|
متوسطه دوم و درس های ناگفته!
|
||
|
فقط از فهمیدن توست که می ترسند |
لیبرال دموکراسی یک مفهوم ویژه از دموکراسی است. در این جا
«لیبرال»، به مفهوم سده ی 21 محور سیاسی لیبرال – محافظه کار
اشاره ندارد، بلکه به مفهوم سده ی هفدهم که توسط فیلسوفان
سیاسی مانند جان لاک شرح داده شده، دلالت می کند.
لیبرال دموکراسی درک می کند که دموکراسی تنها این نیست که
به سادگی به اکثریت قدرت بدهیم تا اراده ی خود را به صورت قانون
در بیاورند؛ لیبرال دموکراسی برای اقلیت ها پشتیبانی هایی فراهم
می کند و از حقوق جهانی همه ی شهروندان حمایت می کند؛
گفته ی توماس جفرسون ــ از نویسندگان اعلامیه ی استقلال
آمریکا ــ را به یاد دارید؟!
«همه ی مردمان، برابر آفریده شده اند… . به همه ی انسان ها از
طرف خالقشان، حقوق غیرقابل انتقالی اعطا شده است… حکومت ها
در میان انسان ها برقرار شدند تا از این حقوق حفاظت نمایند، آنها
قدرت های مشروع خود را از توافق کسانی که بر آنها حکومت می کنند
به دست می آورند.»
لیبرال دموکراسی هدف دولت را ضمانت حقوق مردم می بیند که
منطقا" در نزد دولت اولویت دارد. لیبرال دموکراسی، دولت را، هم به
عنوان ضرورتی برای پشتیبانی از حقوق شهروندان به رسمیت
می شناسد و هم، به عنوان تهدیدی برای آن حقوق، و در پی راهی
است که با ساختارسازی هوشمندانه ی نهادهای دولتی، بر اولی
تاکید کند و جلوی دومی را بگیرد.
جیمز مدیسون در «فدرالیست» این موضوع را شرح می دهد:
«اگر انسان ها فرشته بودند، نیاز به وجود هیچ دولتی نبود. اگر
فرشتگان بر انسان ها حکومت می کردند نه به کنترل خارجی و نه
به کنترل داخلی، نیازی نبود.
در شکل دهی دولتی که قرار است در آن مردم بر مردم حکومت
کنند، مشکل بزرگ در اینجا نهفته است: شما ابتدا باید حکومت را
قادر به کنترل افراد تحت حکومت کنید؛ و در وهله ی بعد آن را ملزم
به کنترل خود کنید.
بدون شک «وابستگی به مردم»، کنترل ابتدایی دولت است؛ اما
تجربه به انسان ضرورت «اقدامات احتیاطی جانبی» را نیز آموخته
است.»
آن «اقدامات احتیاطی جانبی» شامل حکومت قانون، انتخاباتی که
نمایندگان حاکم را پاسخگو می کند، رقابت های ساختاری که نهادهای
حکومتی را به نظارت و موازنه محدود می کند و ... است.
این تدبیرهای حفاظتیِ نهادی، دوباره می توانند شکل های مختلفی
به خود بگیرند: ایالات متحده دارای قوه ی مقننه ی دو پارلمانی است
که کرسی های آن به صورت جغرافیایی تعریف شده، به علاوه ی یک
رییس جمهور است که به صورت ملی انتخاب می شود.
دانمارک دارای یک قوه ی مقننه ی تک پارلمانی است که از احزاب
به صورت متناسب نماینده دارد، به علاوه یک نخست وزیر که توسط
قوه ی مقننه برگزیده شده است و غیره.
افسوس که دولت های لیبرال دموکرات، در دنیای واقعی، ناقص
هستند. گاهی اوقات آنها حقوق شهروندان را نقض می کنند،
سیاست هایی را تصویب می کنند که خلاف منافع شهروندان است
و غیره. آن طور که مدیسون شرح می دهد؛ لیبرال دموکراسی یک
راه حل ناقص برای یک جهان ناقص است.
بنابر این می توان درک کرد که چرا برخی افراد از شکست های
لیبرال دموکراسی ها در دنیای واقعی نومید شده اند، مشتاق آزادی
آنارشیستی و یا یک پادشاه خوب و هر کدام از رویاهای غیرعملی
دیگر هستند. اما تاریخ به من می آموزد اصول لیبرال دموکراسی – با
وجود نقص هایش – از هر جایگزین واقعی دیگری، جهان بهتری را به
همراه می آورد. مسیر حکمرانی بهتر، اصلاح کردن است – حتی تغییر
انقلابی – که سرمایه گذاری ما را در لیبرال دموکراسی ژرف می کند،
نه متلاشی کردن آن به خاطر جایگزین های غیرعملی.
جاناتان کورمن
|
|