
و روی رود، روان رفت برگ
ـ مرگ انديش
به رود زمزمه گر، گوش كن
ـ كه می خواند
سرود رفتن و رفتن
ـ و بر نگشتن ها
بگذر ز نوشداروی نامردان
چشم وفا و مهر نباید داشت
ای گُرد دردمند،
ز بی دردان!
امشب صفای گریه ی من،
سیلاب ابرهای بهاران است.
این گریه نیست،
ریزش باران است.
آه ای پدر !
مگر گندم چقدر شیرین بود؟
و سیبِ سرخِ وسوسه،حوّا را،
در دامن فریب چرا افکند؟
آه ای یگانه!
وقتی تو مهربان باشی،
دنیای مهربانی داریم.
ای با تو هر چه هست توانایی،
در دست توست مُعجزِ عیسایی
بگذر ز نوشداروی نامردان
چشم وفا و مهر نباید داشت
ای گُرد دردمند،
ز بی دردان!
«سهراب مرده» راست،غمی سنگین
اما،
-غمی که افکَنَد از پا
نیست
برخیز !
رخش سرکش خود،
زین کن
امید نوشدارویِ تو
از کیست؟
«سهراب مرده» ای و
غمت سنگین
بگذر ز نوشدارویِ نا مردان
چشمِ وفا و مهر نباید داشت
ای گُردِ دردمند،
ز بی دردان!
![]() |