متوسطه دوم و درس های ناگفته!
 
 
فقط از فهمیدن توست که می ترسند
 

 

   آینده مثل آفتاب در برابر دیدگان امام حسین می تابید. او آن سپاه به

ظاهر قدرتمند و پیروز را متلاشی و شکست خورده و پریشان می دید.

در سرانجام سخن به آنان گفت:

   «بدانید که پس از من بقایی نخواهید داشت، مگر به اندازه ی فرصت

یک است سواری! سنگ آسیای روزگار و زمانه بر شما می گردد و چون

محور؛ شما را در پریشانی و بی آرامی می اندازد.

   این عهدی است که پدرم از سوی جدم با من بسته است. همه ی

جوانب کار را ارزیابی کنید و یاران و همراهان خود را بخوانید تا سرانجام

کارتان به اندوه و پشیمانی کشیده نشود. پس از آن در باره ی من حکم

کنید و مهلتی نیز ندهید!

   من بر خداوند، پروردگار خودم و شما، توکل کرده ام و هیچ جنبنده ای

نیست جز آنکه خداوند پیشانی او را می گیرد. پروردگار من بر راه راست

است.

   خداوندا قطرات باران را از آنان بازدار! زندگیشان را ناگوار ساز، تنگنا و

خشکسالی بهره شان نما و آن جوان ثقیف را بر آنان مسلط ساز تا جام

زهرآگین در کامشان ریزد و هیچ یک از آنان را وامگذارد، مگر اینکه در برابر

هر یک از ما که کشته اند، یک تن از آنان را بکشد و در مقابل هر ضربتی

که بر ما فرود آورده اند، ضربتی بر آنان وارد سازد و انتقام من و دوستان

و خاندان و پیروانم را از آنان بگیرد.

   آنان به ما نیرنگ زدند و دروغ گفتند و تنهایمان گذاشتند. تو پروردگار ما

هستی، بر تو توکل داریم، به سوی تو بازمی گردیم و به جانب توست

مسیر خلایق.»

 

   سخنان امام نشان داد که حقیقت مثل چشمه ی خورشید است که

همواره از آن روشنی و گرمی می تابد و به زمین سرد حیات و طراوت

می بخشد. اگر انسان به آفتاب حقیقت، به روشنایی خداوند پیوند

خورد، بریدن از خاک و متلاشی شدن پیکر، چه اهمیتی دارد؟! نیزه ها

و شمشیرها می توانند پیکری محدود را پاره پاره کنند، اما با جان

نامحدود چه خواهند کرد؟

 

قَد غَیَّرَ الطَّعنُ مِنهُم کُلَّ جارحَةٍ                   

                        اِلا المَکـارِمَ فی اَمـنٍ مِنَ الغِیَـرِ

 

   نیزه ها تمام اندام آنان را پاره پاره کردند، اما بزرگواری و کرامت آنان از

هر دگرگونی، در امان بود.

 


برچسب‌ها: امام حسین علیه السلام, مسیر شیعه در تاریخ, انسان به مثابه مهره, فرهنگ عاشورا
 |+| نوشته شده در  یکشنبه سیزدهم مهر ۱۳۹۹ساعت 0:44  توسط بهمن طالبی  | 
  بالا