متوسطه دوم و درس های ناگفته!
|
||
فقط از فهمیدن توست که می ترسند |
ز کـوی یـــار می آید نسیـــم بــاد نـــوروزی
از این باد ار مدد خواهی چراغ دل برافروزی
به صحرا رو که از دامـن غبـار غم بیفشانی
به گلـزار آی کز بلبل غـزلگفتــن بیــامــوزی
گوشه ی پارچه ای برفی رنگ
شاخه ها سبز شدند
روی هر شاخه گلی می روید
مادرم مثل بهار
گوشه ی پارچه گل می سازد
غنچه می رویاند ، غنچه می رویاند
و نخ گلدوزی
شیره ی خام گیاهی است که در
ساقه ی گل ها جاری ست
خواهرم توی حیاط
دوست دارد که گل از شاخه بچیند اما
گنجشکی خواب گل می بیند
ذهن گنجشک پر از عطر گل است
روی دیوار حیاط
گربه ای آمد و گل پرپر شد
مادرم مثل بهار گوشه ی پارچه گل می سازد
نخ گلدوزی او کوتاه است
مادرم می ترسد
غنچه ها وا نشوند!
بـرای شکـستـن چرخه ی انتقـال
بیمـاری در خانـه بمـانیـد.
سخن گفتن از شخصیت امام علی در روزگاری که نام او از مرامش
پیشی گرفته و مدعیان پیروی از ایشان با تکیه بر ساخته های ذهنی
خود، مانع از شناخت حقیقت وجودی اویند، کاری بس دشوار است.
این در حالی است که به دلیل وجود افکار گوناگون و مغایرت برخی
عملکردها با تعالیم مکتب، پاسخگویی به پرسش های نسل جوان را
با محوریت سیره ی عملی آن حضرت ضروری می نماید. به گواه
صفحات تاریخ، زندگی و شخصیت علی یکی از درخشان ترین
نمونه های انسانی است که تاریخ بشر به خود دیده و سراغ دارد. تا
آنجا که اندیشمندان بزرگ قدم زدن در ساحل عظمت روح سترگ او را
برای خود مایه ی افتخار دانسته و به شیفتگی نسبت به شخصیت آن
حضرت اعتراف دارند. از جمله آگاهی های تاریخی در ارتباط با عظمت
روحی علی، باورداشتن او به کرامت انسانی انسان است، آنجا که
می فرماید « فرزندانتان را بر اخلاق خویش نپرورانید، زیرا آنان برای
روزگاری غیر از روزگار شما آفریده شده اند» و در همین راستا آزادی
انتخاب را یکی از ارجمندی های انسان و حق هر فرد بر می شمرد.
در بین بزرگان تاریخ اندک اند کسانی که در عمل به این قاعده پایبند
بوده و آن را به کلیه شئون فردی و اجتماعی انسان تعمیم دهند.
علی در بسط این ارجمندی می فرماید: « هرکس دو روزش یکسان
باشد زیان دیده است » و با این سخن به هماهنگی با روند بی سکون
زندگی و بهره مندی از زندگی بهتر، ترغیب می نماید. کلام و رفتار
ایشان در همه ی مراحل زندگی یک نواخت و هماهنگ است و همدیگر
را نقض نمی کنند. بلکه گفتار و رفتارش در خشنودی و خشم و در
هنگامه ی جنگ و صلح یکسان بوده و یکدیگر را تفسیر می کنند. از
این رو مضامینی که در گفته ها و رفتارش بعد از خلافت آمده با گفتار و
رفتار وی قبل از خلافت یکی است و مغایرتی با هم ندارند. این یکسانی
در رفتار با دوست و دشمن و آشنا و غریبه نیز به چشم می آید.
در نگاه علی، نادانی موجب نمی شود تا فرد نادان تحقیر و منزوی
شود بلکه در وهله ی اول آنان را با کلیدی ترین عنصر دانایی، یعنی
اعتراف به ندانستن تشویق نموده و می فرماید: « کسی نباید از گفتن
"نمی دانم" در پاسخ پرسشی که نمی داند، شرم کند و کسی نباید
از آموختن آنچه نمی داند شرم داشته باشد » این راهکار حیاتی را به
مقاطع بالاتر نیز تعمیم داده و عالمان و نادانان را در گردونه ای از
همکاری و همیاری قرار داده و می فرماید: « خداوند پیش از آنکه از
نادانان پیمان بگیرد که خود را رشد دهند از دانشمندان پیمان گرفته
است که دانسته های خود را به دیگران آموزش دهند » و برجسته ترین
ویژگی نیکوکاران را، دانش طلبی و حکمت جویی آنان دانسته است.
او در همین ارتباط می فرماید: « ... دل ها را گرد آورید و برایشان
حکمت بجویید، زیرا دل ها هم همچون بدن ها خسته می شوند ».
امام علی 10 سال قبل از بعثت در مکه دیده به جهان گشود و در
تمام لحظات زندگی، رسول گرامی اسلام را همراهی، و ژرفای مکتب
نبوی را متجلی ساخت. از رهگذر وجود این چهره ی برجسته ی جهان
اسلام مکاتبی در هنر ، اندیشه و عرفان بنا نهاده شده که در تاریخ
مشرق زمین، بلکه جهان بشری تاثیر عمیقی بر جای گذاشته است.
اسماعیل علوی
دوران حکومت علی بیش از چهارسال و نه ماه نبود اما حکومتش
اعتباری یافت که بر تاریخ فرمانروایی می کند و نشان داد عمر طولانی
حکومت، پشیزی ارزش ندارد و خوشنامی و عدالت ورزی مهم تر از
حکومت است. حکومتی ارزش دارد که عدالت حقوقی و سیاسی و
اجتماعی، سبب دوام و طولانی بودنش باشد و اگر عدالت نباشد دوام،
ارزشی ندارد.
در فرمان به مالک اشتر ــ والی مصر ــ در آیین حکمرانی نوشت:
پاسدارانت را از خود دور کن تا مردم بدون ترس و لکنت زبان بتوانند با
تو سخن بگویند وگرنه جامعه رستگار نخواهد شد و باید ترشرویی و
درشت گویی مراجعان را تحمل کنی.
مخالفانش در کوچه و مسجد و منبر، نه انتقاد که دشنامش می دادند
ولی اجازه نداد کسی متعرض آنان شود، آنها جنگ مسلحانه را آغاز
کردند اما او خودداری کرد تا اینکه سه بار آنها اقدام کردند و از یارانش
کشتند و سرانجام ناگزیر شد با مخالف مسلح، مهاجم و آغازگر بجنگد
اما باز هم آنها را دعا کرد و برایشان آمرزش طلبید و وقتی یکی از
یارانش به آنها دشنام داد نکوهشش کرد. او حتی یک زندانی سیاسی
نداشت.
عمادالدین باقی
توان این را داشته باش تا سیاست را مردمی بدانی و مردمی برانی!
آنگاه که مردم ترا نپذیرفتند و نخواستند توان این را داشته باش که
بیست و پنج سال کشاورزی کنی و دانه ی خرما بکاری و چاه بکنی اما
سیاست را مقدس و منحصر به تقدس خود نکنی و امامت را منحصر به
حکومت خود نگردانی.
توان این را داشته باش تا تقدس را از خود دور کنی. در عمل بتوانی
به مردمانی که تو را به حد کبریایی رسانده اند پشت کنی و به
شهرت و محبوبیت جادوانی و هاله ی نور جعلی پشت پا بزنی.
توان این را داشته باش تا با رای و بیعت ملت خلیفه شوی، حاکم
شوی و امیرالمؤمنین٬ نه با تفسیر و متن و وصیت و در غیاب ملت!
توان این را داشته باش تا فرعون خود را خود در وجودت بکوبی آنگاه
که برای زن شهید جنگ صفین نان می پزی و تنور شعله ور میکنی
و به بچههایش سواری می دهی و زخم زبان و نفرینش را می شنوی.
توان این را داشته باش که قدرت از عطسه ی بز برایت بی ارزش تر
باشد، از لنگه ی کفش پوسیده ی وصله پینه؛ و آن هم چه قدرتی؟
حکمرانی بر عراق و حجاز و مصر و ایران! توان این را داشته باش که
بتوانی شیعه ی خود برانگیزی و ذوالفقار در یدت باشد اما دولتت را
نه بر استصواب شیوخ و اصحاب کبار و انتصاب اهل تشخیص که بر
بیعت ملت در مسجد و در برابر دیدگان همگان استوار کنی.
توان این را داشته باش که خود بر مخالفان خلافت، تضامن باشی.
خود از تهدید، آنان برهانی. خود از محبس، رهایی شان دهی.
توان این را داشته باش تا خلیفه باشی و به بازار بروی و پیشرو و
پسرو نداشته باشی، محافظان مسلح حصار تو با مردم نباشند،
لبخندت از سر منت بر خلایق و احساس قدرت از جمع کردن محافظان
و موافقان و مطیعان و مؤیدان و مقلدان برای سخنرانی ات نباشد.
توانش را داشته باش تا در میان سخنت ناسزایت گویند، آرزوی
مرگت برند، کافرت خوانند و بر تو بشورند اما بتوانی گوش کنی،
نگاهشان کنی و با آن چشم های نافذ و سنگین و گیرایت برایشان
از سنت حبیبت ــ محمد ــ و عشقت ــ قرآن ــ استدلال آوری و باز
تهمت بشنوی و باز بگویی و باز تکفیر شوی و باز بگویی ...
توان این را داشته باش تا مخالفان خود را عوامل معاویه ندانی بلکه
در مسیر حق بر خطاشان دانی، تا پیش از هر مخالفت و حتی ستیزی،
حکم محبس شان ندهی، از خروجشان به نیت عمره ممانعت نکنی
و در حصر و بندشان نیندازی.
توان این را داشته باش تا مخالفانت را انگ نزنی، بی رحم نباشی و
حتی بر دشمنان خود منصف و متقی بمانی!
توان این را داشته باش که در میانه ی جنگ برای شک سربازانت
به اینکه تو بر حقی یا عایشه، احترام قایل باشی که آنها اول انسانند
و بعد سرباز و پرسش آنان با تحسین تو همراه باشد نه تحقیر تو.
توان این را داشته باش که در مقام حاکم در میانه ی بازار ریشخندت
کنند و تو نیز بر آنان لبخند آوری نه بند. به شهر انبار بروی و جماعت از
پی خود دوان و پایکوبان ببینی و به جای آنکه این استقبال را بهانه ی
محبوبیت و اقتدار خود کنی و مردم را به آن بندگی عادت دهی، از آن
کار نهی شان کنی و خوار شدنشان فرایاد آوری و چشم بر آن محبوبیت
و قدرت ببندی و شکوه انسانیت آنان در دیده گزاری و بر زبان رسانی.
توان این را داشته باش تا عاشق باشی. «فاطمه» را در غربت و
مظلومیت دفن کنی اما در پی انتقام نباشی. کرسی خلافت را به
هنگام غسل محبوبت ــ محمد ــ همراه با او در خاک کنی و در پی
کسب قدرت با استناد به وصایت او و نسب خود بدون خواست مردم
نباشی و آنگاه که مردمت در هنگامه ی جهاد رغبتی ندارند صادقانه
بر آنان سخن گویی و شکوه کنی اما محکوم و مطیع و منقادشان
نسازی و زندگی مردم خویش به گروی نیت و انگیزه جهاد خویش
درنیاوری و به منت امنیتی که برایشان به ارمغان آورده ای، حریت و
برابریشان، نستانی و آنان را چونان رمه ی تشنه، آبشخور خود نسازی
بلکه فرایادشان آوری از چشمه ی جوانمردی و عدالت سیراب شوند،
همه با هم سیراب شوند!
جوانمردی و عدالتی که میتواند حتی به قیمت جانت تمام شود!
آری! توان این را داشته باش تا علی باشی! بسوزی و نسوزانی تا
جاودان بشوی.
میثم محمدی
مجسمه ی سرباز گمنام در شهر مورمانسک روسیه قرار دارد که
یادبودی است از رشادت هـای سربـازان این کشـور در جریـان جنـگ
جهانی دوم.
مورمانسک شهری است یخ زده در مدار قطبی کره زمین که برودت
هوا گاهی در آن به 40- درجه ی سانتی گراد نیز می رسد.
در این شهر 45 شبانـه روز در سال، کاملا" شب است و خورشید
طلوع نمی کند و 45 شبانـه روز در سال کاملا" روز است و خورشید
در آن روزها غروب نمی کند.
مجسمه ی سرباز گمنام که در شهر به «آلیـوشا» معروف است به
ارتفاع 35 متر و به یـاد سـربـازانـی که برای حفظ کشور خود با آلمـان
نازی می جنگیدند، ساخته شده است.
در کدام یک از امـاکـن یا میـدان های ایــران مجسمـه ای به عظمت
«آلیوشـا» برای یادبود سربازان گمنــام ایــران سراغ دارید؟!
تا کی به تمنای وصال تو يگانه
اشکم شود از هر مژه چون سيل روانه
خواهد به سر آيد شب هجران تو يا نه؟
ای تير غمت را دل عشاق نشانه
جمعی به تو مشغول و تو غايب ز ميانه
رفتم به در صومعه ی عابد و زاهد
ديدم همه را پيش رُخت، راکع و ساجد
در ميکده، رهبانم و در صومعه، عابد
گه معتکف ديرم و گه ساکن مسجد
يعنی که تو را می طلبم خانه به خانه
روزی که برفتند حريفان پی هر کار
زاهد سوی مسجد شد و من جانب خمار
من يار طلب کردم و او جلوه گه يار
حاجی به ره کعبه و من طالب ديدار
او خانه همی جويد و من صاحب خانه
هر در که زنم، صاحب آن خانه تویی تو
هر جا که روم، پرتو کاشانه تویی تو
در ميکده و دير که جانانه تویی تو
مقصود من از کعبه و بتخانه تویی تو
مقصود تویی، کعبه و بتخانه بهانه
بلبل به چمن، زان گل رخسار نشان ديد
پروانه در آتش شد و اسرار عيان ديد
عارف صفت روی تو در پير و جوان ديد
يعنی همه جا عکس رخ يار توان ديد
ديوانه منم، من که روم خانه به خانه
عاقل، به قوانين خرد، راه تو پويد
ديوانه، برون از همه، آيين تو جويد
تا غنچه ی بشکفته ی اين باغ که بويد
هر کس به زبانی، صفت حمد تو گويد
بلبل به غزلخوانی و قمری به ترانه
بيچاره بهائی که دلش زار غم توست
هر چند که عاصی است، ز خيل خدم توست
اميد وی از عاطفت دم به دم توست
دخترم!
سنتشان بود
زنده به گورت کنند
تو کشته شدى
ملتى زنده به گور مىشود.
ببین که چه آرام سر بر بالش مىگذارد
او که پول مرگ تو را گرفته
شام حلال مىخورد!
تو فقط ایستاده بودى
و خوشدلانه نگاه مىکردى
که به خانهات برگردى
اما دیگر اتاق کوچک خود را نخواهى دید دخترم
و خیل خیالهاى خوش آینده
بر در و دیوارش پرپر مىزنند.
تو مثل مرغ حلالى به دام افتادى
مرغى حیران
که مضطربانه چهرهى صیادش را جستجو میکند.
تو به دام افتادى
همچون خوشهى انگورى
که لگدکوب شد
و بدل به شراب حرام مىشود!
کیانند اینان
پنهان بر پنجرهها، بامها
کیانند اینان در تاریکى
که با صداى پرندهى خانگى
پارس مىکنند؟!
کشتندت دخترم
کشتندت
تا یک تن کم شود
اما تو چگونه این همه تکثیر مىشوى؟!
آه نداى عزیز من
گل سرخى که بر گلوى تو روییده بود
باز شد
گسترده شد
و نقشهى ایران را در ترنم گلبرگهایش فرو پوشانید
و اینانى که ندا دادهاند
بلبلانند
میلیونها تن که گرد گلى نشسته
و نام تو را مىخوانند.
یعنى ممکن است صداشان را
که براى تو آواز مىخوانند نشنوى؟!
یعنى پنجرهات را بستند
که صداى پیروزى خود را هم نشنوى؟!
ببین که چه آرام سر بر بالش مىگذارد
او که صید حلال مىخورد!
فریبرز رییس دانا، دوره ی کارشناسی اقتصاد را در دانشگاه تهران
گذراند و دوره ی کارشناسی ارشد را در رشته ی «اقتصاد سنجی»
در دانشگاه ملی خواند و سپس در مدرسه ی اقتصاد لندن، دکترای
خود در «اقتصاد و علوم سیاسی» را دریافت کرد، و چنانکه خود
می گفت به میراث تئوریک مارکس باور داشت.
علاوه بر پژوهش های متعدد، تالیفات و ترجمه ها، در دورههایی در
دانشگاه های تهران، ملی، و علوم بهزیستی و توانبخشی ایران به
تدریس مشغول بود.
رییس دانا همچنین به دلیل مواضع انتقادی و سیاسی خود بارها از
سوی نهادهای امنیتی حکومت ایران احضار و بازجویی شده و به زندان
افتاده بود.
او نویسنده ی بیش از 15 جلد کتاب درباره ی مسائل اقتصادی و
سیاسی بود که از آن میان میتوان به «آزادی و سوسیالیسم»،
«اقتصاد سیاسی توسعه» و «منش روشنفکری» اشاره کرد.
رییس دانا علاوه بر فعالیت تخصصی در زمینه ی پژوهش و تدریس
در رشته ی اقتصاد، به فعالیتهای سیاسی، اجتماعی، ادبی و
مطبوعاتی نیز میپرداخت و در جریانهای روشنفکری در ایران در
حوزه ی دموکراسی، عدالت اجتماعی و سوسیالیسم قلم میزد.
یک بار در 28 آذرماه 1389 پس از گفتگویی با تلویزیون BBC در مورد
طرح هدفمندی یارانهها، بازداشت شد و به اتهام تبلیغ علیه نظام به
یک سال حبس تعزیری محکوم شد که یازده ماه آن را در اوین تحمل
کرد.
به نوشته ی احمد زیدآبادی، روزنامه نگار، فریبرز رییس دانا «مردی
پرشور و صریح و عدالتخواه، با کلامی رسا و قدرتمند بود و برای
بحث و گفتگو، ذهنی باز و آماده داشت».
رییس دانا، در گفتوگویی با همان شور و حرارت همیشگیاش
خود را چنین توصیف کرد: "یک اقتصاددانِ نظریهپرداز آشنا با فلسفه"
و بلافاصله توضیح میدهد که "فیلسوف عملی" با این تاکید
همیشگیاش به تودهها؛ "فیلسوف زندگی تودههام".
این اقتصاددان چپگرای ایرانی در تمام سالهایی که بسیاری از
باورمندان به سوسیالیسم یا گرایشهای دیگر از چپ ملاحظات و
نگرانیهایی برای ابراز باور و اندیشه خود داشتند، میداندار دفاع از
ایدهها و باورهای سوسیالیستی بود.
او سوسیالیسم را نه یک "آرزوی خطاطی شده و قاب گرفته بر
دیوار" که "جوانههای اعتراض نسبت به نظم موجود به سرمایهداری"
مینامید.
اما رییس دانا، شهرتش را تنها مدیون دفاع پرشور و بی سانسورش
از ایده های اقتصاد سوسیالیستی نیست. او مترجم و نویسندهای
عضو کانون نویسندگان ایران بود که هرگز حضور در جامعه به عنوان
فعال مدنی را وانگذاشت.
کم نیستند کسانی که رییس دانا را نه از بابت اقتصاددانی او که از
حضور پررنگش در گردهماییهای معترضان، تجمعات دگراندیشان و
منتقدان به یاد میآورند.
میدانداری رییس دانا در تشییع پیکر احمد شاملو، سخنرانیاش در
آیین خاکسپاری محمدجعفر پوینده و محمد مختاری، قربانیان قتلهای
زنجیره ای و سالگردهای خاوران تنها چند قاب برجسته و برجای مانده
از حضورش در بطن تحولات سیاسی و اجتماعی ایران در دهههای
اخیر و مسئولیت پذیری او در قبال این تحولات است.
رییس دانا در تمام چهار دهه ی گذشته تحت فشارهای امنیتی با
محدودشدن فعالیتهای دانشگاهی و پژوهشی خود روبرو بود.
رییس دانا در مواجهه با پدیدههای مختلف داخلی و خارجی، از
منظر خاص خود مینگریست بی آنکه هراس آن را داشته باشد که
از هر سو متهم به هواداری از این یا آن شود. مثلا" در توصیف
برنامه ی هدفمندی یارانهها آن را فشردن گلوی کارگران و زحمتکشان
و حمله ی همهجانبه به سفره ی خالی آنان نامیده بود.
نقد همیشگی اش به سرمایه داری و امپریالیسم، یا دفاع مداومش
از مردم فلسطین، گاه چنین مینمود که باورهای رییس دانا به
سیاستهای رسمی کشور تنه می زند و بهانهای می شد برای
آنها که از منظر راست گرایی لیبرال منتقدش بودند، اما هم زمان
نقد رییس دانا به سیاستهای حاکمیت در حوزه ی حقوقبشر،
حقوق کارگران، حقوق زنان و دفاع تمام عیارش از آزادیهای
اساسی، خط بطلانی بر این کنایه می کشید.
فریبرز رییس دانا در بیان نقدهای خود به سیاستهای اقتصادی
حاکمیت که گاه سیاستهایی چپ گرایانه نامیده می شد بر غایب
بودن بیش از سه دهه ای خود و همفکرانش از پستهای مدیریتی،
دولتی و حکومتی و ممنوعیت حضورشان در نظام تصمیم گیری و
تصمیم سازی اشاره می کرد. او اقتصاد ایران را قطعا و "بی برو و برگرد"
یک "اقتصاد سرمایه داری" می دانست که به گفته ی او برای حیات
خود نیاز به "انباشت مداوم سرمایه با استفاده از بهره کشی طبقه ی
کارگر" دارد. در عین حال مبارزه ی طبقاتی را تقدیر سوسیالیستها
میدانست و تاکید می کرد که از این مسیر، راه گریزی نیست.
با این حال اقتصاددانان راست گرا و لیبرال، دیدگاه اقتصادی او را
دیدگاهی غیر قابل اجرا میدانستند یا در بهترین حالت با یادآوری
نمونههای شکست خورده دولتهای کمونیستی همچون نظام
شوروی سابق و کشورهای اقماری آن، حاکم شدن دیدگاههای
اقتصادی رییس دانا را، درگیر شدن کشور به آن تجربه ها میدانستند.
صداقت، شهامت در بیان اعتقادات و باورها، حضور همیشگی او در
میان زحمتکشان، پژوهش در حوزههای آسیبهای اجتماعی و
ادبیات از مهمترین ویژگیهای منحصر به فرد او بود. تحقیقات او در
حوزه ی آسیبشناسی اجتماعی و به ویژه پژوهشهایش در حوزه ی
اقتصاد مواد مخدر و شبکه ی آن در ایران، فعالیتهایی یگانه بودهاند.
فریبرز رییس دانا که چند ماهی گرفتار مبارزه با بیماری بود، امروز
(26 اسفند 98) شش روز پس از ابتلا به کرونا، در بیمارستانی در
تهران درگذشت و آرزوهای ناتمامش برای رفع بیعدالتی و تبعیض،
آموزش و بهداشت همگانی و رایگان ناتمام ماند.
ای شادی آزادی، روزی که تو بازآیی
با این دل غم پرورد، من با تو چه خواهم کرد
غمهامان سنگین است،
دلهامان خونین است،
از سر تا پامان خون می بارد
ما سر تا پا زخمی،
ما سر تا پا خونین،
ما سر تا پا دردیم
ما این دل عاشق را،
در راه تو آماج بلا کردیم
وقتی که زبان از لب می ترسید،
وقتی که قلم از کاغذ شک داشت
حتی حافظه از وحشت در خواب سخن گفتن می آشفت
ما نام تو را در دل، چون نقشی بر یاقوت، می کندیم
وقتی که در آن کوچه تاریکی، شب از پی شب می رفت
و هول سکوتش را، بر پنجره ی بسته فرو می ریخت
ما بانگ تو را با فوران خون،
چون سنگی در مرداب،
بر بام و در افکندیم
وقتی که فریب دیو،
در رخت سلیمانی،
انگشتر را یکجا با انگشتان می برد
ما رمز تو را چون اسم اعظم،
در قول و غزل قافیه می بستیم
از می از گل از صبح،
از آینه از پرواز،
از سیمرغ از خورشید می گفتیم
از روشنی از خوبی،
از دانایی از عشق،
از ایمان از امید می گفتیم
آن مرغ که در ابر سفر می کرد،
آن بذر که در خاک چمن می شد
آن نور که در آینه می رقصید،
در خلوت دل با ما نجوا داشت
با هر نفسی مژده ی دیدار تو می آورد
در مدرسه در بازار،
در مسجد در میدان در زندان در زنجیر،
ما نام تو را زمزمه می کردیم
آزادی! آزادی! آزادی!
آن شب ها، آن شب ها ، آن شب ها
آن شب های ظلمت وحشتزا
آن شب های کابوس، آن شب های بیداد
آن شب های ایمان، آن شب های فریاد
آن شب های طاقت و بیداری
در کوچه تو را جستیم، بر بام تو را خواندیم
می گفتم روزی که تو بازآیی
من قلب جوانم را، چون پرچم پیروزی، برخواهم داشت
وین بیرق خونین را، بر بام بلند تو، خواهم افراشت
می گفتم روزی که تو بازآیی
این خون شکوفان را،
چون دسته گل سرخی،
در پای تو خواهم ریخت
وین حلقه ی بازو را بر گردن مغرورت، خواهم آویخت
ای آزادی، بنگر آزادی
این فرش که در پای تو گسترده است، از خون است
این حلقه ی گل خون است
ای آزادی
از ره خون می آیی اما، می آیی و من در دل می لرزم
این چیست که در دست تو پنهان است؟
این چیست که در پای تو پیچیده است؟
ای آزادی آیا با زنجیر می آیی؟
حفاظت جان انسانها مهمتر از هر چیز دیگری است. این مهم
است که ما از خواستها و دستورهای سازمان جهانی بهداشت
و دولتها برای برخورد با شیوع بیماری پیروی کنیم.
کریستیانو رونالدو
کسی که نمـی خوانـد هیـچ مـزیتـی بر کسی که
نمی توانـد بخوانـد، ندارد!
مارک تواین
سلامتی باید اولویت اصلی باشد. لحظه ای استثنـایی است
و باید توصیـه های سازمان های بهداشت و مسئـولان را رعایت
کنیم. این تنها راهی است که بتوانیم به طور موثر با آن بجنگیم.
وقت آن است که مسئولیت پذیر باشیم و در خانه بمانیم.
لیونل مسی
در انتخابات مقدماتی حزب دموکرات در روز سهشنبه 20 اسفند
(10 مارس) که به سهشنبه ی بزرگ شهرت یافته، جو بایدن موفق
به پیروزی در چهار ایالت دیگر و از جمله در ایالت مهم میشیگان شد.
برنی سندرز پس از شکست در دور پیشین انتخابات که در روز
سهشنبه ی برتر (3 مارس) برگزار شده بود، در این دور نیز رای کمتری
نسبت به بایدن آورد.
جو بایدن پس از پیروزی در ایالتهای میشیگان، میسیسیپی،
میسوری و آیداهو خطاب به رقیب اصلی خود در انتخابات مقدماتی
حزب دموکرات، سناتور برنی سندرز گفت: «ما در کنار هم میتوانیم
دونالد ترامپ را شکست دهیم.»
بایدن از برنی سندرز و حامیان او سپاسگزاری کرد و خطاب به او
گفت که وظیفه ی ما ایجاد وحدت در بین ملت آمریکا است.
هر دو نامزد حزب دموکرات در انتخابات مقدماتی به علت شیوع
بیماری کرونا از برگزاری همایشهای انتخاباتی خود صرفنظر کرده
بودند.
انتخابات مقدماتی حزب دموکرات روز شش ژوئن به پایان میرسد.
پس از آن در ماه ژوئیه حزب دموکرات رسما" کاندید خود را برای
انتخابات ماه نوامبر معرفی خواهد کرد.
در انتخابات مقدماتی حزب دموکرات بیش از 20 نفر نامزد شده
بودند. اکنون پس از برگزاری انتخابات در چند ایالت بزرگ آمریکا،
شماری از نامزدان حزب دموکرات از ادامه رقابت خود اعلام انصراف
کردهاند.
حزب جمهوری خواه نیز به طور رسمی در ماه اوت (مرداد ماه)
کاندید اصلی خود را معرفی خواهد کرد، که به احتمال قوی همان
دونالد ترامپ است.
تو به من خندیدی و نمی دانستی
من به چه دلهره از باغچه ی همسایه
سیب را دزدیدم
باغبان از پی من تند دوید
سیب را دست تو دید
غضب آلود به من کرد نگاه
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک
و تو رفتی و هنوز
سالهاست که در گوش من آرام آرام
خش خش گام تو تکرار کنان می دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق در این پندارم
که چرا باغچه ی کوچک ما سیب نداشت؟!
جوابیه فروغ به حمید مصدق
من به تو خندیدم
چون که می دانستم
تو به چه دلهره از باغچه ی همسایه سیب را دزدیدی
پدرم از پی تو تند دوید
و نمی دانستی باغبانِ باغچه ی همسایه
پدرِ پیر من است
من به تو خندیدم
تا که با خنده ی تو پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم
بغض چشمانِ تو لیک، لرزه انداخت به دستان من و
سیب دندان زده از دست من افتاد به خاک
دل من گفت: برو
چون نمی خواست به خاطر بسپارد گریه ی تلخ تو را
و من رفتم و هنوز سالهاست که
در ذهن من آرام آرام
حیرت و بغض تو تکرارکنان
می دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق در این پندارم
که چه می شد اگر باغچه ی خانه ی ما
سیب نداشت؟!
زندگی ذرّه ی کاهی است
که کوهش کردیم
زندگی نام نکویی است
که خارش کردیم
زندگی نیست به جز نم نم باران بهار
زندگی نیست به جز دیدن یار
زندگی نیست به جز عشق
به جز حرف محبت به كسی
ورنه هر خار و خسی
زندگی كرده بسی
زندگی تجربه ی تلخ فراوان دارد
دو سه تا كوچه و پس كوچه و
اندازه ی یك عمر بیابان دارد!
ما چه کردیم و چه خواهیم کرد
در این فرصت کم ؟!
![]() |