|
متوسطه دوم و درس های ناگفته!
|
||
|
فقط از فهمیدن توست که می ترسند |
حر بیش از دیگر افراد سپاه، امام را همراهی کرده بود. او دیده بود
که وقتی تشنه از راه رسیدند، چکونه آفتاب لطف و مهر امام تابید و
پیش از آنکه آنان را سپاه عبیدالله بن زیاد و دشمن بداند، انسان های
تشنه و نیازمند دیده بود.
حر اولین نفری از سپاه دشمن بود که با امام حسین و یارانش
برخورد کرد. وقتی در دامنه ی ذوحسم به هم رسیدند، حر و سپاه او
نیز در نماز به امام حسین اقتدا کردند.
نماز ظهر که تمام شد، امام حسین در برابر جمعیت ایستاد و گفت:
ای مردم اگر شما تقوای خدا پیشه کنید و حق را بشناسید و بدانید
که حق از آن چه کسی است، خداوند از شما خشنود می شود. ما
خانواده ی پیامبر شایسته ترین برای حکومت بر شما هستیم، تا
مدعیانی که غیر از ستم و دشمنی نسبت به شما متاعی ندارند. اگر
شما این امر را ناخوش دارید و نمی پسندید و نسبت به حق ما شناخت
ندارید و نظر شما غیر از این است که در نامه هایتان برایم نوشته اید و
فرستندگان شما برای من آورده اند، برمی گردم.
در اینجا حر و سپاهش گفتند: از این نامه هایی که صحبت می کنی،
ما اطلاعی نداریم. کدام نامه ها؟
امام به عقبة بن سمعان گفت: خورجین نامه ها را بیاور. نامه ها را از
درون خورجین برداشت و در برابرش به خاک ریخت و گفت: این نامه ها!
حر گفت: ما از جمله ی آنانی نبوده ایم که برایت نامه نوشته اند. ما
فعلا" مأموریت داریم که از تو جدا نشویم، تا این جمع را به کوفه ببریم.
در آنجا عبیدالله بن زیاد در انتظار توست.
امام گفت: مرگ به تو نزدیک تر است از این مرادی که داری!
امام به یاران خود گفت: سوار شوید تا برویم.
اسب ها و شتران را آماده کردند، سوار شدند و به راه افتادند.
اما حر و سپاهش در برابر آنان ایستادند و راه را گرفتند. امام به او
گفت: چه می خواهی؟
گفت: می خواهم تو را به نزد عبیدالله بن زیاد ببرم.
امام گفت: به خدا سوگند از این کار پیروی نخواهم کرد.
گفت: من هم به خدا سوگند رهایت نمی کنم. من مأمورین ندارم
که با تو بجنگم، بلکه وظیفه ام این است که از تو جدا نشوم، تا تو را
به طرف کوفه راهنمایی کنم. می توانی از بیراهه بروی، راهی که نه
به طرف کوفه باشد، نه مدینه؛ تا من به امیر نامه ای بنویسم و از او
کسب تکلیف کنم. به طرف عذیب و قادسیه برو.
امام و یارانش به سمت عذیب به راه افتادند و حر و سپاهش آنان را
همراهی کردند.
|
|