متوسطه دوم و درس های ناگفته!
|
||
فقط از فهمیدن توست که می ترسند |
گاه تمام شب برای نوشتـن بیدار می ماند. جا و مکان مشخصی برای
نوشتن نمی خواست.به رغم داشتن میز کار،کمتر پشت آن می نشست
و از آن استفاده می کرد. در اتاق کارش تشکـی انـداختـه بودیم با پشتـی
کـه روی آن مـی نشسـت. گاهـی رادیـو را هـم روشـن می کـرد. با وجود
علاقه ای که به خودکار ظریـف نویـس داشت، دربنـد آن نبود. گاه می شد
کـه در بـه در دنبـال خودکـاری از هـر نـوع می گشت، تا شـروع به نوشتن
کند. چند عدد کلاسور در رنگ هـای مختلف،به نوشته های خصوصی اش
اختصـاص داشـت. بیـشتـر مطـالبـی که سال هـا بعـد از رفتـنـش، به نـام
«گفتگوهای تنهایی» انتشار یافت، در این کلاسورها نوشته شده بود.
تنها وسواسی که به خرج می داد و خواهشی که داشـت این بود کـه
کسی بـه اتـاق کـارش نـرود و آن جا مـرتب و جمع و جور نشود. ولی من
خودم به ناچار هر روز بایست به نوشتـه ها و کتاب هایش تا حدودی سر
و سامان می دادم.
علـی عـادت نـداشت نـوشتـه هـایش را جمـع کنـد. بیشتر این مـواقع،
شـروع به خوانـدن آن چه شب پیـش نـوشتـه بود، مـی کردم و در حیرت
می ماندم که چگونه مغـز او آن همـه خلاقیـت دارد و چه طـور مطـالب را
آن قدر عمیق و با دقت حلّاجی می کند.
وقتی یک صفحه از نوشتـه هایش را می خوانـدم، جذب شده و همـان
جا می نشستـم و مشغـول خوانـدن می شـدم و چه بسـا کـه ساعتـی
طـول می کشیـد و مـن در یـک جا نشسته بودم و می خواندم.
موقع نوشتن،همـه چیـز برایـش تحت الشعـاع قـرار می گرفت و به هـر
قیمتـی در جسـت و جوی خلوتـی مـی گشت تا بتوانـد بنویسـد. با وجود
علاقه ی عمیقش به خانواده و فرزند هرگز نتوانست خود را با چارچوبهای
متداول سنّتـی پـدر و همسـر و ... تطبیـق دهد، ممکن بود هفته ای را با
ما بگذراند و راجع به همـه ی جزئیـات ـ از درس و مشـق بچه ها گرفته تا
شرکت در مراسـم خانواده ـ حساسیت نشان دهـد و گـاه ماهها بگذرد و
نفهمد دور و برش چه گذشته است.
علی بسیـار دوست داشت که کلاس های درسش با بحث و گفتگـو و
سـؤال و جواب همـراه بـاشد. پیـش مـی آمـد که دانـشـجویـانـش پس از
شنیـدنِ پـاسخـی دقیق و بـه جا و حساب شده بی اختیار برایش دست
می زدند.
خواهرش ـ که در سالهـای 45 تا 48 شاگـردش بود ـ می گویـد: «دکتر
توصیه می کرد که خود را بـه تفکر و تأمل و استنباط عادت دهید. خود را
به یک وسیله ی نقلیه بَدل نکنید که مطالب را پلی کپی و کتاب ها را به
حافظه ی خود منتقل کنید، بلکه آنها را استدلال و حلاجی کـرده و قدرت
استنباط داشته باشید.
رابـطـه اش با دانشجویـانـش نـیــز در چارچوب مـقـرّرات نمـی گنـجیـد.
می کوشید دانشجویان را یکایک بشناسد و روانکاوی کند.
یکـی از دانشجویـانش مـی گـویـد: «روانـکاو بـود، بـی آنـکـه چیـزی از
خصوصیاتمان بگوییم، با روحیه ی یکایک ما آشنا بود.در سر کلاس سعی
می کرد مـا را به حرف زدن وادار کند و نظر ما را بداند. از اظهار نظر ما به
ویـژه وقتـی که نـظـر تـازه ای ابـراز می کـردیــم یا به بـرداشت درستــی
مـی رسیـدیــم بسیــار خوشـحال می شد.»
یکـی دیگـر از دانشجویـانش مـی گـویـد که: «دکتـر در حواشـی اوراق
امتـحانـی بعضـی از دانشجویـانش به اندازه ای که خود دانشجو مطـلب
نوشته بود، توضیحات می نوشت و آنها را نقد و بررسی می نمود. هیچ
گاه از کار زیاد احساس خستگی نکرده، در هر مبحثی که وارد می شد
کتب متعدّدی را معرفی می نمود.»
آن که پـر شـورتـریـن خطـابـه هـا را ایـراد مـی کـرد، به گـواهـی اکثـر
همدوره هایش اغلب ساکت و منزوی بود. در برابر قدرتمندان و نیروهای
مهاجم، مغرور بود و مقاوم، و در برابر هر انعطـافِ خالصانـه ای، تواضعی
مُـضـاعف از خود بـروز می داد و بـه راستـی مِـصـداق هـمـان «شـدت و
رحمت» و «زور نگفتن و نشنیدن» بود.
طرحی از یک زندگی
پوران شریعت رضوی
![]() |