متوسطه دوم و درس های ناگفته!
|
||
فقط از فهمیدن توست که می ترسند |
کودکان صفر تا هفت سال
هر سرمایه گذاری و هر کاری میخواهیم بکنیم باید برای این گروه
انجام دهیم. اگر میخواهیم کار آفرین قوی، سیاستمدار معتدل و
توانمند، مدیر ریسک پذیر و صادر کنندە ی خلاق داشته باشیم فقط
در «خانه» باید سرمایه گذاری کنیم. ما همه، آدمهای شیکی هستیم،
بزرگسالیم و شخصیتهای تمیزی داریم؛ اما کجا معلوم میشود
ناتوانیم؟ وقتی تصادف میکنیم، میفهمیم این آدمی که تا حالا بسیار
شیک و فرهیخته بود، چقدر کودک است! کوچک که بود اگر دوچرخهاش
خش میافتاد جیغ میزد و حالا که بزرگ شده فقط اسباب بازیاش
بزرگ شده و خودش بزرگ نشده است؛ پس وقتی ماشین او خش
میخورد باز هم جیغ میزند. شخصیت هنوز کودک است و هیکل
بزرگ شده است. جامعه مثل وقتی است که همه لباس کوه
پوشیدهاند در پایین کوه هلهلهکنان میگویند برویم کوهنوردی. در
پایین کوه همه مثل هم هستیم، وقتی بالا میرویم معلوم میشود
کی چه کاره است. هرچه میرویم عدهای نفس کم میآورند و از رفتن
باز میمانند. بعد میبینیم فقط دو یا سه نفر به قله میرسند. الان که
ما نشستهایم اینجا همه آدمهای خوب و حسابی هستیم؛ ولی وقتی
برمیگردیم سرکار، در خیابان، در رانندگی، در مهمانی، در سیاست
و ... معلوم میشود ما کجاها ناتوانیم.
بسیاری از ما گمان میکردیم بعد از برجام هیئتهای سرمایهگذاری
خارجی در ایران روی پروژههای بسیاری سرمایهگذاری کنند؛ اما این
هیئتها فقط میآیند بازدید میکنند و میروند. دیگر برنمیگردند.
چرا؟ چون اینها میآیند اینجا یک گشتی میزنند، با یکسری آدم ناتوان
رو به رو میشوند، میروند و برنمیگردند. میبینند تمام بستر مساعد
است؛ اما آدمها ناتواناند.
شنیدم یک سرمایهگذاری ایرانی که ساکن خارج است با هزار
خواهش مقامات ما آمده بود ایران که در اصفهان سرمایهگذاری کند.
مقامات شهر هم کلی حمایتش کردند، بعد از یک هفته رفته بود و از
فرودگاه به یکی از مقامات زنگ زده بود که من دارم برمیگردم. آن مقام
پرسیده بود چرا؟ علت این بود که این سرمایهگذار در این یک هفته
فهمیده بود در ایران نمیتواند کار کند. به ادارهای رفته بود از همان دم
در نگهبان اداره بد برخورد کرده بود، بعد رفته بود دفتر مدیرکل، منشی
گفته بود مدیر نیست، هرچه این فرد دربارە ی زمان و امکان ملاقات با
مدیرکل سؤال کرده بود، پاسخهای سربالا شنیده بود. بعد تصمیم گرفته
بود بنشیند تا مدیر بیاید. وقتی بعد از چند ساعت مدیر آمده بود، رفته
بود خدمت مدیرکل؛ مدیرکل یک ربع ساعت ایشان را ایستاده نگه داشته
و سؤال و جواب کرده بود. یعنی متوجه نبود که با یک سرمایهگذار چگونه
باید برخورد کند و نمیدانست او کیست و چه اهمیتی دارد. مدیر
نمیداند باید جلوی پای سرمایهگذار بلند شود و او را در صدر بنشاند.
این سرمایهگذار هم از همان جا تصمیم میگیرد برگردد. بخش اصلی
ناتوانی "مدیرکل" به "خانه" برمی گردد.
پس همە ی مسئلە ی توسعه، از خانه شروع میشود و ربطی به
کارخانه و اداره ندارد. همه ی عوامل به مادران، به عنوان سرمایهگذاران
اصلی بر روی کودکان، بازمی گردد. حالا در ایران وقتی کودک در دو
سالگی از شیر گرفته میشود، تا پنج سالگی رها میشود. تازه اگر
مادر حواسش باشد، تلاشش این است که مراقب خوراک کودک و
رشد بدنیاش باشد و وزن او را در مسیر نمودار سلامت کنترل کند.
متأسفانه اصلا" متوجه نیستیم چه سرمایهای در دست ماست و
اگر مراقبت نکنیم از بین میرود. تازه مادرانی که میخواهند به
آموزش کودک برسند، شروع میکنند به کودک زبان خارجی و شعر و
قرآن بیاموزند. تمام اینها کودک را تخریب میکند؛ حتی آموزش قرآن.
مادری که کودکش را مجبور میکند کل قرآن را حفظ کند، چه خسارت
عظیمی به کودک میزند و حتی راه را بر تعالی معنوی و عرفانی این
فرد در بزرگسالی میبندد. چه شعر، چه كلمە ی انگلیسی چه آیە ی
قرآن؛ همە ی این ها اگر قرار باشد بر ذهن و روان کودک آوار و انبار
شود، کودک را تخریب میکند. این کودک باید به تدریج آمادگی و
توانمندیهایی را پیدا کند که در آینده بتواند آیات قرآن را بنوشد و با تمام
وجودش جذب کرده و وسع وجودی پیدا کند. ولی الان که مجبورش
میکنیم حفظ کند، آیات را هم مثل جملات انگلیسی حفظ میکند. با
این کارها، کودک را حافظه محور میکنیم. کودک حافظه نیست، کودک
گلولە ی سرمایه است. مجموعە ی سرمایە ی شیشهای که باید
مراقبت کنیم، زمین نخورد و نشکند.
حتی میتوان ادعا کرد که اگر مادران فقط بچههای خود را تخریب
نکنند، ما توسعه مییابیم. خداوند در قرآن میفرماید: «ما انسان را در
بهترین جا و موقعیت میآفرینیم. بعد خودش آب میشود و هرز میرود
و سرمایهها را از دست میدهد. برای نمونه ببینید در جمع ها معمولا"
کودکان این توانایی را دارند که بلند شوند و در مقابل جمعیت شعری
بخوانند. اگر به کودک دو ساله بگوییم بیاید، بلند میشود و به خوبی
شعرش را می خواند؛ یا کودکان پنج شش ساله به صورت گروهی
میآیند و شعرشان را میخوانند؛ اما میان بزرگسالان این مجلس چند
نفر حاضرند و میتوانند بسیار راحت در جلوی جمع بایستند و شعر
بخوانند. کودک توانمندی اینکه بیاید در برابر جمع صحبت کند و شعر
بخواند را دارد؛ ولی هر چه بزرگتر میشود ما این توانمندی را از او
میگیریم. وقتی بزرگ میشویم دیگر نمیتوانیم در جمع صحبت کنیم،
نمیتوانیم خودمان را در جمع به صورت طبیعی ارائه کنیم و این مشکل
ما ایرانیهاست. اگر در جمع بگویند خودتان را معرفی کنید، نمیتوانیم
معرفی کوتاه و قشنگی داشته باشیم. بعد همین ناتوانی باعث
میشود که برویم و خودمان را با روشهای دیگری که چشم دیگران را
پر کند، ارائه کنیم.
مادران ناتواناند نه مقصر
بنابر این ناتوانی مادران، معضل توسعە ی کشور است. مادران مقصر
نیستند، بلکه ناتواناند؛ اما مقصر کیست؟ بخشی از آن مذهب است.
نوع مذهبی که الان میورزیم با حقیقت شیعه بسیار فاصله دارد.
نمونەی ساده و پیش پا افتادە ی آن استفاده از رنگ مشکی در
پوشش ما ایرانیان است. دو حدیث از امام صادق (ع) و پیامبر اکرم (ص)
داریم که میفرمایند: «رنگ مشکی لباس فراعنه است» یا «لباس
سیاه، لباس کفار است»؛ و میگویند: «این قدر مکروه است که نزدیک
است حرامش کنم». امام صادق سپس میگویند: «استثنائا" در عزای
حسین لباس مشکی اشکال ندارد.» آن هم چون امر سیاسی بوده
است و میخواهند پیروان حسین متمایز باشند. شکل و روشی که
امروزه در جامعه داریم، با این احادیث بسیار فاصله دارد. بخش عظیمی
از افرادی که شبها در تصادفات رانندگی کشته میشوند، بانوان
سیاهپوش اند. آمار میگوید تعداد کشتگان زن در شب بیشتر از روز
است و تعداد کشتگان لباس سیاه و تیره بیشتر از بقیە ی رنگ هاست.
این اولین عارضە ی مشکی پوشی ماست. مسائل افسردگی به جای
خود؛ مسئلە ی مدیریت لباس سیاه بهجای خود و تازه خسارت
اقتصادی که میزند نیز بهجای خود؛ چون یک متر این چادرهای
مشکی را ما خودمان تولید نمیکنیم و همه را وارد میکنیم. این یک
نمونە ی به ظاهر ساده است. آیا در میان ما کسانی هستند که
بتوانند دربارە یخسارتهای لباس سیاه و لزوم تغییر رنگ لباسمان و
در زمینە ی تغییر رنگ چادرها در جمع محدود خانواده یا در جمع اداره
یا در جمع عمومی گفت و گوی مؤثر داشته باشند؟ تو خود حدیث
مفصل بخوان از این مجمل!
شما بانوان فعالی که اینجا حضور دارید یا در دانشگاهها یا محافل
اقتصادی و اجتماعی هستید، یا فعالان مدنی هستید یا فعال فرهنگی،
خواه مانتو داشته باشید خواه چادر، رنگ پوشش بیشتر شماها یا
مشکی است یا تیره. این حرکتی کوچک است که نه قانون و نه شرع
و نه عقل با آن مخالفتی ندارد. بانوان، بهخصوص فعالان مدنی، بیایید
و توانمندی خود را بهعنوان بانوان فعال نشان دهید. بیایید و از رنگهای
روشن بهجای رنگ های سیاه و تیره استفاده کنید. در همین یک قلم،
ببینید توانمندید یا خیر. تیرهپوشی ایرانیان یکی از مسائلی است که
باید روی آن کار شود. در این مقوله بیشتر خود مردم و جامعه مقصرند
تا حکومت. ممکن است اگر بخواهیم در ادارهای برویم مقررات داشته
باشد؛ ولی زندگی اجتماعی ما را که مختل نمیکند. میخواهید
حجاب داشته باشید، داشته باشید؛ ولی حجابی شاد. این را به
عنوان آزمونی برای بانوان میتوان استفاده کرد. توسعه از این تواناییها
شروع میشود. توانایی تغییر هم، خودش یک توانایی مهم است و این
توانایی را کودکان از مادرانشان میآموزند. اگر شما نتوانید دربارە ی
تغییر رنگ لباستان تصمیمی بگیرید، نشانە ی معناداری است. البته
همین که اینجا نشستهاید و با آرامش به سخنان من گوش میدهید،
میتواند نشانە ی توانایی پذیرش نقد به خودتان باشد. البته به شرطی
که اکنون در دلتان نخواهید حرفهای من را نقد کنید؛ اما جرئت ابراز آن
را در جمع نداشته باشید.
زنان از کجا شروع کنند؟
اقتصاددانی به نام «داگلاس نورث» که برندە ی جایزه نوبل اقتصادی
سال 1993 است، چند دهه روی مقایسە ی فرایند توسعه در کشورهای
در حال توسعه کار کرد و نتیجە ی تحقیقات او این است:
اگر میخواهید بدانید کشوری توسعه پیدا میکند یا نه به کارخانهها،
ماشینها، جادهها، ساختمانها و محصولات تولیدی و مصرفیاتش نگاه
نکنید؛ چون آنها را میتواند بخرد، بدزدد، کپیبرداری کند یا حتی از روی
دست دیگران یاد بگیرد و بسازد. فقط بروید در دبستان و پیش از دبستان
و در خانهها و ببینید کودکان چگونه پرورش مییابند!
روش پرورش آنها به گونهای هست که این ویژگیها در آنها بار بیاید:
آیا پرسشگر، پرتحرک، تنوع طلب، دارای توانایی نقد، دارای توانایی گفت
و گو، دارای توانایی پذیرش نقد، ریسکپذیر، صبور، روادار و نظایر اینها
تربیت میشوند یا نه؟ کودکان اگر با این ویژگی ها بزرگ شوند در
بزرگسالی میتوانند توسعه بیافرینند. اگر کودکی این ویژگی ها را
داشته باشد، وقتی بزرگ شد میتواند شرکتی تأسیس کند که 100
سال دوام بیاورد و اگر شریک گرفت، بلد است دائما با او دعوا نکند.
در ایران وقتی میگویی چند نفر شریک شوید و کارخانهای بزرگ
تأسیس کنید میگویند نه، «اگر شریک خوب بود خدا هم شریک
داشت»؛ «من میخواهم آقای خودم باشم». در واقع این فرد چون
توانایی و صبر و مدارا ندارد که با شریک بسازد این حرف را میزند.
امروز 95 درصد کارگاههای اقتصادی ما کوچک مقیاس یعنی زیر 10
نفر یا خانوادگی است. این یعنی ناتوانی ملتی در شکلدهی به کار
جمعی. البته این جمع بندی و جمله بندی از مطالب داگلاس نورث از
من است و او دقیقا" این جملهها را نگفته است.
علم روانشناسی جدید به ما می گوید تا ده سالگی به کودک هیچ
آموزشی ندهید. تا این سن، کودک باید فقط زندگیکردن را یاد بگیرد.
نظام آموزشی مدرن در فنلاند اینگونه است، بهجای کیف به کودکان
بالش میدهند که هر وقت میخواهند میخوابند. مشق و کتابی
وجود ندارد فقط کودکان میروند مدرسه که توانایی گفت و گو را یاد
بگیرند. بتوانند با هم حرف بزنند، توانایی کار جمعی را بیاموزند،
مشارکت و صبر را یاد بگیرند. ریسکپذیری را یاد بگیرند، مسئولیت
پذیری را تمرین کنند و تواناییهای زندگی را یاد بگیرند. آموزش مال
دبیرستان و دانشگاه است که متخصص و تکنسین تولید میکنیم برای
کار در کارخانه.
به گمان من در بین این ویژگیها دو توانایی از همه مهم تر است و
آن هم "صبر" و "گفت و گو" ست. یکی از معضلات اساسی ایرانیان
کم صبری و ناتوانی در گفت و گو است. ما در برابر حکومتهای خود
بسیار کم صبریم. مردم انگلستان در طول 800 سال پادشاهیشان
یک پادشاه را کشتند و ما در طول 300 سال گذشته هر 25 سال یک
شاه را کشتیم یا فراری دادیم یا در برابر دشمن، او را تنها گذاشتیم.
این نشان میدهد ما صبر نداریم و توانایی نداریم که با سیاستمداران
خود گفت و گو کنیم. اول پادشاهان را کرنش میکنیم و تا از آنها خسته
شدیم قهر میکنیم و وقتی قدرت پیدا کردیم، شورش میکنیم. ما اگر
نمیتوانیم پادشاهان را نقد کنیم به این دلیل است که در خانه، خودمان
را هم نمیتوانیم نقد کنیم. پس باید از خانه شروع کرد.
![]() |