متوسطه دوم و درس های ناگفته!
 
 
فقط از فهمیدن توست که می ترسند
 

 

                                     تهران و بازار

 

   بيشتر مردان شهری، كلاه پهلوی كه حكومت تازه در جای نخستين

تدبير نظارت معنوی مقرّر داشته و به رنگ سياه يكدست و از گونه تركی

لبه‌دار است، به سر می گذارند. زن‌ها همه به يكسان، چادر سياه

می پوشند. گه‌گاه، ميان اين جمعيت زن و مرد، ملاها كه دستار سبز بر

سر دارند، می گذرند. مردمی كه آنها را «سيد» می نامند از نسل

خاندان پیامبر اسلام، و امروزه هم بيشتر آنها دستار می بندند.


   زنان پوشيده در چادر سياه كه وقت روز در كوی و گذر می روند و

چشمشان از روزن چادر می درخشد، جوراب‌های رنگارنگ به پا

دارند. چون يكراست به خط مستقيم از شمال به جنوب از «گينزا» ی

تهران (يا لاله‌زار) پايين بياييد، به «ميدان توپخانه» می رسيد. در اينجا

ساختمان شهرداری، پستخانه، بانك (بازرگانی، شاهی سابق) و

اداره‌های ديگر هست. در جنوب اين ميدان دروازه ی ناصريه است كه  

به بازار می رود، و در شمال آن دروازه ی دولت كه رو به قصر (قاجار)

باز می شود.

   پيرامون تهران هم چندين دروازه ی بزرگ هست، همه زيبا و مزيّن به

كاشی های رنگارنگ هستند. تهران به اين دروازه‌هايش می بالد. در

اين دروازه‌ها يك‌يك رهگذران و مسافران را با ديدن گذرنامه يا جواز سفر

شناسایی می كنند.


   ميدان توپخانه در مركز تهران است، و يادگارهای تاريخی مانند، توپ

غنيمت گرفته شده و ديگر چيزها در ميان آن به نمايش درآمده است.


   خيابان لاله‌زار، بازار و ميدان توپخانه، تازگی ها تغيير وضع يافته است،

و شهر دارد چهره ی اروپایی پيدا می كند. در مركز بازار، بنا به رسم،

مسجد كهنه (جامع) ساخته شده و ساختمان‌ های با بام گنبدی آن را

احاطه كرده است. زير اين بامها گذرهای پر پيچ‌ و خم (راسته‌های بازار)

به هر طرف امتداد دارد و حجره و دكان‌های كوچك مانند دندانه‌های 

شانه، كنار هم رديف شده است.

   در بعضی جاهای بازار چهار سوق‌هایی با آب‌نمایی در ميان آن و

روزنه‌ای در سقف كه كار نورگير را می كند، هست. دكان‌های بازار، از

هرگونه، با همه ی كوچكی خود، با كالای فراوان انباشته است. اين

شايد عادت بازمانده از قديم باشد كه به علت دشواری و دردسر حمل

و نقل كالا، مايحتاج نيم سال را انبار می كردند. دكان‌هایی چايخانه

مانند هم، هست كه در اينجا اهل بازار چای نوشان سرگرم داد و ستد

می شوند. حتی شعبه ی بانك هم در اين بازار پر گرد و خاك داير است.


   در ميان انبوه جمعيت، الاغی كه تره‌بار و ميوه بارش كرده‌اند و شتری

كه باری همچون كوه بر پشت دارد، و گذرندگان ديگر پيچ‌ در پيچ و قيقاج

راه خود را باز می كنند و می روند. فقط اينجا و در اين بازار است كه حال

و هوای خالص ايرانی و نگاره ی زندگی اصيل ايرانيان آسيایی بازمانده

است. اين چشم‌انداز درست تصوير داستان‌های هزار و يك شب را دارد.

حجره‌دار و صاحب دكان، روی فرش جلوی پيشخوان نشسته است و با

چهره و رفتاری بی خيال و آسانگير، قليان می كشد يا چای می نوشد.

به مشتری ای كه خريد نكند، هر اندازه هم‌جنس‌ ها را ديده و زير و رو

كرده باشد، روی ترش نمی كند؛ با ادب «خداحافظ» می گويد و او را

بدرقه می كند.


   چون قيمت‌ها را بيش از اندازه گران می گويند، خارجی ها در آغاز،

بی همراهی دوست و آشنای ايرانی و بی احتياط بايسته، نمی توانند

از او خريد بكنند. اما بازاری ها عادت دارند كه به اين خودی (همراه يا

راهنمای خارجی) هم، بی پروا، قيمت بالا و بی معنی بگويند!


   گداها و آنهایی كه خود را ديلماج نشان می دهند و نيز كسانی ديگر

هنگامی كه خارجی ببينند، جرئت می گيرند و دور او جمع می شوند.

اين ديلماج‌ ها معمولا" به فرانسه يا روسی حرف می زنند و از هر دو

طرف، مشتری و دكاندار، اجرت می گيرند.

 


برچسب‌ها: دکتر هاشم رجب زاده, آکی یو کازاما, بازار تهران, دیلماج ها
 |+| نوشته شده در  چهارشنبه بیست و پنجم اردیبهشت ۱۳۹۸ساعت 18:43  توسط بهمن طالبی  | 
  بالا