متوسطه دوم و درس های ناگفته!
 
 
فقط از فهمیدن توست که می ترسند
 
 

                              کودکان صفر تا هفت سال

 

   هر سرمایه‌ گذاری و هر کاری می‌خواهیم بکنیم باید برای این گروه

انجام دهیم. اگر می‌خواهیم کار آفرین قوی، سیاستمدار معتدل و

توانمند، مدیر ریسک‌ پذیر و صادر کنندە ی خلاق داشته باشیم فقط

در «خانه» باید سرمایه‌ گذاری کنیم. ما همه، آدم‌های شیکی هستیم،

بزرگسالیم و شخصیت‌های تمیزی داریم؛ اما کجا معلوم می‌شود

ناتوانیم؟ وقتی تصادف می‌کنیم، می‌فهمیم این آدمی که تا حالا بسیار

شیک و فرهیخته بود، چقدر کودک است! کوچک که بود اگر دوچرخه‌اش

خش می‌افتاد جیغ می‌زد و حالا که بزرگ شده فقط اسباب‌ بازی‌اش

بزرگ شده و خودش بزرگ نشده است؛ پس وقتی ماشین او خش

می‌خورد باز هم جیغ می‌زند. شخصیت هنوز کودک است و هیکل

بزرگ شده است. جامعه  مثل وقتی است که همه لباس کوه

پوشیده‌اند در پایین کوه هل‌هله‌کنان می‌گویند برویم کوهنوردی. در

پایین کوه همه مثل هم هستیم، وقتی بالا می‌رویم معلوم می‌شود

کی چه کاره است. هرچه می‌رویم عده‌ای نفس کم می‌آورند و از رفتن

باز می‌مانند. بعد می‌بینیم فقط دو یا سه نفر به قله می‌رسند. الان که

ما نشسته‌ایم اینجا همه آدم‌های خوب و حسابی هستیم؛ ولی وقتی

برمی‌گردیم سرکار، در خیابان، در رانندگی، در مهمانی، در سیاست

و ... معلوم می‌شود ما کجاها ناتوانیم.
 

 

   بسیاری از ما گمان می‌کردیم بعد از برجام هیئت‌های سرمایه‌گذاری

خارجی در ایران روی پروژه‌های بسیاری سرمایه‌گذاری کنند؛ اما این

هیئت‌ها فقط می‌آیند بازدید می‌کنند و می‌روند. دیگر برنمی‌گردند.

چرا؟ چون اینها می‌آیند اینجا یک گشتی می‌زنند، با یکسری آدم ناتوان

رو به‌ رو می‌شوند، می‌روند و برنمی‌گردند. می‌بینند تمام بستر مساعد

است؛ اما آدم‌ها ناتوان‌اند.

   شنیدم یک سرمایه‌گذاری ایرانی که ساکن خارج است با هزار

خواهش مقامات ما آمده بود ایران که در اصفهان سرمایه‌گذاری کند.

مقامات شهر هم کلی حمایتش کردند، بعد از یک هفته رفته بود و از

فرودگاه به یکی از مقامات زنگ زده بود که من دارم برمی‌گردم. آن مقام

پرسیده بود چرا؟ علت این بود که این سرمایه‌گذار در این یک هفته

فهمیده بود در ایران نمی‌تواند کار کند. به اداره‌ای رفته بود از همان دم

در نگهبان اداره بد برخورد کرده بود، بعد رفته بود دفتر مدیرکل، منشی

گفته بود مدیر نیست، هرچه این فرد دربارە ی زمان و امکان ملاقات با

مدیرکل سؤال کرده بود، پاسخ‌های سربالا شنیده بود. بعد تصمیم گرفته

بود بنشیند تا مدیر بیاید. وقتی بعد از چند ساعت مدیر آمده بود، رفته

بود خدمت مدیرکل؛ مدیرکل یک ربع ساعت ایشان را ایستاده نگه داشته

و سؤال و جواب کرده بود. یعنی متوجه نبود که با یک سرمایه‌گذار چگونه

باید برخورد کند و نمی‌دانست او کیست و چه اهمیتی دارد. مدیر

نمی‌داند باید جلوی پای سرمایه‌گذار بلند شود و او را در صدر بنشاند.

این سرمایه‌گذار هم از همان جا تصمیم می‌گیرد برگردد. بخش اصلی

ناتوانی "مدیرکل" به "خانه" برمی گردد.
 

 

   پس همە ی مسئلە ی توسعه، از خانه شروع می‌شود و ربطی به

کارخانه و اداره ندارد. همه ی عوامل به مادران، به‌ عنوان سرمایه‌گذاران

اصلی بر روی کودکان، بازمی گردد. حالا در ایران وقتی کودک در دو

سالگی از شیر گرفته می‌شود، تا پنج سالگی رها می‌شود. تازه اگر

مادر حواسش باشد، تلاشش این است که مراقب خوراک کودک و

رشد بدنی‌اش باشد و وزن او را در مسیر نمودار سلامت کنترل کند.

   متأسفانه اصلا" متوجه نیستیم چه سرمایه‌ای در دست ماست و

اگر مراقبت نکنیم از بین می‌رود. تازه مادرانی که می‌خواهند به

آموزش کودک برسند، شروع می‌کنند به کودک زبان خارجی و شعر و

قرآن بیاموزند. تمام اینها کودک را تخریب می‌کند؛ حتی آموزش قرآن.

مادری که کودکش را مجبور می‌کند کل قرآن را حفظ کند، چه خسارت

عظیمی به کودک می‌زند و حتی راه را بر تعالی‌ معنوی و عرفانی این

فرد در بزرگسالی می‌بندد. چه شعر، چه كلمە ی انگلیسی چه آیە ی

قرآن؛ همە ی این ها اگر قرار باشد بر ذهن و روان کودک آوار و انبار

شود، کودک را تخریب می‌کند. این کودک باید به‌ تدریج آمادگی و

توانمندیهایی را پیدا کند که در آینده بتواند آیات قرآن را بنوشد و با تمام

وجودش جذب کرده و وسع وجودی پیدا کند. ولی الان که مجبورش

می‌کنیم حفظ کند، آیات را هم مثل جملات انگلیسی حفظ می‌کند. با

این کارها، کودک را حافظه‌ محور می‌کنیم. کودک حافظه نیست، کودک

گلولە ی سرمایه است. مجموعە ی سرمایە ی شیشه‌ای که باید

مراقبت کنیم، زمین نخورد و نشکند.

 

   حتی می‌توان ادعا کرد که اگر مادران فقط بچه‌های خود را تخریب

نکنند، ما توسعه می‌یابیم. خداوند در قرآن می‌فرماید: «ما انسان را در

بهترین جا و موقعیت می‌آفرینیم. بعد خودش آب می‌شود و هرز می‌رود

و سرمایه‌ها را از دست می‌دهد. برای نمونه ببینید در جمع‌ ها معمولا"

کودکان این توانایی را دارند که بلند شوند و در مقابل جمعیت شعری

بخوانند. اگر به کودک دو ساله بگوییم بیاید، بلند می‌شود و به‌ خوبی

شعرش را می خواند؛ یا کودکان پنج شش ساله به‌ صورت گروهی

می‌آیند و شعرشان را می‌خوانند؛ اما میان بزرگسالان این مجلس چند

نفر حاضرند و می‌توانند بسیار راحت در جلوی جمع بایستند و شعر

بخوانند. کودک توانمندی اینکه بیاید در برابر جمع صحبت کند و شعر

بخواند را دارد؛ ولی هر چه بزرگتر می‌شود ما این توانمندی را از او

می‌گیریم. وقتی بزرگ می‌شویم دیگر نمی‌توانیم در جمع صحبت کنیم،

نمی‌توانیم خودمان را در جمع به‌ صورت طبیعی ارائه کنیم و این مشکل

ما ایرانی‌هاست. اگر در جمع بگویند خودتان را معرفی کنید، نمی‌توانیم

معرفی کوتاه و قشنگی داشته باشیم. بعد همین ناتوانی باعث

می‌شود که برویم و خودمان را با روشهای دیگری که چشم دیگران را

پر کند، ارائه کنیم.

 

 

                               مادران ناتوان‌اند نه مقصر


   بنابر این ناتوانی مادران، معضل توسعە ی کشور است. مادران مقصر

نیستند، بلکه ناتوان‌اند؛ اما مقصر کیست؟ بخشی از آن مذهب است.

نوع مذهبی که الان می‌ورزیم با حقیقت شیعه بسیار فاصله دارد.

نمونەی ساده و پیش‌ پا افتادە ی آن استفاده از رنگ مشکی در

پوشش ما ایرانیان است. دو حدیث از امام صادق (ع) و پیامبر اکرم (ص)

داریم که می‌فرمایند: «رنگ مشکی لباس فراعنه است» یا «لباس

سیاه، لباس کفار است»؛ و می‌گویند: «این قدر مکروه است که نزدیک

است حرامش کنم». امام صادق سپس می‌گویند: «استثنائا" در عزای

حسین لباس مشکی اشکال ندارد.» آن هم چون امر سیاسی بوده

است و می‌خواهند پیروان حسین متمایز باشند. شکل و روشی که

امروزه در جامعه داریم، با این احادیث بسیار فاصله دارد. بخش عظیمی

از افرادی که شب‌ها در تصادفات رانندگی کشته می‌شوند، بانوان

سیاه‌پوش‌ اند. آمار می‌گوید تعداد کشتگان زن در شب بیشتر از روز

است و تعداد کشتگان لباس سیاه و تیره بیشتر از بقیە ی رنگ‌ هاست.

این اولین عارضە ی مشکی‌ پوشی ماست. مسائل افسردگی به‌ جای

خود؛ مسئلە ی مدیریت لباس سیاه به‌جای خود و تازه خسارت

اقتصادی که می‌زند نیز به‌جای خود؛ چون یک متر این چادرهای

مشکی را ما خودمان تولید نمی‌کنیم و همه را وارد می‌کنیم. این یک

نمونە ی به‌ ظاهر ساده است. آیا در میان ما کسانی هستند که

بتوانند دربارە یخسارت‌های لباس سیاه و لزوم تغییر رنگ لباسمان و

در زمینە ی تغییر رنگ چادرها در جمع محدود خانواده یا در جمع اداره

یا در جمع عمومی گفت‌ و گوی مؤثر داشته باشند؟ تو خود حدیث

مفصل بخوان از این مجمل!

 

   شما بانوان فعالی که اینجا حضور دارید یا در دانشگاه‌ها یا محافل

اقتصادی و اجتماعی هستید، یا فعالان مدنی هستید یا فعال فرهنگی،

خواه مانتو داشته باشید خواه چادر، رنگ پوشش بیشتر شماها یا

مشکی است یا تیره. این حرکتی کوچک است که نه قانون و نه شرع

و نه عقل با آن مخالفتی ندارد. بانوان، به‌خصوص فعالان مدنی، بیایید

و توانمندی خود را به‌عنوان بانوان فعال نشان دهید. بیایید و از رنگ‌های

روشن به‌جای رنگ های سیاه و تیره استفاده کنید. در همین یک قلم،

ببینید توانمندید یا خیر. تیره‌پوشی ایرانیان یکی از مسائلی است که

باید روی آن کار شود. در این مقوله بیشتر خود مردم و جامعه مقصرند

تا حکومت. ممکن است اگر بخواهیم در اداره‌ای برویم مقررات داشته

باشد؛ ولی زندگی اجتماعی ما را که مختل نمی‌کند. می‌خواهید

حجاب داشته باشید، داشته باشید؛ ولی حجابی شاد. این را به‌

عنوان آزمونی برای بانوان می‌توان استفاده کرد. توسعه از این توانایی‌ها

شروع می‌شود. توانایی تغییر هم، خودش یک توانایی مهم است و این

توانایی را کودکان از مادرانشان می‌آموزند. اگر شما نتوانید دربارە ی

تغییر رنگ لباستان تصمیمی بگیرید، نشانە ی معناداری است. البته

همین که اینجا نشسته‌اید و با آرامش به سخنان من گوش می‌دهید،

می‌تواند نشانە ی توانایی پذیرش نقد به خودتان باشد. البته به شرطی

که اکنون در دلتان نخواهید حرفهای من را نقد کنید؛ اما جرئت ابراز آن

را در جمع نداشته باشید.

 

 

                                 زنان از کجا شروع کنند؟ 


   اقتصاددانی به نام «داگلاس نورث» که برندە ی جایزه نوبل اقتصادی

سال 1993 است، چند دهه روی مقایسە ی فرایند توسعه در کشورهای

در حال‌ توسعه کار کرد و نتیجە ی تحقیقات او این است:

   اگر می‌خواهید بدانید کشوری توسعه پیدا می‌کند یا نه به کارخانه‌ها،

ماشین‌ها، جاده‌ها، ساختمان‌ها و محصولات تولیدی و مصرفیاتش نگاه

نکنید؛ چون آنها را می‌تواند بخرد، بدزدد، کپی‌برداری کند یا حتی از روی

دست دیگران یاد بگیرد و بسازد. فقط بروید در دبستان و پیش از دبستان

و در خانه‌ها و ببینید کودکان چگونه پرورش می‌یابند!

 

   روش پرورش آنها به‌ گونه‌ای هست که این ویژگی‌ها در آنها بار بیاید:

آیا پرسشگر، پرتحرک، تنوع‌ طلب، دارای توانایی نقد، دارای توانایی گفت‌

و گو، دارای توانایی پذیرش نقد، ریسک‌پذیر، صبور، روادار و نظایر اینها

تربیت می‌شوند یا نه؟ کودکان اگر با این ویژگی ها بزرگ شوند در

بزرگسالی می‌توانند توسعه بیافرینند. اگر کودکی این ویژگی ها را

داشته باشد، وقتی بزرگ شد می‌تواند شرکتی تأسیس کند که 100

سال دوام بیاورد و اگر شریک گرفت، بلد است دائما با او دعوا نکند.

 

   در ایران وقتی می‌گویی چند نفر شریک شوید و کارخانه‌ای بزرگ

تأسیس کنید می‌گویند نه، «اگر شریک خوب بود خدا هم شریک

داشت»؛ «من می‌خواهم آقای خودم باشم». در واقع این فرد چون

توانایی و صبر و مدارا ندارد که با شریک بسازد این حرف را می‌زند.

امروز 95 درصد کارگاه‌های اقتصادی ما کوچک‌ مقیاس یعنی زیر 10

نفر یا خانوادگی است. این یعنی ناتوانی ملتی در شکل‌دهی به کار

جمعی. البته این جمع‌ بندی و جمله‌ بندی از مطالب داگلاس نورث از

من است و او دقیقا" این جمله‌ها را نگفته است.

 

   علم روانشناسی جدید به ما می گوید تا ده‌ سالگی به کودک هیچ

آموزشی ندهید. تا این سن، کودک باید فقط زندگی‌کردن را یاد بگیرد.

نظام آموزشی مدرن در فنلاند اینگونه است، به‌جای کیف به کودکان

بالش می‌دهند که هر وقت می‌خواهند می‌خوابند. مشق و کتابی

وجود ندارد فقط کودکان می‌روند مدرسه که توانایی گفت‌ و گو را یاد

بگیرند. بتوانند با هم حرف بزنند، توانایی کار جمعی را بیاموزند،

مشارکت و صبر را یاد بگیرند. ریسک‌پذیری را یاد بگیرند، مسئولیت‌

پذیری را تمرین کنند و توانایی‌های زندگی را یاد بگیرند. آموزش مال

دبیرستان و دانشگاه است که متخصص و تکنسین تولید می‌کنیم برای

کار در کارخانه.

   به گمان من در بین این ویژگی‌ها دو توانایی از همه مهم تر است و

آن هم "صبر" و "گفت‌ و گو" ست. یکی از معضلات اساسی ایرانیان

کم‌ صبری و ناتوانی در گفت‌ و گو است. ما در برابر حکومت‌های خود

بسیار کم‌ صبریم. مردم انگلستان در طول 800 سال پادشاهی‌شان

یک پادشاه را کشتند و ما در طول 300 سال گذشته هر 25 سال یک

شاه را کشتیم یا فراری دادیم یا در برابر دشمن، او را تنها گذاشتیم.

این نشان می‌دهد ما صبر نداریم و توانایی نداریم که با سیاستمداران

خود گفت‌ و گو کنیم. اول پادشاهان را کرنش می‌کنیم و تا از آنها خسته

شدیم قهر می‌کنیم و وقتی قدرت پیدا کردیم، شورش می‌کنیم. ما اگر

نمی‌توانیم پادشاهان را نقد کنیم به این دلیل است که در خانه، خودمان

را هم نمی‌توانیم نقد کنیم. پس باید از خانه شروع کرد.

 


برچسب‌ها: دکتر محسن رنانی, دوره ی کودکی, دوره ی کودکی و توسعه ی جامعه, جامعه ی بی کودکی
 |+| نوشته شده در  سه شنبه بیست و هفتم فروردین ۱۳۹۸ساعت 19:13  توسط بهمن طالبی  | 
 

 

                                 شرط کافی توسعه 


   به نظر می‌توان ادعا کرد که پادشاهان و رهبران ما بدتر از بقیە ی 

پادشاهان و رهبران دنیا نبوده‌اند، سیاستمداران ما ناتوان‌تر از بقیە ی

سیاستمداران نبوده‌اند، دانشگاهیان ما کم‌سوادتر از دیگر دانشگاهیان

دنیا نبوده‌اند. وقتی نگاه می‌کنیم حتی اینهایی که فکر می‌کنیم

مقصرند، در مقایسه با کشورهایی که توانسته‌اند مسیر توسعه را

بروند، بدتر نبوده‌اند. ممکن است خطاهایی بوده باشد، ممکن است

دیکتاتوری کرده باشند؛ اما در مقایسه با کشورهایی که توانسته‌اند از

این گذار تاریخی عبور کنند، بدتر نبوده‌اند. پس اشکال کجاست؟

   پاسخ من این است که مشکل، زنان ما بوده‌اند. پادشاهان ناتوان‌ تر

از آن هستند که راه ملتی را در مسیر تکامل ببندند؛ حاکمان ناتوان تر

از آن هستند که بتوانند مسیر ملتی را منحرف کنند. به گمان من اگر

ما نتوانسته‌ایم در مسیر توسعه به جایگاه درستی برسیم، موضوع

مسئلە ی زنان بوده است. بی‌پرده و کوتاه، ما زنان توانمندی برای

حرکت در مسیر توسعه نداشتیم؛ مادران توانمندی نداشتیم. توسعه،

مرد توانمند یا نفت یا ضریب هوشی (IQ) بالا یا حتی سرمایه ی

چشمگیر نمی‌خواهد. برخی از این ویژگی‌ها و توانمندی ها، مثل

سرمایه، برای توسعه «لازم» هستند اما کافی نیستند. توسعه یک

«شرط کافی» دارد و آن وجود «زنان توانمند» است.

 

 

                             دموکراسی، انتخابات نیست 


   اگر جامعه‌ای زنان توانمند داشته باشد سرمایه می‌آید، فناوری

می‌آید، دانش می‌آید و قدرت اقتصادی می‌آید. اگر جامعه‌ای زنان

توانمند نداشته باشد، هر چه می‌خواهد داشته باشد، تمام آنها به‌

زودی از دست می‌روند؛ یعنی سرمایه می‌شود ابزار تفاخر نه ابزار

رشد و تکامل؛ علم می‌شود ابزار دعوا و رقابت مخرب، نه ابزار رشد

و پیشرفت؛ دموکراسی می‌شود ابزار انحصار قدرت و تخریب دیگران

نه ابزار ارتقای مدیریت ملی. حکومت پادشاهی و حتی دیکتاتوری را

من شخصا" بر دموکراسی‌ ای که در جامعه‌ای با روحیات کودکی

مستقر شود، مرجح می‌دانم. معتقدم دموکراسی بعد از انقلاب، برای

ما فقط زایندە ی بی‌ثباتی و بر هم زدن بازار،  منبع و عامل تخریب

سرمایه‌های ملی بود. سرمایە ی اجتماعی را تخریب کرده است؛

محیط زیست را تخریب کرده است؛ ساختار شهری را به‌ هم‌ ریخته

است؛ اخلاق را منهدم کرده است؛ سرمایه اقتصادی را هم فراری

داده است. دموکراسی انتخابات نیست، بلکه انتخابات یک روش

انتخاب است. شما می‌توانید دموکراسی داشته باشید؛ ولی انتخابات

نداشته باشید. می‌توانید دموکراسی داشته باشید؛ ولی پادشاه

داشته باشید؛ مثل انگلستان، مثل ژاپن مثل سنگاپور. دموکراسی

فراتر از انتخابات است. اصل دموکراسی نوعی ویژگی‌های رفتاری

است که از داخل مغز ما و از دوران کودکی شکل می‌گیرد و بعد در

بزرگسالی به رفتار ما سرایت می‌کند. شما می‌توانید انتخابات داشته

باشید؛ اما نه نظام سیاسی و نه جامعه‌تان دموکرات نباشند.  جامعه‌ای

که مردمش دموکرات نباشند؛ ولی قانون اساسی‌ اش بر اساس

انتخابات تعیین شده باشد، الزاما" دموکرات نیست. ممکن است

جامعه‌ای «آزادیخواه» باشد؛ اما «آزاداندیش» نباشد. بنابر این یک

جامعە ی دربند ممکن است برای گرفتن آزادی خود قیام کند؛ اما پس

از پیروزی «آزاداندیش» نباشد و راه را بر دموکراسی و آزادی واقعی

سد کند.

 

 

                                  معضل زن در توسعه

 
   من تمام مسئلە ی توسعه‌ نیافتگی خودمان را به زنان مربوط

می‌دانم و این معضلی تاریخی است برای ما که باید حل کنیم.

بخش چشمگیری از این معضل، فرهنگی است و چندان هم ربطی

به اسلام ندارد؛ برای اینکه امروز بخش بزرگی از محدودیت‌ها و

ناتوانی‌های زنان ما اسلامی نیست، فرهنگی است. حتی وقتی به

تاریخ زندگی ائمه نگاه می‌کنیم، می‌بینیم بسیاری از محدودیت‌هایی

را که امروز جامعە ی ما برای زنان اعمال می‌کند، آنها نداشته‌اند.

 

   مسئلە ی زن به‌ عنوان مانع توسعه یعنی چه؟ اجازه دهید با

شاخصی کمّی بسیار روشن شروع کنیم: قبل از انقلاب نرخ مشارکت

زنان ما 13.5 درصد بود؛ یعنی از زنانی که در سن 15 تا 65 ، سن

اشتغال بودند 13.5 درصد در جامعه، در سیاست، در اقتصاد و در مدیریت

حضور داشتند؛ یعنی از کل زنانی که در سن کار کردن بودند، این درصد

یا شاغل یا به دنبال شغل بودند؛ یعنی حضور اجتماعی داشتند و از

خانه بیرون آمده بودند، حتی اگر شاغل نبودند. نرخ مشارکت یعنی

نسبت زنان فعال، شاغل و غیرشاغل، به کل زنانی که در سن کار کردن

هستند. الان هم نرخ مشارکت زنان حدود 14 درصد برآورد شده است؛

یعنی چه؟ 35 سال است درهای دانشگاه‌ها به‌روی زنان باز شده است

و چند میلیون فارغ‌ التحصیل زن داشته‌ایم و اکنون نیز حدود نیمی از

ظرفیت دانشگاه‌ها در اختیار زنان است؛ اما نرخ مشارکت تنها 0.5 درصد

افزایش یافته است. این زنان کجا هستند که فقط 14 درصدشان

فعال‌اند؟

   معنی‌اش این است که زنان ما دانشگاه هم که می‌روند، باز هم

فعال نیستند؛ یعنی حضور مؤثر اجتماعی ندارند، حتی دنبال شغل

هم نمی‌گردند. عاملش چیست؟ ممکن است شوهرانشان مانع

شده باشند؛ ممکن است سبک زندگی ما تاثیر داشته باشد که زن

هم باید در خانه کار کند و هم در بیرون؛ بنابر این یکجایی انرژی

جسمی و روحی‌اش تمام می‌شود و می‌برُد و ترجیح می‌دهد در

خانه بماند؛ ممکن است فرهنگ یا مذهب عاملش باشد. نمی‌دانیم

شاید هم خود ویژگی‌ها و خلقیات زنان ایرانی عاملش باشد. هر چه

هست ما اکنون معضلی به نام «زن» داریم. ما 35 سال است گوش

عالم را کر کرده‌ایم که این از افتخارات ماست که دانشگاه‌ها را برای

بانوان باز کرده‌ایم. در این مدت خانواده‌ها چقدر خسته شدند، چقدر

تنشان لرزید که دخترشان در شهر دیگری درس بخواند، چقدر دویدند

که هزینە ی شهریه را بدهند و اکنون حاصل این همه هیاهو و هزینه

این است که هنوز درصد زنان فعال در کشور 14 درصد است؛ یعنی 0.5

درصد بیشتر از قبل از انقلاب. به نظر من این مسئلە ی جدی توسعە ی

 امروز ماست؛ یعنی ما تمام تلاش‌مان را کرده‌ایم که زنان‌ مان تحصیل‌

کرده و دانشمند بشوند؛ اما زنان ما توانمند نشده‌اند. تحصیل کرده‌اند؛

اما دانش خود را به خانه برده‌اند، در عرصە ی اجتماع حضور پیدا

نمی‌کنند، نقشی نمی‌پذیرند، مدیریتی قبول نمی‌کنند، فعالیت مؤثری

ندارند. فرقی نمی‌کند که خودشان نخواسته‌اند یا عوامل دیگری مانع

آنان شده است.
 

   این مسئله به کجا برمی‌گردد؟ آیا مردان و پدران و شوهران، زنان را

مجبور می‌کنند به خانه برگردند؟ البته این مسئله هست؛ چون بسیاری

از مردان هستند که دوست دارند زنانشان تحصیل‌کرده باشند؛ ولی فعال

نباشند. آیا مدیریت اجتماعی ما هنوز مردانه است و راه را بر ورود زنان

به موقعیت‌های اجتماعی و اقتصادی می‌بندد؟ این هم هست و بعد از

انقلاب هم تشدید شده است. فقه ما مردانه است، سیاست ما مردانه

است، مدیریت ما مردانه است، قوانین ما مردانه است؛ اما مشکل این

است که متأسفانه خود زنان ما هم مردانه‌اند؛ یعنی اندیشۀ ی مردمحور

دارند، هنجارهای مردمحور دارند؛ یعنی همان طور می‌اندیشند که

پدرانشان و مردانشان می‌اندیشیدند. همان باورهایی را دارند که آنها

دارند. این مثال تجربه‌ای واقعی است و از بس گویاست من همیشه

به‌عنوان نمونه‌ای از تضاد رفتاری دربارە ی زنان ایرانی مطرح می‌کنم.

چند سال پیش، دختر خانمی که دانشجوی من در مقطع دکترا بود،

روزی سراسیمه به اتاق من آمد؛ برافروخته بود. گفتم چه شده است؟

گفت رفته بودم جایی و یک آقایی به من متلک گفت. گفتم خوب چه

کار کردی؟ گفت ماشینم را سوار شدم و سریع از آنجا دور شدم. گفتم

خوب تو همان کاری را کردی که مادربزرگت هم می‌کرد، پس فرق تو

که داری دکترا می‌گیری با مادربزرگت چیست؟ آیا وقتی کسی متلک

می‌گوید راهش این است که فرار کنی، راه دیگری به ذهنت نرسید؟

نمی‌شد چند ثانیه فکر کنی راه دیگری انتخاب کنی؟ بنابر این این

دخترخانم دارد دانشمند می‌شود؛ ولی برای اینکه خودش را در جامعه

مدیریت کند، کمترین توانایی لازم را ندارد. معضل زنان ما دقیقا"

اینجاست. تا زمانیکه زنان ما توانمند نشوند، دو برابر این چاه‌های نفت

هم داشته باشیم، اوضاع تغییر نخواهد کرد و در مسیر توسعه گامی

به پیش نخواهیم برد.

 

 

                                     مردان و توسعه

 
   ممکن است بپرسید چرا نمی‌گویید تا زمانی که مردان توانمند

نشده‌اند، ما خواب توسعه را می‌بینیم. چرا فقط زنان؟ مگر مردان ما

توانمندند؟ مگر مردان ما وقتی با خودروهای خود تصادف می‌کنند،

بلدند مسالمت‌آمیز با هم صحبت و برخورد کنند؟ مگر مردان ما

توانمندند شراکت یا شرکتی اقتصادی راه بیندازند و 30 سال با هم

کار کنند؟ مگر مردان ما توانمندند صادرات کنند؟ مگر مردان ما توانمندند

که خستگی‌های بیرون را به خانه نیاورند؟ مگر مردان ما توانمندند که

هم در بیرون خانه کار کنند هم در داخل خانه؟

   درست است. بیشتر مردان ما در این مسائل و مسائل بسیار دیگر

ناتوان‌اند؛ اما نکته اینجاست که برای اینکه مردان ما توانمند شوند باز

ما نیاز به زنان توانمند داریم. اگر مردان ما نمی‌توانند با هم شراکت

کنند، اگر صبرشان کم است، اگر در بازارهای جهانی ناتوان‌اند، اگر

کارآفرینی بلد نیستند، اگر فنون مذاکره بلد نیستند و به‌ سرعت در

گفت‌ و گوهای خود به مرحلە ی فریاد می‌رسند، اگر ریسک‌ پذیر

نیستند، اگر خلاقیت نمی‌‌ورزند، اگر اعتماد نمی‌کنند، اگر تحمل

انتقاد ندارند، اگر بلد نیستند بدون آنکه به کسی اهانت کنند او را به‌

صورت اخلاقی و عقلانی نقد کنند، همه اینها به این علت است که

آنها مادران توانمندی نداشته‌اند. اگر ما صد سال است در حال دویدنیم

و به جایی نرسیده‌ایم، علت آن است که انسان‌های توانمند

نداشته‌ایم و در واقع، مادران توانمندی نداشته‌ایم که انسان‌های توانمند

تربیت کنند. 

 

 

                                      نخبگانِ ناتوان 


   ما نفت داشتیم، سیاستمدار، رهبر و پادشاه خوب هم داشتیم؛

دست کم مقامات ما بدتر از مقامات سایر کشورهای نظیر ما نبوده‌اند.

ما هنرمند، دانشمند، ادیب، پزشک، استاد و نخبه هم بسیار داشتیم؛

اما انسان توانمند، یعنی انسان‌های عادی اما توانمندی که در حوزە ی

اقتصاد و سیاست و اجتماع بتوانند توانمند عمل کنند، نداشتیم و برای

اینکه انسان‌های توانمند داشته باشیم باید خانه‌ای غنی و کودکی ای

غنی و خانواده‌ای توانمند داشته باشیم؛ اما بدون مادر توانمند، هیچ

خانواده ای توانمند نخواهد بود. در خانواده، مادر محور است. اگر مادر

توانمند باشد کودکان هم توانمند بار می‌آیند. اگر پدر توانمند باشد، اما

مادر ناتوان باشد، الزاما" کودکان توانمند بزرگ نمی‌شوند؛ ولی اگر مادر

توانمند باشد حتما" کودک توانمند بزرگ می‌شود. برای اینکه کودکی ای

غنی داشته باشیم، مادر توانمند نیاز داریم.


   من اصطلاحا" می‌گویم جامعە ی ما جامعه‌ای «بی‌ کودکی» است.

ما کودکی ای غنی نداریم؛ به همین علت کودکان ما ناتوان به

بزرگسالی می‌رسند. ما ظاهرا" رئیس‌جمهوریم، ظاهرا" وزیریم، ظاهرا"

نمایندە ی مجلسیم؛ ولی در عمل بلد نیستیم جدّی، اما اخلاقی و

عقلانی، با هم حرف بزنیم. بلندگوهای مجلس تمام فضا را گرفته است

و از رادیو هم پخش می‌شود؛ یعنی شما آرام هم صحبت کنید همه

دنیا صدای شما را می‌شنوند؛ اما آدمهایی که در مجلس‌اند، بلد

نیستند ساده و آرام و متین حرف بزنند. ما حتی رؤسای قوای ناتوانی

داریم. وقتی رییس جمهور و رییس قوە ی دیگر بر سر موضوعی از

قانون اساسی با هم اختلاف دارند، در سخنرانی‌ها و مصاحبه‌ها

جواب همدیگر را می‌دهند یا یکدیگر را نقد می‌کنند. آنان نمی‌توانند

رو در رو بنشینند، صحبت کنند، اختلافاتشان را حل کنند، به جمع‌ بندی

برسند و بعد اعلام کنند.

   آیا تا کنون شنیده‌اید مراجع تقلید که دربارە ی موضوعات بسیاری

اختلاف دارند یک بار با هم نشسته باشند، گفت‌ و گو کرده باشند،

موضوعی اختلافی که مؤمنان را به زحمت انداخته است حل و بعد

حکمی یکسان اعلام کنند؟ موضوعاتی از حجاب گرفته تا خمس و زکات

و رؤیت هلال رمضان و قمه‌زدن و معامله با بانک و استفاده از اینترنت و

نظایر اینها؟ متأسفانه مراجع فقط در فاتحه‌های یکدیگر شرکت می‌کنند

یا در فاتحە ی دیگران با هم سلام و علیکی دارند. البته بخشی از

مسئله به کسوت مرجعیت و بخشی به نظام آموزش حوزوی

بر می گردد؛ اما بخش اعظم این مسئله به ناتوانی‌های بازمانده از

دوران کودکی‌شان برمی‌گردد. وقتی ما در کودکی ناتوان هستیم هر

چه به لحاظ ثروت، به لحاظ علم، به لحاظ قدرت، به لحاظ شهرت و

نظایر اینها بزرگتر می‌شویم ناتوانی‌هایمان آشکارتر می‌شود. این

ناتوانی‌ها از خانه ریشه می‌گیرد.

   برای توسعه، ما انسان‌های توسعه‌ یافته با توانمندی‌های توسعه‌ای

می‌خواهیم و این توانمندی‌ها عمده‌اش در خانه شکل می‌گیرد نه در

مدرسه. اگر در خانه شکل نگیرد مدرسه چندان کاری نمی‌‌تواند انجام

دهد و اگر در خانه شکل بگیرد، مدرسه بسیار اندک می‌تواند آن را

تخریب کند. دوران طلایی که روانشناسان می‌گویند مهمترین دوران

شکلگیری توانمندی‌های انسان، از صفر تا پنج یا هفت سالگی است و

البته عصب‌شناسان معتقدند که در این میان، هزار روز اول زندگی

دوران طلایی شکل‌گیری تمام آن توانایی‌هایی است که برای یک

انسان طبیعی و توانمند بودن لازم است. شاید شصت تا هفتاد درصد

تمام ویژگی‌ها و توانمندی‌هایی که ما در بزرگسالی داریم، محصول این

هزار روز اول است. بعد از این، یک‌مرتبه ضریب تحول‌پذیری کاهش

می‌یابد. اگر در این دوره، یادگیری شکل گرفت، شما می‌توانید در

دبستان بر آن بیفزایید؛ ولی اگر پایه‌ها شکل نگیرد شما بعدا" در

دبستان هم چندان نمی‌توانید چیزی به آن اضافه کنید.
 

   بنابر این آیندە ی هر کشور، توسعە ی هر کشور، قدرت اقتصادی و

سیاسی هر کشور در نیروگاه هسته‌ای شکل نمی‌گیرد؛ کما اینکه

40 سال است نیروگاه هسته ای می‌سازیم؛ ولی توسعه نیافته‌ایم.

تاکنون هزینه‌ای به‌اندازە ی ساخت 30 نیروگاه گازی، صرف ساخت

نیروگاه اتمی بوشهر شده است؛ ولی هنوز گرفتار خارجی هستیم و

نمی‌توانیم همه کارهای آن را خودمان انجام بدهیم. نه غنی‌سازی و

نه سدسازی و نه خودروسازی، هیچ یک معیار توانمندی کشوری

نیست.

   اصلی‌ترین سرمایه‌گذاری برای آینده هر کشور در خانه صورت

می‌گیرد: پرورش کودکان صفر تا هفت سال!

 


برچسب‌ها: دکتر محسن رنانی, زنان و توسعه, مردان و توسعه, جامعه ی بی کودکی
 |+| نوشته شده در  دوشنبه بیست و ششم فروردین ۱۳۹۸ساعت 10:0  توسط بهمن طالبی  | 
 

   هنوز هم که هنوز است نظام آموزشی ما به شیوه هشتاد سال گذشته اداره

و سیاست گذاری می‌شود. یعنی این نظام بیشتر حافظه محور است تا رابطه

محور، هنوز مشق محور است تا منطق محور، هنوز معلم محور است تا دانش‌آموز

محور،‌ هنوز دفترچه محور است تا ذهن محور، هنوز فرد محور است تا جمع محور،

هنوز آموزش محور است تا پرورش محور، هنوز نمره محور است تا ظرفیت‌ محور،

هنوز نقطه محور است تا فرایند محور.

   به همین دلیل توسعه ی ما نیز به مثابه کودکی‌مان در نقطه‌ای متوقف شده

است؛ پس این ناتوانی و ناکارآمدی امروز ما بیش از آن که محصول نظام سیاسی

یا محصول چاه‌های نفت باشد، محصول ناتوانمندی‌ هایی است که ریشه در

کودکی ما دارد.

   در صد ساله ی اخیر، به‌ طور مکرر در مسیر توسعه گاهی چند گامی رفته‌ایم

و بعد برای دوره ای طولانی متوقف شدیم و باز چند گامی و سپس توقف دوباره

و این ناشی از همان فقدان دوره ی کودکی است. به همین دلیل است که

عنوان سخن امروزم را « کودکی به مثابه توسعه » گذاشته‌ام. یعنی اگر

بخواهیم توسعه را دریابیم باید کودکی را دریابیم و اگر می‌خواهیم روی توسعه

سرمایه‌ گذاری کنیم باید روی کودکی سرمایه‌ گذاری کنیم.

   ما اگر بتوانیم دو نسل را با توانمندی‌ توسعه‌ای تربیت کنیم، می‌توانیم توسعه

یابیم و البته در این مسیر نیازی به داشتن نفت و منابع غنی انرژی نیست – گر 

چه اگر آنها باشند می‌توانند مسیر را تسریع کنند. بنابر این اگر می خواهیم در

حوزه ی توسعه کاری از پیش ببریم و متفاوت از گذشته حرکت کنیم، ابتدا باید از

تغییر ریل نسل کودکان امروزمان آغاز کنیم.

   در سفری به استان کردستان یک پروژه‌ ی پتروشیمی را به بنده معرفی

کردند. گمان می کردند به واسطه ی اجرای آن پروژه، اقتصاد منطقه می‌تواند

تحول یابد. از دوستان و اهالی آنجا شنیده بودم که استان کردستان ده پانزده

سال منتظر افتتاح یک طرح پتروشیمی است. من به نخبگان و فعالان استان

عنوان کردم که چرا شما بر اجرای پروژه ی پتروشیمی اصرار دارید و چرا گمان

می کنید این پروژه اقتصاد استان را متحول می کند؟ گفتند اگر بر این پروژه تأکید

نکنیم بر چه طرحی تأکید کنیم؟

   گفتم پروژه ی پتروشیمی کمک زیادی به توسعه ی استان نخواهد کرد و تنها

رشد و پیشرفت اندکی عاید استان می‌‌کند. زیرا تجهیزات این طرح پتروشیمی

با کشتی از طریق حمل‌ و‌ نقل دریایی از خارج کشور به داخل می‌آید. گاز و

خوراک این پتروشیمی نیز با خط لوله از جنوب به استان وارد می‌شود، مهندسان

آن نیز با هواپیما از دیگر استان‌ها یا از پایتخت خواهند آمد. محصولات نهایی آن نیز

در زنجیره ی تولید به بیرون از استان می رود. در نتیجه برای استان شما تنها

می تواند منفعتی در حد استخدام 200 نفر کارمند، نگهبان، راننده و نیروی

خدماتی داشته باشد اما در حاشیه آن، آلودگی‌های زیست محیطی را برای

شما به دنبال دارد.

   در همان جلسه که دنبال ارائه ی راهکار بودند، به آنها توصیه کردم نصف

میزان نقدینگی را که مقرر شده برای آن پروژه هزینه شود را از مسئولان طلب

کنند و همان وجه را به عنوان سپرده در بانک بگذارند و سودش را صرف بازسازی

آموزش‌ و‌ پرورش کنند. حساب کردم از سود آن می‌توانند حقوق کلیه معلمان را

دو برابر کنند. گفتم اعلام کنید ما به معلمانمان دو برابر حقوق فعلی را خواهیم

داد، به شرط اینکه شغلی به غیر از معلمی نداشته باشند و تعهد دهند در تمام

تابستان‌ها دوره‌‎های بازآموزی بگذرانند و از آنان تست‌های روان شناسی گرفته

شود تا معلمانی را که ویژگی‌های مطلوب‌ معلم شدن و تربیت و تعلیم کودکان

را ندارند، با بهترین شیوه ممکن بازخرید کنند. 

   به کردستانی‌ها تأکید کردم اگر این کار را پی بگیرند و این مأموریت را به

درستی انجام دهند در دو تا سه نسل دیگر دانش آموزی، ثمره اش را خواهند

دید و شاهد توسعه ی استانشان خواهند بود.

   این یک مثال نمادین بود که بدانیم سرمایه گذاری در پرورش کودکان بسیار

مهم‌تر از ساختن پتروشیمی و پالایشگاه است.

 

   اگر ما تنها یک دهم از بودجه و هزینه ی عمومی مربوط به زیرساخت‌ها

همچون سدسازی، مخابرات و مواردی از این دست را در اختیار آموزش و پرورش

قرار دهیم، اوضاع به کلی متفاوت از آن چیزی خواهد بود که در شرایط کنونی

متصور است. اگر تنها یک دهم هزینه‌ای را که در انرژی هسته‌ای صرف کرده‌ایم

در نظام آموزش و پرورش هزینه می‌کردیم چه بسا که برای تحول در نظام آموزش

و پروش مکفی بود. اما اصولا" این موضوع برای ما «مسئله» و «دغدغه» نبوده

است و متوجه نبودیم که توسعه از کجا آغاز می‌شود و با چنین بی‌توجهی ای

چه ضربه و آسیبی به فرآیند توسعه و به نسل‌های بعد وارد کرده‌ایم!

 

 


برچسب‌ها: دکتر محسن رنانی, دوره ی کودکی, دوره ی کودکی و توسعه ی جامعه, جامعه ی بی کودکی
 |+| نوشته شده در  سه شنبه بیست و هشتم اسفند ۱۳۹۷ساعت 21:59  توسط بهمن طالبی  | 

 

   مادران، اصلی‌ترین سهامداران سرمایه‌های انسانی آینده

   ما روی مادران سرمایه‌گذاری نکرده ایم. با وجود این که بعد از انقلاب 5 تا 6 

میلیون دانش آموخته ی زن داریم و به نوعی یکی از پر شتاب ترین نرخ‌های

رشد دانش آموختگان زن را در جهان داریم و با وجودی که نزدیک به هفتاد درصد

صندلی‌های دانشگاه‌ها هم در اختیار زنان است، اما نرخ مشارکت‌ زنان همچنان 

13.5 درصد است. نرخ مشارکت زنان پیش از انقلاب نیز همین حدود بوده است.

یعنی ما زنانمان را به دانشگاه فرستاده‌ایم و دانشمند کرده ایم اما آنها توانمندی

لازم برای حضور جدی در عرصه های اقتصادی و اجتماعی و اشغال مشاغل را

نیافته‌اند. در واقع سرمایه‌گذاری ما بیشتر در حوزه آموزش عالی بوده است نه

در حوزه توانمندسازی مادران و کودکان. یعنی ما دغدغه ی آموزش داشته ایم

نه دغدغه ی توانمندسازی مادران برای پرورش کودکان توانمند.

   در واقع با توجه به فضای اعتماد آمیزی که بعد از انقلاب در خانواده ها نسبت

به دانشگاه ایجاد شد، به دنبال «فشارهای تورمی» و «تعویق سن ازدواج»،

خانواده ها متمایل شدند دخترانشان را روانه دانشگاه کنند. باید گفت، حضور

گسترده ی دختران در دانشگاه به جای اینکه متأثر از یک برنامه یا سیاست

مدون و حساب شده ی بلند مدت برای افزایش مشارکت زنان باشد، بیشتر

ناشی از یک ضرورت تاریخی و اقتصادی بود تا بحران‌های اجتماعی را به تأخیر

بیندازند. به واقع اگر ما برای مادرانمان برنامه‌ریزی و سرمایه‌گذاری داشتیم،

اکنون نرخ مشارکت زنان و سهم زنان در اشتغال به صورت جدی تغییر می کرد.

   به اعتقاد بنده مهم ترین شاخص برای اینکه دریابیم یک جامعه به سمت

توسعه حرکت می‌کند یا نه، روند نرخ واقعی مشارکت زنان است. منظورم از

نرخ مشارکت، سهم زنانی است که در سن اشتغال قرار دارند و در بازار کار

حضور دارند یعنی یا شاغل اند یا دنبال شغل می‌گردند. متوسط این نرخ در دنیا

حدود 40 درصد و در تمام کشورهایی که در مسیر توسعه حرکت کرده‌اند، بالای

40 درصد است. بنابراین تجربه و الگوهای توسعه نشان می‌دهد با نرخ مشارکت

اقتصادی 13 درصدی زنان، امکان ندارد بتوان در فرآیند توسعه گام های جدی

برداشت.

 

   تحصیلات، توسعه نمی‌آورد

   دقت کنیم که تحصیلات، توسعه به همراه نمی‌آورد و با گسترش تحصیلات به

تنهایی نمی‌توان به توسعه رسید، با تحصیلات تنها می توان به «رشد» و در

بهترین حالت به «پیشرفت»رسید. اصولا" باید سراغ برنامه‌های توسعه برویم و

ببینیم که برای توسعه چه احکامی صادر شده و چه بودجه‌هایی تخصیص داده

شده است. در واقع همه ی شواهد حاکی از آن است که برای کودکان در دوره ی

صفر تا هفت سالگی سه نهاد «خانواده»، «مدرسه» و «حکومت» برنامه‌ای

نداشته‌اند. یعنی ما به دلیل «جهل والدین»، «غفلت معلمان» و «جاه‌طلبی

سیاست‌مداران» جامعه‌‌ای هستیم که هیچ افق،‌ برنامه و راهبردی برای

کودکانمان نداشته ایم در واقع ما «جامعه‌ی بی‌کودکی» هستیم.

   اگر می‌خواستیم برای توسعه سرمایه‌گذاری کنیم، باید حواسمان به جاهای

دیگری غیر از زیرساخت‌های اقتصادی معطوف می شد. به نظر می‌رسد هیچ یک

از نظام‌های «خانواده»، «آموزشی» و «سیاسی» در ایران حداقل در 35 سال

گذشته برای دوره ی صفر تا 7 سالگی که بذر توسعه شکل می‌گیرد، برنامه‌ای

نداشته‌اند. امروز دیگر برای اقتصاددانان و جامعه‌ شناسان محرز شده است که

بذر توسعه در انرژی هسته‌ای، کارخانه و یا حتی گسترش بخش تولید و یا حتی

در دانشگاه شکل نمی‌گیرد. در این نهادها در بهترین حالت بذر رشد و پیشرفت

ایجاد می‌شود اما بذر توسعه، جای دیگری جوانه می زند!

   همچنان که روان شناسان تأکید دارند؛ بذر توسعه یافتگی حداکثر تا سن 10

سالگی در درون شخص جوانه می‌زند. حتی برخی عقیده دارند بذر توسعه دقیقاً

از بعد از تشکیل نطفه در رحم مادر شروع به شکل گیری می کند. در این میان

اختلاف نظر است؛ برخی عقیده دارند بذر توسعه تا 10 سالگی قابل شکل‌گیری

است و برخی این زمان را حداکثر تا 7 سالگی می‌دانند.

   اما متأسفانه حداکثر توجه «نهاد خانواده» در دوره صفر تا 7 سالگی به "نمودار

رشد جسمی کودک" اختصاص دارد و تمام توجه و تأکید مادران در این دوره مربوط

به تغذیه فرزندان است. مأموریت رسمی نهاد آموزش و پرورش هم بعد از هفت

سالگی کودک آغاز می شود. نظام سیاسی هم وظیفه خود را تنها تقویت و

استمرار بخشی به فعالیت نظام آموزش و پرورش می‌داند. با این تفاسیر،

غالباً فرزندان ما در دوره ی صفر تا 7 سالگی رها و یله هستند و بدون اجرای یک

برنامه ی پرورشی از سوی خانواده و بدون وجود یک استراتژی ملی پرورشی از

سوی نظام سیاسی بزرگ می‌شوند. این در حالی است که در باب اهمیت این

دوره ی سنی (به گفته روان‌شناسان و برخی از علوم متأخر) شما می‌توانید هر

فعالیت و شخصیتی را که از کودک انتظار دارید، در این دوره ی سنی شکل دهید.

این تمام آن چیزی است که باعث شده است که ما ایرانیان هرگاه خواسته ایم

در فرآیند توسعه مشارکت کنیم، توانایی انجام آن را نداشته ایم چرا که ما

کودکی‌مان را از دست داده‌ایم یعنی توانایی هایی که باید در کودکی کسب کنیم

را کسب نکرده ایم.

 


برچسب‌ها: دکتر محسن رنانی, جامعه ی بی کودکی, کودکی و توسعه, نقش مادران در توسعه
 |+| نوشته شده در  جمعه بیست و چهارم اسفند ۱۳۹۷ساعت 1:18  توسط بهمن طالبی  | 
 

   ایران، جامعه ی بی کودکی

   اگر در یک جمله بخواهم بگویم که ایرانیان چرا توسعه نیافته اند، باید پاسخ

داد که «ما جامعه ی بی کودکی هستیم».در واقع جامعه ی ایرانی، جامعه ی

فاقد کودکی بوده است و به همین علت فرایند توسعه در جامعه ی ما شکل

نگرفته است، چون ما ایرانیان از نوزادی به پیری رسیده ایم.

   جامعه ی ایرانی جامعه‌ای است که بدون گذار از دوره ی کودکی، بزرگ،

پیر و فرسوده می‌شود. ایرانی‌ها به لحاظ شخصیتی، کودکی را خوب درنیافته‌اند و

به لحاظ اجتماعی هم جامعه ی بی ‌کودکی هستند. در کنار افراد بی ‌کودکی،

ما خانواده ی بی‌ کودکی و مدرسه ی بی‌ کودکی هم داریم. و البته نظام سیاسی

ما نیز یک نظام بی ‌کودکی است. نظام سیاسی ما به پیری زودرس دچار شده

است؛ یعنی، درون خود مؤلفه‌های جوانی و نوجوانی را دارد اما رفتارهایش از

جنس رفتارهای دوره ی پیری است. یعنی تصور بر این است که در ساختار

سیاسی ما ابزارهای جوان در سیستم وجود دارد اما رفتارها و ساز و کارها از

جنس دوران پیری است. این همان پیری زودرس در نظام سیاسی است که

باعث بروز مشکلات جدید در زیست اقتصادی و اجتماعی ما نیز شده است.

 

   در پاسخ به این پرسش که «چرا نظام سیاسی ایران بدون گذار از دوره ی

کودکی و بلوغ یکباره به پیری رسیده است؟»، من معتقدم که این پیری در

نظام سیاسی هم ناشی از جامعه ی ایرانی فاقد دوره کودکی است. جامعه ی

فاقد دوره کودکی در درون همه زیر نظام‌های سیاسی و اقتصادی و اجتماعی‌اش

شرایطی را ایجاد می‌کند که بعد از تولد بدون گذار از کودکی، نوجوانی و بلوغ،

به یکباره به پیری می‌رسند. اگر این سخن درست باشد آنگاه نتیجه‌ای که از این

بحث می‌توان گرفت، این است که شکست توسعه در ایران ناشی از فقدان

دوران کودکی در جامعه ی ایرانی است.

   اگر به برنامه های توسعه بعد از انقلاب نگاهی بیندازیم متوجه می شویم

که اگرچه زیرساخت های مادی، فیزیکی و اقتصادی کشور بسیار رشد کرده

است (مثلا" تعداد سدها از 19 به 630 عدد رسیده و سی و سه برابر شده

است که در قیاس با 2.5 برابر شدن جمعیت، نشانه ای قابل تأمل است!)

ولی در می یابیم که تقریبا" هیچ حکم، ماده و تبصره ای در آنها در باره ی

کودکی و پرورش روحی و ذهنی دوران کودکی یعنی دوره ی زیر هفت سال

موجود نیست. 


   در واقع، بیشتر برنامه‌ها و احکام قانونی‌ آنها در خصوص حوزه‌های زیربنایی

نظیر سدسازی، راه، برق،‌ آب، مخابرات و مواردی از این دست است و بعد

در باره ی آموزش عالی و کمتر در باره ی آموزش ابتدایی. اما هیچ استراتژی،

‌ هدف گذاری و برنامه‌ای برای کودکی ایرانیان در ذهن سیاست گذاران نبود است،

گویی ایرانیان کودکی ندارند یا نمی‌‌خواهند.

   البته این نکته قابل ذکر است که آموزش و پرورش در ایران متولی دوره ی کودکی

(صفر تا 7 سالگی) نیست، بلکه متصدی بعد از دوره ی کودکی است. اما

فراموش نکنیم که بر اساس دیدگاه بسیاری از روانشناسان، بیش از 80 درصد

از ظرفیت‌های دوران کودکی قبل از دبستان قابل هدایت و مدیریت است و تنها

ممکن است 20 درصد از آن در دبستان شکل بگیرد.

   به دیگر سخن ما درباره ی بیش از 80 درصد از ظرفیت کودکانمان، هیچ

برنامه‌ای نداریم و این ظرفیت به طور خود‌ به‌ خودی و تصادفی در ارتباطات مختلف

کودک با محیط به صورت غیر جهت‌دار پر می شود و شکل می گیرد. در یک کلام:

ظرفیت وجودی کودکان ما به صورت تصادفی شکل می گیرد. این که پدر و مادرشان

کی باشد، کجا ساکن باشند، بچه های اطرافشان چگونه باشند، شغل پدرشان

چه باشد، مهد کودک بروند یا نه و مربی مهدشان چه رفتاری داشته باشد و

نظایر این‌ها به طور تصادفی شخصیت کودک ما را شکل می‌دهد.

 


برچسب‌ها: دکتر محسن رنانی, دوره ی کودکی, دوره ی کودکی و توسعه ی جامعه, جامعه ی بی کودکی
 |+| نوشته شده در  سه شنبه بیست و یکم اسفند ۱۳۹۷ساعت 23:0  توسط بهمن طالبی  | 
  بالا