|
متوسطه دوم و درس های ناگفته!
|
||
|
فقط از فهمیدن توست که می ترسند |
از سعيدی سيرجانی نمی گويم که او را از جان سير کرديد و به
دست سعيدِ شقی اسير کرديد و يک چند او را در غل و زنجير کرديد
و عاقبت او را «هم سرنوشت اميرکبير» کرديد، و چون او بسی
بسيار؛ از فروهرها گرفته تا پوينده و سهرابی و تفضلی و زيدآبادی و
احمد قابل و ...، و دريغ از يک جمله توضيح يا استغفار!
چرا با ناقدان و مخالفان چنين میکنيد؟ از مقيد شدن قدرت مطلقه
می ترسيد؟! مگر آنان جز اين میگويند که بازی سياست را به قاعده
کنيد و جامه ی رياست را به اندازه ببريد؟ می ترسيد که ديگر نتوانيد با
اشاره ی انگشتی دفتر حيات کسی را ببنديد؟! اين همه که مردم را
در خطابهها به تقوا دعوت میکنيد، آيا میشود به انتقاد هم دعوت
کنيد؟
نقد، تقوای سياست است و بی انتقاد و مطالبه، تقوا طبلی تو خالی
است. مگر علی با مردم خود نگفت: لا تکفٌو عن مشورة بعدل او
مقولة بحق فانی فی نفسی لست بفوق آن نخطی
(از مشورت دادن و حق گفتن با من دريغ نکنيد که من برتر از خطا نيستم)
از نامه سروش به خامنه ای
یکم دی ماه 1390
|
|