متوسطه دوم و درس های ناگفته!
|
||
فقط از فهمیدن توست که می ترسند |
شما را بانویی فریب داد و شتری راهنمایی کرد. آن یک بر احساس
زنانه اش تکیه داشت، و این یک راهنمایی جز غریزه و عواطف حیوانی
در پیش نبود. زمانی که فریب دهنده ی شما از صدای دلیران و فریاد
سلحشوران جنگجو و غریو مردان مبارز دچار وحشت و هراس شد، در
ارکان شما سپاهیان لرزشی سخت ظاهر شد و همین که آن حیوانِ
زبان بسته از دست و پا محروم گردید شما تنها کارتان پشت به میدان
جنگ نمودن و روی به گریز نهادن بود، و یک مرتبه جبهه ی جنگ را
خالی کردید. شما ای مردم بصره که در کنار آب زندگی می کنید و از
آسمان ها مسافت زیادی دور می باشید، خود اندک دارید و خیال افزون
می پرورانید.شما بیش از لقمه ای کوچک که به راحتی از گلوی خورنده
فرو روید به نظر نمی رسید، و شبیه هدف نزدیک و روشنی هستید که
تیرانداز را از اولین تیر، از خود شادمان می نمایید. خوی شما پست و
پیمان شما سست است؛ دوگو و دوپندارید. از آب بناخوشی بنوشید و
زندگی را بناگواری طی نمایید. ای خوشبخت آنکس که همسایه ی شما
نباشد و با شما پیوند دوستی ندارد. روزی پیش خواهد آمد که طغیان آب،
شهر شما را بپوشاند و این آبادی های دلفریب در اعماق گرداب های
عمیق فرو رود، گویی که هم در این زمان مسجد شما را بر آن امواج
خروشان، چون سینه ی مرغ لرزان می بینم. در آن زمان، قهر الهی از
آسمان بر شما فروبارد و دست انتقام خدا زمین آرام را در زیر پای شما
به لرزش و جنبش و اضطراب درآورد. سرزمینی، در دل آب فرورفته و
کاخ های عالی بنیان، از بیخ و بن برکنده شده و گروهی دور از روش و
منش انسانی، به کیفر فطرت ناپسند خود در غرقاب فنا و نیستی
فرورفته و ذخیره ی خود را بر باد داده و در این جهان، زیان و ضرر دیده
و در آن جهان، شرمنده و سیه روی باشند. آری این است سرنوشت
بصره و چنین است آینده ی شوم شما که راه پاکان را انتخاب نمی کنید
و تصمیم انسان شدن ندارید!
![]() |