متوسطه دوم و درس های ناگفته!
|
||
فقط از فهمیدن توست که می ترسند |
همچون یک کارگر،همـچون من و تـو کار می کنـد، و با
همان پنجه هـایی که آن سطـرهـای عـظـیـم خدایـی را
می نویسد،پنجه در خاک فرو می برد،چاه می کند،قنات
احداث می کنـد و در شوره زار آب برمی آورد.در دل قنات
ناگهان فریـاد می زند:بالایم بکشید،چون به بالای قناتش
می آورند،سـر و رویـش را گل پـوشـانـده است.آب فـواره
می کشد و در آن بـیـابان سـوزان پیرامـون مدیـنـه جاری
می شـود.بنی هـاشـم خوشـحال می شـونـد،امـا او در
همان حال نفس نگردانـده می گویـد:«مـژده باد بر وارثان
من که از این آب یک قطره نصیب ندارند!»؛که بر من و تو
وقف کرده است،برادر!
![]() |