|
متوسطه دوم و درس های ناگفته!
|
||
|
فقط از فهمیدن توست که می ترسند |
اما یک اصل دیگر نیز در تاریخ هست، و آن اینکه تحقق یک فکر و یا
یک اصل مترقّـی در جامعـه ای که هنوز بقایـای قارونیـت و فـرعونیـت
جاهلی در آن زنده و نیرومنـد است، نمی توانـد دوام بیاورد و کسانی
که نگاهبان این اصل مترقی هستند یا باید بسازنـد و یا باید شکست
بخورند؛ و اینست سرِّ شکست علی.
دو اصل عدل و امامـت، برآینـد کشمکش این دو گروه در طول تاریخ
بشری است و به عنوان تجلّی آرزوی طبقه ی محروم و ستمدیده در
اسلام عرضه شد، و دل های مردم را با آرزوهای فراوان به امید نجات
به طرف خود کشانیـد؛ امـا دوام نیـاورد؛ برای این که مـارهای زخمی
اشرافیت جاهلی، که به تدبیر پیامبر کوفته و افسرده شده بودند، در
گرمای خودخواهی اصحاب پیغمبر پس از وفات او جان گرفتنـد و بیدار
شدنـد، و دیدیـم که بعد از پانـزده سال «عثمـان» به عنوان اولين دم
خروس اشرافيـت بنی اميـه روی كار آمـد و بلافـاصله واسطـه ی بين
رژيم پیغمبـر اسلام و رژیم بنی امیـه، یعنی جاهلیـت کهنه ی هزاران
ساله ی عرب قرار گرفت و دیدیم که عدل و امامـت هر دو پایمال شد
و بنی امیه و بنـی عبـاس و کسانـی که اقمـار و اخلاف این دو بودند،
بر مردم و بر امـت اسلامی مسلّـط شدند.
توحید را با همان معنای خلاصه ی «خدا یکیست و دو نیست» نگه
داشتند و به شکلی در آوردنـد که نه بـه یزیـد ضـرری می رساند و نه
به کار حسیـن می آمد.
و نبـوت هم که یعنی پیغمبـر اسلام و پیغمبران دیگر را قبول داریم!
و معاد هم که یعنی بعـدا" حساب و کتابـی وجود دارد! این سه اصل
را وقتـی که به این صـورت معنـی کنیـم، خطـری ندارد. پس چه چیـز
بیش از همـه بـرای اشرافیـت اُمـوی و عبـاسی و اشرافیـت تاریـخی
خطرناک است؟ عدل و امامت.
این دو اصل را باید حذف کرد، بایـد ندیـده گرفت، بایـد مـحکوم کرد،
باید کنار زد، باید مردم نفهمند و نشناسند - و نفهمیدند و نشناختند -
و اصول اسلام سه تا شد: توحید و نبوت و معاد، آن چنان که به خورد
شیعه نیز دادند!
امـا مـردم، اسلام را در دو اصـل عدل و امـامـت می دانستند و سه
اصل دیگـر را به عنـوان سه اصل از اصـول حقّـه ی دین قبـول داشتند.
آن سیـاهپـوست آفـریقـایـی فـقـط برای بــرابــری اسـلامـی است که
مسلمان می شود و بعد اصول اسلامی دیگر را می پذیرد، و همچنین
گروه گروه مردمی که در قرن هفتم و در صدر اسلام به اسلام گرویدند،
به خاطر رهبری درست انسانـی و به خاطـر تحقّـق عدالـت بود، و سه
اصل توحید و نبوت و معـاد را به عنوان زیربنـای اعتقـادی عدل و امامت
پذیرفتند.
کسی که به اسلام می گروید، باور نمی کرد که می توان مسلمان
بود و عدالـت نداشـت، بـاور نمـی کرد که بتوان در جامعـه ی اسلامی
زندگی کرد و امامـت نداشت. مـردمـی که از جور حکـومت های روم و
ایــــران به اسـلام پنـاه آورده بـودنـد، ناگهـان خود را در مقابـل خلافـت
بنی امیه و بنی عباس، که کُپیـه ای از امپراتوری های روم و ایران بود
- که خود از آن گـریختـه بودنـد - گـرفتـار دیدنـد، و دغـدغـه و تلاطـم و
اضطـراب این مردم در مـدینـه و شـام و ایـران در این سؤال ها خلاصه
می شد که: کو عدالت؟ کو امامت؟ کو حکومت اسلامی؟ چه، مردم
در امـامـت، نفی رژیـم هـای استـبـدادی خویش را مـی جستند و در
عدالت، نفی نظام های طبقاتی و استثماری حاکم بر اجتماع خویش
را. بنابر این آنچه در امامت و عدالـت برایشان مطـرح بود، به روشنی،
یکی «مسئله ی حکومت» بود و دیگری «مسئله ی طبقه»؛ دو عامل
رنجی که آن ها را به اسلام می کشاند.
سیاست زُدایی توده
یکی از خصوصیـات اسلام، حساسیـت مـردم کوچه و بازار است به
مسـائـل اجتمـاعـی. اگر به تـاریـخ اسلام نگـاه کـنیـم و نقشـی را که
مسجد در صـدر اسلام بـازی می کرد بررسی نماییـم، این حساسیت
را به روشنی درمی یابیـم. به مـحض اینکه در مرز روم خبری می شد،
مسجد از مـردم کوچه و بـازار پر می شد. هر کس از دکاندار و شتردار
و فقیـر و غنـی به مـسجد می آمـدند تا مسئولیـت خویـش را در قبال
جامعه به انجام رسانند. همه مساوی بودند؛ تقسیم بنـدی نشده بود
که یک عده کارشان مسائل اجتمـاعـی باشد و یک عـده به این کارها
کار نداشته باشنـد؛ همه احساس مسئـولیت می کردند.
اما، با چنین مردمـی و با چنین حساسیتـی، نمی توانستند عدل و
امامت را در اسلام نفی کنند، زیرا که این مـردم همـه به دنبال این دو
اصل بودند. پس باید به یک ابتـکار اجتمـاعـی بزرگ دست می زدند ...
و دسـت هم زدنـد. چقـدر عمیـق و اساسـی کار کردنـد و چه خوب به
نتیـجه رسیـدنـد:
باید این مـردم به مسـائـل جهانـی و مسـائـل
سرنوشتشان اصـلا" حساسیت نداشته باشند،
نفهمند و دنبال کار دیگری برونـد. باید این مـردم
مسلمـانـی را که تـا خبـری می شـود فـوری به
مسجد می ریزند و شلوغ می کنند، بازخواست
می نمایند و پیمـان عمومی به وجود می آورند،
دپلی تیـزه (Depolitise) کرد، زیرا با این مردمی
که تا این حد نسبت به سرنوشت خود
حساسیت دارند نمی توان کار کرد.
امـا چگونـه می شود یک فـرد یا یک جامعـه را که دارای حساسیت
اجتماعی است، دپلیتیزه کرد و حساسیتـش را از او گرفت؟ پاسخش
روشن است:
جامعـه شناسی امـروز می گـویـد، باید اول آن مـردم را شنـاخت و
فهمیـد که چه جور آدم هـایی هستنـد و به چه چیزهایی علاقمندند،
و چه زمینـه های روحی دارنـد، و چه حساسیتـی را می توان در آنها
جایگزیـن کرد؛ زیرا روانشناسـی تربیتـی می گویـد، برای از بین بردن
یک حساسیت یا یک عشق، باید حساسیت یا عشق دیگری نشاند.
این مـوضـوع در طول تاریـخ تاکنون بارها تجربـه شده و در جامعه ی
اسلامی آن زمان، حکومت های بنی امـیه و بنی عبـاس این اصل را
خوب می شناختنـد، و معاوـیه بیش از هر کس دیگری از آن استفاده
کرد و دلیلش این است که به نام اسـلام بر علی پیروز شد، و به نام
سپاه اسلام با علی و یاران علی جنگید.
خوشبختانـه بنی امیـه در این مـورد به موفقیـت کامل نرسید، و به
همین لحاظ است که در طول حکومت اموی می بینیم، همیشه قیام
و اضطراب و عصیان مردم مسلمان به صوَر مختلف وجود داشته است،
مانند حجر بن عدی به صورت منفـرد و امـام حسین بصورت گروهی و
مختار و توّابین ...
بنی امیه همواره از این که مردم دنبال مسائل اجتماعی بودند رنج
مـی بـردنـد. معـاویـه تا می خواهـد قصـر سبزی برای خود بنا کند، با
ابـوذری روبروست که هر روز یقـه اش را مـی گیـرد و می گویـد: «ای
معاویه! اگر این قصـر را از پول خود می سـازی اسـراف است و اگر از
پول مردم، خیانت»!
مردم همواره به دنبال امـامـت و عدالتـی می گشتنـد که در
بنی امیه وجود نداشت، همیشه به عنوان اعتراض فریاد برمی آوردند
که «این چه امامت و عدلی است؟»، و اینها هرگز نتوانستند همه ی
مردم را از این سؤال منحرف کنند.

بازیافت زباله امروزه در جهان به یک صنعت پردرآمد و سودآور تبدیل
شده است. به همین دلیل به زباله «طلای کثیف» گفته می شود.

چشم انتظار درنای امیدیم، خدایا یاریش کن!
ایجاد یک جامعه ی یادگیرنده




سازمانهای جديد از لحاظ منابع انسانی چه ويژگی هایی دارند؟
- سازمان های امروزی بيش از پيش جايگزين مغزها هستند نه
عضله ها. برای 70 درصد از مشاغل، مهارت های مغزی مورد نياز
است. سازمان ها بيش از پيش از افراد هوشمندی تشكيل می شوند
كه كارهای هوشمندانه انجام می دهند و اداره كردن آنها حساس تر
از اداره ی كارگران يدی كارخانجات در روزگاران قديم است. سازمانها
بايد در فكر فراهم آوردن فضایی باشند كه در آن دانش همواره نقش
كليدی داشته باشد و مغزها مهم تر از دست ها باشند. در سازمانهای
جديد همه حقوق می گيرند كه بينديشند و كار كنند نه اينكه كار كنند
بی آن كه بينديشند. شيوه ی اداره ی چنين مكانی بسيار متفاوت
است. سازمان های جديد بايد با شيوه های جديد اداره شوند.

مثلا" چه نوع شيوه هایی؟
- توافق! سازمان مبتنی بر توافق برای قابليت، اولويت قائل است.
جایی برای افراد فاقد قابليت وجود ندارد. در سازمان های هوشمند
نبايد در انتظار مشاغل كسالت بار و دريافت حقوق بدون در نظر گرفتن
بازده كار باشيد. در اين سازمان ها اقتدار به صورت خود به خودی و
همراه با عنوان حاصل نمی شود، بلكه بايد كسب شود. اقتدار بر
مبنای كمك كردن به ديگران برای انجام بهتر كارهاست و اين كار از
طريق ارتقای مهارتهای آنها، در ارتباط گذاشتن آنها با بقيه ی سازمان،
سازماندهی كارآمدتر آنها و كمك كردن به آنها براي حداكثر بهره برداری
از منابعی كه در اختيار دارند و تشويق مداوم و قراردادن سرمشق در
مقابل آنها انجام می گيرد. سازمانی كه با افراد به مثابه دارایی برخورد
می كند و اين ديدگاه را دنبال می كند كه بايد از آنها نگهداری كرد، به
آنها عشق ورزيد و روی آنها سرمايه گذاری كرد رفتارش كاملا" متفاوت
با سازمانی خواهد بود كه مردم را، هزينه تلقی می كند و در پی
كاستن از آنها در هر كجا و هر زمان ممكن است.

نحوه ی برخورد با كاركنان فرهيخته چگونه بايد باشد؟
- افراد هوشمند دوست ندارند كه منابع انسانی باشند يا مديريت
شوند. بيشتر دوست دارند كه توسط همتايان مورد احترام قرار گیرند،
پذيرفته شوند و رهبری گردند. افراد هوشمند را فقط می توان با
شيوه ی اقناعی اداره كرد و نه با فرماندهی. نمی توان از آنها خواست
كه اطاعت كنند. در سازمانهای جديد جامعه ی اطلاعاتی، افراد دارای
مهارتهای مغزی هستند كه دارایی محسوب می شوند. سازمانهای
جديد براي اينكه دانش را به ارزش افزوده تبديل كنند نياز به آن دارند
كه بيش از پيش از افراد هوشمند يعنی «دارايی فكری» خود استفاده
كنند.

آينده ی مديريت و رهبری را در سازمان ها چگونه می بينيد؟
- در سازمانهای جديد مبتنی بر فناوری در آمريكا واژه ی «مدير»
به تدريج از بين می رود. افراد، مدير نيستند بلكه رهبران تيم،
گردانندگان پروژه، هماهنگ كنندگان و يا به طور كلی مجريان هستند.
مديريت، بيش از پيش عنوانی است برای يك فعاليت و نه نشان
دهنده ی طبقه ای از مردم. مدير گذشته، عالِم به همه چيز بود،
می توانست همه ی كارها را انجام دهد و هر مسئله ای را حل كند.
مدير دوره ی جديد، می خواهد بداند كه هر مسئله ای را چگونه
می توان حل كرد تا ظرفيت ساير افراد نيز برای حل آن شكوفا شود.
لغتِ «رهبری»، جايگزين لغتِ «مديريت» خواهد شد.

آيا رهبران متولد می شوند يا ساخته می شوند؟
- من فكر نمی كنم شما بتوانيد مهارت ها را تعليم دهيد يا آنها را از
ديگران ياد بگيريد اما اغلب مسئله اين است كه در جايی صحيح قرار
بگيريد. من اغلب می گويم كه زندگی مثل يك سيب است كه به دست
شما می افتد، اما وقتی كه فقط شما زير درخت بايستيد. در گذشته،
مطالعات مديريتی متمركز بود به مهارتهای تحليلی، تحليل آينده، بازار،
هزينه و منابع؛ و تفكر بر آن بود كه اگر تحليل ها درست باشد برنامه
بايد اجرا شود. امروزه يك سلسله مهارتهای ظريف تر ضرورت پيدا كرده
است؛ مهارت به تعهد واداشتن و به هيجان درآوردن افراد. رهبران كارآمد
از خود انرژی ساطع می كنند. اگر به آرمان تان عشق بورزيد، انرژی به
آسانی سَيَلان پيدا خواهد كرد. اين مهارت های جديد را به سختی
می توان در كلاس های درس آموزش داد.

دنيای آينده چگونه دنيایی خواهد بود؟
- دنيای آينده دنيایی منعطف تر خواهد بود. به علت كوتاه بودن مدت
اشتغال، موارد تغيير شغل بيشتر می شود. مردم ممكن است نيمه
وقت كار كنند و يا به صورت آزاد و خويش فرما، همزمان برای يك يا چند
سازمان، خدماتی انجام دهند. بسياری از مردم كارهای ذوقی يا
حرفه ای خود را در كنار زندگی به صورت كسب و كار كوچك انجام
خواهند داد. مردم به جای داشتن يك شغل در تمام عمر، در يك برهه
از زمان مجموعه ای از كارهای مختلف خواهند داشت و به جای آنكه
مجبور باشند پول، شأن و مقام و رضايت خاطر، همگی را از يك جا و
منحصرا" از يك شغل به دست آورند، هر يك از نيازهاي مزبور را از يك
شغل يا يك بخش از كار و زندگی تحصيل خواهند كرد. مردم به سوی
خويش فرمایی نيمه وقت، رانده خواهند شد زيرا هنوز به اندازه ی
كافی از امتياز جوانی برای كار كردن برخوردارند.
به نظر شما رسالت يك سازمان و كسب و كار چيست؟
- هدف اصلی يك شركت اين نيست كه فقط سودآور باشد. هدف
غايی يك شركت اين است كه به منظور ادامه ی توليد بهتر و بيشتر
دست به سودآوری بزند، به عبارت ديگر، اين سود و سودآوری ابزاری
برای دستيابی به ديگر خواسته هاست. يك سازمان، تنها زمانی مجاز
به ادامه ی حيات است كه كالا و خدمتی را ارائه دهد كه فوایدی در بر
داشته باشد آن هم به قيمت هایی كه مردم بتوانند از عهده ی آن
برآيند. شركت ها بايد همانند افراد به وظايف اجتماعی خود عمل كنند.
آنانی كه به آفرينش سرمايه های اقتصادی سرگرم هستند بايد به
آفرينش سرمايه های اجتماعی نيز بپردازند وگرنه دنيای پيرامون خود را
به نابودی خواهند كشاند.

آيا شما قائل به روح سازمانی هستيد؟
- روح تعريف پذير نيست ولی هرگاه با آن روبرو شويم درك می شود.
احساس آن در سازمانها وجود دارد. بسياری از عوامل مثبت همچون
نيرو، دلبستگی، كوشش، شيفتگی و كاركرد عالی از اين وضعيت
دلخواه ناشی مي شود. در چنين محيط هایی به جای من سخن از مـا
است. شركت های پيروزمند می كوشند تا روح، شخصيت و گوهر خود
را فراتر از آمدن و رفتن گروه های كاركنان قرار دهند: چيزی فراتر از محيط
و فضای كار، چيزی برتر از ساختار و نظام سازمان و حتی فراتر از
پاداش های مادی.

چه اندازه سازمانی مناسب است؟
- ما به واحدهایی نياز داريم كه آنقدر بزرگ باشند كه توانایی انجام
مسئوليت هایی را كه بايد انجام دهند داشته باشند و آنقدر كوچك
باشند تا همه ی اعضا در محدوده ی واحد سازمانی يكديگر را
بشناسند.
يعنی چند نفر؟
- حداكثر 150 تا 200 نفر. وقتی شما بيش از ده نفر در يك گروه و
بيش از ده گروه در يك شركت داريد ناچاريد به روش های رسمی
كنترل و هماهنگی اتكا كنيد.

نسبت بين كنترل و نظارت، و اعتماد در سازمان چگونه است؟
- بين اعتماد و كنترل نوعی ارتباط متقابل و متوازن كننده وجود دارد.
به طوری كه هر جا كنترل افزايش يابد از اعتماد كاسته می شود. اگر
انسانها را پيوسته زير چشم نداشته باشيم كار خود را بهتر انجام
می دهند. وجود فضای احترام آميز و باور داشتن انسان ها به توان
آفرينندگی آنها می افزايد.

به نظر شما آيا شركتها می توانند جاودانه شوند؟
- گرچه اكنون ميانگين عمر شركت های مطرح در فورچون 500 تنها
چهل سال است اما شركتها می توانند در زندگی نسلهای پياپی به
كار خود ادامه دهند و اگر جاودانه نشوند دست كم می توانند به
صورتی نامحدود برپا بمانند. برای اينگونه ديرپا ماندن بايد شايستگی
آن را داشت. افزون بر هدفمندی بايد به ارزشهای بنيادينی پايبند بود.
نيز بايد به بهسازی روزافزون خود پرداخت. در بررسی همه ی
سازمانهای كهنسال به اين گونه ويژگی ها می رسيم.
می توانيد به اختصار اين فرهنگها را با هم مقايسه كنيد؟
- در سازمانهای آپولویی قدرت بر فراز و در سازمانهای زئوسی در
مركز و در سازمانهای آتنایی قدرت در شبكه پراكنده است. در اين
سه فرهنگ، فرد تابع سازمان است اما در ديونيسوس نه.
فرهنگهای زئوس و ديونيسوس برای موقعيت های اضطراری
مناسب هستند كه در آنها غريزه و سرعت مؤثر است و بايد از طريق
مداخله ی شخصی حل و فصل شود. آتنا برای خلاقيت و آپولو برای
اداره ی كارخانه مناسب به نظر می رسند.

شما از عقب نشينی آپولو به عنوان يك تحول ياد كرده ايد. چه
عواملی اين عقب نشينی را بر آپولو تحميل كرده است؟
- سيستم های آپولویی بزرگ غير فدرال در صورت عدم تغيير احتمالا"
پس از چندی خود را تخريب خواهند كرد. موج مقاومت در برابر آپولو و
بنگاه گرایی بوروكراتيك را نمی توان متوقف ساخت. آپولو بايد
عقب نشينی كند. آپولو بايد به اتخاذ چهره ای انسانی و خندان
تشويق شود. در صورتی كه بزرگی مقياس، همسویی و يكنواختی
موجب تحميل غير انسانی آپولو به ما شود در آن صورت، بزرگی
مقياس و همسویی و يكنواختی بايد كاهش يابد. بايد گفت اين تحول
در حال وقوع است.

روند وجود و تأثير خدايان در سازمانها چگونه بوده است؟
- اگر تاريخ بيشتر سازمانها را مورد بررسی قرار دهيم به اين نكته
پی می بريم كه آنها از فرهنگ باشگاهی (زئوس) به فرهنگ نقش ها
(آپولو) تغيير شكل داده و متعاقبا" در موارد نياز به تغيير و توسعه،
فرهنگهای وظيفه گرا (آتنا) و اگزيستانسياليستی (ديونيسوس) نيز
به آن افزوده شده است. به عبارت ديگر، زئوس به موازات رشد
سيستم موجب پيدايش آپولـو می شود، آنگاه برای حفظ روند
توسعه، وجود آتنا لازم است.

آيا سازمانها را می توان با يك خدا اداره كرد يا تركيب خدايان لازم
است؟
- سازمانها تقريبا" همواره برای تكميل كارهای گوناگون خود به
تركيب و اختلاطی از فرهنگهای متفاوت نياز دارند. هنگامی مديريت
میانی تحقق می يابد كه فعاليت ها به شيوه ای مناسب با يكديگر
مرتبط شده و برای آنها هدف و جهتی مشترك در نظر گرفته شود. بنابر
این، مدير بايد هر چهار فرهنگ را در سازمان جمع كرده و به خدمت بگيرد
و بتواند از هر يك از خدايان در شرايط مناسب استفاده كند. تك خدایی
اساطيری برای بيشتر سازمان ها نادرست است. انتخاب و تلفيق
خدايان هرگز كار ساده اي نيست. نوعی انقلاب فرهنگی لازم است.
استفاده از ساختار آپولویی با نيروی كار آتنایی و ديونيسوسی
فاجعه ای پر خرج خواهد بود.

برقراری توازن بين خدايان در اداره سازمانها به چه نحو بايد انجام
شود؟ و اگر اين كار صورت نگيرد چه تبعاتی در بردارد؟
- درصورتی كه سازمان موفق به ايجاد ارتباط بين فرهنگ ها نشود
فاصله ها با منابع هدر رفته پر خواهد شد. منابع هدر رفته نشانه ی
عدم كارایی يا عدم صلاحيت است كه خود محصول مديريت آشفته يا
سردرگم است. حتی اگر سازمان دارای تركيبی مناسب از فرهنگ ها
و خدايان باشد باز هم لازم است يكپارچگی سازمان حفظ شود.
خدايان بايد با يكديگر مرتبط شوند. انزوای فرهنگی بخش های
سازمان می تواند تمام سازمان را تخريب كند. برای ايجاد توازن بهتر
است از حداقل هماهنگی استفاده كنيم زيرا هر چه ميزان هماهنگی
بيشتر باشد بی علاقگی يا بی تفاوتی در سازمان بيشتر خواهد
شد.
شما از خلوص فرهنگی بخش های سازمان و نظريه ی تناسب
فرهنگی سازمان نام برده ايد. منظورتان چيست؟
- درون محدوده ی هر فعاليت يا بخش سازمان بايد خلوص فرهنگی
وجود داشته و فرهنگ غالب يكسان باشد. گرچه سازمانها در مواردی
به بيش از يك خـدا نياز دارند لكن افراد تك خدایی اند. آنها در هر مقطع
زمانی از كار، فقط يك خدا می خواهند. فرهنگ ها بايد از نظر داخلی
همسو و يكدست باشند. آنگاه كه خدايان در محدوده ی يك فعاليت به
رقابت می پردازند آشفتگی بروز می كند. اما نظريه ی تناسب فرهنگی
يعنی در نظر گرفتن و برگزيدن فرهنگی متناسب در موقعيتی متناسب
برای هدفی متناسب. هيچ يك از فرهنگ ها يا سبكهای اداره ی امور
به تنهایی يا به صورت تركيبی از آنها ذاتا" بد يا نادرست نيست. برای
اداره كردن هر فعاليت تنها يك راه صحيح وجود ندارد. دقيقا" همانطور
كه هر مسابقه ای اسبی خاص نياز دارد و هر اسبی مناسب
مسابقه ای خاص است، شيوه هایی كه برای موقعيت و نوع خاصی
از كسب و كار مناسب است با مـوقعيت و كسب و كار ديگری به كلی
ناسازگارند. من اين را نظريه ی «تناسب فرهنگی» می نامم.
براساس یک مطالعـه ی مـوثق در باره ی سهم نهادهـای خاص در
اقتصاد ایران، مجموع سرمایههای شرکت ها و بنگاه هایی که به طور
مستقیـم یا غیر مستقیـم به نـهـادهـای خاص وابستـه هستنـد یا بـه
بنیادهای خارج از دولت متعلقاند، نزدیک به 50 درصد کل سرمـایـهای
است که در بورس فعـال است!
این آمار به این معناست که نصف سرمایه ی بورس ایران توسط این
نهادها اداره میشود، و شاخص روشنی است که ما از قدرت پنهان و
شبهدولتی در اقتصـاد، برآوردی داشتـه باشیـم. طبیعـی است که اگر
چنیـن سهمـی از اقتصـاد در دست اینهـا باشد، به راحتـی مـیتواننـد
بورس و بازار ارز را مدیریت کنند.
دکتر محسن رنانی
منشأ اصلی بحرانهای اقتصادی، عواملی غیراقتصادی است که ریشه
در اقتصاد سیاسی کشور دارد.مثلا" این که بگوییم 3 نفر مفسد اقتصادی
اعدام شدند، در باور مردم در اینکه نظـام اداری فـاسد برچیـده می شود،
تغییری ایجاد نمیکند اما اگر بگوییم تمام نهـادهای غیر اقتصادی از حوزه
اقتصـاد خارج شونـد، این یک تصمیـم بزرگ و امیدآفرین است و افق ایجاد
میکند.
دکتر محسن رنانی
سالروز رحلت «پیـامبـر گـرامـی اسلام» را به همه ی فرزندان عزیزم
تسلیت می گویم!
|
|