|
متوسطه دوم و درس های ناگفته!
|
||
|
فقط از فهمیدن توست که می ترسند |
با پایان گرفـتن جنگ جهـانی دوم، نهضت های فکری دیـگری هـم شکل
گرفت که مهمـترین آنها نظـریـه ی انتقادی یا مکتب فرانکفورت و جریانهای
دیگری است که روی هم به پُست مدرنیسم یا فرا نوگرایی معروف است.

میشل فوکو
یکی از این جریانهای فکری، گرایش به روش تأویلی یا هرمنوتیک است
که همان تفسیر یا تأویل متون دینی می باشد که در برابر روشهای عینی
پـژوهش در علوم انسانی قد علم کرده و بازگشت به نوعی اصالت روح یا
معنویت به شمار می رود.
هرمنـوتیـک در اصـل به مـعنـی تفـسیـر یا تـأویـل مـتـون دیـنــی اسـت.
طرفـداران این روش بـه امکـان خاص و تاریخیّـت معتـقد بوده، معانی را در
متون و جلوه ی تاریخی حیات می جویند.

یورگن هابرماس
به نظر آنان معنی نه وابسته به بنیادی خلل ناپـذیـر است و نـه صـورت
واحد دارد. این گروه با بنیـادگـرایـی و هـیچ انـگاری نـیـچه و فلسـفه های
اگـزیـستـانـس از این حیــث که در جسـت و جوی یقـیـن مطلق هستند،
مخالفند.

تئودور آدورنو
اما نظریه ی انتقـادی یا همـان مکتب فرانکفورت که پیـشـروان معـروف
آن عبارتنـد از: هـورکهـایمـر، آنتـونیـو گرامشـی، هربـرت مارکـوزه، تئـودور
آدورنـو، میشل فـوکو و یورگن هابرماس.

ماکس هورکهایمر
هورکهـایمـر در کتـاب خود که در سال 1930 با عنوان «نظریه سنتی و
انتقادی» منتشـر شد، علوم اجتماعـی بر مبنای بینـش تحصّلـی و تفـکر
بـورژوایی را مورد انتقاد قرار داد.

هربرت مارکوزه
هـربرت مـارکوزه در کتـاب «انسان تک ساحتی»، به جامعـه ی غربـی
کنـونی که از راه های گوناگون آزادی انسـان را مـحدود کـرده و هر گونـه
اعتـراض را سـرکوب می کند، می تـازد و تجهیـزات فـنـی تولیـد و تـوزیع
در کشورهای صنعتی را به نقد می کشد. مـارکوزه در این کتاب، اختـیـار
مُثـلـه شـده و محدود انسان کنونی و سلطه ی نژادی، قومی و جنسی
معاصر را مورد حمله قرار می دهد.

پائولو فریره
گرامشی و فِـریـره، نظـام آموزش و پـرورش کنونی را طبقاتـی دانسته،
از این حیـث که قـدرت طبقـات مـرفـه و مسلّـط را تثبیـت، و تـوده هـا را از
آزادی و رفاه و دانش واقعی محروم می سازد، مورد انتقاد قرار می دهند.

آنتونیو گرامشی
یکـی دیگـر از جریـانهـای فـلسفـی در قـرن 20 جریـانـی است که به آن
مذهب تحصّلی منطقی یا تحلیل منطقی گفته می شود.

موریس شلیک
این فلسفه به رهبری موریـس شلیک در صدد نفی نقش ما بعدالطبیعه
یا مـحدود کردن اعتـبـار آن و اعتـبـار بخشیـدن به علـوم تـجربـی به عنـوان
تنـهـا وسیلـه ی شنـاخت حقـیقـت است.

لودویک ویتگنشتاین
پیـشـروان دیـگــر آن لـودویـگ ویتـگنـشتـایـن، گیـلبـرت رایـت و پـیـتـر اف
استراوسون هستند.
به نـظـر پیروان این نـظریه، کار فلسفه روشن کردن منطقی اندیشه ها
است و این کار از راه تحلیـل منطقی و زبانـی صـورت می گیرد و این گونه
تحلیل باید از نـظـریـه پـردازی و دسـتـوردهـی بـپـرهیـزد.

و آنچه در فلسفه ی سنتی انجام می گیرد، بیان گزاره ها یا قضایایی
است که در واقع تکرار معلوم یا همانگویی است و ابهام در زبان، سـاخت
گمـراه کننده ی عبارات، اصطلاحات ناروشـن و عبـارات دو پهلـو اسـت که
بـاعث حیـرت و سردرگمی فیلسوفـان و متفکران می شود و این مسائل
باید از طریـق تحقیق در استلزامات منطقی عبارات تجزیـه و تحلیـل شود.
از این رو کار اصلی فلسفه روشـن کردن این مـفـاهیـم است و نه تعییـن
اهـداف و اصول!
فـلاسفـه ی هستـی گرا هرگونه پیـروی از جمع و هنجارهای اجتماعی
یا همرنگی با آنهـا را که در آن فـرد آزادانـه امـکان انتخاب نداشتـه باشد را
محکوم می کنند.
فردیت یا اصالت جمع
البتـه این تَفـرُّد با خودمـحوری یا خودبینـی فـرق دارد؛ زیرا به قـول بوبـر
«آزادی حقیقی متضمن خودخواهی نیست، بلکه مستلزم ارتبـاط معنـوی
با دیگـران اسـت و منظـور از این ارتبـاط، آزادی بـاز و پـویـاسـت.» افـراد در
ارتبـاط مـعنـوی؛ در عیـن اتـحاد، بـی همـتــایـی و یـگانـگــی خود را حفـظ
می کنند و مُستغرَق و محو در وجود دیگری نمی شوند.

موسولینی و رفیق همفکرش هیتلر
هستی گرایان اصول اخلاقـی را نفی نمی کننـد، و تنها اصـول اخلاقـی
مجرد و کلّی را مطرود می دانند.
مارتین بوبر
بوبر می گوید: « هیچ فرد مسئـولی نسبت به هنجارها بیگانه نیـست،
اما حکمی که ذاتی هر هنجار اصیل است، هرگز به صورت قاعده ی کلی
درنمی آید و تحقق آن نیز صورت عادت به خود نمی گیرد.».
آنـچه در این فلسفـه می تـوان دید، تکیه بیش از حد بر فـردیت و آزادی
فردی و اعتقاد به نسبیت امور به اعتبار بینش و اعتقادات شخصی است.
این فـلسفـه چنان کـه گفتـه شـد، در حقـیـقـت واکنـشـی اسـت در برابر
فلسفه هایی که شخصیت انسانی افراد را نادیده گرفتـه با تصور انسانی
کلی، جامعه و قـدرتهای آن ، مثل دولت را مـجاز به « تعیـیـن سـرنـوشـت
افراد » می دانند و نمـونـه های افـراطـی آن را می توان در افکار نوهگلیان
مثل جُوانی جنتیله نظریه پرداز ایتالیایی در حکومت موسولینی و ارنـسـت
کریـک نظـریـه پـرداز آلمـان نازی؛ مشاهده کرد.

بندتو کروچه
جنتیـلـه به همـراه « بِـنـدِتـو کـروچه » نهـضــت فـکـری فـاشیـستـی را
رهبری کرد و در سـال 1922 در دولـت فاشیستی ایتالیـا به وزارت آموزش
و پرورش نیز رسید. به عقـیـده ی او و هـم مسلـکان نـوهـگلـی او دولـت،
ضرورتـی دیالکتیکی است و کاملترین تَجَسُّد و تجسم ایده ( روح ) و اصل
و منشاء همه ی سازمانها و روابط سیاسی بالقوه در بردارنده ی مفاهیم
دین و اخلاق و میهن است که بر روی هـم یک ملت را تشکیل می دهند.
اراده ی چنین دولتـی قـاعـده ی هر عملی اسـت. فـلسـفـه ی تـربـیـتـی
جنـتـیـلـه بر دو پـایـه ی فلسفه ی روح و نظریه ی دولت استـوار است.
ارنست کریـک در اصـول با فـلسفـه ی جنتـیـلـه، وجوه مشتـرک زیـادی
دارد.

جوانی جنتیله
فلسفه های هستی گرا
نمـاینـدگان برجستـه ی آن مارتیـن هایـدگر، یاسپـرس، ژان پل سارتـر،
مِرلو پـونتـی، گابریل مارسل و پل تیلیچ و بوبِر هستند.

کارل یاسپرس

ژان پل سارتر
به نظر این انـدیشـه ورزان، فـلسفه عبـارت است از « خردی که بر اثر
عشق و اشتیاق، آگاه شده بـاشد.» چه « در اشتـیــاق و احســاس در
اوج آن اســت کـه واقـعـیـات نـهـانـی آشـکار مـی شـود.»

موریس مرلوپونتی

مارتین بوبر
به تعبـیـر دیـگر « فـلـسـفـه در خرد و مـنــطـق خلاصـه نمـی شـود و
انـدیـشیـدن درسـت، هیـچ گاه دقـیـق تـریـن انـدیـشـه نیست ».

مارتین هایدگر
هایدگر مثل « ارسطو »، آغاز و انجام فلسفه را در « اعجاب یا شگفت
زدگی » می داند.

پل تیلیچ
بهترین روش شنـاخت به نظـر فـلاسفـه هستـی گـرا، روش « پدیـدار
شناختی » است. که مـبـدع آن ادمـونـد هـوسرل آلمـانـی است. بنابـر
ایـن روش، درسـت اسـت که اشیـاء و اشـخاص دارای واقـعیــت عیـنـی
هستنـد یا ممکـن است بـاشنـد، امـا تنهـا، واقعیـتـی را که در رابطـه ی
مستقیـم و شـخصـی بـا طـبـیـعـت پـیـدا می کنیـم، می شناسیـم؛ به
عبارت دیگر واقعیـت، واقعـیـت زیسته است و معرفـتـی مـهـم است که
به زندگانی، اعم از جسمانـی یا روانـی و اخلاقـی مربـوط باشد. به نظر
این فلاسفه، انسان بر حسب تصادف در این عالـم به وجود آمـده است
و هیـچ نظم جهـانـی یا طـرح طبیـعـی برای اشیاء وجود ندارد که انسان
در ضمـن آن به وجود آمـده بـاشـد و بدیـن سـان وجود یا هـستـی او بر
ماهیتش مقدم است ... انسان در حال وجود داشتن ( یا هست بودن )
خود را می سـازد. بنابـر این سرنـوشت هر کس در دسـت خود اوست
یا چنانکه سارتر گفته است: « انسان؛ محکـوم به آزادی است » و چون
آزاد است می تواند از میان سبک های زندگانـی یکـی را برگزینـد و این
گزینش، سرنوشت ساز و به همین دلیل دلهره آمیز است.

ادموند هوسرل
علوم انسانی و اجتماعی که در جریان نیمه ی دوم قرن نوزدهم یکی
پس از دیگـری پدیـد آمـدنـد؛ به ویـژه روانشنـاسـی و علوم اجتمـاعـی در
نیـمـه ی اول و سپـس بـا شتــابــی بیـشتـــر در نیـمــه ی دوم قــرن بـه
پیشرفـتهـای مهـمـی دست یافـتند.

امیل دورکِیم
این پیشرفت ها در اندیشه هـای تـربـیـتـی و دانش آمـوزش و پـرورش
( علوم تربیتی ) و تکوین و گستـرش آنها مـؤثـر بوده است.

در فـلسفـه و فـلسفـه ی آمــوزش و پــرورش در ســراســر ایـن قـــرن
تـحولاتـی صـورت گـرفتـه اسـت. کسـانـی همــچون امیـل دورکیــم، جان
دیـویـی، و گئـورگ کرشـن اشتـایـنر و ژان پیـاژه از جملـه برجستـه تـریـن
و مهـم ترین صاحب نـظـران قـرن بیستم شمرده می شوند.

ژان پیاژه
نیـز بایـد به آرای دانشمنـدانی که صاحب نظـریـه نیستنـد مثل کلاپـارد
و فرنـه و کوزینـه یا خانم مونتسـوری، والـون و آلـن، جفرسـون و هاچینـز؛
توجه داشته باشیم.

مونتسوری و کلاسش
مـی دانیـم که آراء تربیتـی در هر عـصــر با فـلسفـه ها و بینـش هـای
اندیشه وران آن دوره و عصر در باره ی هستـی و معرفـت و نظام ارزشها
ارتبـاط نزدیک دارد.

در قـرن بیستـم نیز عـلاوه بر فلسفـه رایـج در قـرن قبل و آغاز قـرن 20
یعنی معنـی گرایـی و واقـع گرایـی و فلسفـه ی تَحصُّـلی و عملگـرایـی،
نظـریـه هـای فـلسفـی تـازه ای بـه وجود مـی آیـد که مهـم ترین آنهـا را
می توان فلسفه ی اگزیستانس، مکتب تحصلی جدید (یا نئوپوزیتیویسم
یا پسا اثبات گرایی یا فلسفه ی تحلیلی)، نظـریـه ی مـعـروف بـه نظـریه
انتقـادی یا مـکتـب فـرانکفـورت و جریـان های مـوسـوم به فـرانـوگرایی یا
پست مدرنیسم دانست.
حادثه ی مهمی که پس از جنگ دوم به وقوع پیوست و از لحاظ فرهنگی
نه تنها در غـرب که در تمـام جهـان حائـز اهمیـت است، ایـجاد سازمان ملل
متحد و نهاد فرهنگی و علمی و تربیتی آن (یونسکو) است.

پرچم سازمان ملل
یکی از آثار پدیـد آمدن این نهـاد، نزدیک شدن بینشهـای تربیتـی ملتها و
اشاعـه ی الگـوهـای آمـوزش و پرورشـی غـرب در جهـان است که البتـه با
واکنـش هایی از سوی کشورهای مختلف به ویژه کشـورهای جهان سوم
همراه بوده و هست.

بـیـداری ملتهـای استعمـار زده و استعـمـار شـده جهـان بـه وسیـلـه ی
غـرب از رویـدادهـای مهـم فـرهنگـی، سیاسـی و اجتماعـی قـرن بیستم
است.

نوجوانان الجزایر در راه آزادی
بـه راه افـتـادن مـوج استقـلال خواهی و ملت گرایی در قاره های دیگر
به ویـژه در قـاره ی آسیـا و آفـریـقـا و ایستـادگـی ملت هـا در برابر نـفـوذ
سیـاسـی و فـرهـنـگی غرب از جمله پدیده هایی است که پس از جنگ
دوم به ظهور پیوسته و به نحو روز افزونی ادامه دارد.

همسایه ی نانجیب شمالی و آزادیخواهان ایران بر سر دار در تبریز 1905
قـرن بیـستـم، قـرن رشد سریع علـوم، به ویژه علـوم تجربی و پیامدهای
فنی آن یا فنـاوری است و آثار آن به صورت اکتشافـات و اختـراعـاتـی نظیـر
کشف اتم و شکافتن آن (1924)، اختراع هواپیمـای جت (1930)، تلویزیـون
(1930) در نیمه ی اول قرن و کشف لیـزر (1857)، سفـر به فضـا (1957) و
ابداع رایانه ها و اینترنت (1943 به بعد) است.

این پیشرفت ها که به برخی اشاره کردیم، اگر بیشتر نباشد،به اندازه ی
همه ی پیشرفت های علمی و فنی بود که عالم بشری طی قرن ها بدان
دست یافته بود.

سفر به اقصای غور!

یک موی ندانست ولی موی شکافت!
قرن بیستم
حیات اقتصادی، سیـاسی و فرهنگی در غرب در این دوره ویژگی هایی
دارد که آن را از سـده ی 19 متمـایز می سازد.

بریتانیای کبیر!
کشورهای بـزرگ غربی، با سرعت بی سابقـه ای در راه صنـعتـی شدن
و عـواقـب آن مانند رقـابت برای به دسـت آوردن مـواد اولـیـه و بـازار فـروش
کالاهـای تولیـدی و استعـمـار کشورهـای عـقـب مـانـده و استـقـرار نظـام
سرمایه داری پیش می روند

فرانسه و مستعمراتش
و این وضع سرانـجام به دو جنگ جهانی در فاصلـه ی نزدیک به 20 سال
می انجامد.

حاتم بخشی زرمداران!
بر اثر جنـگ اول، غـرب به دو قطـب سـرمـایـه داری و سوسیـالیـسم، با
دو جهان بینـی تا حد زیادی متضاد تقسیم می شود.

سکاندار بی سکان!
این جنگ پیامدهای فـراوان دیگری نیز دارد که از لحاظ سیاسی و فکری
می توان به ظهور فلسفه های جمع گرای افـراطی و نظام های سیاسی
تک حزبی مثل فـاشیسم در ایتالیـا و نـازیسم در آلمان اشاره کرد.

دارندگان ژن های برتر!
جنـگ دوم جهانـی نیز که بر اثر تضادهای میان این نظـامهـای اقتصـادی
و سیـاسی به وقوع پیوست و به شکست آلمان و متحدانش منتهی شد
دارای نتایج و پیامدهای مهـم سیاسـی و فـرهنـگی فراوانـی است که نه
تنها جوامع غربی را به دوره ی جدیدی وارد می کند؛ بلکه وضـع اقتصادی،
سیـاسی و فرهنـگی جهـان را دگرگون می کند.

رهبران دیوانه و احمق در دنیا کم نبوده و نیستند!
در این دوره و تـا فـروپـاشـی «اتـحاد جمـاهیــر شـوروی» در 1980 غرب
گرفتار جنگ سرد میان دو اردوی سرمایه داری و کمونیسم است.

سقوط داس و چکش؛ پایان کمونیست ها

پیام تاریخ به دیکتاتورهای جهان!
فـلـسفـه ی دیـگـری که در واکنـش به انـدیشـه هـای فلسفی رایج به
ویژه واقعگـرایی و معنـی گرایی هگل به وجود می آیـد، هستی گرایی یا
اگزیستانس است.

نیچه
اگرچه طلیعه ی فلسفه ی هستی گرایی یا اگزیستانسیالیزم در قرن
نوزدهم در افکار «نیچه» و «کی یِر که گارد» ظاهر می شود؛ اما مـرحلـه
مهم رشد آن در نیمه ی اول سده ی 20 ، به ویژه میان دو جنگ جهانی
(1918 تا 1940 ) است.

کی یر که گارد
این فلسفه خود نیز در فلسفـه تعلیـم و تربیـت غرب در قـرن بعد تـأثیر
داشتـه است.

چارلز ساندرز پیرس
فلسفـه ی دیگری که به ویـژه در نیمـه ی دوم قـرن 19 پدیـد می آیـد،
فلسفه ی «عملـگرایـی» یا پراگماتیسم است که نخستین پیشـروان آن
«سانـدرز پیرس» و «ویلیام جیمز» آمریکایی هستند.

ویلیام جیمز
جان دیویی نیز که از صاحب نظران با نفوذ تعلیـم و تربیت است هر چند
مـایل نیست که او را پـراگمـاتیست بنامند، از پیشـروان فلسفه ای است
که رنگ پراگماتیستی دارد.

جان دیویی
«جورج هربرت مید» نیز دارای چنین مشـربی است.

جورج هربرت مید
روانشنـاسـی نیز به پـیـروی از روش تحقیـق در علوم طبیعـی، در قـرن
نـوزدهــم راه هـای تـازه ای در پـیـش می گیـرد. مثـلا" ویـلهـلـم وونـت در
پـژوهشهـای خود به روش آزمـایش و تجزیه و تـحلیل علمـی رو می آورد.

ویلهلم وونت
به ایـن ترتـیـب روانشنـاسی علـمـی در برابر روانشنـاسـی فلسفی یا
همان « علـم النفـس » قرار می گیرد و به جای تعقل و درون بینی صرف،
در شنـاخت امـور نفسانـی، مشاهـده و آزمـایش و انـدازه گیـری را به کار
می برد.

زیگموند فروید
در همین دوره فروید در روانپـزشکی مکتب جدیـدی به نام پسیکـانالیـز
یا تـحلیـل روانـی یا روانـکاوی مطرح کرد که بر اهمیـت غریـزه ی زندگـی
( لی بیدو ) و به ویژه غریزه ی جنسی و ناخودآگاهی در تکوین شخصیت
در دوران کودکی و نقش آن در رفتار آدمی تأکید می ورزد.

سالهای کودکی و هویت یابی
این مکتـب به زودی مـدعـی تـبیـین پـدیـده هـای دیگـری مـانـنـد رفتـار
اجتمـاعی و فـرهـنـگی آدمـی می گردد و دیـدگاه ها و روشهـای آمـوزش
و پـرورش به ویـژه تربیت شخصـیـت و تربـیـت اخلاقـی را تحت تأثـیـر خود
قرار می دهد. در حالی که غلبه ی علم گرایی در این قرن، به واقعگرایی
( رئـالیـسم ) قرن 18 به ویـژه فلسفه ی اصحاب دایرة المعـارف و تا حدی
فلسفـه ی انتقـادی کانت متکـی بود، فلاسفـه ی طرفـدار معنـی گرایـی
( ایدئالیسم ) و از لـحاظ تـعلـیـم و تربیـت آرمـانـگرا نیز به واکنـش در برابر
فلسفه ی غالب می پردازند.

مثلا" هِگِل منطـق جدیـدی به نـام « دیـالکتـیـک » مـطـرح می کنـد که
بعـدا" در لباس فلسفـه ی مـادّی یا ماتریـالیسـم به وسیلـه ی مارکس و
پیروان او در بیان مسائل تاریخی، اجتماعی و سیاسی مورد استفاده قرار
می گیرد.

هگل
بر اثر موفقیت های دانشمندان به ویژه در شیمـی، زیست شناسی و
فیزیک اروپاییان رفته رفته به کارسـاز بـودن « علـم » و « روش علمی »
معتـقـد شدند و برای دست یافتن به حقیقت امـور نفسانـی و اجتماعـی
نیز به کار بـردن روشهای مطالعـه در علـوم طبیـعی را کافی می شمارند.
رابرت هوک و جهان میکرو
حتی سعادت بشر، تهذیب اخلاق و بهبود زندگانی اجتماعـی را نیز از
راه علم میسر می پندارند.

تقدّس علوم تجربی و بی اعتنایی به دین و بنیان معنوی جهان
« علم گرایان » از جملـه آگوست کِنت برای برقراری « نظـم و ترقـی »
در جامعه، مـطـالـعـه ی علمی آن را ضـروری و مـمـکن می دانـد.

آگوست کنت و علم جامعه شناسی
به نـظـر کنـت بشـر مراحل دوگانه ی « تبیین دینی و فلسفـی » امـور
را پشت سر گذاشته و وارد مرحله ی جدیدی به نام «مرحله ی علمی»
شده است که هـدف آن دست یافتن به قوانین مثـبـت امـور است تا این
قـاعده ها را برای زندگانی بهتر به کار گیـرد.

صاحبان دانش با مراجعه به طبیعت دست به کار بهروزی انسانها شدند.
در آغاز قرن نـوزدهـم در فـرانـسه « ناپلئـون » به قـدرت می رسـد و با
توسعه طلبی خود تعادل سیاسی اروپا را بر هم می زنـد.

ناپلئون بُناپارت
کشورهای بـالکان با پشتیبانی روسیه و انگلستان از سلطه ی دولت
عثمانی خارج می شوند.

شبه جزیره ی بالکان
از لحاظ علمی، قرن 18 دوره ی پیشرفت فیـزیک و شیمی بود و قرن
19 قرن پیشرفـت علـوم زیستـی که در آن روزگار به آن «تاریـخ طبیعی»
می گفتنـد.

دیمیتری مِندِلیف
علم جنیـن شنـاسـی، شکل می گیـرد . دارویـن به دنبـال لامـارک به
تـحقیـق در چگونگی ظهـور مـوجودات زنده و تحولِ انواع می پردازد.

او در کتابش نشـان می دهـد که گیـاهان و جانوران و از جملـه انسان
در مبارزه برای زنده مـانـدن و بر اثر انطبـاق با محیـط های جدید، تحول و
تکامل یافـتـه اند و عامل این تحول، مبارزه بـرای زنـده مـانـدن و قانون آن
« انـتخاب طبـیعی » است.

چارلز داروین
همـزمان با دارویـن، هربرت اسپنـسر انگلیسی نیز به چنین نظریه ای
در مطالعه ی انسانـی و تاریـخی مـی رسـد و در بیان امـور اجتمـاعی و
نفسانی از دیـدگاهی شبیـه به نظـریـه ی داروین در زیـسـت شنـاسی
طـرفــداری مـی کـنــد که بعـدا" بـه «دارویـنـیسم اجتمـاعـی» مـعـروف
می شـود.

هربرت اِسپنسر
« کُنـدرسِـه » یکی از اصـحاب دایـرة المعـارف می گویـد: «تا زمـانی که
کسانی باشند که به جای پیـروی از عقل خود، عقیـده ی خود را از دیگران
دریـافـت کنند، انتظار اینکه زنجیرهـا بگسلد، انتظـار بیهوده ای است و نوع
آدمی به دو طبـقـه مُنقسـم خواهد ماند : طبقـه ای که تـعقـل می کنـد و
طبـقـه ای که ایمـان مـی ورزد، یا طبـقـه ی اربـابـان و طبـقـه ی بـردگان!»

قرن نوزدهم
قرن نوزدهـم، قـرن انقلاب صنعتـی و گستـرش سـرمـایـه داری در درون
جامعه های های غربی و توسعه ی استعمـارگری (امپریالیسم) در بیرون
آن کشورهاست. این قرن، زمان ورود ماشین در صنعت و کشاورزی است
و در جریان آن با پدید آمدن صنعت نفت و قـرار گرفتن نیـروی بـخار به جای
جای نیروی جسمی، تولید کالاها با سرعت بی سابقـه افـزایش می یابد

و کشورهای غربی برای به دست آوردن مواد اولیـه از یکسو و بازار فروش
از سوی دیگر به رقـابت با یکدیگر پرداخته، در صـدد توسعه ی مستعمرات
خود در نقاط دیگر جهان برمی آیند.

این وضع از لحاظ سیاسی و اجتماعی نتایجی به بار مـی آورد که یکی
از آنها کشاندن کودکان و زنان طبقـات فقـیر جامعه به کار در کارخانه ها و
دیگری،پیدا شدن نهضـت های کارگری و ظهور مَسلک ها و ایدئولوژیهایی
مثل سوسیالیسم و کمـونیـسم است.

کارل مارکس
طغیان بعضی از مستعمرات بویژه آمریکا، که در این زمان مستعمره ی
انگلیس است، و اعلام استقلال آن در 1783 رویداد دیگری است.

استقلال آمریکا از سلطه ی انگلستان
بر اثر پیروزی انقلاب در فـرانسه، نظام سلطنتی این کشور به جمهوری
مبدل می شود و حاکمیت ملی و تأمین حقوق سیاسی و مدنـی را برای
ملت فرانسه به ارمغان می آورد. این تحول سریع سیـاسی، به زودی بر
وضع اجتماعی و فکری کشورهای دیگر اروپا اثر می گذارد.

ژان ژاک روسو و قانونگرایی به جای دین گرایی و خرافه پرستی
از جمله در آموزش و پرورش، در پیش گرفتن «روش آزمایشی» به مبارزه
با خرافات و دفاع از علم در برابر جهان بینی کلیسا یا «الهیات مسیحی»
بـرمی خیـزنـد و هـدف اصلـی حود را «بیـداری اندیشـه» در انسان و آزاد
ساختن او از قید و بندهای سیاسی و اجتماعـی و فکری قرار می دهند.

فرانسوا ولتر و انقلاب کبیر فرانسه
گستـرش مـادی گرایی و اشاعـه ی دیدگاه علمـی نسبـت به انسان و
جهان، محصول تحولات فکری و اجتماعی این دوره است.

با این زمینـه ی فکـری که : « اگر آدمـی دست از پیش داوریهـا و عقاید
جَزمی بردارد و خرد را به کار اندازد و از راه تجربه و تعقّل، امـور اجتمـاعی
و اخلاقی را رسیدگی کند؛ قـادر است چهره ی جهان را تغییر دهد»، قرن
هجدهم را «قرن روشنایی» می نامند.

دنیس دیدرو از نویسندگان دایرةالمعارف
نـویسنـدگـان و انـدیشـه ورزان بسیـاری به کـار نـگارش دایـرة الـمعـارف
پرداختند که صورت کاملی بود از دانشهای آن عصر یعنی ریاضیات، فیزیک،
گیـاه شنـاسی، زیسـت شنـاسـی، ستـاره شنـاسی، و علـوم انسانـی،
صنـایع مـکانیکی و حرف و مشاغل.
تحولات فکری، اجتماعی و اقتصادی اروپا در 300 سال گذشته
قـرن هجدهم از نظر وضع اقتصـادی با سـده ی هفـدهم تفـاوت زیـادی
ندارد.نظـام فئودالـی همچنان تسلـط دارد و کشـاورزان با فـقـر و ظـلـم و
زورگـویـی اربـابـان دسـت به گـریبـاننـد. امـا در صنـعـت، اختـراع مـاشیـن
بخار، ماشین بافنـدگی و برق گیـر مـوجب تـوسعـه ی صنـایع نسـاجی و
فلـز کاری می شود و بـازار این گونـه فعـالیـت ها را رونق مـی بخشـد.

بافندگی؛ صنعتی که نامش با انقلاب صنعتی قرین است.
کشـورهای بزرگ اروپایـی مثل انگلیس، فرانسه و اسپانیا، مستعمرات
خود را در آفریقـا و آسیـا توسعـه می بخشند و این امر به همراه تأسیس
بانک ها و تـوسعه ی صنعـت به رونـق بـازرگانی می افزاید و این امور به
رقابت ها و جنگ میان دولت هـای استعمـارگر در داخل وخارج کشورهای
آنها می انجامـد.

مستعمرات اروپا در قاره ی سیاه
پیشـرفت هایی که گفتـیـم در درون این جوامـع باعث نـیـرومنـدتر شدن
طبقـه ی فعـال و مـبـتـکر زمـان یعنی « بـورژوازی » می گردد و این طبقه
را به مبـارزه با طبقـه حاکـم یعنـی فئـودالهــا و نـجبـا برمـی انگیـزد تـا بـه
کسب حقـوق سیاسـی و مدنی که از آن محروم مانده اند، نایل شوند.

جیمز وات نوجوان از ایده ی ماشین بخار برای والدینش می گوید.
در حالـی کـه در کشـورهـایی مثـل انـگلیس، آلـمـان و ایتـالیـا به علـت
ثـروت و قـدرت نجبـا و قابـل تحمـل بـودن وضــع زنـدگـی برای مــردم، این
تضـاد نمـود چندانـی ندارد، در فـرانسـه بر اثر نابسـامـانی های ناشی از
جنگ ها و از جملـه سنگینـی مـالـیـات هایی که بر اثـر هزینه های جنگ
بر مـردم تحمیـل می شود و بی کفـایتی نجبا و بی مبـالاتـی پادشاهان،
طبقـه ی اجتمـاعـی تـازه نفس ( بـورژوازی ) به کارگـران و کشـاورزان که
بیش از همه از این وضـع رنج می بردنـد، می پیوندند که منـجر به انقلاب
1789 فرانسه می شود.

تصرف زندان باستیل؛ آغاز پایان روحانیون مفت خوار و حاکمان بی لیاقت!
|
|