|
متوسطه دوم و درس های ناگفته!
|
||
|
فقط از فهمیدن توست که می ترسند |

وقتست
کز فراق تو
و
سوز اندرون
آتش درافکنم به همه رَخت و پَخت خویش

چگونه
باز
کنم
بال
در
هوای وصال
که ریخت مرغ دلم پر در آشیان فراق

به چشم
خلق
عزیز
جهان
شود
حافظ
که بر در تو نهد روی مسکنت بر خاک

یوهان ولفگانگ فون گوته در آلمان زاده شد و در همانجا نیز از
دنیا رفت ولی در طول عمر خود از نقاشی و نویسندگی گرفته
تا سیاستمداری و فیلسوفی را تجربه کرد. او از انسان شناسان
و محققان نامدار کاروان بشری است. گوته در اوایل عمر خود
زبان های لاتین، یونانی، فرانسوی، انگلیسی و عبری را آموخت
و در دهه ی پنجاه عمرش به سراغ زبان فارسی و عربی رفت تا
قرآن و حافظ را بخواند. در این راه علاقه ی زیادی به نوشته ها و
آثار شاعران ایرانی پیدا کرد و شدیدا" تحت تأثیر حافظ قرار گرفت.
گوته دیوان شرقی ـ غربی اش را که حدود 10 سال قبل از
مرگش نوشت به حافظ شیراز تقدیم کرد.
شیراز
500 كيلومتر كه از اصفهان به سوی جنوب برويم، به شيراز، پايتخت
سلسله ی زند، می رسيم. اصفهان و شيراز را يك «شاهراه» به هم
می پيوندد، كه از سده های ميانه وجود داشته است. هم اتومبيل های
عصر ماشين و هم شترهای كاروان، راهی را كه كار عظيم شاه عباس
است می پيمايند و پيش می روند. هواپيمایی كه بر آن نشسته
بودم فاصله ی اصفهان تا شيراز را دو ساعت و نيمه رفت، و نزديك ظهر
به شيراز رسيد. پيش از رسيدن به شيراز، از پنجره ی هواپيما درياچه ی
آب شور همچون لكهای سياه به چشم آمد. هواپيما كه به زمين نزديك
شد، دانستم كه اينجا آب شور است. هواپيما، بالای اين آب دو سه بار
چرخ زد، و در فرودگاه پايين آمد. (كازاما «درياچه ی شور» نوشته است،
اما درياچهای به اين نام نزديك شيراز نيست، مگر اين كه يكی از
درياچه های نزديك شيراز، مانند مهارلو، مراد باشد. اما رود شور، رودی
است در فارس كه از كوههای داراب سرچشمه می گيرد و شعب كوچك
متعدد دارد، و در بعض نقاط در شنزارها فرو رود و از نقطه ديگر مجددا"
بيرون آيد و سرانجام در شمال قشم تشكيل مصبّی دهد و به خليج
فارس ريزد.)
سرلشكر (حبيب الله) شيبانی استاندار و حاكم نظامی فارس و
بهبهانی، بازرگان، به پيشبازم به فرودگاه آمده بودند. آنها با مهر بسيار
خوشامد گفتند، و هر كدام خواهش كردند كه مهمان آنها باشم و
پيششان منزل كنم.
در ايران چون سفر دور و گذراندن شب در جای ديگر جز خانه ی خود،
با كمبود مهمانخانه و تأسيسات عمومی راحت نيست، معمول است كه
مسافر در خانه ی آشنایی بماند. در اينجا بايد يادآور بشوم كه ورود بيگانه
به اندرون ممنوع است و ميهمان در بيرونی خانه می ماند.
ايالت فارس هميشه دستخوش شورش و سركشی ايل قشقایی بود.
پس سرلشكر شيبانی مأموريت ويژه يافت و حاكم نظامی فارس شد. و
در اندك زمانی قشقایی ها را سركوب كرد. او امير لشكری با فرهنگ و
تحصيلكرده ی فرانسه بود، سابقه ی وزارت داشت، و از نظاميان كاردان
و صاحب اعتبار بود. اما بر اثر دسيسه و اتهام رقبای خود هدف سوء ظن
و دچار غضب رضا شاه شد و به بند افتاد، و گويا در زندان ديوانه شد.
من به لطف سرلشكر شيبانی، مهمان ستاد (لشكر فارس) شدم. و
با اتومبيل نظامی در شيراز گردش كردم.
سرزمين حافظ و سعدی
شيراز، كرسی نشين ايالت فارس، خاستگاه قوم ايرانی و منشاء
نام اين كشور است. زرتشتيان را نيز «پارسی» می خوانند، كه همان
نام اين ايالت است. نام «پرشيا» Persia را كه در زبان های اروپایی
مُصطلح است يونانيان به اين سرزمين دادند، همچنان كه نام «ژاپن» را
برای كشور ما. هم اكنون هم مردم ايران زبان خود را «فارسی»
می نامند، اما كشور خود را «ايران» می خوانند. (ژاپنی ها كشور خود
را «نيهون» يا «نيپّون»، سرزمين برآمدن آفتاب، می خوانند. «ژاپن»
نامی است كه نخستين سیاحان اروپایی، مانند ماركوپولو، با مقلوب
كردن لفظ «نيپّون» نگاشتند، و نزد اروپاییان و سپس ديگران رايج شد.)
فارس بزرگترين ايالت ايران است. مردم فارس به (مايه و ميراث) ادب
و فرهنگ خود می بالند، زيرا كه در اين ايالت بود كه دو نام بزرگ در
تاريخ ادب ايران درخشيد، كه همانا سعدی و حافظ اند. اين هر دو
شاعرانی بسيار بزرگ اند.
نخست به زيارت خاك حافظ رفتم. از نام «حافظ» برمی آيد كه او قرآن
را از بر داشت. مزار او در حومه ی شيراز است، و از قرارگاه لشكر فارس
چندان دور نيست. امروزه، گرداگرد اين گور حفاظی از شبكه ی آهنين
دارد. چون او شعرهایی در ستايش شراب گفته، در جایی كه نوشيدن آن
در دين اسلام منع شده است، گويا هنوز هم گه گاه، قشريان متعصب
به لعن و نفرين او و بی حرمتي به مزارش برمی آيند.
حافظ اكنون شاعری با شهرت جهانی است، همچون عمر خيام، كه
امروزه مردم ژاپن او را می شناسند و می دانند كه در وصف می و
معشوق زيبا سروده و آن را ستوده است. حافظ فقط يك بار به (قصد
ديار ديگر به) هند سفر كرد، و گويا جز شيراز در خاك ديگری پا نگذاشت.
هنگامی هم كه روانه ی هند شد، از ناخوشی دريا، رنجه گشت و
بارها كوشيد تا از ميان راه بازگردد. چون اين شاعر درگذشت از انبوه
ايرانيان كه سرخوش از نوا و نغمه ی سروده های زيبايش بودند كسانی
هم به اعتراض برخاستند كه او مرتد است و نبايد بر جنازه اش نماز
خواند. می گويند كه برای طی كردن قال و مقال، غزل هايش را بر
تكه های كاغذ نوشتند و در كوزه ای ريختند، و كودكی دست به ميان
كوزه برد و كاغذی بيرون آورد، بر آن نوشته بود:
قدم دريغ مدار از جنازه ی حافظ
كه گر چه غرق گنه است، می رود به بهشت
پس قشريان لب فرو بستند، و پيكر او با آيينی شايسته و باشكوه
به خاك سپرده شد.
در شيراز، شهری كه حافظ در آن زيست و سرود، باغهایی پوشيده
از رديف درختان سرو و بلوط با جويبارهای آب زلال در همه جا می ديدم.
هنوز هم اين شهر چنين سرسبز است و باصفا. در شهرهای ديگر،
ناظران مسلمان همه جا هستند و مردم را به رعايت اوامر و نواهی دين
محمدی می خوانند. اما فقط در شيراز است كه تساهل و مدارا
می بينيم. احساس می كنم كه اين به مايه ی غنای انسانگرایی ای
است كه بارآمد عشق به زيبايی های طبيعت است، و فكر می كنم كه
شعر حافظ است كه اين روحيه را در مردم شيراز پرورده است. به راستی
كه شيراز كان حُسن و معدن می انگور است كه حافظ آنها را دوست
می داشت. اما، از بخت بد، من كافر (نامسلمان) نتوانستم زيبا رويان
مسلمان اينجا را ببينم و از شراب انگور آن چندان بچشم، چون اين شراب
برايم بيش از اندازه شيرين بود.
«شری» sherry، شرابی محصول اسپانيا، به اسپانيولی "Jeros "،
شری خوانده می شود، زيرا كه «مور» ها از عربستان كه روزگاری اسپانيا
را در تصرف داشتند، اين شراب و خاستگاه آن را در اسپانيا «شيراز» نام
نهادند. (مور يا مورها (در لاتينی: ماوری)، اصطلاحی با معنای تا حدی
مبهم است كه اروپاييان تا قرن 19 میلادی ساكنان نواحی مختلف و
مخصوصا" مردم بنادر شمال غربی آفريقا را به آن نام می خواندند.
اين كلمه احتمالا" منشاء فنيقی دارد. اصطلاح مور كه توسط روميان به
صورت كلی برای بربرها به كار می رفت، به شكل «مورو» به اسپانيا
راه يافت، و مردم آنجا در سراسر فرمانروایی مسلمانان بر اسپانيا،
همه ی عرب ها و بربرهای مسلمان شده فاتح اسپانيا را به همين نام
ميخواندند. هنگام پيروزی مجدد مسيحيان بر مسلمانان در اسپانيا،
مسلمانانی كه در اين ناحيه تا سال اخراج ايشان در 1610 میلادی باقی
ماندند، به نام موريسكو ها خوانده می شدند.)
داستان يورش تيمور لنگ به فارس با قضيه ی ميان حافظ و تيمور در
تاريخ حكايت شده است. تيمور در سال 1386 م. (788 ه.) از شمال به
شيراز تاخت، و بر خطه ی فارس چيره شد. لشكر تيمور بس نيرومند و
مقاومت ناپذير بود، پس دروازه های شيراز به زودی به رويش گشوده
گشت. تيمور كه شيفته ی شعر بود، پيش از هر كار، كسی را سراغ
حافظ فرستاد تا از او در باره ی اين سخن معروفش بپرسد:
اگر آن ترك شيرازی به دست آرد دل ما را
به خال هندويش بخشم سمرقند و بخارا را
امير تيمور به حافظ پيغام داد: «چگونه سمرقند و بخارا را چنين ارزان
ميبخشی؟ برای آباد ساختن شهرم، سمرقند، كشورها ويران كردم و
شهرها گشودم و نيم جهان را به ضرب شمشيرم گرفتم. تو شاعری
حقير و ناتوانی، پس چگونه است كه در برابر مهر و لطف زيبارویی؛
سمرقند، پايتخت بزرگ من، و بخارا را می بخشی؟!» تيمور نامهای
چنين سرزنش آميز به حافظ فرستاد.
حافظ به اردوی امير تيمور رفت، زانوی احترام به زمين زد، و پاسخ داد:
شاها! اگر چنان گشاده دستی و بخشندگی نمی كردم، امروز چنين
قلندر و تنگدست نبودم.
به شعر حافظ شيراز می رقصند و می نازند
سيه چشمان كشميری و تركان سمرقندی
تيمور از اين پاسخ به وجد آمد، و مقدم حافظ را گرامی داشت.
در باغ آرامگاه حافظ، چندين گور هست كه خفتگان در آن در تاريخ
صاحب نام اند. در يك سوی صحن اين مزار، باغی است با عمارتی
دروازه مانند كه دو ستون در ميان دارد. در كنار راست باغ، گلهای
بهاری كه نامش را نمی دانم شكفته بود.
بر گرد آرامگاه حافظ اين شعر او نقش شده است:
بر سر تربت من با می و مطرب بنشين
تا به بويت ز لحد رقص كنان برخيزم

بنوش جام صبوحی به ناله ی دف و چنـگ
ببوس غبغب ساقی به نغمه ی نی و عود
عید بزرگ فطر بر شما مبارک باد!
بنوش جام صبـوحی به ناله ی دف و چنگ
ببوس غبغب ساقی به نغمه ی نی و عود

بدان سان سوخت چون شمعم که بر من
صُــــراحی گریــــــه و بَـربَـــــط فغـــان کرد

فاش می گویم و از گفته ی خود دلشادم
بـنـده ی عشقــم و از هر دو جهــان آزادم

در آن زمین که نسیمـی وزد ز طُـرّه ی دوست
چه جای دم زدن نــافـــه هـای تــاتــاری است

با مُـحتـسبـم عـیـب مـگـوئـیـد که او نـیـز
پیوسته چو ما در طلب عیش مدام است

ساغری نوش کن و جرعه بر افلاک فشان
چنـد و چنـد از غـم ایّـام جگر خون بـاشی
|
|