متوسطه دوم و درس های ناگفته!
 
 
فقط از فهمیدن توست که می ترسند
 


برچسب‌ها: معما و سرگرمی, جدول سودوکو
 |+| نوشته شده در  شنبه سی و یکم خرداد ۱۳۹۹ساعت 23:17  توسط بهمن طالبی  | 

 

                        امشب کوتاه ترین شب سال و

                   فردا اول تیر، بلندترین روز سال است.

 

   همه ساله اول دی، برابر است با آغاز «انقلاب زمستـانـی» در

نیمکره ی ما، یعنی نیمکره ی شمالی، و شب اول دی، بلندترین

شب سال است و از فردایش به تدریج شب ها کوتاه تر و بنابراین

روزها بلندتـر می شونـد. این روال ادامـه می یابد تا شب اول تیر،

که کوتـاه تـریـن شب سال می باشـد. اول تیر، برابر است با آغاز

انقلاب تابستـانـی و شب اول تیر، کوتاه ترین شب سال و روز اول

تیر نیز طولانی ترین روز سال است.

 


برچسب‌ها: انقلاب تابستانی, بلندترین روز سال, نیمکره ی شمالی, اول تیرماه
 |+| نوشته شده در  شنبه سی و یکم خرداد ۱۳۹۹ساعت 21:54  توسط بهمن طالبی  | 

 

ماهی تویی و آب؛ من و تُنگ؛ روزگار


من در حصار تنگ و تو در مشت من اسیر

 

پلک مرا برای تماشای خود ببند


ای ردپای گمشده باد در کویر

 

ای مرگ می‌رسی به من اما چقدر زود


ای عشق می‌رسم به تو اما چقدر دیر

 

مرداب زندگی همه را غرق می‌کند


ای عشق همتی کن و دست مرا بگیر

 

چشم انتظار حادثه‌ای ناگهان مباش


با مرگ زندگی کن و با زندگی بمیر

 


برچسب‌ها: فاضل نظری, شعر معاصر ایران
 |+| نوشته شده در  جمعه سی ام خرداد ۱۳۹۹ساعت 10:35  توسط بهمن طالبی  | 

 

 

   از سال 2014 که سردمداران روسیه، شبه‌جزیره کریمه در اوکـراین

را بلعیدند، صادرات «نمک کریمه» متوقف شد. توقف صـادرات یکی از

پیامدهای تحریم‌های بین‌المللی علیه مسکو بوده است.

   نمک کریمـه، طعمی شیـریـن دارد و رنگ صـورتـی خود را از نوعـی

خاص از جلبـک‌ها مـی‌گیـرد. تـرکیب شیمیـایـی نمک و رنـگ آن برای

گردشگران اهمیتـی ندارد. آن ها بیشتر به فکر زیباترشدن عکس‌های

خود در ساحل دریاچه سیواش هستند.

 

 

 |+| نوشته شده در  جمعه سی ام خرداد ۱۳۹۹ساعت 0:30  توسط بهمن طالبی  | 


برچسب‌ها: معما و سرگرمی, جدول سودوکو
 |+| نوشته شده در  جمعه سی ام خرداد ۱۳۹۹ساعت 0:0  توسط بهمن طالبی  | 

 

                         قدر هنر و هنرمند را دانستن

 

   یوهانا اشپیری، خالق داستان های «هایدی» در کوهستان های پر

برف و زیبای سوییس، در روستایی در نزدیکی زوریخ زاده شد. پدرش

پزشک و مادرش شاعر بود. 15 ساله بود که او را به عمه‌اش در زوریخ

سپردند تا در آنجا به مدرسه برود. او در یک مدرسه شبانه‌ روزی زبان

فرانسه و پیانو آموخت. 24 ساله بود که با وکیلی به نام برنارد اشپیری

ازدواج کرد و نام خانوادگی او را پذیرفت.

 

 

   44 ساله بود که پس از درگذشت همسرش "یادداشت‌هایی بر مزار

ورنای" درباره رنج‌ های یک زن در زندگی مشترک را نوشت و شرایط

نابسامان اجتماعی زنان را در سده ی نوزدهم تشریح کرد که با اقبال

بسیار روبرو شد.

   پس از آن چند کتاب دیگر برای بزرگسالان نوشت که البته چندان

مورد توجه قرار نگرفتند.

 

 

   52 ساله بود که نخستین داستان‌ «هایدی» را منتشر کرد که در زمان

کوتاهی به 50 زبان ترجمه شد و با استقبال انیمیشن‌ سازان هم روبرو

شد. 

   هایدی، داستان دختر بچه ی یتیمی است که نزد پدر بزرگش در

کوهستان زندگی می‌کند و در واقع داستان خود نویسنده در زمانی

بود که از شهر و محدودیت های زندگی در شهر خلاص شده و به

روستا و به دامان طبیعت رفته بود. 

‌   در این داستان هایدی بی‌خبر از پدر بزرگش مدتی همبازی دختری

با جسمی نحیف و پایی ناتوان در یک خانواده ی ثروتمند می‌شود، در

آنجا توسط یک معلم سرخانه، خواندن و نوشتن می‌آموزد ولی جدایی

از پدربزرگش او را بیمار می‌کند و باعث می‌شود که دخترک دوباره نزد

پیرمرد بازگردد تا بهبود یابد.

   کوهستان، مکان تندرستی است و همبازی نحیف هایدی هم وقتی

به دیدار او به کوهستان می‌رود و مدتی در آنجا می ماند توانا می‌شود

و بر روی پای خود می‌ایستد و از صندلی چرخدار خلاص می‌شود.

 

 

   یوهانا اشپیری می‌گفت: تنها برای کودکان نمی‌‌ نویسد بلکه برای

دوستداران کودکان نیز می‌نویسد.

   او در 7 ژوئیه 1901 در زوریخ از دنیا رفت. به مناسبت صدمین سال

درگذشتش در سوییس سکه‌ های 20 فرانکی با تصویرش ضرب شد

و یک تمبر پستی نیز منتشر شد زیرا مردم سوییس عقیده داشتند

که یوهانا با «داستان های هایدی» جهانیان را با کوهستان های زیبا

و مردم کشورشان آشنا کرده است.

 


برچسب‌ها: یوهانا اشپیری, نویسندگان جهان, هایدی
 |+| نوشته شده در  پنجشنبه بیست و نهم خرداد ۱۳۹۹ساعت 23:22  توسط بهمن طالبی  | 


برچسب‌ها: معما و سرگرمی, جدول سودوکو
 |+| نوشته شده در  پنجشنبه بیست و نهم خرداد ۱۳۹۹ساعت 1:0  توسط بهمن طالبی  | 

 

   67 سال برای مبارزه با نژادپرستی در آفریقـای جنوبی

تلاش کرد؛

   27 سال زندانی بود که 18 سال آن در زندانـی با ابعاد 

2.1×2.7 متر بود؛

   معتقد بود نفرت، مانع فکر کردن منطقی می ­شود؛

   پس از آزادی، از مردم خواست از سفیدپوستان انتقام

نگیرند و آنها را ببخشند؛

   فـراتـر از استـدلال، از طریـق احتـرام به انسـان ها، به

دستـاوردهای بزرگی دست یافت؛

 

 

   از زندان، به صورت مکاتبه­ ای، لیسانس حقوق خود را

از دانشگاه لندن گرفت؛

   به مـردم گفـت: اگـر مـی­ خواهیـد با مـخالـف به صلـح

 برسید باید با او کار کنید و با او شریک شوید؛

   معتقد بود سخت­ تر از تغییر جامعـه، تغییـر خود است؛

   در پی شوکت فردی نبود (Self- glory)؛

   ایرادها و اشتباهات خود را مخفی نمی ­کرد؛

   کنترل عمیقی بر احساسات و رفتار خود داشت؛

   در مـراسم تحلیـف ریاست جمهـوری، از زندانبـان خود

Christo Brand به عنوان مهمان ویژه دعوت کرد؛

   وقتی رییس جمهور بود، از قـاضی Percy Yutar که او

را به اعدام محکـوم کرده بود برای شام دعوت کرد؛

 

 

   معتقد بود تا فقر از میان نرود، آزادی بدست نمی­ آید؛

   توان قابل توجهی در اجماع­ سازی میان نیروهای مختلف

سیاسی را داشت؛

   بر تدوین قانـون اساسـی آفریقـای جنوبـی، دقیق نظارت

کرد: سندی که تحسین جهانیان را به همراه داشت؛

   مـی­ گفت بهتـریـن روش شنـاخت یـک کشـور، شنـاخت

وضعیت زندانهای آن است؛

   همیشه در حال یادگیری بود؛

   هـر کـه او را ملاقـات کرد گفت: مـانـدلا با دقـت و علاقـه

گوش می­ کند؛

   هـر چه از او تمنـا کـردنـد، کانـدیــد دوره ی دوم ریــاست

جمهـوری نشد. فقط پنج سال رییس جمهور بود؛

 

 

   نام بیوگرافی خود را گذاشت: راه طولانی آزادی؛

   به طـور واقـعـی و پـایــدار، متـواضـع و ازخود گذشتـه بـود

(Selfless)؛

   ذاتا" با پرنسیب بود؛ دیگران احساس حیلـه گری از جانب

او نمی کردند؛

   قدرت و لذتِ از قدرت بسیاری از رهبران آفریقایی را آلوده

کرد، اما مـانـدلا فـراتـر از همـه ی آنها عمل کرد و چهـره ی 

ماندگار تاریخ شد؛

   معتقد بود آموزش، مؤثرترین روش تغییر جهان است؛

   مظهرِ بهره ­برداری از سَمبل ها ­بود: شمـاره ی زنـدانش 

را به عنـوان ابتـکار عملـی در مبارزه با بیماری ها در آفریقا

گذاشت (46664 Initiative)؛

 

 

   از 250 دانشگـاه و مـؤسسـه، جایـزه ی صلــح و دکتـرای

افتخاری گرفت؛

   به خاطر محبوبیتِ جهـانی، سازمـان ملل، 18 جولای هر

سال (روز تولدش) را بـه عنـوان روز بیـن ­الملـلــی نلســون

ماندلا ثبت نمود؛

   هم انسان شریفی بود و هم سیاستمدار بود؛

   می­ گفت: مـرا با موفقیـت­ هایـم نسنجیـد بلکـه با تعـداد

دفعاتی که سقوط کردم و مجددا" برخاستم ارزیابی کنید.

 


برچسب‌ها: نلسون ماندلا, دکتر محمود سریع القلم, فلسفه ی زندگی, نظام های ارزشی فردی
 |+| نوشته شده در  پنجشنبه بیست و نهم خرداد ۱۳۹۹ساعت 0:17  توسط بهمن طالبی  | 


برچسب‌ها: معما و سرگرمی, جدول سودوکو
 |+| نوشته شده در  سه شنبه بیست و هفتم خرداد ۱۳۹۹ساعت 23:51  توسط بهمن طالبی  | 

 

همه آفاق به زیر نظرش‏
کهکشان زیر پَر تیزپرش‏
تند، چون مرغِ نظر، مى زد بال‏
تیز، مى رفت چو شاهین خیال‏
رهبر قافله‏ اش؛ زنگ سکوت‏
راه‏پیماى دیار ملکوت‏
زیر و بالاش نبودى انباز
غیر شاهین زمانش، به فراز
درنوشتند همه مُلک و مَکان‏
ناگهان دیده شاهین زمان،
لامکان دید هویدا از دور
حوریانش همه در چشمه ی نور
لامکان، گلشن ِ جان‏پرور جان‏
که در او پَر نزند مرغ زمان‏
لامکان، دام‏ صفت، کام گشاد
واندر آن دام، شب و روز افتاد
شادمان گشت دل شاه ِسپهر
خیمه ‏افروز، به بام مه و مهر
از شب و روز چنان باد گذشت‏
همچو صید از بَر صیّاد گذشت‏
بُرد از دست ِ زمان گوى سَبَق‏
گشت در اوج، خداى ِمطلق‏
از شب و روز، فراشُد به شتاب‏
واندر آن لحظه، چنین گفت عقاب:
"راست است این‏که زمان تیزپَر است‏
لیک، بال من از او تیزتر است‏
بسته شد بال و پَر همسفران‏
منم از روز و شب اینک گذران"
رَخت بربست ز زندان مکان‏
رَست از قید گرانبار زمان‏
ابدیت شد و از هستى رَست‏
تا به بحر ابدیت پیوست‏
عالمى دید، همه زیبایى‏
چون بهشتِ دل من رؤیایى‏
از شراب ِ کهن ِ خُمّ اَلَست‏
مَلِکان فلکى جام به دست‏
گِرد او نغمه ‏زنان حلقه زدند
گَرد ره از پَر و بالش سِتَدَند
باده خوردند و به او نوشاندند
خونش از آتش ِ مِى، جوشاندند
روحش افسوس که آماده نبود
جان ِاو ساغر ِاین باده نبود
که به کُنجى نخزد، دنیایى‏
به سبویى نرود، دریایى‏
عالمى داشت، همه مستى و ذوق‏
جان شایق به لب آمد از شوق‏
شوق، چندان‏ که ز حد درگذرد
آب خضر است که از سر گذرد
آمد از سَطوَت گَردون به سُتوه‏
همچنان کاه که از هیبت کوه‏
تا دلش را نَگَزد رنج ِسکوت‏
گفت: کاى پَردگیان مَلکوت،
من نِیَم درخور این جاه و جلال‏
این جلالت به شما باد، حلال‏
این‏چنین گفت و ز ِ اوج ِافلاک‏
بال بگشود سوى عالم ِخاک!
به سر لایتناهى زده پاى‏
شده زان مرحله چونان که خداى‏
بال بر سقف ِفلک ساییده‏
دیده ‏اش دیده خدا، تا دیده‏
خسرو ِخطه ی پهناور عرش‏
عرش را دیده به زیرش، چون فرش‏
همه‏ جا پَر زده چندى گستاخ‏
اندر آن ‏طُرفه پرشگاه فراخ،
خرّمى دیده، نشاط و شادى‏
بهتر از آن، همه ‏جا آزادى‏
دیده ی او ز ِنظرگاه ِ بشر
به نظرگاه ِخدا بسته نظر
خاک هندوى مَلَک، دانه ی او
مزرع سبز ِفلَک، لانه ی او
شد پَرَش بسته به دست ِ تردید
لحظه‏ اى ماند و بسى اندیشید
کز چه برتافت رخ از اوج صعود
وز چه آمد به دلش میل ِفُرود؟
گر ره ِ آمده را بسپارد
به از اینجا به کجا روى آرد؟
به دلارایى این چشم‏ انداز
دور از اینجا به کجا یابد باز؟
یادش آمد ز پذیرایى زاغ‏
خوان گسترده، اندر پس ِ باغ‏
آنچه خود گفت بدان زاغ پلید
وآنچه را زاغ بدو گفت و شنید
خواست تا همچو شرر دود شود
ناگهان سوزد و نابود شود
دید بالا، همه عمر است و بقاست‏
سوى دیگر، همه مرگ است و فناست‏
لرزه انداخت به جانش یک دم‏
رنج هستى، غم ِ جانکاه ِ عدم‏
بیم ِمرگ از تن و جانش مى کاست‏
رنج هستى، ز  ِ روانش مى کاست‏
دلش از آتش تردید، به تاب‏
مى گرفت آتش و مى گفت عقاب:
میوه ی باغ ِ بقا، دربدرى است‏
سود ِ بازار ِ عدم، بى خبرى است‏
نیستى نیست بُوَد در همه ‏حال‏
نیست هستى را امید زوال‏
گر ز زندان بقا سیر آیم‏
به در از آن، به چه تدبیر آیم؟
هیچ دردى بَتَر از بودن نیست‏
بودنى کش، سرِ فرسودن نیست‏
چیست سود ِ من از این دربدرى‏
به که دل بندم، در بى خبرى‏
زاغ اگر از غم هستى به در است‏
سود آنست، که او بى خبر است‏
به کِه دل فارغ از این داغ کنم‏
وآنچه عمرى است کُند زاغ، کنم‏
در دلش وسوسه ی بود و نبود
کرد از اوج مَهى، میل ِ فرود
رفت واندر پس آن باغ نشست‏
زاغ را دید و بر ِ زاغ نشست‏
یافت گسترده یکى سفره ی نغز
شربتش خون و خوراکش همه مغز
چون وِرا شوکت شاهینى کاست‏
شیون از خیل عقابان برخاست‏
کاى فرود آمده از اوج مَهى‏
رو نهاده به دیار سیه ى‏
دشمن ما همگان شاد ز ِ تُست‏
آبروى همه بر باد ز ِتُست‏
دل ما از تو به یکباره برید
برو اى ساخته با زاغ پلید
قطره را تا که به دریا جایى‏ ست‏
پیش صاحبنظران، دریایى‏ ست‏
ور ز دریا به کنار آید، زود
شود آن قطره ی ناچیز که بود
قطره دریاست اگر با دریاست‏
ورنه او قطره و دریا دریاست‏

 


برچسب‌ها: فخرالدین مزارعی, شعر معاصر ایران
 |+| نوشته شده در  سه شنبه بیست و هفتم خرداد ۱۳۹۹ساعت 22:0  توسط بهمن طالبی  | 


برچسب‌ها: معما و سرگرمی, جدول سودوکو
 |+| نوشته شده در  دوشنبه بیست و ششم خرداد ۱۳۹۹ساعت 23:37  توسط بهمن طالبی  | 

 

 

   مقامات ارشد کانادایی به تبعیض نژادی و بی عدالتی اعتراض

کردند. امیـدواریــم این اعتـراض به بی عـدالتـی، به سـارقــان و

مفسدانی که دارایـی هـای کشـور مـا را می دزدنـد و به کانـادا

مـی برنـد، نیز تسرّی پیـدا کنـد و به حقـوق ملـت ایـران احتـرام

بگذارند.

 

 |+| نوشته شده در  دوشنبه بیست و ششم خرداد ۱۳۹۹ساعت 21:46  توسط بهمن طالبی  | 

 

   بیستم ماه مـه از سال 2018، روز «زنبـور عسل» نام‌گذاری شده،

تا مردم جهان به توجه بیشتر به این موجود ظریف، کوشا و سودمند

دعوت شونـد. تولیـد و عرضـه ی عسل، تنهـا یکی از مظاهـر فعالیت

این حشـره است، امـا نقـش زنبـور تنهـا شیـریـن کردن کـام آدمیـان

نیست.

   این حشره‌ با وزوزهـای بی‌پایانش نقش اصلـی را در گرده‌افشانی

در عالم گیاهـان ایفـا می‌کند. زیست‌شنـاسـان می‌گوینـد بدون زنبور

عسل گردونه ی هستی از حرکت باز می‌ایستد.

 


برچسب‌ها: روز جهانی زنبورعسل, زنبورعسل, 20 ماه مه
 |+| نوشته شده در  دوشنبه بیست و ششم خرداد ۱۳۹۹ساعت 0:12  توسط بهمن طالبی  | 


برچسب‌ها: معما و سرگرمی, جدول سودوکو
 |+| نوشته شده در  دوشنبه بیست و ششم خرداد ۱۳۹۹ساعت 0:0  توسط بهمن طالبی  | 

 

   از «دموکراسی» به سه‌ گونه می‌توان سخن گفت:

   نخست، مفهوم عام و کلی دموکراسی از یونان باستان تا امروز.

این مفهوم را با استناد به آرای «ژاک رانسیر» مساوی با سیاست

تعریف می‌کنیم؛ سیاست مردمی و رهایی‌بخش که مبارزه و مقاومتی

است علیه هر‌ گونه سلطه. چگونه این معنی از این واژه مستفاد

می‌شود؟ دموکراسی به‌ ‌عنوان مفهومی در برابر دیگر شکل‌های

حکومت‌داری در یونان باستان و در برابر دعاوی گروه‌های دیگری مطرح

شد که حکومت را برازنده ی خود می‌دانستند، مثل سالمندان یا

پدران، اشراف و نجیب‌زادگان، قدرتمندان و ثروتمندان. در برابر حاکمیت

این گروه‌ها، دموکراسی به‌ ‌عنوان حکومت مردم ‌بر مردم، مفهومی

طنز‌آمیز و دیالکتیکی دارد: چرا که اگر هر حکومتی را شکلی از

سلطه بدانیم بنابراین حکومت مردم‌ بر مردم نیز به معنی سلطه ی

مردم ‌بر مردم است، مگر آنکه دموکراسی را بر پایه ی دیالکتیک

خودگردانی و کنارگذاشتن حکومت تعریف کنیم: دموکراسی همان وضع

یا جایی است که مردم در آن معنای حکومت را تغییر می‌دهند. پس

دموکراسی را نمی‌توان به‌ ‌عنوان یک نظام حکومتی در کنار سایر

نظام‌های حکومتی در نظر گرفت. دموکراسی به‌ ‌عنوان سیاست

رهایی‌بخش مستلزم فاصله‌گیری از حکومت و ایجاد فضایی برای

ایستادگی در برابر حکومت است، برای ساختن جامعه‌ای که در آن

نیازی به سلطه و در نتیجه نیازی به حکومت بر مردم نباشد. این

مفهوم کلی دموکراسی، نوعی آرمان است و دست‌کم به لحاظ

نظری پشتوانه‌ای برای مبارزات فراهم می‌کند. اما به غیر از این

معنای کلی، دموکراسی دو معنای پیچیده دیگر هم دارد که بر سر

آنها مجادله بیشتری شده است:

   یکی، به دموکراسی بورژوایی برمی‌گردد؛ ساختار قدرت و نظامی

حکومتی که برای نگهداری و حفظ سلطه ی سرمایه‌داری به وجود آمد.

دموکراسی از این حیث، ابزاری است در خدمت منافع سرمایه هر ‌چند

نه ضرورتا" در اختیار منافع طبقه ی بورژوا.

   شاید برخی اتفاقات سال‌های اخیر مثل بحران اقتصادی سال 2008

که در آن همه ی دولت‌ها برای نجات سرمایه‌داری بسیج شدند باعث

چنین تصوری شود. امروزه با بحران دموکراسی بورژوایی مواجهیم که

به‌ ‌عنوان ساختار سیاسی تجدید‌ تولید جامعه ی بورژوایی و روابط

سرمایه‌داری، از قرن نوزدهم به وجود آمد. برای مثال در تجربه ی یونان

شاهد بودیم که چگونه حتی ظاهر دموکراتیک دولت نیز زیر سؤال

می‌رود و پاسخ منفی 62 درصدی مردم به راه‌ حل نجات نظام

سرمایه‌داری نادیده گرفته و نفس همه‌پرسی بی‌معنا می‌شود.

 

   گونه یا معنای دیگری از همین دموکراسی بورژوایی، به ریشه‌ها

و خاستگاه‌های دموکراسی بورژوایی در قرون 15 و 16 میلادی و دوران

بحران نظام اجتماعی فئودالیسم در اروپای غربی و شکل‌گیری پدیده ی

دولت مطلق بازمی گردد. (absolutist state، از قرون 14 و 15 به ‌بعد، با

رشد روابط پولی و بحران فئودالیسم، تمرکز قدرت مبنای اصلی بازتولید

جامعه ی فئودالی شد. شاه از بزرگ‌ترین فئودال، بدل به نماینده ی کل

این طبقه و سرور مطلق جامعه شد و دولت به‌ ‌عنوان قوی‌ترین و

منسجم‌ترین نیرو و نهاد جامعه، از کلیسا و اشراف و باقی نیروها

پیشی گرفت.)

   این جنبش، جزئی از روند کلی‌تری است که از آن به‌ ‌عنوان «مدرنیته»

یاد می‌کنیم و اجزای گوناگونی دارد:

   کشفیات پی‌در‌پی علمی در قرون 16 و 17، کشف آمریکا و

گسترش دریانوردی، گسترش تجارت در سطح جهانی، افزایش

جمعیت و شهرنشینی، ظهور پروتستانیسم و به‌دنبال آن

جنگ‌های مذهبی و نهایتا" صلح «وستفالی» که دولت را از دین

جدا کرد.

   به فرایندهای دیگری نیز می‌توان اشاره کرد که در این گذار،

مشارکت داشتند. اما مسئله ی اصلی در این دوره ی انتقالی،

نقش دولت ‌مطلق و تأثیری است که بر تحولات اجتماعی و حرکت

به‌سوی عصر جدید داشت، حرکتی که اروپا را ظرف چند دهه، 

عمدتا" از طریق دریانوردی و تجارت به قدرت اصلی دنیا بدل کرد.

این در حالی است که قبل از آن جهان به عرصه‌هایی جدا و بی‌

خبر از هم مثل چین، حوزه ی اسلامی ــ عربی و اروپا تقسیم

می‌شد. در آن دوره، اروپا یکی از عقب‌مانده‌ترین بخش‌های جهان

بود، اما پس از دوره ی گذار همه‌ چیز تغییر کرد. به نظر من، این

دوره و نقش دولت مطلق در آن و پیوند دولت با فرایندهای

دموکراتیک ‌شدن، اساسی‌ترین پرسشی است که در پژوهش

تاریخی مارکس نادیده گرفته شده و چندان که باید بررسی نشده

است. این امر نشان‌ می‌دهد مستقل از تحلیل روابط اقتصادی با

فرایندهایی مواجهیم که عمدتا" در قالب شکل‌گیری نهاد سلطه ی

دیگری، یعنی دولت، آشکار می‌شود.

   در این فرایند گذار، دموکراسی معنایی ندارد جز سازماندهی،

هدایت و سلطه ی دولت بر توده‌های جمعیت که موضوع اصلی

پژوهش‌های «فوکو» است. جمعیت متمرکز شهرنشین برای

اولین ‌بار نیاز‌های جدیدی به وجود می‌آورد و دولت را وامی‌دارد از

اتکا به شاه و اشراف و جنگ‌های سلاطین به مسائل آموزش،

بهداشت، راه‌سازی، مالیات‌گیری، ساختن کشتی‌ها، ضرب سکه،

پیش‌گرفتن سیاست اقتصادی و… بپردازد، کارهایی که برخی از

آنها پیش از این هم صورت می‌گرفت ولی اکنون گسترده شده و

هر چه ‌بیشتر دولت را با جامعه مرتبط می‌کرد. از سوی دیگر، جامعه

و نهادهای آن ‌نیز همین مسیر دموکراتیک‌شدن را طی می‌کنند و

با روند افزایش جمعیت شهرنشینی و غیره به مسائلی می‌پردازند

که هرگز پیش از آن مطرح نبود؛ از قبیل: جمع ‌کردن زباله‌ها، ترافیک،

برنامه‌ریزی توسعه ی شهری، ساختن پارک و ... . بی‌شک، به‌ جز

موارد خاصی مثل انقلاب فرانسه یا انقلاب آمریکا و جنگ‌های

استقلال، در اغلب موارد فاعل اصلی این جریان گذار «دولت‌ مطلق»

بود که دموکراتیک‌شدن جزئی از تحول و مدرن‌شدن آن است و در

ادامه همین تحول نیز با جزئی دیگر پیوند می‌خورد که ترکیب آنها

بعدها در قرن نوزدهم خالق «لیبرال‌‌دموکراسی» شد. به عبارت دیگر،

دولت‌ مطلق از یک‌سو تحت‌ تأثیر فرایندهای دموکراتیک ‌شدن بود و

از سوی دیگر تحت‌ تأثیر آنچه در کل می‌توان سنت لیبرال نامید که

بیشتر معطوف به قانون بود، یعنی محدودکردن قدرت مطلق شاه

به ‌خصوص درباره ی مسائل مهمی چون مالیات و جنگ. این سنت نیز

در نهایت، حرکت به سوی حکومت قانون و ظهور مفهوم حقوق فردی

را تسهیل کرد.

   مجموعه‌ای از فرایندها که به‌ عنوان «دوران گذار» از قرن پانزدهم آغاز

می‌شود و تا امروز نیز ادامه دارد زمینه‌ای است که بر اساس آن می‌توان

تعریفی خاص از دموکراتیک‌شدن را به ‌عنوان شکلی از سازماندهی دولت

و جامعه ارائه کرد. در اینجا دموکراسی اگر چه از‌ یک ‌سو ناشی از فشار

توده‌های مردم و نیاز آنهاست، از سوی ‌دیگر سازماندهی و حفظ و تعمیم

سلطه بر آنها نیز هست. دموکراسی در متن جامعه‌ای که در حال مدرن

‌شدن است و از هر نظر با پرسش‌های جدیدی روبه‌رو است به سلطه و

نیاز‌های سلطه گره می‌خورد. فرایند گذار، فرایندی طولانی و چندبعدی

است که به شکل‌های مختلفی مطرح می‌شود. من توصیه می‌کنم برای

فاصله‌گیری از تاریخ سطحی که فقط به اومانیسم رمانتیک و وقایع و

اتفاقات و جنگ‌های شاهان می‌پردازد، کتاب درخشان «فرناند برودل»،

«سرمایه‌داری و حیات مادی»، را مطالعه کنید، یکی از مهم‌ترین آثاری

که در آن غنای تجربی این گذار و ابعاد و سویه‌های گوناگون آن

مشخص می‌شود.

 

   حال می‌رسیم به سومین گونه، یعنی دموکراسی لیبرال به‌ ‌

عنوان ساختار سیاسی سرمایه‌داری پیشرفته که تا به امروز نیز،

عمدتا" در غرب، باقی است. پس از صلح وستفالی و شکل‌گیری

دولت‌های مطلق اروپایی به‌خصوص هفت قدرت اصلی، تسهیل

حرکت به سوی سرمایه‌داری و ظهور انقلاب صنعتی در قرن

نوزدهم همراه شد با ظهور دموکراسی بورژوایی. به‌ این ‌صورت

که در متن دموکراتیک‌تر‌شدن دولت مطلق که به‌ ‌عنوان نماینده ی

کل طبقه ی فئودال هنوز خصلتی فئودالی و اشرافی داشت.

برخی سویه‌های بازمانده از فئودالیسم گره می‌خورد به فعالیت‌های

تجاری و گسترش سوداگری از جانب طبقه‌ای که بعدها به‌ ‌عنوان

طبقه ی بورژوا شناخته می‌شود. دولتی که می‌کوشید روابط

فئودالی را براساس اقتصاد پولی جدید از نو سامان دهد و شکل‌های

جدید استثمار دهقانان را ممکن سازد درگیر سوداگری، روابط پولی

و وحدت با بورژوازی نوپا شد. همکاری آن‌ها زمینه‌ای برای ظهور

دولت مدرن بورژوایی فراهم می‌کند که ساختار سیاسی آن

دموکراسی بورژوایی است. در کل، دموکراسی بورژوایی چیزی

نیست جز ابزار حفظ سلطه ی سرمایه در کنار کارکردهایی که

دولت همیشه داشته است، یعنی تصرف ارضی و استقرار نظم

به یاری قدرت نظامی.

   نکته‌ دیگر اینکه دموکراسی بورژوایی خود را در قالب انتخابات و

تحت لوای دموکراسی لیبرال عرضه می‌کند: از‌ یک ‌سو اصل برابری

صوری همگان در برابر قانون مطرح می‌شود و از سوی ‌دیگر اقتصاد

آزاد سرمایه‌داری که اکنون، هم به شکل ساختاری و هم کارکردی

از حیطه ی سیاست جدا شده است.

   برخلاف شیوه‌های تولید در جوامع ما‌قبل سرمایه‌داری که در آن‌ها

تولید مستقیما" با دخالت نیروهای غیر‌اقتصادی مثل دولت یا اشراف

درآمیخته بود، در سرمایه‌داری، شکافی ساختاری و کارکردی وجود

دارد که بازار و اقتصاد را از دولت، حکومت و هر نیروی ماورای

سرمایه‌داری جدا و بر اساس دو اصل ذیل تنظیم می‌کند:

    نخست، برابری صوری افراد در برابر قانون، به ‌این‌ معنا که همه ی

افراد مستقل از رنگ، قومیت، زبان، اعتقاد دینی و … در برابر قانون

برابرند و هر فردی نیز فقط یک رأی دارد؛ 

   دوم چیزی به نام بازار آزاد که مستقل از دولت و سیاست است.

 

   اما تناقض‌های میان‌ این دو به ‌راحتی آشکار می‌شود: در بازار آزاد،

اصل صوری برابری جواب نمی‌دهد، چرا که برابری صوری یعنی برابری

صرف ‌نظر از هر محتوایی و ثروت هم یکی از این محتواهاست. بنابراین

افراد مستقل از اینکه فقیر یا ثروتمند باشند در برابر قانون برابرند و چه

‌میلیاردر باشند چه فقیر فقط یک رأی دارند؛ اما در بازار دقیقا" همین

محتوا به‌ شدت تعیین‌کننده است. بازار کسی را که چیزی ندارد با

کسی که یک‌ میلیارد نقدینگی دارد برابر نمی‌داند. حتی در فرم ایده‌آل

بازار، چیزی که در کتاب‌های دانشگاهی تدریس می‌شود، باز هم

محتوا یعنی مالکیت بسیار مهم و ضروری است. به ‌راحتی می‌توان

نشان داد که در این بازار کاملا" آزاد و رقابتی هم، یک کارگر هرگز

نمی‌تواند با کارکردن به یک سرمایه‌دار تبدیل شود. بگذریم که این

شکل ایده‌آل فقط ترفندی ایدئولوژیک است و در واقعیت با یک بازار

کاملا" انحصاری طرفیم؛ بنابراین این دو جنبه، کاملا با هم در تضادند.

   دموکراسی بورژوایی هرگز نمی‌تواند نابرابری اساسی در حوزه ی

اقتصاد و بازار را جبران کند.

   طبق تعریف «ماکس وبر»، دولت چیزی نیست جز نهادی که انحصار

اعمال خشونت و زور را دارد. در دولت مدرن بورژوایی نیز، در تمامی

حالت‌ها، بخش اعظم قدرت انتصابی است نه انتخابی. فارغ از آزادی

و شکل انتخابات، بخش اعظم قدرت در هر دولتی متکی است به

ارتش، پلیس، نیروی انتظامی و نیروهای امنیتی. هسته ی اصلی

دولت کاملا" انتصابی است بدون هیچ نظارتی بر آن. حیطه ی فرهنگ

و رسانه‌ها هم یا در دست دولت است یا تحت مالکیت سرمایه‌داران.

نظام آموزش نیز به همین ترتیب، انتصابی یا وابسته به کمک‌های

مالی ثروتمندان و زیر نظارت نخبگان حاکم است. با‌ این‌ حال بحث

انتخابات دقیقا" به خاطر همین شکاف کارکردی بین بازار و دولت هنوز

می‌تواند در برخی موارد استثنایی، معنایی سیاسی داشته باشد.

   در اشکال ماقبل سرمایه‌داری، دخالت مستقیم زور ماورای اقتصادی

وجه اصلی و غالب حیات اقتصادی ــ اجتماعی بود: به‌ این ‌صورت که

اگر با عوامل سلطه یا ارباب درگیر می‌شدیم نظام اقتصادی به هم

می‌خورد یا اگر می‌خواستیم نظام اقتصادی را تغییر دهیم باید

مستقیما" با حکومت و ارباب‌ها می‌جنگیدیم. در سرمایه‌داری چنین

نیست و بر اساس تفکیکی کارکردی، سلطه ی اقتصادی بر طبقات

فرودست مسئله‌ای است بین کارفرما و کارگر که دولت در آن نقشی

ندارد. رابطه ی کارفرما و کارگر هم براساس برابری صوری تنظیم

می‌شود. اگر چه برابری صوری عملا" بی‌معناست چون محتوای

اصلی یعنی ثروت را نادیده می‌گیرد. بنابراین با دو انسان روبه‌روییم

که می‌توانند کالا مبادله کنند، یکی نیروی کار می‌فروشد و دیگری

دستمزد می‌دهد و این هیچ فرقی با معاملات دیگر ندارد، پس نیازی

هم به دخالت دولت نیست. مجموعه‌ای از قوانین و نهادهای نظارتی

نیز برای حل اختلافات احتمالی وجود دارند. البته این مسئله نیز

همچون حکم‌های دیگر تبصره‌هایی دارد.

   یکی از مفاهیم مهمی که «مارکس» از «آدام اسمیت» وام می‌گیرد

«انباشت اولیه ی سرمایه» است که از قضا به ‌هیچ ‌وجه «اولیه» باقی

نمی‌ماند. در مرحله ی انباشت اولیه هنوز تفکیک کارکردی صورت

نگرفته، بنابراین با زور ماورای اقتصادی مواجهیم که نوعی سلطه ی

سرمایه‌دارانه (و نه ماقبل ‌سرمایه‌دارانه) را ایجاد می‌کند. این زور

ماورای اقتصادی، انباشت اولیه ی سرمایه را در قالب اختلاس،

فساد، پول‌شویی، خصوصی‌سازی، سلب‌ مالکیت عمومی و خصوصی

‌کردن اموال عمومی با دخالت مستقیم دولت به شکل‌های مختلف

تحقق می‌بخشد. اگر چه این روند را انباشت اولیه می‌نامند و مارکس

نیز از آن با همین عنوان یاد می‌کند، بعدها اقتصاددانان دیگر این مفهوم

را بسط داده و نشان دادند چرخه ی انباشت اولیه در کنار انباشت

عادی همواره تکرار می‌شود. در موارد بسیاری زور دولت در بحث‌های

اقتصادی و بازار دخالت می‌کند، گاهی برای رفع بحران و گاهی برای

نیاز خود به تمرکز سرمایه.

   در تاریخ معاصر ایران سه موج بزرگ انباشت اولیه ی سرمایه

داشته‌ایم: اصلاحات ارضی شاه؛ دولت سازندگی؛ و دولت‌های نهم  

و دهم؛ که در آن به بالاترین حد انباشت اولیه رسیدیم. این مسئله

را می‌توان در پدیده‌های گوناگونی چون استعمار، جهانی‌شدن

سرمایه، سیستم مالیاتی و اعتباری و غیره مشاهده کرد.

   از مسئله انباشت اولیه که بگذریم، تفکیک کارکردی همچنان به

قوت خود باقی است. در مقابله با سلطه ی اقتصادی دیگر با زور

ماورای اقتصادی درگیر نمی‌شویم. این دو حیطه از یکدیگر جدا

هستند و این جدایی اجازه می‌دهد علیه سلطه ی اقتصادی

مبارزه کنیم بی‌آنکه با دولت یا نهاد‌های غیر‌اقتصادی درگیر شویم.

در این میان فضایی وجود دارد به ‌نام جامعه ی مدنی، که زمینه‌ای

است برای این جدال. از دل چنین زمینه‌ای است که دستاوردهای

دموکراسی بورژوایی تحقق یافت، حقوقی چون حقوق سیاسی،

حق سازماندهی، حق بیان و … حقوقی که با مبارزات خود مردم

(کارگران، زنان، دانشجویان و …) محقق شده و هر لحظه ممکن

است دوباره پس گرفته شود. مورد یونان نشان داد حق رأی نیز

می‌تواند خنثی و سرکوب شود و با اقناع افکار عمومی به راه

دیگری برود. به ‌هر حال شکی نیست در قیاس با جوامع ما‌قبل

سرمایه‌داری شکافی وجود دارد. علاوه بر مارکس، وبر نیز به این

بحث می‌پردازد و آرنت از آن به‌ ‌عنوان جدایی حیطه ی خصوصی

از عمومی یاد می‌کند. این جدایی اجازه می‌دهد سیاست

رهایی‌بخشی که قصد دارد همه صور سلطه را نفی کند بتواند از

این فضا استفاده کند. چون از آغاز مستقیما" با زور قانون مواجه

نیست بلکه با خود قانون مواجه است نه با نیروی ماورای اقتصادی

خشن. به همین علت همه هواخواهان رهایی باید بی‌قید ‌و ‌شرط

از دموکراسی بورژوایی  ــ به‌ ‌عنوان حیطه‌ای که ساماندهی مبارزه

علیه انواع سلطه را فراهم می‌آورد ــ دفاع کنند، البته در ‌عین اشاره

به کمبودها و محدودیت‌هایش. از این لحاظ دموکراسی بورژوایی، تا

آنجاکه دموکراسی را بر اساس گونه ی نخست معادل «سیاست» یا

شکاف درونی و ذاتی جامعه به‌مثابه یک کل (دولت) بدانیم، بی‌شک

دستاورد مبارزات مردمی است.

   اما ماهیت این شکل آخر آن‌ گونه که فیلسوف فرانسوی، «آلن بدیو»

می‌گوید چیزی نیست جز پارلمانتاریسم سرمایه‌سالار که در عین ‌حال

به‌ ‌عنوان عرصه‌ای از تاریخ  ــ که با دوره ی ماقبل سرمایه‌داری تفاوت

دارد ــ امکان شکل دیگری از مبارزه را مهیا می‌کند؛ شکل دیگری از

سیاست و مبارزه علیه ارتجاع و استبداد دولتی و سلطه ی سرمایه

در عین فاصله ‌گرفتن از حکومت.

   جنبش اشغال وال‌استریت، بهار عربی و مبارزه ی نیروهای سکولار

علیه داعش و بنیادگرایی یا انواع و اقسام مبارزه علیه سرمایه ی مالی

و امپریالیسم آمریکا و جهانی‌شدن سرمایه و امروز نیز جنبش

شب‌خیزان پاریس نمونه‌هایی از این شکل مبارزه‌اند.

 

                                               مراد فرهادپور

                                           مترجم و نظریه پرداز 

 


برچسب‌ها: دموکراسی, لیبرال دموکراسی, آزادی بیان, آزادی سازماندهی
 |+| نوشته شده در  یکشنبه بیست و پنجم خرداد ۱۳۹۹ساعت 18:30  توسط بهمن طالبی  | 
مطالب قدیمی‌تر
  بالا