|
متوسطه دوم و درس های ناگفته!
|
||
|
فقط از فهمیدن توست که می ترسند |
در هنگامه ی این بيداد و استبداد و تقلب در انتخابات، و در يکی از
مجالس لطف و عتاب رهبری بود که جوانی دليری کرد و وام شجاعت
بگزارد و شما را به شنودن انتقاد دعوت و سفارش کرد (محمود حميدنيا).
شما هم خشک و خنک پاسخ داديد که: بلی ما مخالف انتقاد نيستيم،
همين و بس. پيدا بود که لغتنامه ی تنگ رهبری از شرح و بسط واژه ی
انتقاد، سخت تهی است و ذهن خو کرده به ستايش ها و نوازش های
مداحان، تحمل ورود اين مفهوم ويرانگر را ندارد!
آشکار بود و رفته رفته آشکارتر شد که رهبری هواهای ديگر در سر
دارد. نه مشتاق نقد است نه مشوق ناقدان و خوی نکوهيده ی استبداد
چنان در دماغش متمکن شده است که سياهی در حَبش و سرخی در
آتش!
حديث تلخ ايام بعد را چگونه میتوان نوشت که قلم را نسوزاند؟!
اعظم مصائب آن بود که مزرع سبز جنبش را به خون سرخ جوانان وطن
آلوديد و شمس و قمرِ آن را در بند کرديد و آن دو شير بيشه ی شجاعت
را به زنجير ستم بستيد و آن دو چراغ راه آزادی را در تاريکخانه ی
اسارت نشانديد بدين اميد که جنبش فرونشيند و بيداری فروخسبد و
اينک نيز مبتهج و مفتخريد که به عنايت ولی عصر! فتنه گران را محبوس
کرده ايد و بدخواهان را مأيوس و «به تدبير تو تشويش خمار آخر شد».
جمعی از بهترين فرزندان اين آب و خاک اکنون در سياه چال و زندان اند
و رنجه و شکنجه میشوند و تاوان نيکخواهیها و حق طلبیهای خود
را میدهند و نجاست و خباثت سفلگان و سفاکان را به جان می کشند
تا ردای رياست و هاله ی قداست شما آسيب نبيند!
بس کنم گر اين سخن افزون شود
خود جگر چبود؟ که خارا خون شود
از نامه ی سروش به خامنه ای
یکم دی ماه 1390
|
|