متوسطه دوم و درس های ناگفته!
|
||
فقط از فهمیدن توست که می ترسند |
حوالی سال 1979 دانشگاه کبک کانادا از «ژان فرانسوا لیوتار» استاد
فلسفه و مارکسیست سابق، درخواست کرد که گزارشی راجع به
وضعیت علوم کشورهای پیشرفته در اواخر قرن بیستم تهیه کند.
لیوتار دست به کار پژوهشی گسترده ای شد، که حاصلش شد یکی
از تعیین کننده ترین کتاب های پست مدرن:
"وضعیت پست مدرن: گزارشی درباره ی دانش"
این کتاب نام لیوتار رو به عنوان اصلی ترین نظریه پرداز پست مدرن،
در کنار «فردریک جیمسون» و «ژان بودریار»، سر زبان ها انداخت.
بی باوری به کلان روایت ها؛ اساس این کتاب است. نظریات لیوتار
را در دو بخش می شود خلاصه کرد: اول پایان دوران مدرن، دوم آغاز
دوران پست مدرن. هر چند از نظر لیوتار این دو دوران از لحاظ زمانی
هیچ وقت از هم جدا نبودند و در دل مدرنیته همیشه شکاف پست
مدرنیته موجود بود.
اول: پایان دوران مدرن
به گفته ی لیوتار دانش ها نیازمند یک «فراروایت» هستند تا به آنها
مشروعیت و هویت ببخشد و قواعدشان را مشخص کند. در دوران
مدرن چهار «روایت کلان اصلی» وجود داشت، که هر کدام از
نظریه پردازها و هنرمندها و سیاستمدارها و ... ذیل یکی از آنها عمل
می کردند، اما اتفاقی که در قرن بیستم افتاد، این بود که این کلان
روایت ها به بن بست رسیدند. هر کدام در برهه ای از تاریخ نشان
دادند که نمی توانند جوابگوی نیازهای جوامع باشند.
کلان روایت عقلانی که می گفت «هر آن چه واقعی است، عقلانی
و به سوی پیشرفت است»، با فجایع غیرعقلانی جنگ های جهانی و
مثلا" اردوگاه های آدم سوزی نازی ها.
کلان روایت کمونیسم که می گفت «گروه های انقلابی در خدمت
طبقات کارگر هستند»، با شورش های متعدد کارگران علیه حزب
کمونیست حاکم در برلین و لهستان و بوداپست و چکسلواکی.
کلان روایت لیبرالیسم که می گفت «دموکراسی به واسطه ی
مردم و برای مردم است و برعکس»، با شورش های دانشجویان
فرانسوی علیه خشونت دموکراسی لیبرال در 1968 و سرکوب این
شورش ها.
کلان روایت سرمایه داری که می گفت «اقتصاد آزاد به رفاه
جهانی منجر خواهد شد»، با رکودهای بزرگ جهانی 1911 و 1929.
به همین دلیل، لیوتار می گوید: نوعی بی باوری به کلان روایت ها
به وجود آمده، و همین بی باوری، مشخصه ی اصلی دوران پست
مدرن است.
دوم: آغاز دوران پست مدرن
در دوران بی باوری به کلان روایت ها، چه چیزی جای کلان روایت ها
را می گیرد؟ حالا که امید به پیشرفت یا آزادی یا رفاه عمومی وجود
ندارد، دانشمندها و هنرمندها و سیاستمدارها برای تحقق چه ایده ای
تلاش می کنند؟!
لیوتار می گوید: الان یگانه چیزی که به فعالیت ها جهت می دهد،
«سود اقتصادی» است. نظام سرمایه داری، ارزش هر چیزی را فقط
به میزان کارآیی اقتصادی اش می داند، نه به این که چقدر «حقیقت»
جهان را برای انسان مکشوف می کند یا چقدر موجب «پیشرفت» یا
«آزادی» انسان می شود؛ و به راحتی هر چیزی را که سود اقتصادی
در بر نداشته باشد با عدم حمایت مالی، از چرخه خارج می کند.
لیوتار می گوید: برای مقابله کردن با این یکسان سازی فرهنگی،
باید هر چه بیشتر بر روی تفاوت ها و تکثّرها مانور داد، و عدم انسجام
نظام های تمامیت خواهانه ی سرمایه داری و مدرنیستی را نشان داد.
یکی از این عدم انسجام ها، که لیوتار زیاد در موردش صحبت می کند،
مفهومی است به نام «تفارق».
تفارق
بنابر شرح لیوتار، تفارق جایی اتفاق می افتد که، طرفی که در
اقلیت قرار دارد، حتی امکان بیان کردن منظورش را در نظام های
گفتمانی حاکم نداشته باشد، و به ناچار مجبور به سکوت بشود.
یکی از موارد تفارق که لیوتار مثال می زند، اردوگاه های آدم سوزی
نازی هاست.
نازی ها با نابود کردن سیستماتیک هر چه مدرک و سند مربوط به
این اردوگاه هاست، امکان هر گونه اثبات حقوقی وجود این اردوگاه ها
را از بین بردند. در نتیجه، از لحاظ قضایی، این اردوگاه ها اصلا" وجود
ندارند، و بازماندگان آن افراد مجبور به سکوت می شوند، چون طبق
قواعد قضایی هیچ راهی برای اثبات حرف خود و شکایت از جنایتکاران
ندارند.
لیوتار راهی ارائه نمی دهد تا چنین اتفاقی نیفتد و همه بتوانند
حرف خودشان رو بزنند، چون چنین «فرا زبانی» امکان ندارد. از دیدگاه
لیوتار نباید به دنبال نظامی جامع بود که مانع «تفارق» بشود، چون
چنین نظامی به یک تمامیت خواهی دیگر منجر می شود، به جای آن
باید به صورتی پیگیر نظام های موجود را بازخوانی کرد و شکاف ها و
نقص هایشان را نشان داد تا مدام امکان ایجاد شرایط مساعد تری
برای اقلیت ها فراهم بشود که بتوانند حرف بزنند.
از آن جایی که لیوتار یکی از اصلی ترین نظریه پردازهای پست مدرن
است، کتاب او معرفی خوبی برای درک کاستی های مدرنیته و نیز
چیستی پست مدرن است.
![]() |