متوسطه دوم و درس های ناگفته!
 
 
فقط از فهمیدن توست که می ترسند
 

 

 

                           پست مدرنیته چیست؟

 

   در منازعه ی مدرن و پست مدرن، نام ژان فرانسوا لیوتار از درخشش

بیشتری برخوردار است. وی زاده ی ورسای فرانسه است در 1924. نزد

مرلو پونتی پدیدارشناسی را فرا گرفت. چند سالی را به تدریس فلسفه

پرداخت؛ در دانشگاه های الجزایر و پاریس فلسفه درس داد. لیوتار

فرانسوی الجزایری الاصل است. ترجمه ی کتاب «وضعیت پست مدرن»

وی در کشورهای انگلیسی زبان سبب شهرت وی را فراهم آورد. لیوتار

از برجسته ترین نظریه پردازان پست مدرنیسم است. البته نظریات او

مورد انتقاد طرفداران پروژه ی ناتمام مدرنیته نیز قرار دارد!

 

   در بررسی آرای لیوتار می توان تاثیرپذیری او را از آرای مارکس، فروید،

لاکان، نیچه، کانت و هایدگر دید. وی مدتی را نیز در دانشگاههای ایالات

متحده گذرانید و عهده دار مسئولیت هایی بود. لیوتار در 1998 درگذشت.

   لیوتار در دهه های 50 و 60 با یک گروه چپگرا با تمایلات مارکسیستی

به نام «سوسیالیسم یا توحش» همکاری داشت. دانشجویانی که در

جریانات و قیام های سال 1968 شرکت داشتند، تنها بر اساس ایده ی

مخالفت صرف با «نظم مستقر موجود» عمل می کردند.

   فعالیتهای لیوتار در طی این سالها در جنبش های چپگرا و جنبش های

دانشجویی مخالف سلطه ی فرانسه بر الجزایر، زمینه ساز افکار پست

مدرنی وی در سال های بعد شد؛ اندیشه هایی که محوریت آنها در

مخالفت با مدرنیته و سلطه ی عقل گرایی بود.


   عقل دوره ی روشنگری می خواست با مبنا قرار دادن علم تجربی و

کاربردی کردن علم ریاضی در علوم مادی و مبتنی کردن علوم طبیعی

بر ریاضی، جامعه ی انسانی را به سعادت برساند. لیوتار معتقد است

مدرنیسم نه تنها نتوانست به اهداف خود برسد که اینک با بحرانی

عمیق رو به رو است ظهور نوعی خردستیزی و عقل ناباوری و تردید

مردم نسبت به این که علم بتواند سعادت شان را تضمین کند

نشانه های این بحران است. لیوتار معتقد است که پست مدرنیسم

نشانه ی فراتر رفتن از مدرنیسم است؛ نه یک گذشتن ساده، بلکه

حرکتی با مبانی و شالوده های فکری عمیق.


   لیوتار برای تشریح بیشتر نقایص فلسفی مدرنیسم به نظریه ی 

بازی های زبانی اشاره میکند. نسبیت گرایی فرهنگی لیوتار بهره ی

فراوانی از روشهای زبان شناسی که «جان لانگشاو آستین» و

«ویتگنشتاین» به آن پرداخته اند می برد.

   یکی از علل بیراهه روی فلاسفه به عقیده ی ویتگنشتاین پرسش

در باره ی معنای تعابیر مسلم است. در حالی که پرداختن به «معنا»

اشتباه است بلکه باید به «موارد استفاده» و «کاربرد» زبان توجه

داشت. لیوتار این گفته ی ویتگنشتاین را چنین تعبیر می کند که منظور

او از کاربرد زبان؛ اموری نظیر جمله سازی، دستور دادن، ادای موارد

زبانی – کرداری، ارایه ی توصیف ادبی، داستانسرایی، نقل حکایت،

روایت و امثال آن است. هر کارکرد و بازی، قواعد خاص خود را دارد.

همانطور که بازی فوتبال و بسکتبال قواعد خاص خود را دارند و هیچ یک

از این قواعد بر دیگری برتری ندارند.


   لیوتار از این گفته ها می خواهد این نتیجه را بگیرد که ریاضی و 

علوم طبیعی که فلسفه ی مدرن می خواهد بنیاد عقل را بر آن بنا نهد 

تنها یک بازی زبانی هستند که از قواعد خاص خود بهره می گیرند و 

هیچ مزیتی بر بازی ها و زبان های دیگر ندارند.


   لیوتار معتقد است که حتی اگر برای علم ،معیاری متفاوت از معیار

مورد استفاده در زبان های دیگر قائل شویم یعنی معیار معطوف به

«صدق» دربازی زبانی علمی، و معیارهای اخلاقی، زیباشناختی و

معیارهای شناختی در زبانهای دیگر، باز هم تلاش مدرنیسم برای

مشروعیت بخشیدن به نقش علم، با شکست مواجه شده و

می شود چرا که حتی علم نیز با معیارهای اسطوره و افسانه ها و

داستانهای مردمی مورد قضاوت قرار می گیرد و مشروعیتش مورد تایید

واقع می شود.


   وی در این باره به دو اسطوره ی اساسی اشاره میکند: اسطوره ی

علم به مثابه منجی بشریت و اسطوره ی هگلی علم به مثابه ی نظام

کلی دانش بشری. او اعتبار این اسطوره ها را در جامعه ی معاصر پایان

یافته تلقی می کند. این پایان یافتگی خلع ید علم را نیز به همراه دارد.

   عقلانیت علمی، خود در معرض پرسش های جدی قرار گرفته است

زیرا که مشروعیتش به روایت های ساده وابسته شده است. در این

شرایط چگونه میتوان پروژه ی روشنگری را همچنان استوار به عقلانیت

علمی دانست؟!


   لیوتار معتقد است که باید به سوی پست مدرن رفت که در آن از

روایت های فراگیر و وعده های خیر و سعادت ابدی خبری نیست. نظریات

کل گرا و جهانگرا از قبیل مارکسیسم و یا جامعه ی کلامی که هابرماس

می خواهد آن را بر اساس عقلانیت فرهنگی و کنش ارتباطی بنا کند

سخت مورد مخالفت و انتقاد لیوتار است. وی دل به ابتکارات محلی و

راهکارهای منطقه ای در مقیاس های کوچک بسته است.

   آرا و اندیشه های لیوتار نیز بمانند عده ی کثیر دیگری از روشنفکران

سده ی اخیر ابتدا در چارچوب اندیشه های مارکسیسم شکل گرفت،

اما او نیز به مانند بسیاری دیگر از مارکسیسم فاصله گرفت و مسیر

دیگری را پیمود. شرکت در حوادث و جنبش های دانشجویی ماه مه

1968 فرانسه زمینه ساز این جدایی بود. وی پس از این حوادث عمیقا"

به این اعتقاد روی آورد که باید در مقابل سوء استفاده از آزادی های

فردی ایستاد و مقاومت کرد. در این زمان رگه های اندیشه ی پست

مدرنی در نظریات لیوتار پررنگ تر می شود. او به ماهیت قضاوت و داوری

می پردازد و این ماهیت را جریانی پراگماتیکی عنوان می کند. به عبارتی

او معتقد است قضاوت وابسته به کاربرد زبان است و در هر حوزه ی

فرهنگی و مردمی، کاربرد زبان با حوزه ی دیگر متفاوت است. یعنی

قضاوت اختصاص به یک گفتمان دارد و گفتمانها نیز با یکدیگر متفاوتند.


   وی در کتاب خود؛ گفتمان / انگاره، که در 1971 منتشر کرد، بین  

انگاره، که آن را یک فرآیند روانی اولیه به حساب می آورد و گفتمان که

در بردارنده ی نیروی فوران کننده ی انگاره است، تفاوت قایل می شود.

   در سال 1979 کتاب دیگرش، «وضعیت پست مدرن» منتشر می شود.

وی در این کتاب ضمن نفی هرگونه کل گرایی از جمله جهانگرایی

مارکسیستی، به دغدغه های خود پیرامون اخلاقیات، عدالت و

مشروعیت می پردازد. لیوتار در این کتاب این اعتقاد را مطرح می کند که

روایتهای کلی گرایانه ی عصر روشنگری که در ایده های هگل و مارکس

تبلور یافت و سبب جذب و یا کنار گذاشتن هویت های دیگر شد نتایج

وحشتناکی به بار آورد که نازیسم و فاشیسم و استالینیسم حاصل آن

است.


   دنیایی که لیوتار ترسیم می کند از خرده روایتها و مقیاس های کوچک

تشکیل شده است، که هیچ مقیاسی بر مقیاس دیگر برتری ندارد.

همان طور که پیش تر نیز اشاره شد لیوتار برتری و سلطه را ناشی از

غلبه ی یک بازی زبانی بر بازی زبانی دیگر می داند.


   زبان یک کنش سمبلیک و در عین حال مشترک میان انسان ها است

که شامل اعمالی از قبیل سخن گفتن، نصیحت کردن، تشویق کردن،

امر و نهی کردن، قصه و حکایت گفتن، خطابه و وعظ و حماسه سرایی،

قول و وعده دادن و بسیاری اعمال روزمره ی دیگر آدمیان می شود.


   هر زمان که یک بازی زبانی بر بازی زبانی دیگر غلبه پیدا می کند،

شاهد بی عدالتی و ظلم و ستمی خواهیم بود که از این غلبه یافتگی

بروز پیدا می کند. لیوتار از این تحلیل این نتیجه را می گیرد که برای رفع

ظلم و ستم و بی عدالتی باید میان بازیهای زبانی جدایی و افتراق مدام

برقرار باشد. جدایی و ناسازگاری میان پاره گفتارها مانع از تسلط و برتری

یکی بر دیگری می شود و باید تلاش برای حفظ این وضعیت ادامه پیدا

کند.

   لیوتار عمده ی این تلاش را بر گرده ی هنرمندان می گذارد؛ هنرمندان

پست مدرن. لیوتار برای تبیین این تلاش به سراغ مفهوم امر والای کانت

می رود. کانت برای هنر، زیبایی و والایی قائل است و والایی را امری

نامحدود و بیکران می داند «که به طور ناب و ساده عظیم باشد». والایی

احساس نابی است که انگیزه هایش را از دنیا می گیرد، از ابژه ها، اما

موقعیتی است که در ذهن ایجاد می شود، کنش و واکنشی میان خیال

و شناخت. هر چند که لیوتار وسعت و جامعیتی چندان برای امر والای

کانت قائل نیست اما آنچه توجه او را جلب کرده است این نظر کانت

است که امر والا مفهوم گیج کننده ای است که حاصل شکست و

ناکامی در ایجاد انطباق و همپوشانی میان یک ایده یا تجربه با ساختار

مفهومی ای که برای نمایش آن در دست است می باشد.


   این عدم انطباق یعنی این ناهمانی، یعنی همان رخدادی که در بازی

زبانی صورت می گیرد، این همان ناهمانی و تفکیکی است که میان

گفتمان و انگاره قائل است. لیوتار می خواهد هنر پست مدرن نیز اشاعه

دهنده ی این امر؛ یعنی «عدم امکان بازنمایی واقعیت» باشد.


   برداشتی که لیوتار در کتاب «افتراق» از مفهوم تمایز و تفاوت بنیادین

ارائه می دهد راه او را از اندیشمندان نظریه ی انتقادی همچون

هابرماس جدا می کند. وی معتقد است که تمایزها برطرف نمی شود،

اگر هم برای مدتی محو شود ناشی از اعمال قهر و خشونتی است که

از اجتماع همگانی حاصل می شود. در «نیروی استدلال بهتر» هابرماس

نیز چنین قهر و اقتداری را میتوان مشاهده کرد. زیرا در نیروی استدلال

بهتر، دیگر جایی برای بررسی محتوا باقی نمی ماند و نیرویی که سبب

بهتر شمرده شدن استدلال می شود چیزی نیست جز برآیند عواملی

همچون موقعیت، شأن، مرتبه، قدرت، تشکیلات و…

   لیوتار معتقد است که هر روایتی هویتی منحصر به فرد دارد و نباید

ویژگی های یک رویداد را بدون در نظر گرفتن ویژگی فرا زبانی جهان

زیست به نفع یک روایت کلانِ فاقد زمان، تعمیم بخشید. باید خود را به

دست ارزیابی های خُرد بسپاریم چرا که دیگر جایی برای اقتدار نمایی

وجود ندارد.

 


برچسب‌ها: ژان فرانسوا لیوتار, مدرنیسم و پست مدرنیسم, گفتمان یا discourse, نظم مستقر موجود
 |+| نوشته شده در  دوشنبه شانزدهم اردیبهشت ۱۳۹۸ساعت 20:0  توسط بهمن طالبی  | 

 

 

 

    نگاهی به دیدگاه های لیوتار در باره ی دوران فرا مدرن 

 

   امروزه بسیاری بر این باورند که اطلاعات نقشی اساسی در جهان

بازی می کند. رسانه های جمعی که این اطلاعات را منتشر می کنند 

یا کارتل هایی که این رسانه ها را در اختیار دارند به نوعی دنیا را اداره

می کنند. به عبارت دیگر «اطلاعات» به تدریج جای «سرمایه» را

می گیرد.

   جنگ اینترنتی ای که بعد از انتشار اسناد اطلاعاتی آمریکا توسط

«ویکی لیکس» به وجود آمد شاید تاییدی بر این نظریه باشد. اما

پرداختن به مسئله ی دانش یا اطلاعات در جهان امروز کار دشواری

است زیرا منابع نوشته شده در این مورد به قدری زیاد است که

دستیابی به نظری واحد امکان پذیر به نظر نمی رسد.

 

   ژان فرانسوا لیوتار، فیلسوف برجسته ی فرانسوی، در کتاب خود

"شرایط پست مدرن: گزارشی در مورد دانش" به بررسی موقعیت

دانش در جهان امروز پرداخته است و بر آن است که تحولات عصر

حاضر را در متن بحران روایت ها بررسی کند.

   بنیان کتاب او در واقع مقابله با مفهوم "بحران مشروعیت" هابرماس

 است. به نظر هابرماس دخالت حکومت ها در اقتصاد به بحران

عقلانیت منجر شده و سبب از بین رفتن مشروعیت نظام های

حکومتی در نزد مردم و به وجود آمدن بحران مشروعیت می شود.

لیوتار از دید دیگری به بحران جامعه ی امروز می پردازد که از آن با

نام های مختلفی از جمله: "جامعه ی رسانه ها"، "جامعه ی مصرفی"،

"جامعه ی بوروکرات با مصرف کنترل شده" ، یا "جامعه ی پساصنعتی"

 نامبرده می شود. او معتقد است بخشی از بحران عصر حاضر حاصل

دیدگاهی است که برخوردی بازنمایانه به تولید هنر یا دانش دارد و به

دنبال دقت در بازتاب واقعیت و حقیقت است. از نظر لیوتار واژه ی مدرن 

به هر علمی اطلاق می شود که با توسل به متا دیسکورسِ

(metadiscourse) حقیقت جویی، سعی در مشروعیت بخشیدن به

خود دارد.

   پست مدرن از نظر لیوتار "ناباوری به این متا روایت هاست". اما

حرکت از "کلام بازنمایانه" به "کلام غیر بازنمایانه" بسیار دشوار است

زیرا مبنای کار انسان، چه در ادبیات و چه در علم همواره حرکت از

واقعیت بوده است. نظریه های پسامدرن بر آنند که از ارائه ی نمونه ای

خودبسا و واحد از واقعیت خودداری کنند و به جای آن آثاری متفاوت و

برآمده از اندیشه های نو خلق کنند که قابلیت تغییر و  به روز شدن

مداوم را داشته باشد.

   از نظر لیوتار پایه های جهان مدرن بر دو اسطوره یا کهن الگوی

روایتی گذارده شده است: "آزادسازی انسان" و "وحدت علوم".

اولین اسطوره که مبنایش سیاسی _ نظامی است از سنت انقلابی

فرانسه سرچشمه می گیرد که در آن فلسفه، رنگ و بویی سیاسی

دارد. اسطوره ی دیگر که مبنایش سنت هگلی و آلمانیست حول

محور تمامیت شکل می گیرد. هابر ماس برخاسته از این سنت است.

 

   از دید لیوتار این "شاه روایت" ها بر هر آنچه که به بازتابی واقعیت

مربوط می شود؛ از اسطوره های مذهبی گرفته تا متون علمی و

فلسفی، تسلط دارند. او اعتبار "شاه روایت"های حاکم را مورد

پرسش قرار می دهد و می کوشد ساختگی بودن آنها و بی ارتباطی

این روایات را با واقعیت نشان دهد. آنچه در سخن لیوتار جالب توجه

است تفاوتی است که او بین قصه گویی و انتزاع علمی در ارتباط با

درونمایه ی نیچه ای تاریخ قائل می شود. از نظر او قصه گویی نوعی

به فراموشی سپردن گذشته است، چون در قصه و داستان ما با در

هم ریختن زمان در روایت، گذشته را از یاد می بریم. اما در علم

می کوشیم گذشته را در نوشته ها، کتابخانه ها، دانشگاه ها، موزه ها

و امروزه در داده های رایانه ای، که در بانکهای اطلاعات ثبت می شود،

حفظ کنیم، یا به نوعی گذشته را به تملّک در آوریم.

 

   از موضوعات مورد بحث لیوتار در این کتاب موقیعت امروزی علم و

فناوری است. به نظر او دانش و اطلاعات، امروزه پدیده هایی مستقل

نیستند بلکه تحت سلطه ی سیستم های قدرت می باشند. به

عبارتی شرکت در تولید سرانه به شکل منظم و قانونی و اشتغال به

دانش متداول دو پدیده مرتبط اند. او دیدگاه هابرماس را که علوم طبیعی

را خاستگاهی برای دستیابی به حقیقت می داند رد می کند و

می گوید که تحقیقات علمی ما دیگر با زمان «نیوتن» فرق کرده و از

جنبه ی فردی فاصله گرفته است. امروزه تحقیق علمی بدون حمایت

نهادی دولتی یا خصوصی کمتر امکان پذیر است بنابر این استقلال

تحقیق علمی مورد پرسش قرار می گیرد. او بر این باورست که اگر

متا روایتی برای مشروعیت بخشیدن به دانش بکار رود اعتبار نهادهایی

که این مشروعیت را بدان می دهند نیز باید بررسی شوند.

   از نظر لیوتار علم بدین خاطر که خود را منجی حقیقت می داند خود

را در تضاد با روایت و داستان قرار می دهد. متن علمی یا فلسفی را

چون بر حقیقت استوار است مشروعیت می دهد اما ادبیات و اسطوره

را به جهت تخیلی بودنشان از لحاظ علمی مطرود می داند. او معتقد

است که اسطوره ی علم برای خود "شاه روایتی" (grand-narrative)

می سازد که بقیه ی روایت های موجود باید با آن سنجیده شوند.

بحرانی که در نتیجه ی چنین برخوردی حاصل شده امروزه نه تنها

الهیات بلکه نهادهای دانشگاهی را هم که در گذشته خاستگاه تفکر

مدرن پس از عصر روشنگری بودند، فرا گرفته است. از دید او جوامع

آینده را بیشتر باید در حوزه ی کاربست اجزاء زبان بررسی کرد تا در

حیطه ی مردم شناسی نیوتونی (مثل ساختارگرایی یا نظریه ی

 سیستم ها).

   براساس نظریه های لیوتار، گوناگونی بازی های زبانی، همگونی را

در جامعه ناممکن می سازند. در نتیجه فقط نهادهایی حاصل می شوند

که در حوزه ی محدودی اعتبار دارد. حتی نهادی مثل مذهب هم دارای

این چندگونگی است. آنچه تصمیم گیرندگان در یک سیستم می کوشند،

این است که "این ابر های گروه گرا را به شکل ماتریس هایی ورودی /

خروجی در آورده" و آنها را در جهت رشد قدرت هماهنگ کنند. چه در

مورد عدالت اجتماعی چه در مورد حقایق علمی، مبنای کار؛ مشروعیت

بخشیدن به قدرت و بهینه سازی اجرایی سیستم یا کارآیی است.

کاربرد این معیار در مورد همه ی بازی ها، سطحی از تهدید را به همراه

دارد، ملایم یا شدید. به عبارتی دیگر این سیستم می گوید: "اجرا

شدنی باش (یعنی تطبیق پذیر باش) یا کنار برو". در چنین نظامی، افراد

به ابزار هایی تبدیل می شوند که بایستی بازدهی اجرایی داشته

باشند وگرنه از سیستم حذف می شوند.

 

   موضوع دیگری که لیوتار مطرح می کند این است که آیا "سرمایه داری" 

به شکل کلاسیک آن هنوز در جوامع چند ملیتی امروز که جوامعی

رسانه ای با فن آوری بالا هستند وجود دارد یا نه. از نظر او جنگ قدرت

و کنترل، به ویژه در زمینه ی به تصرف درآوردن اطلاعات از طریق تجارت

خصوصی نشان می دهد که جواب منفی است.

   تغییر جوامع سرمایه داری از جوامع صنعتی قدیم به جوامع اطلاعاتی

امروز، تحلیل جدیدی از سرمایه داری را می طلبد. از مشخصات این عصر،

استعمار اقتصادی جهان سوم از طریق استفاده از منابع طبیعی و

استعمار ناخودآگاه آن از طریق رواج فرهنگ جهان اول است (صنعت

فرهنگی مکتب فرانکفورت).

   وضعیت متغیر علم و دانش و همچنین متخصصین، این پرسش را

بر می انگیزد که طبیعت اینگونه تولید به مثابه نظام و تمامیتی کاربردی

چیست؟    


برچسب‌ها: چگونه اروپا اروپا شد, لیوتار و هابرماس, ویکی لیکس, مدرنیسم و پست مدرنیسم
 |+| نوشته شده در  سه شنبه بیستم فروردین ۱۳۹۸ساعت 0:30  توسط بهمن طالبی  | 
 

 

نهضت فرانوگرایی یا پست مدرنیسم 

   منظور از پیشونـد « فـرا » یا « post »معنـی زمانی آن یعنی مرحله ای

از تحول نیست که مرحله ی نوگرایی و تجدد را پشت سر گذاشتـه باشد،

بلکه منظـور، نفـی یا بازنـگری بنیـادهای مدرنیـته است.

ژان فرانسوا لیوتار

  مثلا" لیوتار Liotard چون دوره ی تجدد را دوره ی کل گرایی می شمارد، 

فرانوگرایی را « گـریز از کل گـرایی » تعریف می کند.

یورگن هابرماس 

در حالی که هابرماس، این شیوه ی تفکر را «دوره ی رواج شک نسبت

به عقـل» یا «دوره ی سفسطـه یا تهدیدی برای دمـوکراسی» می دانـد.

 

رنه دکارت

   همان طـور که گفته شد این جنبـش در واقع نوعی نظریه یا فلسفه ی

انتقـادی اسـت و پی بـردن به عمـق انـدیشـه ی طرفـدارانش، مستلـزم

شناخت نهضـت نـوگرایـی یا تـجدد در غـرب است که از رنـسانس آغـاز و

بـا «انقـلاب فـرانسـه» و «انـقـلاب صنـعـتـی» بـه اوج خود رسیـده اسـت

و نمایندگان آن در فلسفه، بیـکن، دکارت و سپس کانـت و هگل هستند.

 

فرانسیس بیکن

   برای درک انتقادهای فرانوگرایان به نوگرایی و تجدد، دانستن بنیادهای

نوگرایی ضروری است: 

   1- رها کردن سنن به معنی دینی و قرون وسطایی آن. 

   2- تـصـور انسان به عنـوان مـوجودی قـائـم به ذات در جهان که به مدد

عـقـل خود به تنـهـایی بـه شنـاخت و تسلط به امور زندگی و جهان قادر

است و در تنظیم امور اجتماعی و اخلاقـی خود به مـاوراء طبیعـت نیازی

ندارد. 

   3- اعتـقـاد به ایـنکه همـه ی امـور جهـان در حال تحول و تَطـوّر دائـم و

همواره رو به پیشرفت است. 

انسان طعمه ای اسیر چرخ دنده های ماشین صنعت

   نگرش فرانـوگرایان در برابر این ویژگی ها عبارتند از:   

   1- عقـل بشر به کشـف حقایـق و حل همـه ی مسـائـل قـادر نبوده و

عینیتی که تجربـه گرایـان از آن دم می زننـد، افسانـه ای بیش نیست و

آنچه اسـاسـی است گفتمـان discourse است که می توانـد صورتهـای

علمـی، هنری، فلسفـی و یا دینـی داشته بـاشد.

 

   از جمله هابرماس ، خرد ابزاری را به نقد کشیـده و گفتمـان یا منطـق

گفتگـو را جانشیـن آن می سازد. هابرمـاس «خرد ارتبـاطـی» را به جای 

خرد ابزاری، مبنای شناخت می داند.  

   2- هیچ گفتمانی برتر از گفتمان دیگر نبوده، هر گفتمانی می تواند ما

را به حقیقت رهنمون شود. 

   3- کار اندیشه باز آفـرینی نشانـه ها و ترکیـب آنهـاست، نه بازنمـایی

واقعیت. 

   4- کل گرایی بی پایه است. 

   لیوتار می گوید: «بیایید تفـاوت ها را برجستـه کنیم و شکوه «نام» را

حفظ کنیم.» 

   5- تـوجه بـه غیـریّـت otherness به ایـن صـورت تعـبـیـر می شود:  

   هیـچ فـرهنـگ یا علـم یا فلـسفـه ای، یـگـانـه و بـی همتـا نبـوده و به

تنهـایی مـعتبـر نیسـت. فـرهنـگ ها متـنـوع و متعـددنـد و فـرهنگـی که

جهـانی باشد، وجود نـدارد. 

   6- دمـوکراسـی کنـونی، دمـوکراسـی واقعـی نیسـت و به جای اتحاد

مـوجب اختلاف شـده است؛ بنـابراین بایـد در جستـجوی دمـوکراسی از

نـوع دیـگر بـود که بتوانـد میـان دیـدگـاه های گونـاگون، پـیـوندی عمـیـق

بـرقـرار سازد. 

 


برچسب‌ها: چگونه اروپا اروپا شد, لیوتار و هابرماس, فرانوگرایی یا پست مدرنیته, گفتمان یا discourse
 |+| نوشته شده در  شنبه دوازدهم اسفند ۱۳۹۶ساعت 15:0  توسط بهمن طالبی  | 
  بالا