متوسطه دوم و درس های ناگفته!
|
||
فقط از فهمیدن توست که می ترسند |
نهج البلاغه نیز به تأسی از قرآن، مردم را به دو دسته ی اهل دنیا
و اهل آخرت تقسیم می کند. در خطبه ی 32 خودِ اهل دنیا را نیز به
چهار گروه تقسیم می کند:
گروه اول مردمی آرام و گوسفندصفت هستند و هیچ گونه تباهکاری
ــ البته به صورت زور و تظاهر و نه به صورت فریب و زیرپرده ــ از آنها
دیده نمی شود. دلیلش هم آن است که عُرضه اش را ندارند؛ آرزویش
را دارند اما قدرتش را ندارند.
گروه دوم، هم آرزویش را دارند و هم همت و قدرتش را؛ دامن به کمر
زده، پول و ثروت گرد می آورند یا قدرت و حکومت به چنگ می آورند و یا
مقاماتی را اشغال می کنند و از هیچ تباهی و فسادی کوتاهی
نمی کنند.
گروه سوم، گرگانی هستند در لباس گوسفند! جوفروشانی هستند
گندم نما! اهل دنیا، اما در سیمای اهل آخرت! سرها را به علامت قدس
فرو می افکنند، گام ها را کوتاه برمی دارند، جامه را بالا می زنند، در
میان مردم آنچنان ظاهر می شوند که اعتمادها را به خود جلب کنند و
مرجع امانات مردم قرار گیرند.
گروه چهارم در حسرت آقایی و ریاست به سر می برند و در آتش این
آرزو می سوزند اما حقارت نفس، آنان را خانه نشین کرده است و برای
اینکه پرده روی این حقارت بکشند به لباس اهل زهد در می آیند.
امام این چهار گروه را علی رغم اختلافاتی که از نظر برخورداری و
محرومیت، و از نظر سبک و روش، و از نظر روحیه و منش دارند، جمعا"
یک گروه می داند؛ اهل دنیا، چرا؟ برای این که همه ی آن ها در یک
خصیصه مشترک اند و آن این که همه ی آنها مرغانی هستند که به
نحوی مادیات دنیا آنها را شکار کرده و از رفتار و پرواز انداخته است.
انسان هایی هستند اسیر و برده.
در پایان خطبه به توصیف گروه مقابل، یعنی اهل آخرت می پردازد و
می گوید:
بد معامله ای است که شخصیت خود را با جهان برابر کنی و برای
همه ی جهان ارزشی مساوی با انسانیت خویش قائل شوی. جهان
را به بهای انسانیت خویش بخری.
مسئله، مسئله ی قربانی شدن انسانیت انسان است، که به هیچ
قیمتی نباید از دست برود!
علی ابن ابی طالب به فرزندش وصیت می کند:
نفس خویش را از آلودگی به پستی ها گرامی بدار، که در برابر آنچه
از خویشتن خویش می پردازی بهایی نخواهی یافت.
و امام صادق نیز در این باره سخنی دارد که:
همانا با خویشتن گرانبها و انسانیت گرانقدر خودم در همه ی هستی
تنها یک چیز را قابل معامله می دانم و آن پروردگار است. دیگر در همه ی
ماسوا بهایی که ارزش برابری داشته باشد وجود ندارد.
امام سجاد نیز در پاسخ به این پرسش که «چه کسی از همه ی
مردم بهتر است؟» می گوید: آن کس که همه ی دنیا را با خویش برابر
نداند.
از تعمق در قرآن و نهج البلاغه و سخنان دیگر ائمه در می یابیم که
اسلام، ارزش جهان را پایین نیاورده، بلکه ارزش انسان را بالا برده است؛
اسلام، جهان را برای انسان می خواهد نه انسان را برای جهان! هدف
اسلام، احیای ارزش های انسان است نه بی اعتبار کردن ارزش های
جهان.
ناصرخسرو می سراید:
تیز نگیرد جهان، شکار مرا
نیست دگر با غمانش کار مرا
لاجرم اکنون جهان شکار من است
گرچه همی داشت او شکار مرا
گرچه همی خلق را فکار کند
کرد نیارد جهان، فکار مرا
جان من از روزگار برتر شد
بیم نیاید ز روزگار مرا
![]() |