متوسطه دوم و درس های ناگفته!
 
 
فقط از فهمیدن توست که می ترسند
 
 

 

یادگار دوست 

 

 از دوسـت بـه یـادگـار دردی دارم 

کان درد به صـد هزار درمان ندهم 

  

اندر دل بی وفا غم و ماتم باد 

آن را که وفا نیست ز عالم کم باد 

دیدی که مرا هیچ کسی یاد نکرد 

جز غم که هزار آفرین بر غم باد 

 

در عشق توام نصیحت و پند چه سود 

زهراب چشیده ام  مرا قند چه سود 

گویند مرا که بند بر پاش نهید 

دیوانه دل است  پام بر بند چه سود 

 

من ذرّه و خورشید لَقایی تو مرا 

بیمار غمم عین دوایی تو مرا 

بی بال و پر اندر پی تو می پرم 

من کَه شده ام،چو کهربایی تو مرا 

 

غم را بر او گزیده می باید کرد 

وز چاره طمع بریده می باید کرد 

خون دل من ریخته می خواهد یار 

این کار مرا به دیده می باید کرد 

 

آبی که از این دیده چو خون می ریزد 

خون است،بیا ببین که چون می ریزد 

پیداست که خون من چه برداشت کند 

دل می خورد و دیده برون می ریزد 

 

عاشق همه سال مست و رسوا بادا 

دیوانه و شوریده و شیدا بادا 

با هشیاری غصه هر چیز خوریم 

چون مست شدیم،هر چه بادا بادا 

  

 

دل در غم عشق مبتلا خواهم کرد 

دل در غم عشق مبتلا خواهم کرد 

جان را سپر تیر بلا خواهم کرد 

عمری که نه در عشق تو بگذاشته ام 

امروز به خون دل قضا خواهم کرد 

 

از بس که برآورد غمت آه از من 

ترسم که شود به کام بدخواه از من 

دردا که ز هجران تو ای جان جهان 

خون شد دلم و دلت نه آگاه از من 

 

تا با غم عشق تو مرا کار افتاد 

بیچاره دلم،بیچاره دلم در غم بسیار افتاد 

بسیار فتاده بود اندر غم عشق 

اما نه چنین زار،اما نه چنین زار که این بار افتاد 

سودای تو را بهانه ای بس باشد 

مدهوش تو را ترانه ای بس باشد 

در کشتن ما چه می زنی تیغ جفا 

ما را سر تازیانه ای بس باشد 

 

ما کار و دکان و پیشه را سوخته ایم 

شعر و غزل و دو بیتی آموخته ایم 

در عشق،که او جان و دل و دیده ی ماست 

جان و دل و دیده، هر سه را سوخته ایم

 


برچسب‌ها: مولا جلال الدین محمد, یادگار دوست, شهرام ناظری, تصنیف های سرزمین مادری
 |+| نوشته شده در  پنجشنبه چهارم آبان ۱۳۹۶ساعت 16:30  توسط بهمن طالبی  | 
  بالا