|
متوسطه دوم و درس های ناگفته!
|
||
|
فقط از فهمیدن توست که می ترسند |
کشاورزی در بستر مرگ، پسرانش را نزد خود خواند
و گفت: «فرزندانـم من از پـدرم شنیـدم که در زمینمان
گنجی پنهـان است، شما هر گوشـه ی آن را بکنیـد و
بکاویـد تا آن را بیابیـد!»
پسران زارع چنین کردند که پدر خواستـه بود تا بلکه
گنج را بیابنـد. البتـه پسـران گنجی نهفته نیافتنـد ولی
چون زمیـن به خوبی شخم خورده بود، محصولی بیش
از سـال گذشتـه داد و همگـی به نـان و نـوا رسیدند و
فـهـمیـدنـد کـه دستـرنجشـان همـان گنـج مـورد نـظـر
پـدر بـود!
|
|