متوسطه دوم و درس های ناگفته!
 
 
فقط از فهمیدن توست که می ترسند
 

 

   او برخلاف حکیمان دیگر، بر خلاف نوابغ و اندیشمندان دیگر که اگر

نابغه اند، مرد کار نیستند و اگر مرد کارند، مرد اندیشه و فهم نیستند

و اگـر هـر دو هستند، مـرد شمشیر و جهاد نیستند، و اگـر هـر سه

هستند، مـرد پـارسایی و پـاکدامنی نیستند، و اگـر هر چهار هستند،

مـرد عشـق و احسـاس و لطافت روح نیستند و اگر هـمـه هـستنـد،

خدا را نمی شنـاسند و خود را در ایمانشان گم نمی کنند و خودشـان

هستند. او برخلاف همه ی آنها مردی است در همه ی ابعاد انسانی.

                                 

   همچون یک کارگر، همچون من و تو کار می کند. با همان پنجه ای

کـه آن سطـرهایِ عـظـیم را بر کاغذ می نویسد، پنـجه در خاک فـرو 

مـی بــرد، چاه مـی کنـد، قنــات احداث می کنـد و در شــوره زار آب 

برمی آورد.      

   

  در همان حال که در محرابِ عبادت، رنج تن و نیشِ خنجر را فراموش

می کنـد، به خاطر ظلمی که به یک زن یهودی رفـته، فـریاد می زنـد 

که: « اگر کسی از این ننگ بمیـرد، قـابل سـرزنش نیست»!      

 

   در همـان حال کـه در اوج آسمـان هـا پــرواز مـی کند، ناله ی کودک

یتیمی، تمام اندامش را مُشتعل می کند. شمشیرش را نه برای دفاع

از خود و خانـواده و نـژاد و ملت خود، و نه برای دفـاع از قدرتهای بزرگ، 

بلکه برای نجات ماست که از نیام بیرون می آورد.

       

   مـردی کـه دختـر و پسـرش وارث پـرچم سـرخی شدنـد که در طول

تاریخ در دستان ما قرار گرفته است. مردی که همسرش ـ که دختر آن

پیام آور بزرگ بود ـ همچون خواهر ما کـار مـی کرد و رنــج مـی بــرد و

مـحرومـیـت و گرسنـگـی را چون مـا با پوست و جانش می چشید و

می چشید!

     

   او مظهـر عدالت و مـظهر تفکر اسـت، اما نه در گوشه ی کتابخانه ها

و مدرسه ها و نه در سلسله ی علمایِ تـر و تمیـزِ در تاقچه نشسته،

که از شدت تفکر عمیق! از سرنوشـت مردم و رنج خلـق و گـرسـنـگـی

تـوده بی خبرند.

      

   او بـرای اولـیـن بـار زیبـایـی سـخن را نه برای توجیـه محرومیت ما و

بـرخورداریِ قـدرت ها، بلکـه بـرای نـجات و آگاهـی مـا به کار گـرفـت و

پیشاپیش ستمدیدگان، بر سر قدرتمندان فریاد کشید.

                    

   و من که او را یافته ام ...   

   بـه کنـار خانـه ی گِلیـنِ متـروک و خامـوش او می آیم. یارانِ پیـام آور 

از پـیـرامـون خانـه کنـار رفتـه انـد و علی تنهـاسـت. همسرش تـن بـه

مـرگ داده اسـت و او در نخلستـان ها، تمـامـی رنـج هــا و دردهــای

من و تــو را بــا خدایـش می گرید!  

   به این خانه پناه می آورم و سر بر در این خانه ی متروک می گذارم

و غم قـرن ها را می گریـم! 

 


برچسب‌ها: مولا علی علیه السلام, دکتر علی شریعتی, مسیر شیعه در تاریخ
 |+| نوشته شده در  یکشنبه شانزدهم خرداد ۱۴۰۰ساعت 23:11  توسط بهمن طالبی  | 
  بالا