|
متوسطه دوم و درس های ناگفته!
|
||
|
فقط از فهمیدن توست که می ترسند |

مستبد سلطانی سالدوق کی اولا خلقیمیـز آزاد
سونرا باخدیق کی آزادلیق دا اوسلطانیله گیتدی
خیر و برکت سفره اش را جمع کرد و همراه با احسان رفت
امنیت هم بار خود را بسته و همراه ایمان رفت
سلطان دیکتاتور را سرنگون کردیم تا ملت آزاد بشن
بعدا" دیدیم که آزادی هم با همان سلطان رفت
قبلا" به یک نفر بله قربان می گفتیم ولی حالا به هزار نفر
اما خلعت و جایزه هم با اون یک بله قربان رفت
گفت: انسان کم داریم، همه باید به مقام انسانیت برسند!
اما انسانیتمان هم با چند نفر انسانی که داشتیم رفت
میراثی که برای ما مانده بود یکی دینمان بود و دیگری ایران
وقتی دین خواست بره گفت: تنها نمی روم، با ایران رفت
خواستیم با خون، لکه را از دامن وطن پاک کنیم ولی
همه ی وطن یکپارچه لکه شد و با خون رفت
|
|