|
متوسطه دوم و درس های ناگفته!
|
||
|
فقط از فهمیدن توست که می ترسند |
عمر بن سعد آمـاده ی حملـه می شد زیرا دریافتـه بود که زمـان به
مصلحت او نمی گردد.
سخنان امـام حسین امـواجی از تردیـد و دودلی را در سپاه او ایجاد
کرده بود. اگر مردم کوفه و آنانی که با مسلم بیعت کرده بودند و وعده
داده بودند که تا پای جان در راه حسین خواهند ایستاد، اگر آن مردم
لحظـه ای و فقـط لحظـه ای به خود می آمدند، شرایط به کلی تغییر
می کرد.
پس مـردم را همیشه باید در مقـابل کار انجام شده قـرار داد، تا نه
تنها دیگر راه برگشتی نداشتـه باشنـد، بلکـه خود به توجیـه عمـل و
رفتار نادرست خود بپردازند و وضعیت پیش آمده را بر عهده ی خویش
گیرند!
و این تـرفند همه ی حکومـت های استبـدادی است که همواره به
مردم خود تلقین می کنند که: وضعیت، حساس است، و باید هشیار
باشند و فریب دشمن را نخورند؛ حال آنکه خود، دشمن واقعی همان
مـردم هستنـد، زیرا همیـشه برای سواری گرفتـن، آنان را در جهل و
بی خبری نگاه می دارند.
این بود که سپاه،به فوریت سازمان داده شد،فرماندهان و سرداران
ولایت مدار، آمـادگی خود را اعلام کردند و پرچم ها به اهتزاز درآمد تا
حماسه ای دیگر رقم زده شود!
دستـه های سپاه عمر بن سعد از هر سو به اردوگاه کوچک امـام
نزدیک می شدند،و امام و خاندان و یارانش را چون نگینی در محاصره
درمی آوردنـد تا بهترینِ مـردم را برای اغفـال و بهره کشی از بقیـه ی
مردم به تیغ بسپارند و نابود کنند!
|
|