متوسطه دوم و درس های ناگفته!
 
 
فقط از فهمیدن توست که می ترسند
 

 

                          نگاهی به یک قرارداد اجتماعی

             حقوق و وظایف متقابل مردم و حکومت

 

   هرگاه سخن از حق و تکلیف به میان آید رابطه ی آنها باید براساس

یک توازن باشد و این موازنـه باید رعـایت شود. یعنی اگر انتظـار داریم

حقمان ادا شود باید به تکلیف خود در قبال دیگران عمل کنیم و معادل

ارزش آن حق باید نسبت به طرف مقابل تکلیفی را انجام داده باشیم.

بنابراین در چنین حالتی حقوق مردم و حکومت در قبال یکدیگر دوطرفه

بوده و دلیل اثبات ادای هر حقی در واقع دلیل اثبات تکلیف در مقابل

دیگری است. اگر مردم در برابر حکومت مُحِق هستند به همان میزان

هم مُکلّف هستند و اینها قراردادهای اجتماعی است که در قالب

قانون مقرر شده است.

   دولت به معنای خاص، قوه ی مجریه است و در معنای عام به

قوه ی مقننه، مجریه و قضاییه گفته می شود، مراد ما از دولت در

این نوشته، معنای عام آن است. حق و تکلیف تأثیر متقابل دارند،

حق حکومت اجرای قوانین کشور از سوی مردم است ولی آنچه مهم

بوده تأثیر این قوانین در زندگی شهروندان و بحث متقابل بودن این

حقوق است؛ حال آن که در هر شرایطی مردم مکلفند از قوانین

کشور پیروی کنند. به عنوان مثال باید قواعد و قوانین راهنمایی و

رانندگی را بی چون و چرا رعایت کرد یا حقوق جزا باید رعایت شود.

مالیات ها نیز باید به موقع و درست پرداخت شوند و مردم در مقابل

آنچه که حق حاکمیت دولت است تسلیم باشند. هنگام جنگ، دولت

با اعلام فراخوان از کسانی که قدرت دفاع از مرزهای کشور را دارند

دعوت می کند تا خود را معرفی کنند در این زمان مردم موظفند برای

دفاع از کشور، خود را معرفی کنند، یا هنگامی که نوعی بیماری

همگانی در کشور پخش می شود ممکن است دولت دستور دهد

مردم به دلایل بهداشتی یا امنیتی چند روزی از خانه خارج نشوند تا

در نتیجه ی آن دولت بتواند اموری را که مربوط به صلاح مردم است

انجام دهد. در مقابل مردم هم باید از دستورات و قوانین مربوط پیروی

کنند. حق حکومت بر مردم همان حقوقی است که در قانون اساسی

هر کشوری نوشته شده است. قانون اساسی هر کشور در حقیقت

قرارداد مشترک و توافقی است میان حکومت و ملت.

   هر حکومتی هم حق دارد از مردمش بخواهد که به قوانین کشور

احترام بگذارند. رفع ایرادهای یک قانون، با بحث میسر است نه با

اجرا نکردن قوانین. از دیدگاه حقوق اساسی، قوانین هر چه هستند

مصوب نمایندگان مردمند. مطابق قانون مدنی ایران هنگامی که

قانونی تصویب و لازم الاجرا شد همه مردم باید آن را اجرا کنند و این

امر یک قاعده کلی در همه دنیاست. افرادی که با ذات برخی از

قوانین موافق نیستند، باید در خصوص آن قانون بحث و صحبت کنند

و قانونگذار را وادار به تغییر آن قانون نمایند. در غیر این صورت باید به

قوانین و مقررات جاری احترام گذاشت. در مقابل مردم هم باید این

آزادی را داشته باشند که خواسته ها و انتقادات خود را ابراز کنند. 

   اهمیت حقوق مردم در برابر حکومت در فصل سوم قانون اساسی

برشمرده شده است که از آن جمله می توان به بحث حقوق

شهروندی، حق برخورداری از زندگی سالم، هوای پاک، اقتصادی

سالم و پویا که زمینه ی رشد و بالندگی مردم را فراهم نماید،

حق داشتن وکیل از ابتدای لحظه ی بازداشت، حق برخورداری از

کار و پیشه، حق حفظ حریم خصوصی اشخاص و ... اشاره کرد. 

حقوق ملت در برابر دولت را باید در قانون اساسی، اعلامیه ی 

حقوق بشر و پیمان نامه هایی که به آن پیوسته ایم، یافت. 

   طبق ماده ی 9 قانون مدنی، پس از پیوستن ایران به اعلامیه ی

 جهانی حقوق بشر این معاهده جزو قوانین داخلی کشور به حساب

می آید. البته در برخی موارد حکومت ها به پیمان های بین المللی

می پیوندند ولی با قوانین داخلی کشور خود آن را نقض می کنند در

عین حال باید اذعان داشت که قوانین بین المللی مقدم بر قوانین

داخلی کشورها هستند. 

    

   لزوم مشارکت مردم در تحقق اهداف حکومت 

 

برای روشن شدن بحث، نخست باید دانست فلسفه ی وجودی

حکومت چیست و وقتی با دلایل عقلی اثبات کردیم که برای چه

حکومت به وجود آمده همان دلایل وظیفه حکومت را نیز برای ما

روشن می کنند. وقتی هم وظیفه مشخص شد آن هنگام معلوم

می شود که مردم چه حقوقی نسبت به آن خواهند داشت و چه

تکالیفی را در برابر آن باید به عهده بگیرند. به عنوان مثال وقتی در

حوزه ی امنیت یا بهداشت عمومی مردم صحبت به میان آید، از

آنجا که این مهم به طور فردی تحقق نمی یابد حکومت باید وارد

شود و با فراهم کردن ابزار و وسایل لازم که ناگزیر از طرف مردم

تدارک دیده می شود، به تکلیف خود یعنی تأمین امنیت و بهداشت

مبادرت نماید که این همان رابطه ی لازم و ملزومی است. یعنی

حکومت برای تأمین امور عمومی جامعه شکل می گیرد و در این

شکل گیری، تکالیفی برایش ثابت می شود. این تکالیف حقوقی 

را نیز برای مردم ایجاد می کند. در مقابل متناسب با آن، حقوقی

برای حکومت و دولت در مقابل مردم باید لحاظ شود. با توجه به

نمونه ی مذکور در خصوص تأمین امنیت و بهداشت عمومی باید

بخشی از بودجه از طریق مردم و منابع مردمی تأمین شود که هم

اکنون نیز از طریق پرداخت مالیات این مبالغ حاصل می شوند. 

   حکومت وظیفه دارد ضمن تأمین مصالح مادی، تأمین مصالح معنوی

جامعه را نیز وجهه ی همت خود قرار دهد. که در این جا نیز مردم باید

یاریگر حکومت بوده و مساعدت نمایند. نمونه ی آن امر به معروف و

نهی از منکر است. 

    شاید زیباترین و جامع ترین تعریف از حقوق متقابل مردم و حکومت

همان باشد که در اندیشه های سیاسی حضرت علی بیان شده

است: اگر حقی هست- که هست- بر عهده هر دو طرف است. یعنی

مردم حقوقی دارند که دولت نمی تواند به هیچ بهانه ای آنها را نادیده

بگیرد یا سلب کند. در مقابل نیز حکومت حقوقی دارد که مردم باید آن

را رعایت کنند. یعنی محق بدون تکلیف و مکلف بدون حق وجود ندارد.

 


برچسب‌ها: حقوق و وظایف, قانون اساسی, قرارداد اجتماعی, حق و تکلیف
 |+| نوشته شده در  یکشنبه سی ام دی ۱۳۹۷ساعت 0:0  توسط بهمن طالبی  | 
 

 

 

   به خوبی یـادم است که آن روز مدتـی از وقـت رفتن

به مـدرسـه گذشتـه بـود. از اوقـات تلخـی مـعلـم مـان

خیلـی می ترسیـدم. به خصوص که آن روز سپرده بود

در باب اسم فاعل و اسم مفعول پرسش هایی خواهد

کـرد و مـن یـک کلمـه حاضـر نکـرده بـودم. شیـطـان در

پوستم رفته می گفت اصلا" بزنم زیر مدرسه و سر خر

را برگردانیده راه صحرا را پیش بگیرم. هوا هم به قدری

خوب بـود کـه حَدّ و حســاب نـداشــت. طُــرقــه هـا در

باغستانهای اطـراف غوغـای عجیبی راه انداختـه بودند

و از پشت دیـوار کارخانـه هـا هم صـدای پای نظـامیـان

آلمـانـی بلند بـود که مشغـول مشـق کردن بـودنـد. به

وسـوسـه افتـاده بودم و فکـر می کردم که به راستـی

دیوانگـی است که انسـان تمـام آنهـا را بگـذارد و بـرود

خودش را گـرفتـار اسـم فـاعـل و اسـم مـفـعـول بکنـد.

آخرالامر هر طـور بود دندان سر جگر گذاشتم . به خود

گفتم باید از خر شیطـان پیـاده شـوی و راه مدرسـه را

پیش بگیـری.

 

   

   مـردم در مقـابـل دارالـحکومـه جمـع شـده و داشتند

اعلانهایی را که به دیوار چسبانیده بودند می خواندند.

چون دو سـالـی می شـد که هـر چه اعـلان می زدنـد

همه خبـر شکست و ضبـط سورسات و اوامـر و احکام

آلمانی ها بود، نـزد خود گفتـم: «خدا می دانـد باز چه

بازی تـازه ای است» و بـدون این که معطـل بشـوم رد

شـدم. آهـنـگــر آبـادی که مـرا خوب می شنـاخت و با

شاگردش آنجا ایستاده بود و اعلانات را نگاه می کردند

همین که دید دارم می دوم گفت: «پسر جان بی خود

اینـطـور نـدو کـه عـقـب نـخواهـی افتـاد». خیـال کـردم

می خواهد مرا دست بیندازد و همان طور دوان دوان و

نفس نفس زنان وارد مدرسه شدم.

 

   

   دلخوشی مـن این بود که چون عمومـا" شاگردها در

اول درس شلـوغ می کنند و کشوهای میـز تحریر را باز

می کنند و می بندند و برای روان کردن درس صداها را

در هم می اندازند،کلاس درس درست به صورت حمام

زنانه درمی آید و من می توانم در آن گیـر و دار، پنهانی

خودم را بیندازم توی کلاس و پابرچین پابرچین بروم سر

جایـم بـدون آن که اصـلا" آموزگارمـان ملتفـت بشـود به

خصـوص کـه در ایـن مـواقــع بر حسـب عـادت مـدام بـا

خط کش آهـنـی اش به روی مـیـزهـا می زنـد و فـریـاد

می کشد که «ساکت باشید، خفقان بگیرید.»

 

   

   تعجب بر تعجبـم افـزود وقتـی دزدکـی از پنـجره نگاه

کـردم و دیـدم مثـل ایـن اسـت که جانــداری در کـلاس

نیست. صدا از احدی بلنـد نمی شـد. شاگردهـا همـه

سـر جایـشـان نـشـستـه بـودنـد و آمـوزگـارمـان مسیو

«هامل» هـم خط کـش بـه دسـت از ایـن طـرف بـه آن

طرف مشغـول قـدم زدن در کلاس بـود.

 

    

   دیـدم چاره ای نیسـت به جز این که یواشکـی در را

بـاز کنـم و مثل مـوش دزدکـی وارد اتاق بشـوم. چنـان

رنگـم را بـاختـه بـودم که نگـو. امـا عـجبـا که تا چشـم

موسیو هامل به من افتاد بدون آنکه هیـچ عصبـانـیتـی

نشان بدهـد همیـن قـدر گفت که: «زود برو سر جایت

بنشیـن که چیزی نمانـده بود درس را بـدون تو شـروع

کنیم.»

 

   

   فـوری خودم را به نیـمکـت رسـانـدم و بـه جای خود

نشـستـم. همیـن که نفسـی کشیـدم و توانستـم به

اطراف نگاه کنـم دیـدم موسیو هامل لبـاس پـلـوخوری

خود را پوشیده و یقه و سرآستین های ابریشمی اش

را که فـقـط در روزهـای امـتـحان و تـوزیـع جوایـز بیـرون

می آورده زده است. از آن گذشته اصلا" کلاس حالـت

رسمی عجیبـی داشـت. آنچه بیشتـر از همه اسبـاب

تعجبم شد این بود که دیـدم روی نیمکتهـای بیـخ اتاق

که عمومـا" خالی می مـانـد، اهالی قَصَبِه و از جملـه

فراش سابق پستخانه  و کدخدای قدیمی مـان و چند

نفر دیگر از کسبه شانه به شانه صُـم و بُکـم نشسته

بودند. همه ماتـم زده و مغمـوم به نظر می آمدند.

 

 

   در هـمیـن اثنـا آمـوزگارمـان با وقـار تمام از پلـه های

مـنـبـر درس بـالا رفـت و به آرامـی نشـست و با لـحن

ملایمی خطاب به شاگردان گفت:«فرزندان عزیز،امروز

آخرین روزی اسـت که با هـم هستیـم و من به شمـا

درس می دهم. از برلن حکم صادر شده که دیگر نباید

در مدارس و مکاتب آلزاس به زبان فرانسـه درس داده

شود. همین فردا معلم زبان آلمانـی به اینـجا می آید.

این آخریـن درسـی اسـت که امـروز به زبـان فـرانسـه

داریم. پس خوب دقت کنید و درست گوش بدهید.»

 

   

   از شنیدن این سخنـان چنـان حالـم دگرگـون شد که

گفتنی نیست. فـکرم رفـت به اعلانـی که به دیوار زده

بودند و فهمیدم که این خانه خرابها چه حکمی برایمان

آورده اند و چه خوابی برایمان دیده اند.پیش خود گفتم

چطور ممکن است که این آخرین درس فرانسـه ی من

باشد در صورتی که هنوز نوشتن را یاد نگرفتـه ام. فکر

کـردم که اگر واقـعـا" این مطلـب حقیقت داشتـه باشد

حسابم پاک است و کلاهم پس معرکـه! به یاد ایامـی

افتـــادم که روی یــــخ رودخانـه ســر مـی خوردم و بـا

بازیگوشی به عقب پرنده ها می دویدم و دریغ و غِبطه

خوردم که بی جهت از درس و مدرسه بـازمانـده بودم.

این کتـاب و دفتـرهـایـی که مــدام بـار دوش و اسبـاب

دردسرم بودنـد حالا ناگهـان چنان در نظرم عزیز گردیده

بودند که دلم نمی خواست تا دم مرگ یک ثانیه هم از

آنها جدا شوم. همه ی آنهـا برایـم دارای قـدر و قیمـت

فراوان شده بودند.

 

   

   از  هـمـه  بیـشتـر  دلـم  برای  مـعـلـم  بیـچاره مـان

می سـوخت. فکـر جدایـی از او چنـان حالـم را مُنقَلِـب

سـاخت که تمـام کف دستی هـایـی را که از او خورده

بودم یک باره فراموش کردم و آن همه تنبیه و توبیـخ را

از خاطرم برد.فهمیدم که پیرمرد بدبخت به پاس احترام

درس آخر است که بهترین لبـاسش را پوشیـده اسـت.

به خوبی احساس کردم که تمـام این اشـخاص ریش ـ

سفیـدی که برای وداع و خداحافـظی آمده انـد و در آن

گوشـه ی اتاق درس نشستـه اند غصه می خورند که

چرا به مدرسـه نرفتـه انـد و زبـان فـرانسـه را بـهتـر یاد

نگرفته اند. اما امروز همه در این جا جمع شده انـد که

از خدمات و دلسـوزیهـای چهل سالـه ی موسیو هامل

قدردانی کنند تا شاید بدین وسیلـه تا حدی وظیفه ی

خود را در باره ی وطن از دست رفتـه ی خود ادا نموده

باشند.

 

   

   در این افکار سیر می کردم که صـدای موسیو هامل

به گوشم رسیـد که مـرا به اسـم خوانـد و گفـت: «بیا

درست را پس بـده.» خدا خودش گـواه اسـت که دلـم

می خواست بتوانم جانـم را بدهـم و قواعد اسم فاعل

و مفعـول را بی غلـط و بـدون لکنت زبان بگویم و به رخ

حضـار بکشم.

 

 

 

   در همـیـن افـکار سیـر می کـردم که صـدای موسیو

هامل به گوشـم رسیـد که مـرا به اسم خواند و گفت:

«بیـا درسـت را پس بـده». خدا خودش گـواه است که

دلـم می خواسـت بتوانـم جانـم را بدهم و قواعد اسم

فاعل و اسم مفعول را بی غلـط و بی آنکه زبانم لکنت

پیدا کند به رخ حضـار بکشم. افسـوس که هنوز شروع

نکرده بودم که زبانـم گرفـت و کلّه ام دنـگ شد و چنان

افتضـاحی بار آمـد که چیـزی نمانـده بود جلوی گریه را

ول دهـم. امـا باز خودداری کردم و سر به زیر همان جا

ایستادم . شنیـدم که موسیو هامل گفت: «پسر جان،

حالا می بینـی نتیـجه ی بازیگـوشی چیـست؟ انسان

هر روز به خود می گوید ای بابا فرصت زیاد است، فردا

یاد خواهـم گرفـت و وقتـی خبـر دار می شود که آب از

سـرش گذشتـه و پلش به کلـی آن طـرف آب اسـت».

بله عزیزم،بدبختی ما همین بود که هر روز کار مدرسه

و تعلیـم و تربیـت مان را به فـردا انداختیم. آیا حالا اینها

حق ندارنـد به مـا بـگوینـد که شمـا چطـور می گـوییـد

فـرانسـوی هستـیـد و حال آنـکه زبـان فـرانـسـه را نـه

می توانیـد بخوانیـد و نه بنویسیـد؟ پسر جانم تقصیر با

تو نیست. تقصیر به گردن پدران و مادران شماست که

به فکر درس و مشق شمـا نبـودند و محض خاطر مبلغ

بسـیـار ناقـابـلـی بـه جای آنـکه شـمـا را بـه مـدرسـه

بفرستند شما را به کارهای زراعی وا می داشتند و یا

به کارخانـجات می فرستادنـد. مگر خود من هم مقصر

نیـستـم که بـه جای آن که شمـا را به درس و مشـق

وادارم سـر شمـا را به آب دادن به گل و گیاه و باغـچه

مدرسه گرم می کردم و خودم می رفتم ماهیگیری؟

 

 

   رفتـه رفتـه صحبـت موسیو هامل کشـیـد به زبـان و

گفت: «بدانیـد که زبان ما شیرین ترین زبانهای عالم و

از هر زبـان دیگری فَصیـح تر و بَلیغ تر است. وظیفـه ی

ماست که در حفـظ و نگهداری آن نهایت کوشش را به

جا بیاوریم. هرگز نبـاید فـرامـوش کنیم که وقتی ملتی

اسیر بیگانـگان شد مادامی که زبان خود را حفظ نماید

مثـل این اسـت که  کلیـد  زنـدانش  در دست  خودش

است.»

 

 

   همین که سخن موسیو هامل بدین جا رسیـد کتاب

صـرف و نـحو را بـاز کرد و بنـای درس دادن را گذاشت.

یک دفعه مطالبـی را که تا آن ساعـت نتوانستـه بودم

بفهمم به قـدری برایـم آسـان و روشـن شد که واقعا"

تعجب کردم. بیاناتش را به آسانـی فهمیـدم و هر چه

می گفت بی اشکال دستگیرم می شد.راست است

که من با دقـت تمـام گـوش می دادم امـا او نیز هرگز

مطلب را به این خوبـی تشـریح و خرفهـم نکـرده بـود.

معلوم بود که پیرمـرد بیچاره دلش می خواهد پیش از

آن که از ما جدا شود تمام علـم و سـواد خودش را در

ذهن و کلّه ی ما خالی کند. 

 

 

   درس که تمام شد مشغول نوشتن شدیم. موسیو

هامل بـرای هـر یـک از شـاگـردهـا سرمشقـی حاضر

کرده بـود. سرمشـق هـا روی کاغذهـای رنگـی بود و

در بـالای هر ورقـی این چهـار کلمـه را بـا خط درشـت

نوشته بود:

 

                 «فرانسه، آلزاس، فرانسه، آلزاس»

 

 

   به رسـم معمـول سرمشـق ها را زیر چشم مان در

بالای میـزهای تـحریر قرار دادیم. پنداشتی بیرق های

کوچکی هستند که در فضـای اتاق درس باد آنها را به

حرکت درآورده است. شاگردان با کمـال دقت مشغول

مشق گردیده و به جز صدای قلم به روی کاغذ صدای

دیگری شنیـده نمی شـد. دو سه تا زنبـور وارد کلاس

شده بودند و وزوز می کردند. احدی اعتنا نکرد و حتی

بـچه هـای خیـلـی کـوچک هـم کـه بـه جای مـشـق،

مشغول کشیـدن خط هـای کج و مَعـوج به روی کاغذ

بودند ابـدا" سرشان را بلنـد نکردند.

 

 

   در گوشـه ی بـام کبوترهـا مشغول بـغ بغـو بودند و

آهسته آهسته با هم راز و نیـازها داشتند. پیش خود

فکر می کردم که آیا به اینها هم حکم خواهند کرد که

آلمانی حرف بزنند.

 

 

   هر وقت سرم را بلند می کردم و نگاهم به موسیو

هامل می افتـاد مثل این بود که بخواهـد چشم و دل

خود را از یادگاری هـای مدرسـه ای که سـالیـان دراز

منزل و مـأوای او بود پر کند. با یک دنیـا حسرت به در

و دیوار نگاه می کرد. پیش خود گفتـم بیـچاره پیـرمرد

چهـل سـال اسـت که در این خانـه سـاکن بـوده و در

همین اتاق درس داده و تنهـا تغییـری که در این مدت

دراز روی داده این است و بس که میزها و نیمکت ها

به مرور ایام زیر دست و پای شاگردهـا ساییـده شده

و جلا و بـرق مـخصوصـی پیـدا کـرده اسـت. در حیـاط

مدرسه هم درختهای گردو قد کشیـده انـد و پیچکـی

هم که نهال آن را موسیو هامل بدست خود نشانده،

به لـب بـام رسیـده و در و پنـچره را پوشانیـده اسـت.

معلوم بود که جدایی و فراق با این لانه  و آلونکی که

هر وجب آن از انس و الفتی حکایت می کرد برای این

پیرمرد نازنیـن بسیار مشکل و ناگـوار بود. اما چاره ای

هم نداشت و مجبور بود همان فردا با ما و با این خانه

و مدرسه و این درخت ها و این پیچک خداحافظی کند

و به جانب دیگری برود. خواهر پیـرش مشغول بستـن

چمـدان هـا بود و برای جمـع و جور اسبابهـا در رفت و

آمد بود. موسیو هامل از قیافـه و وَجَنـاتش معلـوم بود

که بی نهـایـت متأثـر است ولـی خودداری می کرد و

سعی داشت که به هر ترتیبی هست، مجلس درس

را با وقار و آرامی به آخر برساند.

 

 

   اینک مشق به پایـان رسیـده است و شروع کردیم

به درس تاریخ. شاگردهای کوچک تر هم صداها را در

هم انداخته اند و فـریادشان بلند است که الف الف آ،

ب الف با. یکی از پیرمردانی که در ته کلاس نشسته

و به روی پایش کتاب الفبایـی باز کرده بود، با بچه ها

هم آواز شده و بسیار سعی می کرد تا اشتبـاه نکند

و مچش باز نشـود از زور رقـت و تـأثـر صـدا در گلویش

می لرزید. تماشای این پیرمرد با این وضع ما را از یک

طـرف به خنـده و از طـرف دیگـر به گریـه انداختـه بود.

خدا خودش شاهد است که یاد این روز و این درس و

این منظره تا لب گور از خاطرم محو و فراموش نخواهد

گردید.

 

 

    در همین موقع ساعت کلیسا زنگ ظهر را زد و بعد

از آن بانگ طبـل و شیپـور نظامـی هـای آلمانـی که از

مشق برمی گشتند از پشت پنجره ی اتاق درس بلند

شد. موسیو هامل با رنگ پـریـده، قد برافراشت. قد و

قامت او هرگز در نظـر ما به آن بلندی و رسایی نیامده

بـود. دهـانش به صـحبـت بـاز شـد و گفـت: «دوستـان

گرامی و فرزندان عزیزم ... دوستان ... فرزندان ...» اما

چون بغض چنان بیخ گلویش را گرفتـه بود که صـدایش

بیرون نمی آمد خودش را به پـای تختـه سیـاه رسانید

و قطعه گچی را برداشتـه با دستـی محکـم و استـوار

این کلمـات را با قـوّت هـر چه تـمـام تـر به روی تـختـه

نوشت:

 

                             «زنده باد فرانسه!»

 

 

   آن گاه سرش را به دیوار تکیـه داد و با دست اشاره

کرد که دوستان، تمام شد. خدا نگهدار!

 

 


برچسب‌ها: آلفونس دوده, داستان, آخرین درس, محمدعلی جمالزاده
 |+| نوشته شده در  جمعه بیست و هشتم دی ۱۳۹۷ساعت 17:30  توسط بهمن طالبی  | 

                                           تصویری از ...

 


برچسب‌ها: پرسش تصویری, معما و سرگرمی
 |+| نوشته شده در  پنجشنبه بیست و هفتم دی ۱۳۹۷ساعت 17:31  توسط بهمن طالبی  | 
 

 

            چگونه به قرارداد اجتماعی دست بیابیم؟

 

   منظور از «قرارداد اجتماعـی»، یک چارچوب فکـری - فلسفـی پایدار

میان دولت، حاکمیت، گروه های مرجع و عامه ی مردم پیرامون موارد

زیر است:

 

 - تعاریف کلیدی (حقوق شهروندی، عدالت و حکمرانی خوب)؛

 

- روش ­ها و فرآیندهای تحقّق پیشرفت و توسعه؛

 

- اولویت­ های کشور.

 

    ژان ژاک روسـو، با تـوجه به وضـعیـت اجتماعـی و اقتصـادی زمـان

خود، چنین چارچوبی را در آوریل سال 1762 میلادی (فـروردین 1141

خورشیدی) مطرح کرد.

   او در یک کتاب قطور به طیفـی از تعاریـف فلسفـی، رابطـه ی میان

دولت و ملت، حکمرانی منطقی، طبیعت بشر و حیات معقول پرداخته

است. او با این دید، قرارداد اجتماعـی را نوشت که چگونـه می­ تـوان

سیاست پادشاهان و اغنیـای فرانسـه را به نفع عامـه ی مـردم تغییر 

داد. او با اصلاح فکر و اندیشه شروع کرد.

 

                                            ژان ژاک روسو

 

   ژان ژاک روسو که در 7 تیر 1091 خورشیدی (28 ژوئن 1712) در ژنو

به دنیا آمد، پس از 9 روز مادرش را از دست داد. پدرش در ده سالگی،

او را ترک کرد.او زندگی پر فراز و نشیبی را به عنوان خدمتکار، منشی

و معلم آغاز کرد. هنگامی که سفیـر فرانسـه در شهر ونیـز، بعد از یک

سال منشی­گری،پولی به او نداد و استمداد او از وزارت خارجه فرانسه

به جایی نرسید، به تدریج با معنـای عدالت و بی­ عدالتی آشنا شد.

  سختی­ های زندگی در او خلاقیت­ های فلسفی ایجاد کرد و به طرح

پرسش های اساسی زندگی پرداخت.

   هنگامی که کتاب قـرارداد اجتماعـی او چاپ شد، پارلمان، دولـت و

روشنفکران به او تاختند. روسو دربدر شد و مدتـی در شهـری در غرب

سوییس و درنزدیکی بِرن زندگـی کرد. وقتی خانـه ی او را سنگ باران

کردند، نزد دیوید هیوم در انگلستان رفت. بالاخره به شرطـی که کتاب

ننویسد در سال 1770 میلادی اجازه پیدا کرد به پاریس برگردد. پس از

هشـت سـال انـزوا و بـیـمـاری، در 11 تیر 1157 (دوم ژوئیـه 1778) در

فرانسه درگذشت.

 

   در اواخر قرن 18 و در طی قرن نوزده، کتاب قرارداد اجتماعـی روسو 

در کل قاره ی سبـز و شـمـال آمریکا منشاء مـدنـیـت، قانـون­ گرایـی و

سیستم ­های پاسخگو گردید.

 

*****

   مشکلات اقتصادی، اجتماعـی و سیـاست خارجی، بسیـاری را در

جامعه به فکـر واداشتـه است. چگونه می ­توانیـم به ثبـات برسیـم و

آینده ی بهتری داشته باشیم؟

   تجربه ی علمی و میدانـی من از صحنـه ی بین­ المللـی این است 

که ثبـات و آینـده­ ی بهتـر، در دو واژه ی «اندیشـه و دانـش»، خلاصه

مـی­ شـود. تا چه میـزان خارج از عـادات و کلیشـه­ های مـوجود، فکر

می­ کنیم و تا چه میزان با دانش زندگی می­ کنیـم؟ برای تحقـق این

دو امر، تا چه میزان با جهان امروز، رابطه فکری داریم؟

    فقط به یک مورد توجه بفرماییـد: چرا بیل گیتـس بنیانگذار شرکت

 مایکروسافت،مدیر عامل شرکت را، Satya Nadella که هندی است

منصوب کرده است؟ (حقوق و مزایـا در سال 2017، حدود 20 میلیون

دلار). کدام دانشها و اندیشه ­ها پشتوانـه ی این انتصاب است؟ چرا

یک بنگاه خصوصی ایرانی نمی تواند مدیر عامل هندی منصوب کند؟

چرا شرکت Uber که چهـار میلیـون راننـده در سطح جهانی را به کار

گمارده، یک رییس شرکت ایرانی الاصل به نام دارا خسروشاهـی را

منصوب می­ کند؟ آنهـا با چه فرآینـدی به این امنیـت روانـی و امنیـت

حقوقی دست می­ یابند؟

    وقتی اندیشـه و دانش تبدیل به قـواعد و سیستم مدیریتی شد،

این اتفاقات صورت می­ گیرد. اندیشه و دانش سازنده و مثبت نباید در

سخنرانی و کتاب محصـور شود بلکه نیازمنـد ورود به مرحله ی بعدی

سیستـم ­سازی و قـاعده­ سازی است. Uber وMicrosoft می­ گویند:

«توانایی»، بالاتر از «ملیت» است. این یک اندیشه است. بعد ده ها

سیستم طراحی می­ شود تا آن فرد هندی یا ایرانـی در قالب قانون،

مقررات و آیین­ نامه عمل کند. بدین صورت افراد خود را با سیستـم و

قاعده انطباق می­ دهند. با قاعده­ مندی، بنگاه ها و دولتهـا توانایـی،

مهـارت و استعدادهـا را به سـوی خود جلب می­ کننـد. هنگامـی که

صدها و هزاران نوع قـاعده میان مـردم، بنـگاه هـا، دولـت و حاکمیـت 

ایـجاد مـی­ شـود و دائـمـا" در حال اصـلاح و بـهبــود اسـت، «قـرارداد

اجتماعی» متولد شده و عمل می­ کند.

    قاعده، فکر، اندیشه و دانش بهترین مکانیزم برای چسباندن مردم،

گروه های مرجع و دولت به یکدیگر است. وقتـی فکرهـا به هم نزدیک

شد، سطـح هماهنگـی در عمـل نیز به شـدت افـزایـش پیدا می­ کند.

قواعد مشترک فکری، زمینه ­ساز قـواعد مشتـرک رفتاری می ­شود و

این بنیان قرارداد اجتماعی است: اشتراک فکری

   اگر در روش رانندگـی، استفـاده از عابـر بانـک، متد ثروتمنـد شـدن،

ماهیت اقتصاد بین­ الملل، آداب زندگی در یک ساختمان، روش انتقاد از

دولت و هزاران مورد دیگر به اشتراک برسیم، فکر و عمل خود را در یک

قرارداد اجتماعی بنا کرده­ ایم.

          اما دستیابی به قرارداد اجتماعـی به هیـچ وجه سهل نیست.

اگر بود، وضعیت کشورهـای در حال توسعـه این گونه نبود. بسیار فکر،

یادگیری، مدنیت رفتاری و تمرین می ­طلبد. در نظر داشتـه باشیـم که

قرارداد اجتماعی عمدتا" با مشارکت میان حکمرانـان از یک طرف و به

ویـژه گروه هـای مـرجع از طرف دیگـر به دسـت می­ آید و در عین حال

مصلحت و منافع عامه را مبنای تفاهم و توافق قرار می ­دهد. در میان

اصول دیگر، ده اصـل برای شکل گیـری قـرارداد اجتمـاعـی را یـادآوری

می کنیم:

 

- هر انسانی اقیانوسی از مهارت است. او باید فرصت یابد تا پتانسیل

خود را متبلور سازد؛

- متفاوت بودن در فکر و سلیقه، حق انسانهاست؛

- ریشه ی  عدالت در یک جامعه، در «شفافیت» است؛

- تمـایلات فکـری اکثریت جامعـه، مـلاک و بنیـان قـرارداد اجتمـاعی

است؛

- تجربه ی بشری در دسترس ­ترین منبع برای دستیابـی به قرارداد

اجتماعی است؛

- تولید ثروت مهم ­ترین اولویت هر کشور در منظومه ی عملی جهان

فعلی است؛

- مانند مهنـدسـی، پزشکـی، معمـاری و ده ها مهـارت دیگـر، خوب

حکمرانی کردن یک تخصص است؛

- قایل شدن به کثرت ­گرایـی، شرط تحقـق قرارداد اجتماعی است؛

- دستیابی به قرارداد اجتماعی نیازمنـد یاد گرفتن روشهای اجمـاع

­سازی و کار جمعی است؛

- زندگی در این دنیا، یک امـر جدّی است.

 


برچسب‌ها: قرارداد اجتماعی, ژان ژاک روسو, سیستم های پاسخگو, حکمرانی خوب
 |+| نوشته شده در  پنجشنبه بیست و هفتم دی ۱۳۹۷ساعت 17:0  توسط بهمن طالبی  | 


برچسب‌ها: جدول سودوکو, معما و سرگرمی
 |+| نوشته شده در  شنبه بیست و دوم دی ۱۳۹۷ساعت 15:55  توسط بهمن طالبی  | 
 
ساماندهی سایت های تکثیر در اسارت مرال/ تدوین برنامه عمل گورخر

 

   بر اساس آخرین بررسی‌ها 1140  گونه ی جانوری اعم از پستاندار،

پرنده، خزنده، دوزیست و ماهی در اکوسیستم‌های خشکی و آبهای

داخلی ایران شناسایی شده است. به علاوه حدود 650 گونه ماهی

که در آبهای دریایی هستند نیز علاوه بر ماهیان آبهای داخلی مطالعه

و شناسایی شده اند.

   پستانداران ایران با 197 گونه ی شناسایی شده، طیف وسیعی از

جانوران را از نظر جثه در بر می‌گیرند، به طوری که از پستاندار بسیار

کوچکی که «حشره خوار کوتوله» نامیده می‌شود و فقط در حدود 2

گرم وزن دارد تا نهنگ‌های بزرگ آب‌های دریای جنوب با طول بیش از

سی متر و وزن 130 تن را می‌توان در این رده مشاهده کرد.

  535 گونه پرنده نیز در میان مهره‌داران ایران شناسایی شده اند که 

این تعداد گونه‌ معادل کل گونه‌های پرنده گزارش شده در قاره ی اروپا

و دو سوم پرندگان خاورمیانه است.

   در حال حاضر پرندگانی نظیر درنای سیبری،  اردک سرسفید، اردک

مرمری، میش مرغ، هوبره، پرندگان شکاری و تعدادی دیگر از گونه ها

در کشور در معرض تهدید و انقراض است.

   از رده ی خزندگان نیز تاکنون 227 گونه مورد شناسایی قرار گرفته

است، اما اطلاعات مفید و قابل دسترس در مورد اغلب این گونه ها

بسیار اندک است. کمبود مطالعات جامع در مورد بیولوژی و وضعیت

حفاظتی این گونه ها از یک طرف و جمعیت رو به زوال آنها با توجه 

به عوامل متعدد تهدید کننده به ویژه تخریب زیستگاه هایشان در

سالهای اخیر نگرانی زیادی در مورد تعدادی از گونه های ارزشمند

خزنده کشور را دامن زده است .

   از رده ی دوزیستان ایران نیز در حدود 21 گونه تاکنون گزارش شده

و در بین آنها سمندرها از  نظر وضعیت حفاظتی از درجه ی اهمیت

بیشتری برخوردار هستند و اطلاعات بسیار کم و جزئی از بیولوژی و

اکولوژی آنها در دست است. اما گونه هایی نظیر سمندر لرستانی،

سمندر کردستانی، سمندر غارزی ایرانی و سمندر آذربایجانی در

وضعیت بحرانی یا در معرض خطر انقراض قرار دارند. 

 

   ماهیان آب‌های داخلی ایران شامل 160 گونه هستند و متأسفانه

به دلیل عدم توجه لازم به حفظ و مدیریت آبزیان آبهای داخلی طی 

سالهای اخیر مطالعات جامعی برای شناخت آنها در اکوسیستم های

آبی مختلف صورت نگرفته و از فراوانی و پراکنش بسیاری از گونه ها

اطلاعات و آمار دقیقی در دسترس نیست. همین قدر می دانیم که

جمعیت برخی گونه ها نظیر ماهی کورغار در معرض تهدید است.

 

   به رغم غنای گونه ای قابل ملاحظه، متأسفانه حدود 76 گونه از

رده‌های جانوری کشورمان در فهرست سرخ اتحادیه ی جهانی

حفاظت از طبیعت (IUCN) قرار دارد و از گونه‌هایی همچون شیر

ایرانی و ببر مازندران امروز جز نامی باقی نمانده و در کمتر از یک

قرن گذشته منقرض شده اند.

   19 گونه از پستانداران، 25 گونه از پرندگان، 16 گونه از خزندگان، 4

گونه از دوزیستان و 10 گونه از ماهیان آبهای داخلی کشور در سال

2014 میلادی به عنوان گونه های مهره دار در معرض تهدید در

لیست قرمز IUCN   قرار گرفته اند.

 

   سازمان حفاظت محیط زیست اقدام به تهیه برنامه ی عمل حفاظت

از 30 گونه ی در خطر انقراض کرده است. در حال حاضر برنامه ی عمل

هفت گونه ی جانوری شامل گورخر، سیاه گردن، قوچ و میش، اردک

بلوطی، بالابان، هوبره و پلنگ تهیه شده است.

   علاوه بر این، ساماندهی گونه های در معرض انقراضی که در

اسارت تکثیر می شوند نیز در دستور کار قرار دارد که در حال حاضر

این برنامه در مورد گوزن زرد و مارال اجرا می شود.

 


برچسب‌ها: حیات وحش ایران, محیط زیست ایران, گونه های جانوری ایران, آبزیان آبهای داخلی ایران
 |+| نوشته شده در  جمعه بیست و یکم دی ۱۳۹۷ساعت 18:31  توسط بهمن طالبی  | 

 

   با ورزش می توانید حرکت لنف را در بدنتـان بهبود ببخشید. ورزش

علاوه بر انقباض و انبساط عضلات، به وسیلـه ی تند و عمیق کردن

تنفس، مـوجب حرکت لنـف می شود و رنگ و رویتـان را باز و مُصـفّا

می کند.

                                                   سلامت و تندرست باشید!


برچسب‌ها: از بدن خود چه می دانید, ورزش و سلامتی, لنف, گردش لنف
 |+| نوشته شده در  یکشنبه شانزدهم دی ۱۳۹۷ساعت 23:36  توسط بهمن طالبی  | 
 

   نهادهای نظامی و امنیتی از بودجه ی سال آینده 60 هزار میلیارد

تومان را می بلعند! 

   بودجه ی سال آینده ی بهزیستی فقط 4 هزار میلیارد تومان، یعنی

1/15 بـودجه ی دفـاعـی و امنیتـی کشور است! این در حالی است

که شکاف طبقاتی و نابرابری های اجتماعی همچون بمـب ساعتی

مهیبی لحظه به لحظه به زمان انفجار خود نزدیک تر می شود؟

 

 

   بودجه ی محیط زیست 1/150 بودجه ی دفـاعی و امنیتـی، یعنی

400 میلیارد تومـان است! در حالـی که بـحران آب مـی رود تا طومار

تمدن 12 هزار ساله ی ایران را در هم پیچد!

    از چه چیزی دفاع کنیم وقتی هنوز خطر واقعی را نشناخته ایم؟!

 

 


برچسب‌ها: مفهوم امنیت, استعمارگران حارجی و استحمارگران داخلی, محیط زیست, شکاف طبقاتی
 |+| نوشته شده در  یکشنبه شانزدهم دی ۱۳۹۷ساعت 15:12  توسط بهمن طالبی  | 


برچسب‌ها: جدول سودوکو, معما و سرگرمی
 |+| نوشته شده در  پنجشنبه سیزدهم دی ۱۳۹۷ساعت 19:38  توسط بهمن طالبی  | 

 

   آغاز سال 2019 را به همه ی خوانندگان عزیز شادباش می گویم!

 


برچسب‌ها: آغاز سال 2019
 |+| نوشته شده در  سه شنبه یازدهم دی ۱۳۹۷ساعت 0:0  توسط بهمن طالبی  | 

  

   قهرمانی «سارا خادم الشریعه» را به او و همه ی دوستان عزیز

شادباش می گویم!

 


برچسب‌ها: سارا خادم الشریعه
 |+| نوشته شده در  یکشنبه نهم دی ۱۳۹۷ساعت 22:8  توسط بهمن طالبی  | 
 

 

    نظرتان راجع به نظام سرمایه داری چیست؟

   - سرمـایـه داری، برتـری خود را بر کمـونیـسم و دیگر نظریـه هـای

سوسیالیستی افراطی ثابت کرده است ولی تاکنون نتوانسته ما را

قانع کند که برای پیشرفت و توسعه ی دلخواه جهان پاسخی کامل در

آستین دارد. نظام سرمایه داری که قرار بود آزادی را به ما ارزانی دارد

ممکن است که خود از راه پافشاری بر ضرورتهای آمرانه ی اقتصادی  

بشر را به بردگی بکشاند. سرمایه داری، نابرابری می آفریند . در این

روند ثروت کشور افزایش می یابد ولی پخش آن برابر نیست. اقتصاد

 آزاد، رها از ارزشهاست. هیچ کس مسئول دیگری نیست و چنین

حالتی، خودخواهی نابهنجار است و می تواند ویران کننده باشد.

 

 

    یعنی سرمـایه داری فقط به جنبـه ی مـادی پرداختـه و انسان را

تک ساحتی کرده است؟

   - ما زندانی افسانه ی پول شده ایم. با کمی مسامـحه می توان

گفت که وسیله، جای هـدف را گرفتـه است. پول شایـد شـرط لازم

خوشبختی باشد ولی شرط کافی نیست. پول بی تردید مهم است

ولی مهمترین چیز نیست. اکنون وضـع به گونه ای است که انگار از 

دید ما اقتصاد، همه چیز زندگی؛ پول، برترین معیار در آن و بازار، تنها

ساز و کار تنظیم امور است. همگی در دور باطلی گیر افتاده ایم . به 

گمان من انسان، تشنه و خواستـار چیـز دیگـری است که می تواند

بسیار پذیرفتنی تر و ارزشمندتر باشد.

  

 

 

   چه چیزی؟

   - معنا؛  جستجوی معنا. در جستجوی این هستیم که چرا ما کار

می کنیم. پاسخ این مطلب در گذشته آسان بود، ما کار می کردیم

زیرا برای زندگی کردن به پول احتیاج داشتیم. اما امروز آشکار است

که آن پول، بیشتر سمبولیک است تا واقعی. ما بسیار بیشتر از آن

چه واقعا" برای زندگی نیاز داریم ثروت تولید می کنیم  و پول یک معیار

خام اندازه گیری موفقیت می شود. ما دنبال چیز بیشتری هستیم. ما

به دین یا دستکم راه و رسم جدیدی نیاز داریم که ما را نجات دهد. نیاز

کنونی ما یک فلسفه ی زندگی است. به گمان من هدف در زندگی

می تواند این باشد که جهانی بهتر از آنچه تحویل می گیریم، پشت

سر خود بگذاریم.

 

   

   جست و جو برای یافتن بهترین در وجود خودمان، تنها آغاز راه است.

باید برای این گوهر، هدفی برگزینیم. نخستین پرسش گریز ناپذیر این

است که رو به کجا داریم؟ 

 

 

   از کجا باید آغاز کرد؟

   - این فرایند را باید از خود و زندگی خود آغاز کنیم.

   مسئولیت ما در برابر دیگران در مسئولیتی که نسبت به خود داریم

نهفته است. زندگی فرصتی است که به ما ارزانی شده تا برترین

بهره برداری را از خود بکنیم. در نهاد همه ی ما خوی نیکی و بدی

نهفته است. خویشتن بهنجار یا آراسته هنگامی نمود می یابد که

خوبی ها را آشکار ساخته و بدی ها را کنار بگذاریم. اگر می خواهی

دنیا را تغییر دهی، باید از زندگی خودت آغاز کنی. تنها چالش این

است که خود انسانی شویم که آرزو داریم. 

 

 

  

   شما در کتاب «روح تشنه» از اصطلاح «خودخواهی بهنجار» یاد

کرده اید و آن را راه درمان بدی های سرمایه داری دانسته اید.

خودخواهی بهنجار یعنی چه؟

   - خودخواهی بهنجار به معنای پذیرش مسئولیت والاترین بهره برداری

از توانمندی های خود و برگزیدن هدفی گسترده و فراتر از هدف فردی

است. ما همگی قلبا" دوست داریم تا هدفی برتر از توان شناخته

شده ی خود بیابیم. چنانچه فردگرایی را که قلب سرمایه داری است

با ویژگی خودخواهی بهنجار دوباره تعریف کنیم، جامعه ی انسانی

می تواند وضعیت بهتری پیدا کند . خودخواهی بهنجار، فراتر از خود

رفتن است؛ گریز از خود نیست. گم کردن خود در ظرفی بزرگ تر و

فراتر است. لازمه ی خودخواهی بهنجار این است که هر چه

می توانیم در راه خیر گام برداریم. فرآیند را باید از خود آغاز کرد. آنچه

به خود نمی پسندیم، به دیگران روا مداریم . بدین گونه عدالت، تعریف

شایسته ی خود را پیدا می کند.   ما باید رفته رفته برخورد با تضاد و

تناقضِ عدالت را آغاز کنیم. اگر چنین نکنیم ممکن است همه ی آنچه

را ساخته ایم خراب کنیم زیرا برای بسیاری از مردم فقیر، دیگر قابل

تحمل نیست که در کنار معدودی ثروتمند به زندگی ادامه دهند.

 

 

   خطر آن است که تهیدستان از دنیایی که ما در حال حرکت به

سوی آن هستیم کنار گذاشته شده اند؛ ابتکارات خود را در پیش

خواهند گرفت و در تعقیب راه خاص خود برای واژگون کردن جهان،

تروریسم را جایگزین سیاست و بمب را جایگزین آرا خواهند کرد.

 

 

 

   من از مرگ و نابودی ناشی از فقر انسانها در حالی که دریایی از

ثروت آنها را در بر گرفته است، خشمناکم. من از نبود دیدگاه ها و

هدفهای متعالی تر در زندگی نگرانم. چرا همه ی کردار و رفتار ما

رنگ اسطوره ی اقتصادی به خود گرفته است؟

   پول، وسیله ی زندگی است، نه هدف آن.  باید راهی برای

برقراری تراز و تعادل وجود داشته باشد.

 

 

    چه راهی؟

   - آموزه ی کفایت. بیش از حد کفایت، غیرضروری است و حتی

می تواند آزار دهنده و زیان آور باشد. محدودیت بر نیازهای خود

گذاشتن، و تعریف مرز کفایت، به انسان فرصت می دهد تا به

نیازهای دیگران توجه کند . کاری که در نهایت به سود خود اوست.

   ترکیب نفع شخصی با خیر اجتماعی انگیزه آفرین پرتوانی است. 

این آموزه به معنای کنار گذاشتن و انکار همه ی فعالیت های این

جهانی نیست. این آموزه نیاز به حرکت دارد نه کنار کشیدن. و

تشخیص اینکه برخی چیزها پس از یک میزان معین دیگر در رشد و

شکوفایی انسان اثر ندارد.

 

 

   چگونه انسان می تواند خود را جاودانه سازد؟

   - اگر در اندیشه ی به جا گذاشتن چیزهای ماندگار هستیم، باید 

خود را رشد و توسعه داده و شخص خاصی شویم. بدین گونه در

دیگران زندگی را ادامه خواهیم داد. انسان در دنیای خاکی تنها یکبار

زندگی می کند ولی می توان یادگارهایی از خود باقی گذاشت که

ما را جاودانه سازد. هر چند دیگران، و نه خودمان از آن بهره خواهند

گرفت. اثری که از خود در این دنیا باقی می گذاریم می تواند تنها

نشانه ی جاودانگی ما باشد.

 

 

   این نظریات و سخنان بسیار زیباست، اما همواره بین سخن و عمل

اختلاف است، چه باید کرد؟   

   - توصیف اصول همواره از انجام آنها آسانتر بوده است. به همین

دلیل است که به پدر بزرگها و مادر بزرگها که دیگر اجباری به عمل

کردن به آنچه موعظه می کنند ندارند، خوش می گذرد. نمی توانم

بگویم که پیاده کردن گفته های من آسان است . من از پیشینه ی

درازی در وعظ و بحث برخوردارم و می دانم که سخن گفتن آسان تر

از عمـل کـردن است ولـی زنـدگـی میــدان پـالایـش انـدیشـه هـا و

رفتارهاست تا جایی که آنچه راستین است، برجا بماند همانگونه که

میکل آنژ گفته است: شکل بایسته ی تندیس در میان قطعه سنگ

نهفته است. باید آن قدر بتراشید تا به آن برسید.

  


برچسب‌ها: چارلز هندی, بمب به جای آرا, تروریسم به جای سیاست, پالایش اندیشه ها و رفتارها
 |+| نوشته شده در  پنجشنبه ششم دی ۱۳۹۷ساعت 11:0  توسط بهمن طالبی  | 


برچسب‌ها: معما و سرگرمی, جدول سودوکو
 |+| نوشته شده در  پنجشنبه ششم دی ۱۳۹۷ساعت 0:9  توسط بهمن طالبی  | 
 

   تولد «عیسـی مسیـح» را به همه ی خواننـدگان گرامـی این صفحه

شادباش می گویم!


برچسب‌ها: معلم بشریت, عیسی مسیح
 |+| نوشته شده در  سه شنبه چهارم دی ۱۳۹۷ساعت 22:1  توسط بهمن طالبی  | 
 

   روزی عیـسی علیـه السـلام را دیدنـد که با شتـاب به طرف کوه

می دوید،گویی از شیری درّنده می گریخت.  

   از او پرسیدنـد که ای پیامبر از چه می گریزی؟

   در حالی که به سرعت گـام بـرمی داشـت گفت: بگذاریـد بـروم.

مـن از آدمــی نـــادان کـه خودش را دانــا مـی پـنــدارد، می گریزم. 

   گفتند: یا عیسـی! تـو که مــرده را زنـده مـی کنـی، کور را بـیـنـا

می کنی، افـلیــج را شفا می دهی، از گِل مرغی سازی و سپس 

در آن می دمـی و او را به پـرواز در می آوری؛ همان «اسم اعظم»

را بر این هـم بــخوان تـا از بیمـاری حمـاقـت و غـرور خلاص شود. 

   گفت:به همـان اسم اعظـم قسـم مـی خورم که اگـر «جهل» با

«غرور» همراه شود، درمان ناپذیر می شود!  

 


برچسب‌ها: عیسی مسیح, جهل و غرور, اسم اعظم
 |+| نوشته شده در  سه شنبه چهارم دی ۱۳۹۷ساعت 21:58  توسط بهمن طالبی  | 
  بالا