متوسطه دوم و درس های ناگفته!
|
||
فقط از فهمیدن توست که می ترسند |
جی ــ بیست یا گروه بیست؛ 20 اقتصاد بزرگ جهان هستند که در
مجمـوع %85 کل اقتصـاد جهانـی و 2/3 جمعیت جهان را در بر دارد.
وزرای اقتصـاد و روسـای بانک های مـرکـزی این 20 عضو در باره ی
اقتصـاد، بـحران های محیط زیستـی و گاهی جنگ بین دیگر کشورها
و هر موضـوع دیگـری که گمـان بـرود شـاخص های اقتصـادی جهان را
تحت تأثیر قـرار می دهد، با هم صحبـت و هماهنگـی می کنند. مثلا"
در مارس 2020 قرار شد سران این گروه برای مقابله با شیوع «کرونا»
بیش از 5000 میلیارد دلار به اقتصاد جهانی کمک کنند.
از ایـرادات وارده به گروه بیـست این است که بـدون نظـرخواهـی از
نزدیـک به 170 کشـور دیگـر جهـان، که 1/3 بقیـه ی جمعیت جهـان را
شامـل می شونـد، در بـاره ی مـوضـوعات مهـم جهانـی تصمیم گیری
می کنند.
اعضای گروه بیست عبارت اند از: ایـالات متـحده ی آمـریکا، کانادا،
اتحادیه ی اروپا، آلمان، بریتانیا، فرانسه، ایتالیا، چین و ژاپن، روسیه،
اندونـزی، استرالیـا، مکـزیک، برزیل، آرژانتیـن، آفریقای جنوبـی، هند،
کره ی جنوبی، ترکیه و عربستان.
ایران و آسیای جنوب غربی؛ از حساس ترین مناطق جهان
همان طور که دیده می شود، سه کشور با اکثریت مسلمان، یعنی
اندونزی، عربستان و ترکیه نیز در این گروه قرار دارند و نیز از منطقه ی
ما دو کشور ترکیـه و عربستان جزء بیست کشور اقتصادی بزرگ جهان
محسوب می شوند و در گروه بیست جا خوش کرده انـد. در حالی که
ایران که روزگاری از قوی ترین اقتصادهای منطقه بود به دلیل مناسبات
نادرست در روابط بین الملل و سیاست های غیرسازنـده اش در داخل
و خارج از کشور، امروزه از منزوی ترین و محروم ترین کشورهای منطقه
و جهـان بـه حسـاب می آیـد و در محاسبـات جهانـی نـادیـده انگاشتـه
می شود!
اصطلاح «نئولیبرالیسم» نخست در آلمان پس از جنگ جهانی اول و
توسط یک حلقهی کوچک از اقتصاددانان و حقوقدانان نزدیک به «مکتب
فرایبورگ» باب شد تا به برنامهی متعادل احیای لیبرالیسم کلاسیک
اشاره کند. در دههی 1970، گروهی از اقتصاددانان آمریکای لاتین، مدل
بازار - محور خود را نئولیبرالیسمو خواندند.
روزنامه ی آرمان ملی در آذرماه 1398 با دکتر فریبرز رییس دانا در
آخرین ماه های زندگی اش در باره ی اقتصاد ایران و ارتباط آن با اقتصاد
نولیبرالی مصاحبه ای انجام داد که آن را در اینجا می خوانید.
در آغاز سخن دکتر رییس دانا، نویسنده و مترجم و اقتصاددان چپ
و سوسیالیست می گوید، سیاست «تعدیل اقتصادی» فرزند
«نئولیبرالیسم» و نسخه ی ایرانی آن است، و در ادامه از تاثیرات
سیاست های نئولیبرالیستی بر اقتصاد ایران صحبت می کند. او
می گوید اشتباه است که این سیاست ها به پای یکی از جناح های
حکومت نوشته شود و همه ی جناح های حکومتی در پیشبرد این
سیاست ها با هم شریک هستند.
برخی فعالان سیاسی و اقتصادی مطرح میکنند که تمام مشکلات
کنونی را هم نمیتوان آنگونه که مخالفان دولت توصیف میکنند بر گردن
سیاستهای دولت انداخت و تحریمهای آمریکا نیز تاثیر بسزایی در ایجاد
شرایط دشوار کنونی داشته است. به نظر شما سیاستهای نادرست
اقتصادی دولت تا چه میزان در بحران کنونی موثر بوده است؟
گمان نمیکنم بتوانیم درباره ی سیاستهای نادرست صحبت کنیم.
چون وقتی از سیاست نادرست صحبت میکنیم یعنی اینکه دولتی هست
که بعدا" میتواند سیاستهای درست را اجرا کند. اینگونه نیست. این
سیاستهایی که دولت در اقتصاد به کار میبرد ذاتی و سرشتی است.
آنچه بر اقتصاد ایران سایه انداخته و همه ی دولتها از زمان دولت
سازندگی به این سو (قبل از آن هم که زمان جنگ بوده و بحثش جداست)
در 30 سال اخیر، یکی پس از دیگری از آن تبعیت میکنند، در واقع تابش
سیاستهای نولیبرالی است که در سطح جهان در میانه ی دهه ی 1980
با توافق واشنگتن پیادهسازی شد.
در چارچوب این توافق نانوشته، این سیاست نولیبرالی به میدان آمد. این
سیاست در کشورهای کمتوسعه یا کشورهای پیرامونی، نام «تعدیل
ساختاری» را به خود گرفت. دولتهای مختلف آمریکا هم انواع و اقسام
اسامی را روی آن گذاشتند. کلینتون یک زمان آن را «نظم نوین جهانی»
نامید یا جورج بوش پسر از سیاست «رفاه جهانی» و اینگونه مسائل
صحبت میکرد. اما در ایران سیاست تعدیل ساختاری همان فرزند
نولیبرالیسم است.
اما برخی جناحها با نولیبرالخواندن این دولت، به شدت خود را از این
سیاست مبرا میدانند؛ ارزیابی شما از این برائت جستن چیست؟
این مسئله که یک جناح، نولیبرال است و یک جناح دیگر نیست را من
قبول ندارم. چنین امری وجود ندارد. هر دو جناح و دولتهای مختلف از
دولتهای سازندگی، اصلاحات و احمدینژاد گرفته تا روحانی، تحت تاثیر
تدابیر نولیبرالی بودهاند. منتها بسته به اینکه چقدر محافظهکار باشند یا
به کدام جناح تعلق داشته باشند، آن ملات نولیبرالی آنها از لحاظ نوع و
اندازه متفاوت است. بنابراین آنچه بر اقتصاد ایران سلطه دارد و در
دولتهای متفاوت پیش گرفته شده، سیاستهای نولیبرالیست.
با وجود شرایط پیش آمده در این سالها، سیاستگذاران اقتصادی
همچنان بر تداوم برخی تصمیمها با روشهای شکستخورده، مصر
هستند. به نظر شما چرا اصحاب این تفکر اقتصادی، حاضر نیستند به
اشتباه خود اعتراف کنند و توصیههای اصلاحگرانه را پیاده کنند؟
برای اینکه نمیتوانند آن را تغییر دهند! و چرا نمیتوانند تغییر دهند؟
برای اینکه خود دولتها وابستگی طبقاتی دارند. یعنی از این سیاستها،
بخشهای اساسی وابسته به این دولت، خودشان سود میبرند و منافع
دارند. به شکلهای مختلف و دست به دست، هم میکنند. بنابراین این
طور نیست که بگوییم یک سیاستی غلط است و بیا درستش را انجام بده.
نمونه ی آن هم خود من هستم که اینجا نشستهام! سی، چهل سال
است که دارم این حرفها را مینویسم اما دریغ از اینکه یک کلمه از آن
را کسی گوش داده باشد. با اینکه حقانیت آن در تجربه به اثبات رسید.
ولی انجام نمیدهند! چرا؟ شما دولت روحانی را در نظر بگیر. آن نیرویی
که تیم دولت هستند، هم در بخش خصوصی و هم در بخش دولتی و
هم شبهدولتی، صاحبان منافع اقتصادی هستند. در نتیجه نمیتوانند
سیاستشان را تغییر دهند.
در این صورت عواقب پیگیری این سیاستها چه خواهد بود؟
شکلبندی اساسی اقتصاد را باید با موازین اقتصاد سیاسی سنجید
و محور و اصلیترین بخش آن هم منافع و تضاد طبقاتی است. دولتهای
پیدرپی چه مثل احمدینژاد، محافظهکار یا اصولگرا باشند چه مثل دولت
روحانی که بسیار نولیبرال است، جملگی تحت تاثیر پرتوهای اقتصاد
نولیبرالی قرار دارند. این پرتوها چیست؟ عبارت است از فشار بر دستمزدها،
پایین نگه داشتن سطح زندگی طبقه ی کارگر و مردم محروم و به جای آن،
ثروتمندتر کردن ثروتمندان به این بهانه که گویا اگر ثروتمندان صاحب درآمد
بیشتری بشوند، آن «درآمد» به اقتصاد نشت میکند. این تئوری نشت
(Leakage Theory) سر تا پا غلط است. چون اگر قرار بود نشت کند که تا
الآن رخ داده بود. در سطح جهان یک زمانی بیل کلینتون میگفت بر اثر
سیاستهای جدید ما (همان توافق واشنگتن)، به زودی شمار فقیران
جهان به 800 میلیون نفر تنزل پیدا میکند. اما اکنون با همان معیار، 3.1
میلیارد نفر فقیر داریم و معیارهای سازمان ملل هم میگوید 5.2 میلیارد
نفر در جهان فقیر هستند. در ایران 40 تا 45 درصد جامعه ی شهری زیر
خط فقر مطلق هستند. هزینه ی خانوار 75 درصد جامعه، کمتر از هزینه
یک خانوار متوسط است. ایران شش میلیون بیکار دارد. این سیاستهای
نولیبرالی این بلا را بر سر جامعه آورده است دیگر!
ولی آیا دولت میتواند این سیاستها را ترک کند؟ نه! نه میتواند،
نه میخواهد و نه اجازه دارد. به طور کلی به اتفاق، دستشان در مخزن
منافع مشترک است. گاهی هم اختلاف میشود و روی دست هم
میزنند. گاهی هم برخی که بی خودی خود را وارد معرکه کردهاند،
میلغزند و سر و کارشان به دادگاه کشیده میشود!
در این صورت در سایه نولیبرالیسم در ایران، تنها ثروتمندان رشد
خواهند کرد؛ آیا اینچنین است؟
سیاستهای نولیبرالی مرادف است با «رانت». سیاستهای
نولیبرالی عبارت است از تمرکز هر چه بیشتر بر منابع پولی و مالی.
میبینیم که برنامههایی که دولت روحانی به عنوان خروج از رکود
داد، یکی پس از دیگری برنامههایی بود برای خوشبخت کردن
بانکها. میبینیم که این بانکها چه نقدینگی و تورمی ایجاد کردند
و چه سودهای کلانی بردند و بعد هم ورشکست شدند. این نظام
نولیبرالی است! پایین نگه داشتن دستمزد، حذف خدمات و هزینههای
رفاهی دولت به این بهانه که ما داریم سرمایهگذاری میکنیم تا نرخ
رشد را بالا ببریم. در واقع بالا رفتن نرخ رشد ــ حالا اگر حتی درست
هم بگویند ــ یکی از خطرناکترین بحثهایی است که در اقتصاد
میشود، چرا که آن بالا رفتن نرخ رشد در واقع چیزی نبوده جز
ثروتمندتر شدن حلقه ی ثروتمندان. آن معیار، توزیع درآمد و
محرومیت را اندازهگیری نمیکند. الآن دو سال است که ما تورم
50ـ40 درصدی داریم و بعد از بالابردن ناگهانی بهای بنزین این تورم
به 70ـ60 درصد در سال جاری (یعنی 1398) خواهد رسید. این به
معنی فقیرتر کردن و محرومتر کردن مردم تهیدست روستایی و
شهری است.
دولت چند سالی است برای حمایت از مردم در برابر رشد تورم،
سیاستهایی مانند پرداخت یارانهها را اجرایی میکند؛ چرا این
سیاست حمایتی جوابگو نبوده است؟
یارانهها و این دست مسائل، اساسا" شوخی هستند. نولیبرالیسم
با یارانه و کمک به مستمندان و اقتصاد رفاهی اصلا" کاری ندارد.
مدتها اقتصاددانان وابسته به این نظام اقتصادی، ما را مسخره
میکردند که آقا را نگاه کن که از عدالت حرف میزند، عدالت چه
ربطی دارد به اقتصاد؟! آقا را ببین که از حقوق و منافع کارگران صحبت
میکند؛ این چه ربطی دارد به اقتصاد؟! یا آقا را نگاه کن که میگوید
باید مالیات بگیریم در حالی که مالیات موجب میشود که به
سرمایهداران عزیزکرده ی ما بربخورد و تولید نکنند! حالا نه اینکه مالیات
نگرفتید آمدند تولید کردند؟!
اما نولیبرالها همواره اقتصادهای توسعهیافته ی جهانی را برای
موفقیت این سیاست مثال میزنند و بر این باورند که نولیبرالیسم
در ایران به خوبی اجرا نشده است. ارزیابی شما از این موضعگیری
چیست؟
بالاخره در جهان هم پس از سی، چهل سال فهمیدند که نباید
جایزه نوبل اقتصاد را به اقتصاددانان راستگرای افراطی بدهند. این
جایزه به زوجی تعلق گرفت که به نتیجهای رسیدند که 40 سال
است ما آن را میگوییم و تحت این عنوان که اینها چپ هستند،
نادیده گرفته میشد. انگار خودشان چون راست هستند مقدسند!
بحث آن زوج هم این بود که اتفاقا" مالیات بگیرید از ثروتمندان و
بیشتر هم بگیرید زیرا این امر به نفع رشد و سرمایهگذاری است.
حالا توصیفی کردند و مکانیزم بحثشان را انجام دادند. من یادم هست
که رساله ی فوقلیسانسم در همین زمینه بود و همین حرفها را
میزدیم. حالا اینجا نه کسی به آدم جایزه میدهد و نه ما جایزهبگیر
هستیم. این نظر من است.
با توجه به اینکه معتقدید اشکال از ساختار نظام اقتصادی است،
آیا امیدی به تحول در آن وجود دارد؟
بخش بزرگی از طبقه ی متوسط جامعه، کارمندان دولت هستند.
کارمندان دولت مطلقا" امیدی به آنها نیست که دست به تغییر بزنند.
آن کارمند دولت است که مالیات اضافی را از مستمندان میگیرد. آن
کارمند دولت است که دارد فشارهای نادرست و غیرقانونی در
چارچوب تأمین اجتماعی به مردم وارد میکند. او کارمند دولت است
که مردم را برای انجام هر کاری، این طرف و آن طرف میدواند. اینها
همه کارمندان دولتند. او کارمند دولت است که در مورد بهداشت و
درمان آن پروندههای عظیم را از تو میخواهد تا بتوانی بعد از سالها
پرداخت هزینههای بیمه ی تأمین اجتماعی، به حقوق حقه ی خود
برسی. به نظر من کارمندان دولت، ضمن اینکه بخش زیادی از آنها
در میان محرومان اند و طبقه متوسط هستند اما به نظر من به اینها
امیدی نیست. به شدت محافظهکار هستند و به آن میز کمارزش
خود چسبیدهاند. کار دیگری از آنها بر نمیآید. نمیتوانند بروند پشت
ماشین بنشینند. خشت بالا بیندازند و کاری کنند. این خرده بورژوازی
هم همینگونه هستند؛ مانند مشاوران و پیمانکاران و اینها. لایههای
بالایی هم که بر اریکه ی قدرت نشستهاند و دولتها مال آنهاست.
مثلا" کارفرماها، اتحادیه دارند مانند اتاق بازرگانی. وقتی میخواهند
انتخابات کنند، با حروف 48، خبر انتخاباتشان در تمام روزنامهها چاپ
میشود ولی وقتی کارگر هفتتپه میخواهد از خود سندیکایی نشان
دهد، با او برخورد میشود. دولتها یکی پس از دیگری، دولتهای
وابسته به نظام قدرت و سرمایهاند. پس چه باقی میماند؟ به نظر من،
همانطور که در آبانماه امسال نشان داده شد، آن نیرویی میتواند
برای تحول اساسی و ساختاری در اقتصاد کشور، نیرو باشد که در
پایینترین ردههای جامعه قرار داشته، محرومیت کشیده و بار رنج این
تحریمها را بر دوش میکشد؛ سیاستهای دولت یکی پس از دیگری
بر او فشار میآورد و کسی نظرش را نمیپرسد. اینها 80ـ70 درصد
جامعهاند و ما دیدیم که اعتراضهای آبان از میان همینها برخاست.
به نظر من اینها هستند که میتوانند برای تغییر جهت اساسی
سیاستهای اقتصادی، نیرو شوند. تا زمانی که این سیاستها این
چنین بر توزیع ناعادلانه ی درآمد پافشاری میکنند و معیار و هدفمندی
اصلی آنها سرمایهداران و ثروتمندان هستند، اقتصاد ایران رنگ و روی
خوشی را نخواهد دید.
برآوردهای صندوق بین المللی پول نشان می دهد اقتصاد ایران با 430
میلیارد دلار تولید ناخالص داخلی در سال 2018 میلادی در جایگاه سی ام
جهان قرار گرفت.
آمریکا، چین، ژاپن، آلمان، انگلیس، فرانسه، هند، ایتالیا، برزیل و کانادا
به ترتیب بالاترین تولید ناخالص داخلی در سال 2018 را به خود اختصاص
دادند.
در منطقه ی جنوب غرب آسیا نیز عربستان با 770 میلیارد دلار و ترکیه
با 714 میلیارد دلار در رتبه های هجدهم و نوزدهم قرار گرفتند.
سرانه تولید ناخالص داخلی
این گزارش می افزاید: سرانه ی تولید ناخالص داخلی ایران در سال
گذشته ی میلادی نزدیک به پنج هزار و 200 دلار بود که در مقایسه با
سال 2017 حدود 1.3 درصد کمتر بوده است. این رقم ایران را در جایگاه
صد و سوم جهان قرار می دهد.
ترکیه با سرانه ی تولید ناخالص داخلی حدود 9 هزار دلاری در جایگاه
هفتاد و هشتم و عربستان با سرانه ی تولید ناخالص داخلی 23 هزار و
200 دلاری در جایگاه چهلم جهان قرار گرفتند.
گزارش صندوق بین المللی پول حاکی است لوکزامبورگ، سوییس،
نروژ، ماکائو، ایسلند، ایرلند، قطر، آمریکا، سنگاپور و دانمارک 10 کشور
دارای بالاترین سرانه ی تولید ناخالص داخلی در سال 2018 محسوب
می شوند.
در سـال 1900 میـلادی آمـریکا حدود 100 میلیـون نفر جمعـیـت داشت
که حدود 39 درصـد این جمعیت درگیـر تولیـدات کشـاورزی بودند تا بتوانند
شکم 100 میلیون نفر جمعیتشان را پر کنند. 22 درصد هم درگیر صنعت
بودند، 10 درصد درگیر تجارت، 8 درصد در خدمـات و 21 درصد هم در دیگر
موارد فعال بودند
40 سـال بعد همیـن آمـریکا که دیگـر حدود 170 میلیـون نفـر جمعیـت
داشت، فقـط 3 درصد جمعیتـش درگیـر کشـاورزی بودند! یعنی ظرف 40
سال 36 درصد از منابع انسانیاش را از کشاورزی آزاد کرد و گفت شما
دیگر روی زمین کار نکنید و تجارتش را رساند به 22 درصد. جمعیت درگیر
در صنعتش هم از 22 درصد شد 15 درصد. در خدماتش اما 8 درصد فعال
بودند که شدند 32 درصد. مـوارد دیگـرش هم بیشتـر شـد و به 28 درصد
رسید.
آمـریـکا در سال 2000 جمعیتـش رسیـد به 300 میلیـون نفـر و نـیـروی
انسانی فــعال در کشـاورزیاش شد 2 درصـد، در صنعـتش هـم شد 13
درصد، در تـجارتش در همـان 22 درصـد ماند اما در خدماتش از 32 درصد
رسید به 42 درصد و در دیگر موارد هم 20 درصد.
می بینید که آنها میگویند منـابع مـولدشان نبایـد درگیـر کشـاورزی و
صنعت بشود، بلکه باید در حوزه خدمات باشند.
![]() |